کد مطلب: ۱۴۹۲
تعداد بازدید: ۱۲۷۶۲
تاریخ انتشار : ۲۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۵
آموزه‌های اخلاقی و رفتاری امامان شیعه(ع)/ ۲۱
راضی به رضای خدا کسی است که از مولایش (خدا) ناخشنود نشود؛ خواه روزگار خوبی داشته باشد و خواه روزگار خوبی نداشته باشد و برای کارهای نیک امّا اندک خود خشنود نشود

آموزه‌های اخلاقی و رفتاری امامان شیعه(ع)/ خشنودی به رضای خدا

معنای خشنودی به رضای الهی

رضا به معنای خشنودی است؛ رضا به مقدّرات الهی یعنی انسان پس از انجام وظیفه و تلاش در عرصه‎های مختلف، هرگاه در برابر حوادث تلخ و مقدّرات ظاهراً نامناسب الهی قرار گرفت، به آن خشنود باشد و مصلحت الهی را بر مصلحت ظاهری خود ترجیح دهد و آنچه را خدا پسندید، همان را بپسندد.

شخصی از پیامبر(ص) پرسید: معنای رضا چیست؟ آن را برای من شرح بده.

پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «جبرئیل از سوی خدا، مقام رضا را چنین بیان کرد:

الرّاضِیُ لایَسْخَطُ عَنْ سَیِّدِهِ، أصابَ مِنَ الدُّنْیا أَمْ لَمْ یُصِبْ، وَلا یَرْضی لِنَفْسِهِ بِالْیَسیرِ مِنَ الْعَمَلِ؛[1]

راضی به رضای خدا کسی است که از مولایش (خدا) ناخشنود نشود؛ خواه روزگار خوبی داشته باشد و خواه روزگار خوبی نداشته باشد و برای کارهای نیک امّا اندک خود خشنود نشود».

راضی بودن به رضای خدا بر دو گونه است: رضایت ناآگاهانه و غیرمسئولانه و خام، رضایت آگاهانه و مسئولانه و پویا.

راضی بودن به رضای الهی به معنای اوّل، غلط است و موجب تخدیر و رکود خواهد شد. به عنوان مثال، ظلمی از ظالمی به کسی رسیده است و آن فرد خیال می‎کند که مقدّرات الهی چنین است. از این رو، به جای مبارزه با ظالم، می‎گوید: «مقدّرات من چنین است، به رضای خداوند راضی هستم».

این نوع رضایت، جاهلانه است و موجب رکود و تخدیر و از نظر اسلام مردود میباشد؛ امّا راضی بودن به رضای الهی به معنای دوم، معنای صحیح است و چنین رضایتی نه تنها مخدِّر و موجب توقّف و رکود نیست، بلکه موجب قوّت قلب و روشنایی روح و روان میشود و سختیها و رنجهای مصایب را از انسان دور میسازد و بر تحمّل و صبر و مقاومت انسان میافزاید.

در این جا این سؤال مطرح میشود که فرق صبر و رضا چیست؟

پاسخ: مقام رضا بالاتر از مقام صبر است؛ هر جا که رضا به رضای الهی باشد، صبر نیز در آن جا هست ولی در مواردی ممکن است صبر باشد، امّا رضا به رضای الهی نباشد. به عبارت روشنتر، مقام رضا، پس از مقام صبر است و مقام رضا پس از پیمودن مراحل عالی صبر، به دست میآید. برای توضیح بیشتر، باید گفت حوادثی که انسان با آن‎ها مواجه می‎شود، بر دو گونه است:

1ـ در اختیار او است؛

2ـ در اختیار او نیست.

صبر و استقامت، مربوط به حوادث سختی است که در قلمرو اختیار انسان است؛ ولی رضا و تسلیم در برابر مقدّرات الهی، خشنودی به امور غیراختیاری است که از ناحیۀ خدا برای انسان مقدّر شده است و انسان در پرتو خصلت رضا و تسلیم در برابر حقّ میتواند در برابر مقدّرات تلخ، آنچنان شود که نیش‎ها را نوش احساس کند و تلخی‎ها به کام او شیرین آید، در حدّی که در آن شعر منسوب به امام حسین(ع) آمده است:

وَلَوْ قَطَّعْتَنِی فِی الْحُبِّ إرْباً/ لَما حَنَّ الفُؤادُ إِلی سَواکا؛

اگر مرا در راه عشق و خشنودیت قطعه قطعه کنی! قلبم به سوی غیر تو گرایش نمی‎یابد.

آنکس که تورا شناخت جان راچه کند/ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی/ دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟

دلیل بر این که مقام رضا، بالاتر از مقام صبر است، روایات متعددّی است که در این جا یک نمونه را نقل میکنیم. رسول اکرم(ص) فرمود:

اُعْبُدُاللهَ فِی الرِّضا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَفِی الصَّبْرِ عَلی ماتکْرَهُ خَیْرٌ کَثیرٌ؛[2]

خدا را با خشنودی از مقدّرات، (یعنی در مقام رضا) عبادت کن و اگر توانایی بر آن نداری، صبر و استقامت در برابر حوادث تلخ، دارای خیر بسیار است.

خشنودی به رضای خدا از نظر قرآن

در قرآن، آیات متعدّدی دربارۀ تسلیم شدن محض در برابر فرمان خدا و رسول، که حقیقت آن، همان خشنودی به رضای خداست وجود دارد؛ به عنوان نمونه:

1ـ (وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لامُؤْمِنَۀٍ إذا قَضَی اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَۀُ مِنْ أَمْرِهِم)؛[3]

هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند، اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.

2ـ (وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ و هُوَ مُحْسِنٌ)؛[4]

دین و آیین چه کسی بهتر است از آن که خود را تسلیم خدا کند و نیکوکار باشد.

3ـ (و مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إلَی اللهِ و هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدْ اِسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَۀِ الْوُثْقی)؛[5]

کسی که روی خود را تسلیم خدا کند، در حالی که نیکوکار باشد، به دستگیرۀ محکمی چنگ زده و به تکیه‎گاه مطمئنی تکیه کرده است.

4ـ خداوند انسان‎های رستگار و حزب الله را چنین توصیف می‎کند:

(رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ و رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)؛[6]

خداوند از آنان خشنود و آنان نیز از خداوند خشنودند. آنان حزب اللهاند. بدانید که حزب الله پیروز است.

از این آیات و نظیر آن‌ها فهمیده می‎شود که باید با صمیم قلب و خشنودی کامل، تسلیم فرمان خدا و رسولش بود. و بهترین شیوه در پیشگاه خدا، همین شیوه است و کسانی که دارای چنین شیوه‎ای هستند به دستگیرۀ محکم و مورد اطمینان دست زده‎اند و در نتیجه، هم خدا از آنان راضی است و هم آنان از خداوند راضی هستند. و چنین افرادی حزب خدا، و گروه رستگار و پیروز هستند.

خشنودی به رضای خدا از نظر روایات

راضی بودن به رضای حق، در صدها روایت آمده و به آن سفارش شده است. در این جا به ذکر چند نمونه میپردازیم:

1ـ امام باقر(ع) فرمود:

أَحَقُّ خَلْقِ اللهِ أَنْ یُسَلِّمَ لِما قَضَی اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: مَنْ عَرَفَ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ رَضِیَ بِالْقَضاءِ، أَتی عَلَیْهِ الْقًضاءُ و عَظَّمَ اللهُ أَجْرَهُ، وَ مَنْ سَخِطَ الْقَضاءَ مَضی عَلَیْهِ الْقَضاءُ و أَحْبَطَ اللهُ أَجْرَهُ؛[7]

شایسته‎ترین خلق خدا، کسی است که تسلیم فرمان خدا باشد؛ کسی که خدا را بشناسد و به فرمان و مقدرات او خشنود باشد، قضای الهی به سراغ او می‎آید و خداوند پاداش بزرگی به او عطا می‎فرماید و هر کس قضای الهی را نپسندد، قضای الهی بر او وارد شود و خدا اجرش را تباه می‎سازد.

2ـ امام صادق(ع) فرمود:

قال اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَبدِیَ المُؤمِنَ لا أصْرِفُهُ فِی شَیْءٍ إِلاّ جَعَلْتُهُ خَیْراً لَهُ، فَلَیَرَضَ بِقَضائِی، وَلْیَصْبِرْ عَلی بَلائِی، وَلْیَشْکُرْ نَعمائِی، اَْکْتُبهُ یا محمّد مِن الصَّدِّیقینَ عُنْدِی:[8]

خداوند متعال می‌‏فرماید: بنده‏‌ی مؤمنم را به هر سو بگردانم برایش خیر است؛ پس باید به قضای من راضی باشد و بر بلای من صبر کند و نعمت‌‏هایم را سپاس گزارد تا نام او را ـ ای محمّد(ص) ـ در زمره‏‌ی صدّیقین، در پیشگاه خودم ثبت کنم.

3ـ امیر مؤمنان علی(ع) می‏‌فرماید:

نِعْمَ الْقَرِینُ الرِّضا؛[9]

رضا و خشنودی به قضای الهی، بهترین هم‏نشین است.

4ـ امام سجّاد(ع) فرموده:

اَلرِّضا بِمَکْرُوهِ الْقَضاءِ مِنْ أَعْلی دَرَجاتِ الْیَقِینِ:[10]

خشنودی به ناگواری‏‌های قضای الهی، از عالی‏ترین درجات یقین اسن.

5ـ نیز فرمود:

اَلرِّضا بِمَکْرُوهِ، أَرْفَعُ دَرَجاتِ الْمُتََقِینِ:[11]

خشنودی به رضای حقّ در برابر رنج‌‏ها، عالی‏ترین درجات پرهیزکاران است.

6ـ امام صادق(ع) فرمود:

الرّوْحُ وَالرّاحَۀُ فِی الرِّضاءِ وَالْیَقِینِ، وَالْهَمُّ وَالْحُزْنُ فِی الشَّکِّ وَالسَّخَطِ؛[12]

نشاط و شادی در پرتو راضی بودن به رضای خدا و یقین به دست می‌‏‏آید و اندوه و غم در شکّ و ناخشنودی به مقدّرات الهی، حاصل می‌‏شود.

7ـ امیر مؤمنان علی فرمود:

اِرضَ تَسْتَرِحْ؛[13]

به خشنودی خدا خشنود باش و در نتیجه شاد و راحت زندگی کن.

نمونه‌‏ها

در اینجا به چند نمونه از زندگی پیامبران و امامان(ع) در باره‏‌ی ازرش و اهمیّت راضی بودن به رضای الهی اشاره می‏‌کنیم:

نمونه‏‌ی اوّل

حضرت موسی(ع) هنگام مناجات با خدا عرض کرد: «خدایا! محبوب‏ترین بنده‌‏ات را که از همه بیش‏تر تو را عبادت می‏‌کند، به من نشان بده».

خداوند به او وحی کرد: «به فلان روستا، کنار دریا برو و مطابق این نشانی (که خدا به او فرمود) او را پیدا خواهی کرد».

موسی(ع) به آن روستا رفت و به جست‏جو پرداخت سرانجام مطابق نشانی، مردی را که به شدّت مبتلا به بیماری بود و در همان حال تسبیح خدا می‌‏گفت، پیدا کرد.

موسی(ع) از جبرئیل پرسید: «آن مردی که خداوند مطابق درخواست من، او را به عنوان محبوب‏ترین مرد، معرّفی کرده است، کیست؟

جبرئیل: «همین مرد بیمار است».

موسی(ع) «من تصوّر می‏‌کردم که آن مرد، همواره به نماز و روزه، اشتغال داشته باشد».

جبرئیل: «این مرد، در پیشگاه خدا محبوب‏تر و عابدتر از کسی است که همواره به نماز و روزه اشتغال دارد. اینک من فرمان می‌‏دهم که چشمانش کور گردد. ببین او در این هنگام چه می‏‌گوید».

جبرئیل اشاره به چشمان آن مرد کرد، چشم‏‌های او را از کاسۀ سرش بیرون آمد و روی گونه‏‌هایش افتاد!

در این هنگام، موسی(ع) نه تنها بیتابی و اظهار ناراحتی از آن مرد ندید، بلکه متوجّه شد که او با خدا این گونه سخن می‏‌گوید:

مَتَّعْتَنِی بِهِما حَیْثُ شِئتَ و سَلَبْتَنی إِیَّاهُما حَیْثُ شِئْتَ ... یا بارُّ یا وَصُولََ؛

مرا آن گونه که خواستی به وسیله‏‌ی دادن دو چشم، بهره‏مند ساختی و اینک به خواست خودت، آن‏‌ها را از من گرفتی؛ ای بسیار نیکوبخش! و ای بسیار عطاکنند!

موسی(ع) به آن مرد فرمود: «من شخصی هستم که دعایم مستجاب می‌‏شود. اگر بخواهی، برای تو دعا کنم تا از نابینایی و همه‌‏ی بیماری‏‌هایت نجات یابی؟!»

آن مرد در جواب گقت:

لا أُرِیدُ شَیْئاً مِن ذلِکَ، اِخْتِیارُهُ لِی أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ اِخْتِیاری لِنَفْسِی؛

من هیچ یک از آنچه را که گفتی؛ نمی‌‏خواهم؛ بلکه آنچه را خداوند برای من انتخاب کند، همان برایم محبوب‏تر از انتخاب خودم هست! (پسندم آنچه را جانان پسندد)

موسی(ع) گفت: «شنیدم به خدا عرض می‏‌کردی: ای بسیار نیکوبخش و ای بسیار عطاکنند! خداوند چه نیکی و عطایی به تو رسانده است؟»

آن مرد جواب داد:

ما أَحَدٌ فِی هذا الْبَلَدِ یَعْبُدُهُ غَیْرِی؛[14]

نیکی و عطای بسیار خداوند به من این است که در این روستا هیچ کس جز من نیست که خدا را عبادت کند.

موسی(ع) در حالی که شگفت‌‏زده شده بود، از آن‏جا گذشت و گفت:

هذا أَعْبَدُ أَهْلِ الدُّنْیا؛

این مرد (که تا این حدّ به رضای الهی راضی است) عابدترین اهل دنیاست.

نمونه‏‌ی دوم

خداوند به حضرت داود(ع) وحی کرد: نزد خلاّده، دختر اَوْس برو و او را به بهشت مژده بده و به او خبر بده که هم‏نشین تو در بهشت است».

داود به خانه خلاّده رفت و کوپه‏‌ی در را زد. حلاّده بیرون آمد و در را گشود. وقتی چشمش به چهره‏‌ی داود(ع) افتاد، عرض کرد: آیا در شأن من چیزی از طرف خدا شده است؟

داود پاسخ داد: «اری».

خلاّده پرسید: آن چیست؟

داود(ع) پاسخ داد: «خداوند به من وحی کرد که تو هم‏نشین من در بهشت هستی، و به من فرمود که تو را به بهشت مژده دهم».

خلاّده گفت: «آن شخص من نیستم، شاید بانویی همنام من باشد».

داود گفت: «او، همان تو هستی».

خلاّده گفت: «این پیامبر خدا! من به تو دروغ نمی‏‌گویم. در وجودم چیزی را نمی‌‏یابم که مرا به مقام هم‏‌نشینی تو در بهشت رسانده باشد».

داود(ع) گفت: «از روش نهان و روحیّه‌‏ی مخفی خودت به من خبر بده (شاید به راز هم‌‏نشینی تو با من در بهشت، آگاه گردم).

خلاّده گفت: به تو خبر می‌‏دهم، این خصلت در من هست که هرگونه رنج و دردی که به من برسد، هرچه‏‌قدر سخت و طالقت‏‌فرسا باشد، تحمّل می‌‏کنم و از خدا نمی‏‌خواهم که آن را از من برطرف سازد و او را شکر و سپاس می‏‌گویم (و تا این اندازه به رضای الهی خشنودم.)

داود(ع) فرمود: فَبِهذا بَلَغْتِ؛ تو به علّت همین خصلت (تحمّل و رضا) به مقام هم‌نشینی با من در بهشت نایل شده‌‏ای.»

اما صادق(ع) پس از نقل این ماجرا، فرمود:

وَ هذا دِینُ‏اللهُ الَّذِی ارْتَضاهُ لِلصّالِحِنَ؛[15]

و این، دین خداوندی است که آن را برای شایستگان، پسندیده است.

نمونه‏‌ی سوم

شیوه‏‌ی زندگی امیرمؤمنان علی(ع) و فرزندانش و ماجرای کربلا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش، همه بر محور راضی بودن به رضای الهی بود. امیر مؤمنان علی(ع) در ضمن مناجاتی به خدا عرض می‏‌کرد:

إلهِی! لَوْ أَدْخَلْتَنِی نارَکَ لَمْ أَقُلْ: إِنَّها نارٌ، أَقُولٌ: إِنَّها جَنَّتِی لأَِنَّ رَضاکَ جَنَّتِی، فَأیْنَما أَنْزَلْتَنِی أَعْرِفُ رِضاکَ فِیهِ:[16]

ای معبود من! هرگاه تو مرا در اتش دوزخت وارد سازی، نمی‏‌گویم آن آتش است، بلکه می‌‏گویم آن بهشت اس؛ زیرا خشنودی تو، بهشت است. در هر کجا که مرا وارد کنی، رضای تو را در آن می‌‏شناسم.

هرکجا تو با منی من خوشدلم/ گر بود در قعر چاهی منزلم

هرکجا یار است آن‏جا دلگشاست/ دلگشا بی‏یار، زندان بلاست

***

من ندارم از رضای حق گله/ عار ناید شیر را از سلسله

ایثار و جانبازی‏‌های شهیدان کربلا تا سرحدّ شهادت و قطعه قطعه شدن، بر مبنای منطق کسب رضایت خدا بود. آنان به طور کامل به رضای الهی خشنود بودند و خشنودی خدا را به همه چیز ترجیح می‌‏دادند و در همه حال می‌‏گفتند:

اَللَّهُمَّ ارْزُقْنا لِما تُحِبُّ و تَرْضی:

خدایا! آنچه را موجب دوستی و خشنودی تو است، به ما عطا فرما.

خمّار یاسر، شاگرد و دست‌‏پروده‌‏ی برجسته‏‌ی امیر مؤمنان علی(ع)، در درگیری جنگ صفّین و در سخت‏ترین شرایط، چنین مناجات می‏‌کرد:

اَللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّی لَوْ أَعْلَمُ أَنَّ رَضاکَ فِی أَنْ أَقْذِفَ بُِنَفْسِی فِی هذَا الْبَحْرِ لَفَعَکُ:

خدایا! تو می‌‏دانی که اگر می‌‏دانستم که رضایت تو در این است که من خودم را در این دریا (آب فرات) بیفکنم (و غرق شوم)، این کار را حتماً انجام می‏‌دادم.

اَللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّی لَوْ أَعْلَمُ أَنَّ رَضاکَ فِی أَنْ أَضَعَ ظُبَۀَ سَیْفِْی فِی بَطْنِی ثُمَّ أَنْحَنِی عَلَیْهِ حَتّی یَخْرُجَ مِن ظَهْرِ لَفَعَلْتُ؛

خدایا تو می‌‏دانی، اگر من می‌‏دانستم که رضایت تو در آن است که لبه‌‏ی تیز شمشیرم را در شکمم بگذارم و سپس بر روی آن لبه‌‏ی تیز خم شوم، به گونه‌‏ای که سر شمشیر از پشتم بیرون آید، این کار را انجام می‌‏دادم.

اَللَّهُمَّ أِنِّی أَعْلَمُ مِمَّنْ عَلَمْتَنِی أَنِّی لا أَعْمَلُ عَمَلاً صالِحاً هذا الْیَومَ، هُوَ أَرْضی مِنْ جِهادِ هؤُلاءِ الْفاسِقِینَ، وَلَوْ أَعْلَمُ الْیَوْمَ عَمَلاً هُوَ أَرْضی لَکَ مِنْهُ لَفَعَلْتُهُ:[17]

خدایا! از آنچه به من آموخته‌‏ای، می‏‌دانم که من کار نیکی را امروز انجام نمی‌‏دهم که در پیشگاه تو پسندیده‏تر از جهاد با ابن سفیان (معاویه و سپاهش) باشد، و اگر امروز من می‌‏دانستم که کاری پسندیده‏تر از جهاد با این فاسقان، در پیشگاه تو هست، همان را انجام می‌‏دادم.

نمونه‏‌ی چهارم

جنگ اُحُد، یکی از صحنه‏‌های بزرگ و رؤیایی حق و باطل بود. سپاه اسلام در برابر سپاه کفر می‌‏جنگید و در پایان جنگ پیامبر(ص) و علی(ع) هر دو مجروح شدند. افرادی ازبرجستگان، مانند حمزه سیّد شهیدان به شهادت رسیدند. علی(ع) غرق در خون، قهرمانی و جانبازی را به آخرین درجه‌‏اش رسانید و سپری به بلندی کوه‏‌های سر به فلک کشیده برای پیامبر(ص) و اسلام بود. در عین حال، وقتی که پیکرهای شهیدانی هم‏چون حمزه، مصعب، حنظله و... را دید، شوق شهادت او را رنج داد. هیجان زده و دگرگون شد که چرا به مقام شهادت نایل نشده است؟

پیامبر(ص) این شور ملکوتی را در چهره‏‌ی علی(ع) مشاهده کرد و به او فرمود:

أَبشِرْ فَإِنَّ الشَّهادَۀَ مِنْ وَ رائِکَ؛

به تو بشارت باد که سرانجام شهید می‌‏شود!

مدّت‏‌ها از این ماجرا گذشت، روزی علی(ع) همین بشارت را به پیامبر(ص) یادآوری کرد. پیامبر (ص) فرمود:

أِنَّ ذلکِ لَکَذلِکَ فَکَیْفَ صَبْرُکَ أِذاً؛

آری، قطعاً چنین خواهد شد ولی بگو بدانم در این هنگام صبر و مقاومت تو چگونه است؟!

علی(ع) که به مقام رضا، یعنی به درجه‏‌ی بالاتر از صبر رسیده بود، عرض کرد:

لَیْسَ هذا مِنْ مَواطِنِ الصَّبْرِ، وَلکِنْ مِنْ مَواطِن الْبُشْری:[18]

چنین موردی از موارد صبر نیست، بلکه از موارد بشارت (و خشنودی) است! (عنی اینجا جای تبریم است نه تسلیت).

نمونه‏‌ی پنجم

پیامبر اسلام(ص) مسلمانان را به مسجد فرا خواند و در آستانه‌‏ی ماه مبارک رمضان در وصف و شأن این ماه و روزه گرفتن، سخن گفت که به خطبه‏‌ی شعبانیّه معروف است. در پایان خطبه، پیامبر(ص) گریست. حضرت علی(ع) عرض کرد: «ای رسول خدا! چرا گریه می‌‏کنی؟»

پیامبر(ص) فرمود: «به علّت حادثه‏‌ای که در این ماه، برای تو رخ می‌‏دهد. گویی تو را در این ماه می‌‏نگرم که برایپروردگارت نماز می‏‌خوانی، ناگاه تیره‏بخت‏ترین شخص، ضربتی بر فرق سرت می‌‏زند؛ به طوری که محاسنت از خون سرت رنگین می‌‏شود».

امیر مؤمنان به گونه‌‏ای شیفته‏‌ی رضای الهی بود که در این‏جا یک سؤال بیش‏تر نکرد و آن این بود:

وَذلِک فِی سَلامۀٍ فِی دینی؟؛

آیا دینم در این هنگام سالم است؟

پیمبر(ص) در پاسخ فرمود:

فِِی سَلامۀٍ مِنْ دِینِک؛[19]

آری، دینت سالم است.

علی(ع) دیگر چیزی نگفت.

در سحرگاه نوردهم رمضان چهلم هجری، در محراب عبادت، ضربت ابن ملجم فرقِ آن حضرت را شکافت. آن بزرگوار، این جمله را که بیانگر نهایت خشنودیش به رضای الهی است، به زبان آورد:

فُزْتُ وَرَبِّ الْکَعْبَۀِ؛[20]

به خدای کعبه سوگند! رستگار شدم.

درود خالصانه‏‌ی همه‏‌ی پاکبازان راه حق بر تو ای علی! ای قهرمان صبر و رضا به فضای الهی!

نمونه‏‌ی ششم

جابر بن عبدالله انصاری، یار دیرین رسول خدا(ص) پیر نورانی و پاکدل، بیمار و بستری شد. اما باقر(ع) به عیادت او رفت، در بالینش نشست و با مهر و محبّت خاصّی فرمود: «ای جابر! حالت چگونه است؟!»

جابر گفت: در حالی هستم که پیری را نسبت به جوانی دوست دارم، مرگ را به زندگی ترجیح می‏‌دهم و به بیماری خود از سلامتی‏ام علاقه‏مندترم. (منظور جابر این بود که در برابر هرگونه ناملایمات، مقاوم و صبور هستم.)

امام باقر(ع) به او فرمود: «امّا من آنچه را خدا بخواهد دوست دارم؛ اگر جوانی را بخواهد، به همان علاقه‏مندم، بیماری یا سلامتی، زندگی یا مرگ، هر کدام را او پسندد، من همان را می‌‏پسندم».

یکی درد و یکی درمان پسندد/ یکی وصل و یکی هجران پسنند

من از درمان و درد و وصل و هچران/ پسندم آنچه را جانان پسندد

خاطر جابر با شنیدن این سخن، آرامش یافت و شاد و با نشاط شد. دست امام را بوسید و گفت رسول خدا(ص) راست فرمود به من، که فرزندم باقرالعلام را می‌‏بینی، سلام مرا به او برسان...».[21]

سخن امام باقر(ع) اشاره به این است که مقام راضی بودن به خشنودی خدا از مقام صبر و استقامت، بالاتر است. به طور کلّی، صبر و استقامت مقدّمه‏‌ای است که می‌‏توان در پرتو آن، دارای مقام شامخ رضا به رضای الهی شد.

نمونه‏‌ی هفتم

جمعی از اصحاب به محضر امام باقر(ع) آمدند، دیدند که آن حضرت به علّت بیمار بودن یکی از کودکانش، بسیار ناراحت و غمگین است؛ به طوری که آرامش ندارد. با خود گفتند: اگر خدای نکرده این کودک فوت کند امام باقر(ع) منقلب می‌‏شود و ممکن است به خال خطیری بیفتد». آنان هم‏چنان حیران بودند، دیدند امام باقر(ع) از خانه بیرون آمد، ولی بسیار شادمان و خوشحال به نظر می‌‏رسد با این که صدای گریه‌‏ای که از خانه بر می‌‏خاست نشان می‌‏داد که کودک بیمار از دنیا رفته است. آنان به آن بزرگوار عرض کردند: ما نگران حال شما بودیم، با خود گفتیم اگر فرزندتان از دنیا برود بی‏تابی خواهید کرد ولی اکنون شما را شاد می‏‌بینیم. اما باقر(ع) در پاسخ فرمود:

إِنّا لَنُحِبُّ أَنْ نُعافی فِیمَنْ نُحِبُّ: فَأِذا جاءَ أَمْرُاللهِ سَلَّمْنا فِیما یُحِبُّ:[22]

ما دوست داریم که در مورد دوستانمان، در عافیت باشیم؛ ولی وقتی که فضای الهی فرا رسید، آنچه را خدا دوست دارد، همان را می‌‏پسندیم و تسلیم آن هستیم.

نمونه‏‌ی هشتم

امام صادق(ع) فرزندی به نام اسماعیل(ع) داشت که بزرگ‏ترین فرزندش بود و به قدری با فضیلت بود که همه گمان می‌‏بردند امام بعدی است. امام صادق(ع) با جمعی از بستگان و خدمتکاران در کنار سفره نشسته بودند و می‌خواستند غذا بخورند. در همین هنگام به امام خبر رسید که اسماعیل(ع) از دنیا رفت؛ امام بی‏آن که کوچک‏ترین اظهار پریشانی کند، به خوردن غذا مشغول شد و حاضران را به غذا خوردن دعوت می‌‏کرد. غذا را پیش روی آنان می‌‏نهاد و مکرّر می‌‏فرمود: «بخورید. حاضران تعجّب کردند که هیچ گونه نشانه‌‏ی اندوه در چهره‏‌ی امام صادق(ع) دیده نمی‌‏شود. پس از فراغ از غذا، به آن حضرت عرض کردند: از کار شما در شگفتیم که چنین پسر ارجمندی را از دست داده‌‏اید ولی هیچ دگرگون نشده‌‏اید؟ امام فرمود: «چرا چنین نباشد، با این که مرگ حقّ است؛ راستگوترین راستگویان، رسول خدا(ص) فرمود: من می‏میرم و شما نیز می‌‏میرید».

افرادی هستند که مرگ را همواره در پیش روی خود می‌‏بینند و از آن، هنگام ورود وحشت نمی‌‏کنند و به فضای الهی راضی و تسلیم هستند.

بهشی از سخنان امام صادق(ع) در کنار قبر اسماعیل(ع) چنین است:

أِنّا قَوْمٌ نَسْألُ اللهَ ما یُحِبُّ فِیمَنْ نُخِبُّ، فَیُعْطِینا، فإذا أَحَبَّ ما نَکْرشهُ فِیمَنْ نُحُبُّ رَضِینا:[23]

ما قومی هستیم که از درگاه خداوند، آنچه را دوست داریم درخواست می‌‏کنیم، و او به ما عطا می‌‏کند، ولی هرگاه آنچه را که ما نمی‌‏پسندیم برای ما بپسندد به ان راضی و خشنود هستیم.

علّت ملقّب شدن به «رضا»

نام اصلی امام هشتم(ع) علی بن موسی(ع) است و لقب معروفش رضا(ع) می‌‏باشد. به طوری که از روایات فهمیده می‌‏شود علّت نام‏گذاری آن حضرت به رضا(ع) چند جهت داشت:

1. آن حضرت مورد رضا و پسند خداوند در آسمان و مورد رضا و پسند رسول خدا(ص) و امامان(ع) در زمین بود.[24]

2. مخالف و موافق، شیعه و سنّی، او را پسندیدند و آن حضرت مورد رضا و پسند همه بود.[25]

3. آن حضرت به رضای پروردگار راضی بود و این خصلت ارزشمند را که مقامی بالاتر از مقام صبر است، به طور کامل داشت.[26]

فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب

کـه حیف بـاشد از او، غیر از ایـن تمنّایـی

این که بعضی گفته‌‏اند: چون مأمون به ولایت عهدی حضرت راضی شد، از این رو به او «رضا» گفتند، از نسبت‏‌های ناروایی است که به شدّت رد شده است. بلکه این لقب را امام کاظم(ع) قبل از ولادت حضرت رضا(ع) برای او برگزید. لذا امام جواد(ع) فرمود: «سوگند به خدا! آنانی که چنین نسبتی می‌‏دهند، دروغ می‏‌گویند و گناه می‌‏کنند».[27]

پی‌نوشت‌ها

[1] - بحارالأنوار، ج 69، ص 373.

[2] - محجّۀ البیضاء، ج 5، ص 104.

[3] - احزاب (33) آیۀ 36.

[4] - نساء (4) آیۀ 125.

[5] - لقمان (31) آیۀ 22.

[6] - مجادله (58) آیۀ 22.

[7] - اصول کافی، ج 2، ص 62.

[8]- همان، ص 61 .

[9]- نهج‌‏البلاغه، حکمت 4.

[10]- بحارالانوار، 7 71، ص 152.

[11]- همان، ج 82، ص 134.

[12]- همان، ج 71، ص 195.

[13]- میزان‌‏الحکمه، ج 4، ص 147.

[14]- سفینۀالبحار، ج 1، ص 524ـ525.

[15]- بحارالأنوار، ج 71، ص 89 .

[16]- چهارده معصوم، عمادزاده، ص 400.

[17]- شرح نهج‏‌البلاغه ابن ابی‏الحدید، ج 5، ص 252ـ253.

[18]- اقتباس از خطبه‏‌ی 156 نهج‏‌البلاغه.

[19]- بحارالانوار، ج 96، ص 358 و عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 259.

[20]- همان، ج 42، ص 239.

[21]- عیان‏‌الشیعه، ج 15، ص 141 و مجلس المإمنین، ص 117.

[22]- فروع کافی؛ ج 6، ص 2226.

[23]- بحارالأنوار، ج 47، ص 18.

[24]- همان، ج 49، ص 4.

[25]- عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 13.

[26]- مطابق بعضی از روایات، در نقش نگین انگشتر حضرت رضا‰ این جمله نوشته شده بود: «ما شاءَ اللهَ، لا قُوبَۀَ اِلاّ بالله».

[27]- عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 13ـ14.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: