کد مطلب: ۱۲۹۲
تعداد بازدید: ۴۰۵۴
تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۵:۰۰
موضوع شماره ۵
آفتاب سوزان از یک سو و حرارت زمین از سویی دیگر حقیقتاً کوره ای از آتش به راه انداخته بود. در این شرایط سفر کردن کار هر کسی نبود. مرد حتّی نای باز کردن پلک هایش را به صورت کامل نداشت.

شرمساری

شتر خرامان خرامان قدم بر می دارد و متکّبرانه مسیر حرکت و اطراف خود را نگاه می کند. انگار نه انگار که مدّت زیادی را در سفر گذرانده است. بر خلاف مرکب، از راکب شتر، سختیِ مسیر پیموده شده کاملاً مشهود است. صورت مرد شتر سوار از شدّت سوختگی در آفتاب، بسیار سرخ شده بود. مردی از اهل شام که پس از طی کردن مسافتی طولانی حالا به شهر مدینه رسیده بود. لباس های مرد بسیار نا مرتّب و سر و صورتش خاکی و سوخته بود. خستگی از سر و رویش می بارید. گویی آفتاب گرم سرزمین حجاز امانش را بریده است.

آفتاب سوزان از یک سو و حرارت زمین از سویی دیگر حقیقتاً کوره ای از آتش به راه انداخته بود. در این شرایط سفر کردن کار هر کسی نبود. مرد حتّی نای باز کردن پلک هایش را به صورت کامل نداشت. گرسنه نیز بود و صدای قار و قور شکمش آنقدر بلند بود که به گوش شتر نیز می رسید. مانده بود با چه حالی از شتر پیاده شود تا قوت نانی برای خود تهیه کند.

در همان حالِ بی حالی چشمش به آقایی خورد که لباس های بسیار تمیز و مرتّبی به تن کرده بود. به حال و روز خود نگاهی انداخت و حال و روز آن مرد را هم با حسادت نگریست. امّا انگار او را می شناخت. چشمانش را تنگ کرد که از آن فاصله دور بتواند چهره اش را بهتر تشخیص دهد. ابرو های بلندش را که از لحاظ نا مرتّبی دست کمی از وضعیت ریش و سبیل های ژولیده و در هم تنیده اش نداشت را بالا برد به نشانه اینکه آن مرد پاک و پاکیزه را شناخته است. امّا به نظر می رسد شناخت او خیلی هم مسالمت آمیز نباشد. چرا که به محض شناختن شخصی که زیر نظر گرفته بود، سگرمه هایش را در هم کرد و آنقدر با شتاب و عصبانیت خود را به آن فرد رسانید که انگار نه انگار تا لحظاتی پیش از خستگیِ راه، توان حرکت کردن نداشت.

رو در روی مرد ایستاد. به هر مقدار که در چهره او خشم و کینه بود در چهره مرد مقابلش صفا و مهربانی بود. آن مرد با مهربانی سلام کرد امّا مرد شامی گستاخانه و بدون اینکه جواب سلام دهد گفت:

ـ تویی پسر ابو تراب؟ (1) و (2)

ـ بله.

مرد شامی که اطمینان یافت فرزند علیّ بن ابیطالب را یافته است، هر چه دشنام بلد بود نثار آن حضرت کرد.

امام حسین علیه السّلام که در این مدّت هیچ سخنی نگفت و در چهره سراسر مهر و محبّت شان هیچ تغییری ایجاد نشد به مرد شامی نگاهی مهربانانه انداخت و با آرامشی بی بدیل فرمود:

«أعُوذُ بِاللّه مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم، خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ. وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ. وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لَا يُقْصِرُونَ.» (3)

«پناه می برم به خدا از شرّ شیطان رانده شده، نديده انگارى پيشه كن و به نيكى وادار كن و از مردم نادان روى بگردان. و چون از شيطان وسواسى به تو رسيد به خدا پناه جوى كه وى شنوا و دانا است. كسانى كه پرهيزكارى پيشه كردند چون با پندار شيطانى برخورد كنند (خدا را) ياد كنند و در دم به بصيرت آيند. و هم زادگان كفار به گمراهيشان مى كشند و كوتاهى نمى كنند.»

با تلاوت این آیات، تمام هیمنه مرد شامی که عصام بن المصطلق شامى نام داشت فرو ریخت. گویی نگاه نافذ حسین بن علی علیه السّلام و تلاوت آیاتی که خداوند متعال به مکارم اخلاق اشاره می کند عصام را تحت تأثیر قرار داده است. این آیات اشاره می کند به اینکه باید از اخلاق مردم اكتفا کرد و بیش از حد متوقّع نبود، و بد را به بدى مكافات نداد و از نادانان روی بگرداند و در مقام وسوسه شيطان به خدا پناه برد.

حالا ضمیر عصام آماده پذیرش کلامی آسمانی بود تا آبی باشد بر آتش بی ادبی و گستاخی اش در برابر مردی نه از جنس زمین... حسین بن علی علیه السّلام مهربان تر از همیشه و با خیرخواهی که جزئی از وجود پاک و مقدّسش شده بود رو به عصام فرمود:

ـ آسان بگیر بر خود، طلب آمرزش کن از خدا برای من و خودت. همانا اگر طلب یاری کنی تو را یاری خواهم کرد، و اگر چیزی طلب کنی به تو عطا خواهم کرد، و اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد خواهم کرد.

حالا دیگر عصام می خواست زمین دهان بگشاید تا او را ببلعد. تازه یادش آمد از این سفر عمر چقدر خسته و درمانده شده است. نگاهی به شترش انداخت که همانجا ایستاده بود و نُشخار می کرد. با خود حدیث نفس می کند که: «ای کاش پایم قلم شده بود و از روی شتر خود را پایین نیانداخته بودم تا بر یکی از اولیای خدا گستاخی کنم.» امّا دیگر راهی برای بازگشت به گذشته نبود. تنها فکری که موجب آرامش دلش شده کرامت حسین علیه السّلام است.

آب دهانش را فرو خورد و سرش را به زیر افکند. عرق ها بعد از این سفر طولانی تازه یادشان آمده تا از جبین عصام جاری شوند. دستی به پیشانی اش کشید و عرق ش را روی زمین ریخت و با حالتی همراه با شرمساری و با صدایی لرزان گفت:

ـ من از گفته و تقصیر خود پشیمان شدم.

امام نگاهی از سر لطف و کرامت به او انداخت و فرمود:

ـ « قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» (4)

« امروز هیچ ملامت و سرزنشی بر شما نیست، خدا شما را می آمرزد و او مهربان ترین مهربانان است.»

با خواندن این آیه از سوره یوسف که از زبان حضرت یوسف خطاب به برادرانش می باشد، به راستی حسین علیه السّلام درس عفو و حلم و بزرگواری به تاریخ بشریت داد. سپس به عصام فرمود:

ـ اهل شام هستی؟

ـ بله...

حضرت اباعبدالله علیه السّلام فرمود: «اين دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خويى است در اهل شام، كه معاويه در ميان آن ‏ها سنّت كرده است.»

عرق شرم از پیشانی عصام جاری شد. گویا از اینکه دنباله رو شخصی مثل معاویه شده عذاب وجدان پیدا کرده است. امّا امام حسین علیه السّلام که حتّی دلش نمی آمد شخصی که به او جسارت کرده را در حالی شرمسار و سر افکنده ببیند با لحنی دوستانه و برادرانه خطاب به عصام فرمود:

ـ هر حاجتی که داری با انبساط خاطر و گشاده رویی از من بخواه که خوش بینانه ترین ظنّ را به من می یابی...

عرصه بر عصام بن المصطلق پس از این جملات کریمانه و بزرگوارانه بسیار تنگ آمد و زمانی که این برخورد حسین بی علی علیه السّلام را با انواع دشنام ها و گستاخی اش قیاس کرد، از کرده خود بسیار شرمنده تر شد... دیگر رویی نمانده بود تا حتّی بر چشمان مبارک آن حضرت نگاه کند، چه رسد به اینکه حاجتی طلب کند. عصام تمام تلاش خود را کرد تا از نزد امام حسین علیه السّلام طوری مرخص شود که نخواهد چشم در چشم ایشان بیاندازد. پایش را کم کم به عقب می گذاشت تا از اباعبدالله علیه السّلام فاصله بگیرد. دنبال فرصتی است تا خود را از این خجالت رها سازد. زمانی که دید پشت سرش از عبور و مرور مردم شلوغ شد از فرصت استفاده کرد و خود را میان مردم پنهان ساخت تا امام او را نبیند.

طبق گفته عصام بن المصطلق از آن پس هیچ کس از حسین بن علی و پدر او علیهما السّلام نزد عصام عزیز تر نبود. (5)

 

 

پی نوشت ها:

(1) مردم شام امیرالمؤمنین علیه السّلام را ابو تراب می خواندند و گمان می کردند با این لفظ تنقیص (ناقص‌ کردن) آن حضرت می کنند.

(2) ابو تراب به معناي پدر خاك، يا دمساز خاك، يا پدر و رئيس خاكيان است. اين لقب از محبوب ترين القاب در نزد امام علي عليه السلام و يكي از زيباترين القاب آن حضرت به شمار مي آيد. شيخ علاء الدين سكتواري در محاضرة الأوائل (ص 113) گويد: نخستين كسي كه به كنيه «ابو تراب» ناميده شد علي بن ابي طالب علیه السّلام است، اين كنيه را رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم به او داد آن گاه كه ديد او بر روي زمين خوابيده و خاك بر پهلوي او نشسته است، لذا از روي لطف و مهرباني به او فرمود: «برخيز اي ابو تراب» و اين محبوب ترين القاب او به شمار مي رفت، و از آن پس، به بركت نفس محمّدي اين كرامتي براي او گرديد، زيرا خاك خبر هاي گذشته و آينده تا روز قيامت را براي او باز مي گفت. (الغدير، الشيخ الأميني، ج 6، ص 337 ـ 338)

(3) آیات 199 تا 202 سوره اعراف.

(4) آیه 92 سوره یوسف.

(5) منتهى الآمال، شيخ عباس قمى،ج‏2، ص672. نفس المهموم، ص 614.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

مجید صمدیان

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: