کد مطلب: ۱۶۰۳
تعداد بازدید: ۱۵۲۹
تاریخ انتشار : ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۱۴:۴۸
آموزه‌های اخلاقی و رفتاری امامان شیعه(ع)/ ۲۷
یکی از سیاست‏‌ها و روش‏‌های سیاسی امامان این بود که توسط افراد ورزیده و متعهدی، درون حکومت‏‌های جائر نفوذ می‌‏کردند تا با هوشیاری و تدبیر لازم، از خط تشیع و حریم شیعیان، حفاظت و حمایت کنند.

سیاستمدار بودن امامان (ع) (3)

وصیّت‏‌های سیاسی

سیاست در زندگی امامان به‌قدری گسترده بود که حتی بخشی از وصیّت‏‌های آنان را فراگرفته بود. به چند نمونه‌ی زیر توجه کنید!

1. وصیّت سیاسی حضرت زهرا(س)

حضرت فاطمه زهرا، مادر امامان وقتی به حضرت علی وصیّت کرد وصیّتش دارای جنبه‏‌های مختلف بود. بخشی از وصیّتش جنبه‌ی عاطفی داشت. حضرت به علی(ع) فرمود:

بعد از من با خواهرزاده‌ام، «اَمامه» ازدواج کن، زیرا او نسبت به فرزندانم مثل من بامحبت است. از طرفی، مردان نیاز به زن دارند.

بخشی از وصیّتش جنبه‌ی حقوقی داشت. حضرت به علی عرض کرد:

ای پسرعمو! از روزی که با من زندگی کردی، از من دروغ و خیانت ندیدی و هیچ‌گاه با تو مخالفت نکردم [پس مرا حلال کن، تا مرا حلال نکنی، قلبم آرام نمی‌‏گیرد].

بخش مهمی‌ از وصیّت آن بانوی گران‌قدر، جنبه‌ی سیاسی داشت.

أوصیِک أنْ لایَشْهَدَ أحَدٌ جَنازَتِی مَنْ هؤلاءِ الَّذینَ ظَلَمُونی و أَخَذؤا حقّی؛ فَإِنَّهُمْ عَدُوی وَ عَدُوَّ رَسُولِ الله و لا تَتْرُکْ أنْ یُصَلّیَ عَلَیَّ أحَدٌ مِنْهُمْ، وَلا مِنْ أتْباعِهمْ، و ادْفِنِی فِی اللَّیلِ إذا هَدَأَتِ العُیُونُ و نامَتِ الأْبصارُ؛[1]

به تو وصیّت می‌‏کنم هیچ‌یک از کسانی که به من ظلم کردند و حقم را چپاول نمودند، در کنار جنازه‌ام نگردند؛ زیرا دشمن من و رسول خدا هستند. نگذار هیچ‌یک از آنان و پیروانشان بر جنازه‌ام نماز بخواند. مرا شبانه در آن هنگام که چشم‏‌ها را خواب فراگرفته است، دفن کن.

وصیّت سیاسی حضرت زهرا(س) نقش مهمی‌ در افشاگری و آگاهی‌بخشی برای محکوم نمودن کسانی داشت که حق امام علی و حضرت زهرا را غصب نمودند و آنچه را که نباید بکنند، کردند!

2. نمونه‌ای از وصیّت سیاسی امیر مؤمنان(ع)

امیر مؤمنان بعد از فاطمه‌ی زهرا، با خواهرزاده‌ی او «اَمامه» دختر زینب ازدواج کرد. اَمامه تا آخر عمر امام علی (حدود سی سال) همسر حضرت بود. هنگامی‌که امیر مؤمنان در بستر شهادت قرار گرفت، اَمامه را به حضور طبلید و وصیّت کرد:

ترس آن دارم که بعد از من، این طاغوت (معاویه) از تو خواستگاری کند. اگر [بعد از من] می‌‏خواهی ازدواج کنی، پیشنهاد می‌‏کنم با «مغیرۀ بن نوفل» [نوه‌ی عبدالمطلب] ازدواج کن، مبادا با معاویه ازدواج کنی.

پس از شهادت امام علی، معاویه نامه‌ای برای مروان نوشت و به او دستور داد اَمامه را برایش خواستگاری کند و صد هزار دینار به او ببخشد.

مروان از اَمامه برای معاویه خواستگاری کرد. اَمامه به مغیرۀ بن نوفل پیام داد: معاویه از من خواستگاری کرده، اگر تو مشتاق من هستی، اقدام کن.

مغیره پس از دریافت پیامْ بی‏درنگ اقدام نمود و به حضور امام حسن مجتبی رفت و اَمامه را خواستگاری کرد. امام حسن پذیرفت و اَمامه را همسر او نمود.

در کتاب استیعاب نقل‌شده است:

اَمامه به مغیره گفت: معاویه از من خواستگاری کرده است.

مغیره گفت: آیا می‌‏خواهی همسرِ پسر زنِ جگرخواره شوی؟![2]

اَمامه اظهار تمایل کرد و مغیره با او ازدواج نمود.[3]

امام علی با وصیّت سیاسی، حوادث آینده را تحت‌نظر تیزبین خود قرار می‌‏دهد و به‌گونه‌ای طرح‏ریزی می‌‏کند که در آینده، طاغوت سوءاستفاده ننماید.

باید به شهامت و بینش پاک اَمامه، تربیت‌شده‌ی خاندان رسالت، هزاران درود فرستاد که همسریِ معاویه و صد هزار دینار او را رها کرد و قهرمانانه به وصیّت امام علی عمل نمود.

3. وصیّت سیاسی امام باقر(ع)

محدّث عالی‌مقام، کُلَینی به سند موثّق نقل می‌‏کند که امام صادق(ع) فرمود:

پدرم [امام باقر] وصیت کرد: بخشی از اموال مرا وقف کن تا ده سال در سرزمین مِنی، در موسم حج برای من عزاداری و گریه کنند و برای مظلومیت من، زاری نمایند.[4]

چرا امام باقر این وصیّت را نمود؟ چرا او وصیّت نکرد در مدینه، در کنار قبرش عزاداری کنند؟ چرا وصیّت کرد فقط در موسم حج، آن‌هم در مِنی برای او عزاداری نمایند؟

پاسخ: حضرت می‌‏خواست در مراسم حج، که مسلمانان از اطراف به مکّه می‌‏آیند و اجتماع می‌‏کنند، به نام عزاداری، مجلسی به پا کنند، تا در آنجا مسائل سیاسی و حقوقی مطرح شود و مظلومیت امامان اهل‌بیت روشن گردد. بنابراین، وصیّت جنبه‌ی سیاسی داشت.

4. وصیّت سیاسی امام صادق(ع)

در عصر حکومت طاغوتی منصور دوانیقی (دومین خلیفه‌ی عبّاسی) امام صادق(ع) شدیداً در فشار و زحمت بود؛ به‌طوری‌که منصور چندین بار حضرت را تهدید به قتل کرد. سرانجام امام با دسیسه‌ی مرموز منصور، مسموم شد و به شهادت رسید.

وصی و امام بعد از حضرت، امام کاظم(ع) بود، امام صادق(ع) برای حفظ جان امام کاظم از گزند منصور، وصیّت مخصوصی کرد، یعنی در مورد وصی خود به پنج نفر وصیّت کرد:

ابوجعفر منصور دوانیقی؛ محمّد بن سلیمان، والی مدینه؛ عبدالله افطع و موسی (دو نفر از پسرانش) و حُمَیْدَه، همسرش، مادر امام کاظم.

این وصیّت کاملاً جنبه‌ی سیاسی داشت، زیرا وصی حقیقی حضرت، یک نفر (امام کاظم) بود.

ابو ایوب نحوی می‌‏گوید:

منصور دوانیقی در نیمه‏‌های شب مرا طلبید. نزدش رفتم دیدم روی کرسی نشسته و شمعی در برابرش است و نامه‌ای در دست دارد. وقتی بر او سلام کردم، نامه را به‌سوی من افکند و گریه کرد و گفت: نامه‌ی محمّد بن سلیمان (والی مدینه) است که در آن خبر داده است جعفر بن محمّد (امام صادق) وفات یافت.

آن‏گاه سه بار کلمه استرجاع به زبان آورد و گفت: در کجا مانند جعفر بن محمّد (امام صادق) یافت می‌‏شود؟

سپس گفت: برای محمّد بن سلیمان، والی مدینه بنویس: اگر او (امام) به شخص معیّنی وصیّت کرده است او را احضار کن و گردنش را بزن.

نامه را نوشتم و به مدینه فرستادم. پاسخ نامه آمد و در آن نوشته‌شده بود:

جعفر بن محمّد به پنج نفر وصیّت نموده است: منصور، محمّد بن سلیمان، عبدالله، موسی و حُمَیده.[5]

وصیّ امام صادق، امام موسی بن جعفر بود. ولی حضرت با این‌گونه وصیّت سیاسی، خواست جان او را حفظ کند؛ با توجه به اینکه عدم صلاحیّت آن چهار نفر، برای شیعیان روشن بود، اگر امام صادق سادگی می‌‏کرد، و وصیّ خود را مشخص می‌‏نمود، بلافاصله او را می‌‏کشتند.

طبق بعضی روایان، منصور پس از دریافت جواب نامه، گفت: راهی برای کشتن همه‌ی پنج نفر ندارم.[6]

یکی از وصیّت‏‌های امام صادق(ع) این بود که هفت سال در موسم حج برایش عزاداری کنند و برای مخارج هرسال عزاداری، مبلغی از اموال خود را وقف کرد.[7]

این وصیّت همچون وصیّت امام باقر(ع)، جنبه‌ی سیاسی داشت، تا با تشکیل چنان مجلسی، مسائل و علل مظلومیت امامان مطرح گردد و مسلمانان به وظایف خود در برابر طاغوت‏‌ها آشنا شوند.

نمونه‌ای از برخورد امام باقر(ع) با طاغوتیان

در عصر امام باقر(ع)، طاغوت وقت فرماندار جدیدی برای مدینه تعیین کرده بود. مردم برای عرض تبریک، به خانه‌ی او می‌‏رفتند. محمّد بن مسلم می‌‏گوید:

جمعی از شیعیان کنار خانه‌ی امام باقر(ع) در مدینه بودیم، حضرت وقتی‌که عبور گروه‌گروه مردم را به خانه‌ی فرماندار جدید دید، از حاضران پرسید: «آیا در مدینه حادثه‌ی جدیدی رخ‌داده است؟»

یکی از حاضران عرض کرد: فرماندار جدیدی نصب‌شده است. مردم برای عرض تبریک به دیدار او می‌‏روند.

امام فرمود:

إنَّ الرَّجُلَ لَیُغدا عَلَیهِ بالأمْرِ یُهَنَّأُ بِهِ، و إنَّ الباب مِنْ أبْوابِ النّار؛[8]

انسان برای تبریکِ امری حرکت می‌‏کند، غافل از آن‌که خود را به درِ خانه‌ای می‌‏رساند که از درِ خانه‏‌های آتش دوزخ است.

برخوردهای سیاسی امام صادق(ع) با منصور

امام صادق(ع) مانند پدرانش، امامت و مقام رهبری را منحصر به خود می‌‏دانست. او برای تثبیت این امر، با بیانات مختلف، مردم را به امامت خود دعوت می‌‏کرد و از منصور و طاغوت‏‌های دیگر بر حذر می‌‏داشت. حضرت فرمود:

بُنِیَ الأسلامُ عَلَی خمس؛ عَلَ الصَّلاۀِ، و الزَّکاۀ، و الْحَجِّ، والصَّوْمِ، و الْوِلایِۀ؛

اسلام بر پنج موضوع استوار است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت.

زُراره پرسید: کدام‌یک برتر است؟

امام صادق(ع) فرمود:

الوِلایَۀُ أفْضَلُ لأنَّها مفتاحُهُنَّ، وَ الْوالیُ هُوَ الدَّلیلُ عَلَیْهِنَّ؛[9]

ولایت، برتر است؛ زیرا ولایت (مقام رهبری) کلید آن‌‌ها است و والی، راهنمای مردم به همه‌ی این‌‌ها است.

گاه می‌‏فرمود:

الْفُقَهاءُ أمَناءُ الرُّسُل، فإذا رأَیْتُمُ الْفُقَهاءَ قَدْ رَکِبُوا إلی سَلاطِینَ فَاتَّهِمُوهُمْ؛[10]

فقها نمایندگان امین پیامبران‌اند. هرگاه فقیهی را دیدید که نزد سلاطین، رفت‌وآمد دارد، او را متهم کنید.

زمانی سخن پیامبر را نقل می‌‏کند:

«اَلْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ اَلرُّسُلِ مَا لَمْ يَدْخُلُوا فِي اَلدُّنْيَا» قِيلَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ‏ وَ مَا دُخُولُهُمْ فِي الدُّنْيَا؟ قَالَ «اِتِّبَاعُ اَلسُّلْطَانِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ فَاحْذَرُوهُمْ عَلَى دِينِكُمْ‏»؛[11]

دانشمندان دینی، نمایندگان امین پیامبران‌اند، تا وقتی‌که در دنیا وارد نشده‌اند. شخصی پرسید: نشانه‌ی ورود آنان در دنیا چیست؟ فرمود: پیروی سلطان. هرگاه فقها چنین شدند، نسبت به دینتان از آنان بر حذر باشید.

مطرح کردن این‌گونه مسائل برای حکومت منصور، بسیار خطرناک بود.

منصور دوانیقی برای امام صادق(ع) نوشت: چرا نزد ما مانند سایر مردم نمی‌‌آیی؟

امام در پاسخ نوشت:

لَیْسَ لَنا ما نَخافُکَ مِنْ اَجْلِهِ وَلا عِنْدَکَ مِنْ أمْرِ الاخِرۀِ ما نَرْجُوک لَهُ، وَ لا أنْتَ فی نعْمَةٍ فَنُهَّنیکَ، و لا تَراها نِقْمَةً فَنُعزیکَ بها، فَما نَصْنَعُ عِنْدَکَ وَ مَنْ أَحبَّ بَقاءَ الظالِمِینَ فَقَدْ حَبَّ أنْ یُعْصی الله؛[12]

نزد ما چیزی نیست که به سبب آن از تو بترسیم و نزد تو از امر آخرت چیزی وجود ندارد که به سبب آن، به تو امیدوار باشیم. تو در نعمتی نیستی که به تو تبریک گوییم و آنچه را که نزدت هست، بلا و عذاب نمی‌‏دانی تا به تو به خاطر آن، تسلیت بگوییم. بنا برای ، برای چه‌کار نزد تو آییم؟[13] کسی که بقای ستمگران را دوست دارد، علاقه‏مند است خداوند مصیبت شود.

نیز فرمود: «لاتُعِنْهُمْ عَلی بَناءِ مَسْجِدٍ؛ ظالمان را حتی در بنای مسجد یاری نکن».[14]

نیز فرمود:

مَنْ مَدحَ سُلطاناً جائراً، و تَخَفَّفَ و تَضَعْضَعُ لَهُ طَمَعاً فیه کانَ قَرینُهُ فی النّار؛[15]

کسی که سلطان ستمگری را مدح و ستایش کند و به طمع ثروت او، در برابرش کرنش نماید، هم‌نشین او در آتش دوزخ خواهد بود.

شخصی به نام «عذافِر» از شیعیان با امام صادق(ع) ملاقات کرد. امام فرمود:

به من خبر رسیده که برای ابوایوب و ربیع [دو نفر از درباریان] کار می‌‏کنی! حال تو چگونه خواهد بود اگر [در قیامت] تو را به‌عنوان «اعوان الظلَّمَه» صدا بزنند؟!

عذافر از سخن امام بسیار غمگین شد. امام صادق(ع) فرمود:

من از خود چیزی نگفتم. تو را به همان چیزی که خدا مرا ترسانده است، ترساندم.

عذافر چنان تحت تأثیر سخن امام قرار گرفت که تا آخر عمر، غمگین و محزون بود.[16]

شخصی از امام صادق(ع) پرسید: آیا به امام قائم(ع) پس از ظهور، به‌عنوان امیر مؤمنان سلام می‌‏کنند؟

فرمود: لَمْ یُسَمَّ بهِ أحَدٌ قَبْلَهُ، ولایُتَسَمَّی بِهِ بَعْدَهُ إلّا کافر؛

این نام، مخصوص علی(ع) است. قبل از او، کسی به این نام نامیده نشد و بعد از او جز کافر، کسی این نام را به خود نبندد.

پرسید: چگونه بر قائم سلام می‌‏کنند؟

امام فرمود:

می‌‏گویند: السلامُ عَلَیْکَ یا بِقَیۀَ الله؛ سلام بر تو ای بقیّه (ذخیره‌ی) خدا.[17]

امام صادق(ع) این سخن را وقتی فرمود که مردم به خلفای بنی‏امیّه و بنی‏عبّاس، با عنوان «امر مؤمنان» یاد می‌‏کردند. حضرت آنان را که چنین نامی را به خود می‌‏بندند، کافر خواند؛ یعنی خلفایی که چنین ادعایی دارند کافرند.

این روایات که نمونه‏‌هایی از صدها روایات دیگر است، بیانگر بینش سیاسی امام صادق و برخوردهای شدید او با طاغوت زمانش می‌‏باشد و حکایت از آن می‌‏کند که دخالت در امور سیاسی، در سرلوحه‌ی برنامه‏‌های عملی امامان شیعه بوده است.

نگاهی به برخوردهای سیاسی امام کاظم(ع)

امام کاظم(ع) 35 سال امامت کرد. در این دوران با چهار طاغوت روبه‏رو بود که عبارت‌اند از: منصور دوانیقی، مهدی عبّاسی، هادی عبّاسی و هارون‏الرشید، 23 سال و دو ماه و هفده روز از امامتش، در عصر هارون سپری شد.

حضرت هرگز تسلیم نشد و در هر فرصتی بر ضدّ خلفا سخن می‌‏گفت و سیاست طاغوتی آنان را محکوم می‌‏کرد. به‌عنوان‌مثال، به ذکر چند بخش که بیانگر دخالت حضرت در سیاست است می‌‏پردازیم:

امام کاظم(ع) به «زیاد بن ابی سلمه» که با دستگاه طاغوتی هارون‌الرشید ارتباط داشت، فرمود: «آیا با آنان همکاری می‌‏کنی؟»

زیاد: آری.

اما: چرا؟

زیاد: صاحب آبرو و عیالمند و تهی‌دست می‌‏باشم. برای تأمین معاش زندگی، در آنجا کار می‌‏کنم!

امام کاظم(ع):

لأنْ أسْقُطَ مِنْ حالقٍ فأتَقَطَّع قَطْعَةً قَطْعَةً أَحَبُّ إلىَّ مِنْ أنْ أتَوَلّى لأحدٍ مِنْهُمْ عمَلاً، أوْ أطأَ بَساطَ رَجُلٍ مِنْهُمْ؛[18]

هرگاه از بالای ساختمان بلندی بیفتم و قطعه‌قطعه شوم، بهتر است از این‌که متصدی کارهای آنان [= ظالمان] شوم، یا قدم بر روی فرش یکی از آنان بگذارم.

امام کاظم به یکی از شیعیان به نام «صفوان» که شترانش را در سفر حج، به هارون کرایه داده بود، فرمود: «آیا دوست داری تا هنگام پرداخت کرایه هارون و درباریانش زنده بمانند؟»

صفوان: آری.

امام فرمود:

مَنْ أَحبَّ بَقاءَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ، وَ مَنْ کانَ وِرْدَ النّارِ؛

کسی که بقای آنان را دوست بدارد، از آنان خواهد بود و کسی که از آنان باشد، جایگاه او آتش دوزخ است.

صفوان توبه کرد و شترانش را فروخت. هارون از جریان باخبر شد و گفت: می‌‏دانم به اشاره‌ی موسی بن جعفر چنین کردی. سوگند به خدا! اگر سابقه‌ی دوستی و رفاقت نیکی که با تو دارم نبود، تو را می‌‏کشتم![19]

هنگامی‌که امام در زندان‏ هارون‌الرشید به سر می‌‏برد، نامه‌ای برای وی نوشت که در بخشی از آن آمده است؛

هیچ روز به‌سختی بر من نمی‌‏گذرد، مگر این‌که به‌عکس، بر تو با آسایش و رفاه می‌‏گذرد، اما بدان هر دو رهسپار روزی [= قیامت] خواهیم شد که پایانی ندارد. در آن روز، مفسدان و تبهکاران در زیان خواهند بود.[20]

مذاکره‌ی سیاسی امام کاظم(ع) درباره‌ی فَدَک

مهدی عبّاسی (سومین خلیفه) برای سرپوش گذاشتن بر جنایت‏‌های خود و خاموش ساختن جنبش‏‌های آزادی‌بخش اعلام کرد: می‌‏خواهم مظالم عباد و حقوقی را که مردم برگردن من دارند، به صاحبانش بدهم.

امام کاظم(ع) نزد مهدی عبّاسی رفت و دید مشغول ادای حقوق مردم است. فرمود: «چرا حقوق ازدست‌رفته‌ی ما بازنمی‌‌گردد؟»

مهدی: حقوق شما چیست؟

امام: «فَدک!»

مهدی: حدود فدک را مشخص کن تا بازگردانم.

امام فرمود: حدّ اوّل آن کوه اُحُد است. حدّ دوم، عریش مصر است. حدّ سوم، سیف‏البحر [حدود دریای خزر] است. حدّ چهارم، «دومۀالجندل» [عراق و شام] است [؛ یعنی حکومت همه‌ی قلمرو اسلام].

مهدی گفت: همه‌ی این‌‌ها از حدود فدک است؟!

امام: «آری!»

مهدی چنان ناراحت شد که آثار خشم در چهره‌اش آشکار گردید، چراکه امام با این پاسخ به او فهماند زمام حکومت به همه‌ی دنیای اسلام باید در دست ما باشد.

مهدی برخاست و ازآنجا رفت، درحالی‌که می‌‏گفت: این حدود، بسیار است. باید درباره‌ی آن بیندیشم.[21]

نظیر این بحث، بین امام کاظم و هارون واقع شد. هارون گفت:

پس برای ما چیزی باقی نماند. بنابراین، در مسند من بنشین!

امام فرمود: قبلاً تو را آگاه کردم که اگر حدود فدک را تعیین کنم، آن را به صاحبش برنمی‌‌گردانی!

در این هنگام هارون تصمیم به قتل امام را گرفت.[22]

امام کاظم(ع) بااینکه احساس خطر جدّی می‌‏کرد، صریحاً حکومت را از آن خود می‌‏دانست و در فرصت‏های گوناگون، از موضوعات، بهره‏برداری سیاسی می‌‏نمود و مسئله‌ی ریشه‏دار فدک را به‌عنوان یک مسئله‌ی سیاسی مطرح می‌‏کرد.

نفوذ در حکومت‏‌های وقت

یکی از شیوه‏‌های امامان این بود که به‌وسیله‌ی افراد مطمئنی در سطح وزیر، استاندار، فرماندار و... در حکومت‏‌های وقت نفوذ می‌‏کردند. تا توسط آنان از خبرها آگاه شوند و بعضی کارهای سیاسی و اجتماعی را انجام دهند.

امامان به افرادی مانند: علی بن یقطین، محمّد بن اسماعیل بن بزیع (از وزرا)، یعقوب بن داود و جعفر بن محمّد بن اشعث خُزاعی مربّی امین و مأمون (فرزندان هارون) مأموریت دادند درون حکومت‏‌ها فعالیت کنند.

بعضی از این‌‌ها در سطح وزیر بودند، مانند علی بن یقطین؛ در سطح استاندار بودند مانن عبدالله نجاشی که استاندار اهواز و فارس بود، و بعضی در سطح فرماندار و حاکم بودند، مانند حسین بن عبدالله نیشابوری، حاکم سیستان.

امامان از وجود این افراد مؤمن و مورداطمینان، به نفع تشیع و رسیدگی به فقرای شیعه استفاده می‌‏کردند.[23]

محمّد ابن اسماعیل بن بزیع، از شاگردان برجسته‌ی امام کاظم بود و امامت امام جواد را نیز درک کرد. او از وزرای بنی عبّاس بود. امام رضا در مورد او فرمود:

إنَّ الله بأبْوابِ السَّلاطینَ مَنْ نَوَّرَ اللهُ سَبْحانَه و تعالی وَجْهَهُ بِالبُرْهانِ و مَکَّنَ لَهُ فی البِلادِ لِیَدْفَعَ بِهِ عَنْ أوْلیائِه، و یُصْلِحُ اللهُ بِهِ أمُورَ الْمُسلِمینَ، إلیه یَلْجَأُ الْمُؤمِنُونَ مِنَ الضَّرَرِ...؛[24]

برای خدا در دستگاه سلاطین کسی است که خداوند توسط او برهان و حجّت را بر مردم روشن کرده است و در بلاد، قدرت و امکانات به او داده، تا به‌وسیله‌ی او از حریم اولیای خود، دفاع و حمایت کند. خداوند توسط او امور مسلمانان را اصلاح می‌‏کند و مؤمنان را از خطرها به او پناه می‌‏دهد.

در اینجا به ذکر چند نمونه، که بیانگر اِعمال سیاست امامان به‌وسیله‌ی عاملان نفوذی آنان در حکومت‏‌ها است، می‌‏پردازیم:

1. احترام استاندار اهواز و فارس به نامه‌ی امام صادق(ع)

عبدالله نجاشی در عصر امام صادق(ع)، از طرف حکومت طاغوتی وقت، استاندار اهواز و فارس بود. یکی از کشاورزان شیعه‌ی تحت قلمرو حکومت او، در دفتر دیوان نجاشی، مبلغی را به‌عنوان مالیات بدهکار بود. کشاورز نزد امام صادق آمد و عرض کرد: فلان مبلغ در دفتر دیوان نجاشی را بدهکار هستم. نجاشی اطاعت از تو را دین خود قرار داده است. اگر صلاح بدانی، نامه‌ای برای او بنویس، تا مالیات را از من نگیرد.

امام برای نجاشی نوشت:

سُرَّ أخاکَ یَسُرُّکَ الله؛

برادر دینی خود را خوشحال کن، خداوند تو را خوشحال کند!

کشاورز نامه را به نزد نجاشی برد. وقتی مجلس خلوت شد، نامه را به او داد و گفت: نامه‌ی امام صادق(ع) است.

نجاشی نامه را بوسید و بر روی چشمش نهاد. سپس به او گفت: حاجت تو چیست؟

کشاورز: مبلغی مالیات برای من در دفتر دیوان نوشته‌اند که باید بپردازم.

نجاشی: چه مقدار است؟

کشاورز: ده هزار درهم.

نجاشی منشی خود را طلبید و دستور داد: از طرف من، مبلغ را ادا کن. سپس به‌اندازه‌ی مبلغ دستور داد برای مالیات سال آینده‌ی او در دفتر بنویسند و از او بگیرند. آن‏گاه به او گفت: آیا تو را خوشحال کردم؟

کشاورز: آری.

نجاشی دستور داد هزار درهم دیگر به او دادند و پرسید: آیا تو را خوشحال نمود؟

کشاورز: آری، فدایت گردم!

سپس نجاشی یک مرکب و یک کنیز و غلام و یک دست لباس به او بخشید، هرکدام را که می‌‏بخشید: آیا تو را خوشحال کردم؟

کشاورز می‌‏گفت: آری.

نجاشی در پایان گفت: همین فرش را که در خانه افتاده و من آن هنگام که نامه‌ی امام را به من دادی، روی آن نشسته بودم، نیز به تو دادم. بردار و با خود ببر و هرگاه حاجتی پیش آمد، به من مراجعه کن.

کشاورز به محضر امام صادق(ع) آمد و ماجرا را گزارش داد. امام شادمان شد. کشاورز به امام عرض کرد: گویا نجاشی شما را نیز شادمان کرد؟

امام فرمود:

أی وَاللهِ لَقَدْ سَرَّ اللهَ و رَسُولَهُ؛[25]

آری، سوگند به خدا! خدا و رسولش را شادمان نمود.

2. اجازه ندادن به علی بن یقطین

علی بن یقطین از شیعیان مورد وثوق امام کاظم(ع) بود و به‌عنوان وزیر، در دستگاه هارون‌الرشید کار می‌‏کرد. او مخفیانه برای امام نوشت: قلبم در کاری که هستم، تنگ‌شده و از این‌که در دربار سلطان کار می‌‏کنم، نگران می‌‏باشم. اگر اجازه بدهی، ازاینجا فرار کنم.

امام در پاسخ نوشت:

لا آذِنُ بِالْخُروجِ مِنْ عَمَلِهِمْ وَاتَّقِ الله؛[26]

به تو اجازه خروج از کار در دربار آنان را نمی‌‏دهم. تقوای الهی را پیشه کن.

3. استانداری به خاطر حمایت از شیعه

عبدالله نجاشی، استاندار اهواز، نامه‌ای برای امام صادق(ع) نوشت و در آن از استانداری اظهار نگرانی کرد که ادامه دهم یا قطع کنم، زیرا از آخرت خود ترسان هستم؟

امام، پاسخی مفصّل برای او نوشت که در بخشی آمده است:

از نامه‌ی تو، شاد شدم، و هم ناراحت و نگران گشتم. شادی من ازاین‌رو است که با خود گفتم:

عَسی أنْ یُغیثَ اللّهُ بِکَ مَلْهُوفاً خائفاً مِنْ آلِ محمّد، ویُعزُّ بِک ذلیلَهُمْ، وَ یَکْسُو بِکَ عاریِهُم، وَ یقوی ضَعِیفَهُمْ وَ یطْفی‌ء بِکَ نارَ المُخاِلفینَ عَنْهُمْ؛

امید آن دارم که خداوند به‌وسیله‌ی تو، بینوایِ ترسانی از آل محمّد را پناه دهد و بیچارگان آنان را توسط تو عزیز کند و برهنگانشان را بپوشاند و ناتوانانشان را توانمند کند و آتش کینه‌ی دشمن نسبت به آنان را به‌وسیله‌ی تو خاموش نماید.

اما ناراحتی و نگرانی من ازاین‌رو است که:

إنَّ أدْنی ما أخافُ عَلَیْکَ أنْ تَعْثَر بِولیٍ لَنا فلاتَشُمَّ حَظیرۀَ القُدسِ؛[27]

کوچک‏ترین چیزی که از آن برای تو می‌‏ترسم، این است که پایت در مورد یکی از دوستان ما بلغزد، درنتیجه از بوی خوش حظیرۀ القدس محروم گردی.

هوشیاری امام صادق(ع) در برابر چهره‌‏های مرموز

امامان در امور حکومتی و اجتماعی و روابط، هرگز ساده‌لوح نبودند. آنان شاگرد پیامبر بودند که فرمود:

لایُلْدَغُ المُؤمِنُ فی جُحْرٍ مَرَّتین؛[28]

مؤمن، از یک سوراخ، دوبار گزیده نمی‌‏شود.

مؤمن، بافراست و کیاست، به امور توجه می‌‏کند و فریب دغل‌بازان را نمی‌‏خورد.

در عصر سقوط بنی‏ امیّه و روی کار آمدن بنی ‏عبّاس، دو نفر از دلاوران مشهور، به نام «اَبوسَلَمه خَلّال» و «ابومسلم خراسانی» به‌عنوان «رضای آل محمّد» با بنی ‏امیّه جنگیدند؛ به‌طوری‌که اوّلی به‌عنوان «وزیر آل محمّد» و دومی به نام «امین محمّد» معروف شد،[29] ولی پس از سقوط بنی‏امیّه، این دو حکومت بنی‏ عبّاس هضم شدند و پلی برای اهداف شوم آنان گشتند، گرچه خود طرفی نبستند و به هلاکت رسیدند. این دو، جداگانه در نامه‌ای برای امام صادق(ع)، از حضرت تقاضای تقرّب و تأیید کردند.

امام صادق که با بینش قوی به امور می‌‏نگریست، هرگز گول آنان را نخورد.

در پاسخ «ابوسلمه» نوشت: «تو شیعه‌ی من نیستی، بلکه شیعه‌ی دیگری هستی».[30]

در پاسخ ابومسلم خراسانی نوشت:

«تو از مردان من (مدافع تشیع) نیستی و زمان، زمان من نمی‌‏باشد».[31]

در مورد دیگر، نامه‌ی ابومسلم را نزد امام آوردند. به نامه‏رسان فرمود:

«لَیْسَ لِکِتابکَ جَواب أْخْرُج عَنّا؛ نامه‌ی تو جواب ندارد. از نزد ما برو».[32]

یکی از سیاست‏‌ها و روش‏‌های سیاسی امامان این بود که توسط افراد ورزیده و متعهدی، درون حکومت‏‌های جائر نفوذ می‌‏کردند تا با هوشیاری و تدبیر لازم، از خط تشیع و حریم شیعیان، حفاظت و حمایت کنند. این کار زیرپوشش «تقیه» با باریک‏‌بینی و ژرف‏‌نگری انجام می‌‏شد.

پی‌نوشت‌ها

[1]- بحارالانوار، ج 43، ص 192، بیت‌الاحزان(ترجمه‌شده)، ص 251.

[2]- اشاره به معاویه که مادرش (هد) در جنگ اُحُد جگر حضرت حمزه را به دهان کشید تا بخورد.

[3]- اعیان الشیعه، چ ارشاد، ص 473ـ474.

[4]- منتهی‌الآمال، ج 2، ص 79.

[5]- اصول کافی، ج 1، ص 310.

[6]- اعلام الوری، ص 290.

[7]- مهران بن محمّد قال: «سَمِعتُ أبا عَبدالله أوْصی أنْ یُناحَ عَلَیْهِ سَبْعَۀَ مَواسِمَ. فأوْقَفَ لِکُلِ مُوسمٍ مالاً یُنفَقُ» (وسائل الشیعه، ج 13، ص 294.)

[8]- همان، ج 12، ص 135.

[9]- همان، ج 1، ص 7 و 8 .

[10]- کشف الغمه، ج 2، ص 184.

[11]- اصول کافی، ج 1، ص 46.

[12]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 130 و 134.

[13]- مستدرک الوسائل، ج 2، ص 438؛ کشف الغمۀ، ج 2، ص 209.

[14]- همان،

[15]- همان، ص 133.

[16]- همان ، ص 128.

[17]- اصول کافی، ج 1، ص 413.

[18]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 140.

[19]- همان، ص 131 ـ132.

[20]- تاریخ یعقوبی، ج 3، ص 32.

[21]- بحارالأنوار، ج 48، ص 156.

[22]- مناقب آل ابی‏طالب، ج 4، ص 320ـ321.

[23]- در کتاب وسائل الشیعه، ج 12، ص 139، بابی در این مورد عنوان‌شده است.

[24]- بحارالأنوار، ج 5، ص 292، ح 22.

[25]- وسائل الشیعه، ج 12، ص 142.

[26]- همان، ص 143.

[27]- همان، ص 152.

[28]- کحل البصر، 96.

[29]- الکنی والالقاب، ج 1، ص 93.

[30]- الحیاۀ السیاسۀ للإمام رضا، ص 50

[31]- همان، ص 49.

[32]- بحارالأنوار، ص 47، ص 297.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: