در مسیر بصره
قبیلهی طی (قبیلهی عدی) به فرماندهی عبد الله بن خلیفه، سپاه جنگی را جهت یاری امیرالمؤمنین علیه السّلام در جنگ جمل تدارک دیده بود که عدی بن حاتم نیز جزو آن لشکر بود. وقتی لشکر قبیلهی طی با سپاه امام علیه السّلام در منطقهی قدید مواجه شد، آنها امام و سپاه ایشان را بسیار ستایش کردند. در این میان عدی بن حاتم برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: من در عهد رسول خدا صلّی الله علیه و آله مسلمان شدم و در حیات ایشان زکات و وجوهات شرعی قوم خود را میپرداختم و پس از رحلت ایشان با اهل ردّه (مرتدّین) جنگیدم و تنها به پاداش خداوند و اجر اخروی دلبسته بودم، با ایمان به اینکه اجر و مزد نیکوکاران و مجاهدان را تنها خداوند مشخّص میفرماید، و اخیراً مطّلع شدهایم که گروهی از مردم مکّه بیعت خود با شما را شکستهاند و از درِ مخالفت با خلافت و رهبری شما درآمدهاند و بدینسان مرتکب ظلم شدهاند.
به همین جهت ما امروز در این نقطه تجمّع کردهایم تا به یاران و اعوان شما بپیوندیم و هماکنون همه در خدمت شما و در رکاب شماییم، هر امری دارید و هر چه میخواهید میتوانید ما را به اطاعت آن و اجرای آن ملزم فرمایید. عدی در پایان نطق خود شعری سرود و آن حضرت موضع و سخنان او را تحسین نمودند.
عدی و جنگ جمل
عدی به همراه امام علیه السّلام و نیروهای تحت امرش به بصره آمد و در رکاب آن حضرت پیکار نمود و در امر جهاد علیه ناکثان و پیمانشکنان پایداری کرد. به دلیل لیاقت و نمایش مهارت و کاردانی که از خود به منصهی ظهور رساند، امام علیه السّلام وی را با محمّد بن ابی بکر به فرماندهی نیروهای قلب لشکر خود منصوب نمودند. در همین جنگ بود که یک چشم عدی آسیب دیده و از کاسه درآمد و فرزندش محمّد بن عدی به شهادت رسید.
اطاعت از ولایت
جنگ جمل آزمون بزرگی بود برای کسانی که مدّعی فهم و بصیرت بودند چراکه در یکسوی میدان بهظاهر یکی از همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله به همراه دو تن از صحابهی نامی و بزرگ آن حضرت به نام طلحه و زبیر قرار داشتند و در سوی دیگر امیرالمؤمنین علی علیه السّلام. پیش از جنگ جمل، امیر مؤمنان علی علیه السّلام به عدی بن حاتم رو کرده و به او فرمودند: «ای عدی! آیا در این حال ما، تو در کنار ما و با ما خواهی بود؟». شاید مراد حضرت از این سؤال آن بود که میخواستند در این میدان آزمایش بزرگ که گروهی از صحابه فریبخورده و در تشخیص حق از باطل دچار گمراهی شدند، نظر عدی را جویا شوند.
عدی در پاسخ امام علیه السّلام عرضه داشت: چه در حضور شما باشم چه نباشم، آنگونه که دوست داری خواهم بود. اینها اسبهای آماده و نیزههای تیز شده و شمشیرهای از نیام کشیدهی ماست. اگر نظر دهی که پیش برویم، پیش میرویم و اگر رأی شما این باشد که عقب بنشینیم، عقب میکشیم. ما مطیع فرمانت هستیم، هر چه میخواهی فرمان بده. ما به اجرای فرمانت میشتابیم.
عدی و جنگ صفّین
عدی در جایجای جنگ صفّین و از هنگام حرکت سپاه امام تا پیمان حکمیّت در کنار حضرت امیر علیه السّلام بود و از مواضع به حقّ امام دفاع کرد و مواضع غیرتمندانهای علیه دشمن غدّار معاویه و یارانش اتّخاذ نمود. او در این نبرد علاوه بر سخنرانیهای سازنده و رشادتهای کمنظیری که از خود به نمایش گذاشت، فرزندان برومند خود طارف، طریف و طرفه را در راه دفاع از اسلام و حقّانیّت امیرالمؤمنین علیه السّلام از دست داد. بنا بر این عدی با احتساب فرزند دیگرش که در جنگ جمل به شهادت رسید، پدر چهار فرزند شهید بود که همه را در راه امام حقّ، امیرالمؤمنین، علی علیه السّلام فدا نمود.
امام علیه السّلام سپاه خود را در صفّین به لشکرهایی تقسیم کردند و برای هر یک از لشکرها امیر و فرماندهی گماشتند، فرماندهی قبیلهی قضاعه و طیّ را به عدی بن حاتم سپردند. از این انتخاب امام علیه السّلام بهخوبی معلوم میشود که عدی علاوه بر قدرت و توانایی جسمی، مورد اعتماد و وثوق امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است. عدی ازجملهی افرادی بود که همکلام با امیرالمؤمنین علیه السّلام با حکمیّت در جنگ صفّین مخالف بود و جزء نفرات اوّلی بود که به امام علیه السّلام پیشنهاد ادامه جنگ را داد و گفت: «ای امیر مؤمنان! هیچ گروهی از ما کشته نشده است مگر آنکه معادل آن از شامیان هم کشتهشده است و همگی زخمی و خستهایم ولی نیروی باقیمانده از ما بهتر است و شامیان بیتاب شدهاند و پس از بیتابی چیزی جز آنکه ما دوست داریم نخواهد بود، لذا آنان را به جنگ تنبهتن فراخوان». امّا افسوس که قوم بیاندیشه و سادهلوح فریاد برآوردند: صلح را بپذیر وگرنه تو را هم مثل عثمان بن عفان میکشیم.
عدی در نصیحت کردن نسبت به سست عنصران سپاه امام علیه السّلام کوتاهی نکرد و به ایشان گفت: ای مردم! به خدا سوگند، اگر كس ديگرى جز على عليه السّلام ما را به جنگ با نمازگزاران فرامیخواند، پاسخ مثبت نمیدادیم. او تاكنون اقدامى نكرده است، مگر آنکه دليلى روشن از جانب خدا با خود داشته و رشتهی ارتباطى با خدا در دستانش بوده است. او در كار عثمان، بازایستاد، چون جريانى شبههناک بود، و با سپاه جمل جنگيد، چون پيمان شكستند و با مردم شام میجنگد، چون ستم و تجاوز میکنند.
لبیک به فرمان امام علیه السّلام
پس از صفّین و شکست حکمیّت، معاویه موج جدیدی از حملات خود را متوجّه قلمرو دولت امیرالمؤمنین علیه السّلام نمود و برای این منظور فرد غارتگری را بر مرزهای عراق، برای بر هم زدن نظم و امنیت و ایجاد رعب و وحشت در دل مردم، اعزام نمود. در یکی از این مأموریتها، نعمان بن بشیر را با دو هزار نفر به شهر «عین التمر» اعزام کرد. مالک بن کعب ارحبی که از کارگزاران امیرالمؤمنین علیه السّلام در آن شهر بود و بیش از صد نفر بیشتر نیرو نداشت، فوراً نامهای به امام نوشت و از آن حضرت استمداد نمود. چون نامهی او به امام علیه السّلام رسید، حضرت بر فراز منبر رفتند و موضوع را به اطّلاع مردم کوفه رساندند و خاطرنشان کردند که باید هر چه زودتر به یاری برادرتان مالک بشتابید، شاید خداوند بهوسیلهی شما گروهی از کافران را نابود نماید.
حضرت از منبر پائین آمدند ولی کسی به دستور امام علیه السّلام پاسخ نداد و هیچکس حرکت نکرد. در این موقعیّت تنها عدی بن حاتم اعلام آمادگی کرد و گفت: من با هزار تن از قبیلهی خودم آمادهی جنگ با اشرار شامی هستیم. حضرت فرمودند: «دوست ندارم افراد یک قبیله را برابر دشمن قرار دهم». پس از مدّتی مالک نامهای برای امام فرستاد که ما پیروز شدیم و دشمن فرار کرد. امام علیه السّلام مسرور شدند و سپاس خدای را بهجا آورده و فرمودند: «این پیروزی عنایت خداست ولی مایهی نکوهش و سرافکندگی اکثر شماست».
و بدین ترتیب بار دیگر عدی بن حاتم برعکس سایر یاران امام که حضرت را تنها گذاردند، وفاداری و جانفشانی خود را نسبت به امام خود ثابت کرد. این اشتیاق عدی برای جهاد و ایثار در راه امام، در حالی بود که او کمی پیشتر، چند فرزند خود را در نبردهای امیرالمؤمنین علیه السّلام فدائی راه ولایت کرده و خود نیز یک چشمش را در جهاد ازدستداده بود. بیجهت نیست که علّامهی مجلسی در وصف او مینویسد: «کانَ مِن خَواصِّ اصحابِ امیرالمؤمنین علیهِ السّلامُ وَ کانَ مَعَهُ فِی غَزَواتِهِ». او (عدی) از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السّلام بود و در جنگهای آن حضرت، در کنار ایشان بود.
بیعت با امام مجتبی علیه السّلام
پس از شهادت مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام، عدی که اسلام واقعی را در تبعیّت از خاندان رسول خدا صلّی الله علیه و آله میدید، با امام مجتبی علیه السّلام بیعت نمود و بیعت با آن حضرت را عین بیعت با پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین علیه السّلام میدانست. او اوّلین کسی بود که برای یاری امام حسن علیه السّلام در جنگ با معاویه، وارد اردوگاه نخیله شد. وقتی امام مجتبی علیه السّلام مردم را برای جهاد با معاویه دعوت نمودند، با استقبال سرد مردم روبهرو شدند و هیچکس دعوت امام را اجابت نکرد. وقتی عدی بن حاتم این صحنه را مشاهده کرد، ایستاد و گفت: «أَنَا ابْنُ حَاتِمٍ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَقْبَحَ هَذَا الْمَقَامَ أَ لَا تُجِيبُونَ إِمَامَكُمْ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟! ... أَ مَا تَخَافُونَ مَقْتَ اللَّهِ وَ لَا عَنَتَهَا وَ عَارَهَا؟!/ من پسر حاتم هستم. سبحانالله!! چقدر این جایگاه (شما) زشت است! آیا دعوت امامتان و پسر دختر پیامبرتان را اجابت نمیکنید؟!! ... آیا از خشم خدا و هلاکت و ننگ آن نمیترسید؟!».
سپس به امام مجتبی علیه السّلام رو کرد و پس از بیان جملات زیبا و دعای خیر برای حضرت، به ایشان عرضه داشت: «بهدرستی که گفتار شما را شنیدیم و گوش دادیم و در آنچه فرمودی و در نظر داری اطاعت کردیم و من بهسوی لشکرگاهمان میروم و هر کس دوست دارد با من همراه شود». پس از عدی بن حاتم، قیس بن عباده انصاری و معقل بن قیس ریاحی و زیاد بن حفصه تمیمی نیز به مردم خرده گرفته و ایشان را برای اجابت دستور امام علیه السّلام تحریک نمودند و خطاب به امام علیه السّلام، مثل جملات عدی را تکرار کردند.
امام حسن علیه السّلام به عدی و سه نفر دیگر فرمودند: «صَدَقْتُمْ رَحِمَكُمُ اللَّهُ مَا زِلْتُ أَعْرِفُكُمْ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ الْوَفَاءِ وَ الْقَبُولِ وَ الْمَوَدَّةِ الصَّحِيحَةِ فَجَزَاكُمُ اللَّهُ خَيْراً». راست گفتید، خدا شما را رحمت کند، پیوسته شما را به صداقت در نیّت و وفاداری و پذیرش (دستور) و عشق و مودّت صحیح میشناسم، پس خدا به شما جزای خیر دهد.
این جملات امام علیه السّلام بهترین مدح و منقبتی است که همچون مدال زرّینی بر سینهی عدی و یارانش میدرخشد.
عدی بن حاتم در دربار معاویه
روزی عدى بن حاتم طايى بر معاويه وارد شد. معاويه به او گفت: طُرَفات (يعنى فرزندانت: طَريف و طارف و طرفه) را چه كردى؟ گفت: همراه على عليه السّلام كشته شدند. معاويه گفت: على با تو انصاف نورزيد، فرزندانت را به كشتن داد و فرزندان خود را نگاه داشت. عدى گفت: من با على عليه السّلام انصاف نورزيدم؛ چون او كشته شد و من پس از او ماندم.
دور از حریم کوی تو شرمنده ماندهام/ شرمنده ماندهام که چرا زنده ماندهام
معاويه گفت: آگاه باش كه يك قطره از خون عثمان باقیمانده كه جز خون بزرگى از بزرگان يمن (قبیلهی طَى، از اعراب يَمَنى به شمار میروند و اين جملهی معاويه، تهديدى براى عدى است)، آن را نمیزداید.
عدى گفت: به خدا سوگند، دلهای ما كه با آن با تو دشمنى میکردیم، در سینههایمان، و شمشيرهايى كه بدانها با تو میجنگیدیم، بر گردنمان آويخته است و اگر به خيانت بهاندازهی يك سرِ انگشت به ما نزديك شوى، با شرارت بهاندازهی يك وجب به تو نزديك میشویم. و بیگمان براى ما، بريده شدن گلوها و خِرخِر ناى [به هنگام مرگ،] آسانتر از شنيدن سخن زشت درباره على عليه السّلام است. پس اى معاويه! شمشير را به بركشندهی شمشير بسپار. معاويه گفت: اين سخنان، حكمت است. آنها را بنويسيد. و به عدى رو كرد و با او مشغول صحبت شد، گويى كه اصلاً چيزى به او نگفته (و تهديدى نكرده) بود.
توصیف امیرالمؤمنین علیه السّلام از زبان عدی
یکبار که عدی نزد معاویه بود، معاویه به او گفت: علی را برایم توصیف کن. عدی گفت: اگر میشود مرا معاف کن. گفت: معافت نمیکنم. عدى گفت: به خدا سوگند امير مؤمنان، دورنگر و نيرومند بود. به عدلْ سخن میگفت و به بزرگى حكم میکرد. حكمت از پهلوهايش میجوشید و علم از کنارههایش بيرون میریخت. با دنيا و درخشش آن بيگانه بود و با شب و تنهاییاش اُنس میگرفت. به خدا سوگند، اشکریز و پُر انديشه بود. چون تنها میشد، به محاسبه خود میپرداخت و در كارهاى قبلى خود میاندیشید. از لباس، كوتاه آن را دوست میداشت و از خوراك، خشن آن را (یعنی از لباس و خوراک مرفّهین برحذر بود).
او در ميان ما همانند فردى از ما بود. چون او را میخواندیم، پاسخ میداد، و چون نزدش میآمدیم، به ما نزديك میگشت و بااینکه او ما را [به خود] نزديك میساخت و با نزدیکیاش به ما، باز هم از هيبتش ياراى سخن گفتن با او را نداشتيم و از بزرگیاش سرمان را بالا نمیآوردیم. چون لبخند میزد، گويى مُهر از مرواريدهاى به رشته كشيده شده میگشود (كنايه از باز شدن دو لب مبارك و ديده شدن دندانهای حضرت در هنگام خنديدن). دينداران را بزرگ میداشت و بينوايان را دوست داشت. توانگر، از ستم او نمیهراسید و ناتوان، از عدلش نا اميد نمیگشت.
سوگند میخورم كه او را شبى در محرابش ايستاده ديدم، درحالیکه شب، پرده افكنده بود و ستارگان، ناپديد بودند. اشکهایش بر مَحاسنش روان بود و چون مارگزيده به خود میپیچید و به اندوه میگریست و ـ گويى هماکنون میشنوم كه - میگفت: «اى دنيا! خود را بر من مینمایی يا مشتاقم گشتهای؟ هیچگاه نخواهد آمد [ كه مرا بفريبى]. غير مرا بفريب؛ زيرا كه تو را سه طلاقه کردهام؛ طلاقى كه بازگشت و رجوعى در آن نيست. زندگانیات كوتاه و شكوهت ناچيز است. آه از كمىِ توشه و درازى راه و كمى همدم!».
پس اشکهای معاويه روان شد و با آستينش چشمانش را پاك میکرد و سپس گفت: خدا ابوالحسن را بيامرزد! همینگونه بود. تو بر فراق او چگونه صبر میکنی؟ عدی گفت: مانند صبر مادرى كه فرزندش را در دامانش سربریدهاند، كه نه اشكش خشك میشود و نه سوزش دلش فرومینشیند. معاويه گفت: آيا او را ياد میکنی؟ گفت: آيا روزگار میگذارد فراموشش كنم؟!
وفات عدی بن حاتم
عدی بن حاتم در سال 68 هجری و در سنّ 120 سالگی (و به قول دیگری 180 سالگی) در شهر کوفه مقارن با سالهای حکومت مختار ثقفی، دار فانی را وداع گفت. روحش شاد و یادش گرامی باد.
پینوشت
برگرفته از کتابهای: بحار الأنوار (ط - بيروت) ج44 ص50/ سفینة البحار ج6 ص183تا185/ اصحاب امام علی علیه السّلام ج2 ص844تا853/ دانشنامه امیرالمؤمنین ج13 ص395تا405/ أصحاب أمير المؤمنين عليه السّلام و الرواة عنه ج2 ص412.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکیزاده