امّ سلمه و دفاع از حق
امّ سلمه میگوید: رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله در حجةالوداع، تمام زنان خویش را با خود بردند و هر شب و روزی همراه یکی از ایشان بودند تا رعایت عدالت فرموده باشند، در روز نوبت عایشه، حضرت رسول با امیرالمؤمنین خلوت نمودند و راز گفتن آن حضرت (با امیرالمؤمنین) به طول انجامید. این مطلب بر عایشه گران تمام شد. عایشه به نزد من آمد و گفت: اکنون میروم و علی بن ابیطالب را با زبان خود اذیّت میکنم و میگویم که چرا رسول خدا را در روز نوبت من از من بازگرفتی؟!
امّ سلمه میگوید: هرقدر او را از این کار ممانعت کردم، گوش نداد و رفت. ساعتی نگذشت که گریهکنان مراجعت کرد. گفتم چه اتّفاقی برایت افتاد؟ گفت: چون نزدیک شدم گفتم: ای پسر ابوطالب! تو پیوسته حضرت رسول را از من میگیری. حضرت رسول فرمودند: ای عایشه! میان من و علی حائل مشو! به حقّ خداوندی که جانم در قبضهی قدرت اوست، دوست نمیدارد علی را مگر مؤمن، و دشمن نمیدارد علی را مگر کافر. به خدا قسم حقّ با علی است و به هر سو که علی میل کند، حقّ با علی میل میکند و هرگز علی از حقّ جدا نمیشود. امّ سلمه میگوید: من به عایشه گفتم که تو را منع کردم و تو از من نشنیدی.
امّ سلمه و تربت حضرت سیّدالشّهدا علیهالسّلام
صاحب کتاب تنقیحالمقال میگوید: «یکی از فضایل امّ سلمه این است که پیامبر صلّیاللهعلیهوآله تربت سیّدالشّهدا علیهالسّلام را به او دادند و فرمودند: وقتی این خاک پر از خون شد، بدان که حسین کشتهشده است و امام حسین علیهالسّلام نیز هنگام حرکت بهسوی کربلا مقداری از تربت را به آن بانو دادند و فرمودند: وقتی پر از خون شد، بدان که من کشتهشدهام».
وقتی روز عاشورا فرارسید، امّ سلمه ناگهان متوجّه شد تربتی را که از رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله و حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسّلام به یادگار داشت، تبدیل به خون شده است. قلبش ازهمگسیخته و نالهاش به آسمان بلند شد، و دریافت که پارهی تن رسول دو سرا و سرور جوانان بهشت به دست بدترین خلق خدا به شهادت رسیده است.
شواهدی بر وثاقت حضرت امّ سلمه
1- امّ سلمه میگوید: پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله، امام علی علیهالسّلام را به خانهی من فراخواندند و دستور دادند: در پوستی از گوسفند، گفتههای پیامبر را بنویسد. سراسر پوست نوشته شد، سپس پیامبر پوست را به من دادند و فرمودند: هر کس پس از من آمد و فلان نشانی را داد، پوست را به او تحویل بده. پس از وفات پیامبر، کسی را فرستادم تا ببیند ابوبکر چه میکند امّا خبری نشد. بعد از او، عمر حاکم شد. باز کسی را فرستادم تا ببیند نشانههایی که پیامبر داده بود، ظاهر میشود یا نه، ولی خبری نشد. هنگام خلافت عثمان نیز نشانهای ظاهر نشد. تا اینکه نوبت به امام علی علیهالسّلام رسید. در این حال کسی را فرستادم، حضرت علی پس از داخل شدن به مسجد، به فرستاده من فرمود: برو از امالمؤمنین برای من اذن ورود بخواه. پسازآن، امام تشریف آوردند و پوست را تحویل گرفتند.
2- امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام کتابهایی را نزد امّ سلمه به امانت گذاشت که در آن علوم امامت گردآوریشده بود و پس از شهادت آن حضرت، امام حسن علیهالسّلام، آنها را تحویل گرفتند.
3- احادیث فراوانی دلالت میکند که حضرت اباعبدالله علیهالسّلام هنگام حرکت بهسوی عراق، کتب علمِ امیرالمؤمنین علیهالسّلام و ذخایر نبوّت و خصایص امامت را نزد امّ سلمه به امانت گذاشتند، که امام زینالعابدین علیهالسّلام پس از شهادت امام حسین علیهالسّلام آنها را تحویل گرفتند.
از این سه مورد و موارد فراوان دیگری که در روایات و تاریخ نقلشده است، بهخوبی میتوان دریافت که امّالمؤمنین امّ سلمه تا چه اندازه نزد رسول خدا و اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین مورد وثوق و اطمینان بوده است و خود این مطلب حاکی از مقام والای او نزد خدای متعال است.
حمایت از حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پس از شهادت پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله، این بانوی بزرگوار، برخلاف برخی از همسران پیغمبر، بر صراط مستقیم پابرجا بود، و بنا به دستور خدای متعال و رسولش، نسبت به اهلبیت علیهم السّلام وفادار ماند. چون خلافت از مسیر اصلی منحرف شد، و فدک غصب گردید، حضرت زهرا سلاماللهعلیها برای دادخواهی به مسجد رفته و در آنجا خطبهی پر شوری ایراد فرمودند و مسلمانان را به قیام فراخواندند. ابوبکر، که از تأثیر این خطبه ترسیده بود، و احتمال ادامهی این رویه را میداد، برای اینکه کسی جرئت اعتراض نداشته باشد، بر منبر رفت و با شدّت تمام تهدید نمود، و حضرت صدّیقه سلاماللهعلیها و شوهر بزرگوارشان امیرالمؤمنین علیهالسّلام را آماج جسارت قرارداد.
وقتی کسی جرئت اعتراض نداشت، تنها صدایی که در این جوّ خفقان بلند شد، صدای امّ سلمه بود. او به اعتراض گفت: «آیا به بانویی چون زهرا سلاماللهعلیها چنین گفته میشود؟ واللّه، او از زنان بهشت است، و در دامن انبیاء تربیتیافته و دستهای فرشتگان، او را لمس کرده است. در رویشگاههای پاک رشد کرده و به بهترین شیوه، پرورشیافته است. آیا گمان میکنید که رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله میراث خود را بر او حرام نموده، و به او نگفته است؟ درحالیکه خداوند فرموده: وَ اَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَقْرَبینَ/ خویشاوندان نزدیکت را انذار کن. پس پیامبر او را آگاه کرده، و اکنون او برای به دست آوردن میراث خویش بهپاخاسته است. او بهترین زنان، مادر دو سرور جوانان بهشت، همسنگ دختر عمران و همسر شیر پهلوانان و پدرش خاتم پیامبران است. سوگند به خدا! پدرش بر او از آسیب گرما و سرما مواظبت داشت و مهربانی میورزید؛ و دست راستش را بالش و دست چپش را پوشش او میکرد. آهسته روید! زیرا که رسول خدا در جلوی دیدگان شماست، و شما بر خداوند وارد خواهید شد، وای بر شما! بهزودی خواهید دانست».
ابوبکر که در برابر سخنان مستدَلّ و قاطعِ همسر رسول خدا، حرفی برای گفتن نداشت، مصلحت را در سکوت دید، و برای تنبیه امّ سلمه، حقوق سالانهی او را از بیتالمال قطع کرد.
هشدار امّ سلمه به عایشه
وقتی علی علیهالسّلام به خلافت ظاهری رسید، عایشه تصمیم به مخالفت با امام گرفت، و برای اینکه امّ سلمه را با خود همراه کند، به حضور او رفت و گفت: ای دختر ابیامیّه! تو بزرگ امالمؤمنین هستی و رسول خدا در خانهی تو غذا میخورد و میآشامید، و سهم ما را در منزل تو تقسیم میکرد، و وحی در منزل تو نازل میشد. امّ سلمه گفت: ای دختر ابوبکر! به دیدن من آمدهای درحالیکه این کار تو سابقه نداشت. مقصودت از این حرفها چیست؟
عایشه گفت: قطعاً عثمان مظلوم کشتهشده، و اکنون هزاران مرد شمشیر به دست در بصره آمادهاند تا انتقام خون او را بگیرند. اگر مصلحت ببینی، من و تو برای اصلاح این دو گروهِ مُشاجره کننده، حرکت کنیم.
امّ سلمه گفت: از عثمان خونخواهی میکنی، درحالیکه بیشتر از همهی مردم با او مخالف بودی؛ یا اینکه خلافت پسر ابیطالب را میخواهی نقض کنی؟ قرآن دامن تو را برچیده، پس تکبّر نورز و بلندی مجو. در خانهات ساکن باش و آفتابی مشو. پیامبر شأن تو را در بین این امّت میدانست، و اگر میخواست که پیمانی را به تو واگذار نماید، این کار را میکرد ولیکن، تو را از سیر در شهرها و سرزمینها منع کرد. اگر ستون اسلام شکسته شود، بهواسطهی زنان، سروسامان نمییابد. اگر رسول خدا تو را درحالیکه بر شتر جوانی سوار هستی و از آبشخوری به آبشخور دیگر میروی ببیند، چه جوابی خواهی گفت؟!
سپس، امّ سلمه گفت: اگر پنج کلام رسول خدا در حق علی را برایت یادآوری کنم مانند مار لبت را به دندان میگزی. آیا به یاد داری که پیامبر در سفری از سفرهایش بهقیدقرعه، من و تو را همراه خود برد؟ در بین راه پیامبر با علی سخن میگفت، و تو خشمگین شدی و بر سر علی فریاد کشیدی که: رسول خدا یک روز از نُه روز را به من اختصاص داده و تو آن حضرت را به خود مشغول نمودهای! رسول خدا به تو جواب داد: آیا او را دشمن میداری؟ کسی از خانواده من و امّت من او را دشمن نمیدارد، مگر اینکه از ایمان بیرون رفته باشد. عایشه اعتراف کرد.
امّ سلمه ادامه داد: آیا به خاطر داری که روزی رسول خدا به من و تو گفت: ایکاش میدانستم کدامیک از شما صاحب شتر پشت برآمده است و سگهای (حَوْأَب) بر او پارس میکنند؟ من عرض کردم: ای پیامبر، به خدا پناه میبرم از اینکه (آن شخص) من باشم. حضرت فرمود: به خدا سوگند یکی از شما خواهد بود، و ادامه داد: ای حُمیرا! (لقب عایشه) از خدا بترس که مبادا تو باشی!
عایشه سخن او را تأیید کرد و سپس امّ سلمه ادامه داد: آیا به خاطر داری که روزی برای رسول خدا بذلهگویی میکردیم. در آن حال پیامبر کنار تو نشست و فرمود: ای حمیرا! تو گمان میکنی من تو را نمیشناسم؟ امّتِ من بهواسطهی فتنه تو، روز تلخ و خونینی خواهد داشت.
آیا به یاد داری که روزی ما با پیامبر، نشسته بودیم و پدرت با دوستش آمدند و به پیامبر عرض کردند: ما نمیدانیم شما چه مدّت در بین ما خواهید بود؛ کاش کسی را جانشین خود قرار میدادید، تا پس از شما از او پیروی کنیم! حضرت فرمود: اگر او را به شما ّ کنم مانند بنیاسرائیل که از دور عیسی پراکنده شدند، از اطراف او متفرّق میشوید. پس آن دو رفتند. من به حضرت عرض کردم: چه کسی را برای آنها پیشوا قرار دادهاید؟ پیامبر فرمود: کسی که کفش (مرا) پینهدوزی میکند. درحالیکه جز علی کسی در آنجا این کار را نمیکرد، و وقتی به آن حضرت عرض کردم: جز علی را نمیبینم، فرمود: هموست. آیا به یاد داری روزی که ما همسرانش را در خانه میمونه گردآورد و فرمود، ای زنان من! از خدا بترسید! مبادا کسی چهرهی شما را بدون حجاب ببیند. آیا به یاد داری؟ عایشه به تمام سخنان او اعتراف کرد و مأیوس از خانه خارج شد.
وقتی خبر اجتماع قوم به امّ سلمه رسید، بهطوری گریه کرد که روبندش از اشک خیس شد، سپس لباس پوشید و پیش عایشه رفت تا او را موعظه کند و از راه بازدارد. امّ سلمه به عایشه گفت: ای عایشه! تو در میان رسول خدا و امّت او هستی و حجاب تو بر پایهی رعایت حرمت آن حضرت استوارشده است، و قرآن کریم دامنت را جمع کرده است، آن را آشکار مساز و آبروی خود را حفظ کن ... خانه خویش را دژ خود و گوشهی خانهات را قبر خود قرار ده، تا زمانی که به دیدار پیامبر نائل شوی، که اگر بر این سیره بمانی، دین خدا را بیشتر اطاعت کردهای. نصیحت امّ سلمه در عایشه اثر نکرد.
امّ سلمه، در پی انجاموظیفه به گروهی از مهاجران و انصار پیام داد: عثمان در حضور شما کشته شد، و طلحه و زبیر چنانکه دیدید، مردم را علیه او به شورش وامیداشتند. چون کار عثمان پایان یافت، با علی بیعت کردند و حالا به بهانهی خونخواهی عثمان، بر علی شورش کردهاند! و میخواهند زن خانهنشین رسول خدا را با خود بیرون بیاورند، درحالیکه رسولالله از تمام زنانش پیمان گرفته که در خانههایشان بمانند! اگر عایشه، مدّعی عهدی جز این است، آن را ظاهر گرداند و به ما نشان دهد تا از آن آگاه شویم. ای بندگان خدا! از خدا بترسید! من شما را به تقوا و اعتصام به حبل اللّه توصیه میکنم.
امّ سلمه در آخرین لحظات به خاطر اتمامحجت، برای عایشه پیام فرستاد که: تو را موعظه کردم ولی پند نگرفتی. نظر تو را در مورد عثمان میدانستم و میدانم که تو همانی که اگر عثمان از تو یک جرعه آب طلب میکرد به او نمیدادی، امّا اکنون ادّعا میکنی که مظلوم کشتهشده است! و میخواهی علیه کسی که از همهی قدیم و جدید به امر خلافت شایستهتر است، آشوب به پا کنی. از خدا آنچنانکه شایسته است بترس، و خود را در معرض خشم او قرار مده.
عایشه، جوابی جسورانه و تهدیدآمیز به او داد. امّ سلمه در جواب پیام داد که: من دیگر تو را نصیحت نخواهم کرد و با تو سخن نخواهم گفت. به خدا قسم از نابودی تو به دست امام میترسم و سپس از عذاب آتش. واللّه که خداوند، امید تو را ناامید خواهد کرد، و فرزند ابیطالب را بر کسانی که بر او شورش کردهاند، یاری خواهد داد و عاقبت آنچه گفتم، خواهی دید.
پسازآن که امّ سلمه، وظیفهی خود را در ارشاد و بیم دادن عایشه انجام داد، نامهای به محضر امام علی علیهالسّلام نوشت و شورش آنها را به اطّلاع رسانید، و از اینکه نمیتواند همراه امام باشد، معذرتخواهی نمود و عرضه داشت: «یا امیرالمؤمنین! اگر رسول خدا ما را به لزوم در خانه بودن فرمان نداده بود من ملازم رکاب شما میشدم و مساعی جمیله به تقدیم میرسانیدم، اکنون فرزند خود را فرستادم که او را به هر امری فرمان دهی اطاعت کند»، سپس فرزند خود را برای جان بازی در رکاب آن حضرت روانه کرد.
وفات امّ سلمه
امّ سلمه در سال 62 هجری، در سنّ 84 سالگی از دنیا رفت و در بقیع دفن شد. او آخرین همسر از همسران رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله بود که بدرود حیات گفت. خدای متعال آن مخدّرهی بزرگوار را با رسول خدا صلّیاللهعلیهوآله محشور فرماید.
پینوشت
برگرفته از کتابهای: ریاحین الشّریعة ج2 ص283 / بزرگ زنان صدر اسلام ص69 تا 83.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکی زاده