کد مطلب: ۲۴۱۴
تعداد بازدید: ۴۳۸۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۳ آذر ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۴
یاران معصومین(ع)| ۳۵
قنبر غلام آزاد شده و خدمت‌گزار امیر مؤمنان علیه‌السّلام بود که ایمان و اخلاصش به خدا و ارادت زلالش به امام علیه‌السّلام او را در زمره‌ی بزرگان و اصحاب آن حضرت قرار داد.
قنبر غلام آزاد شده و خدمت‌گزار امیر مؤمنان علیه‌السّلام بود که ایمان و اخلاصش به خدا و ارادت زلالش به امام علیه‌السّلام او را در زمره‌ی بزرگان و اصحاب آن حضرت قرار داد. او در ردیف تابعینی بزرگ مثل اویس قرن، عمرو بن حمق، میثم تمّار، کمیل بن زیاد، حبیب بن مظاهر، مالک اشتر و ... قرار گرفت و از مقرّبان درگاه امیرالمؤمنین علیه‌السّلام شد. ارادت و عشق و ایمان قنبر به امیرالمؤمنین علیه‌السّلام کم شدنی نبود، تا پایان عمر به این دوستی دم زد و به گناه همین عشق و ایمان، به دست حجاج بن یوسف ثقفی در کوفه به شهادت رسید. همین نزدیکی باعث شد در موارد مختلف و گوناگون در کارهای شخصی و حکومتی به امام علیه‌السّلام یاری رساند که این از اعتماد و علاقه‌ی خاص آن حضرت به وی حکایت دارد. در داوری‌های علی علیه‌السّلام غالباً یاد نیک او آمده است. قنبر چونان کارگزار و اجرا کننده‌ی حدود و گزارنده‌ی فرمان‌های امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، همواره در محضر آن حضرت بود. از او به عنوان یکی از پیشتازان که حقّ علی علیه‌السّلام را شناخت و در دفاع از ولایت استوار ماند، یاد کرده‌اند.
 
قنبر مجریِ امام علیه‌السّلام در امر قضاوت
همان طور که پیش از این بیان شد، در بسیاری از قضاوت‌های بی نظیر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، نام قنبر به عنوان دستیار و مجری حدود ذکر گردیده است که نشان از حسن اعتماد علی علیه‌السّلام به او دارد، به طوری که بزرگان در حقّ او گفته‌اند که (با وجود این که غلام حضرت بوده است امّا) از اصحاب سرّ امام علیه‌السّلام محسوب می‌‌‌‌شود.
 
به عنوان نمونه یکی از این قضاوت‌ها را نقل می‌‌‌‌کنیم:
امام باقر علیه‌السّلام فرمودند: «در زمان على علیه‌السّلام مردى از دنيا رفت و يك پسر و يك غلام زرخريد از خود باقى گذاشت. پس از مرگ وى هر يك (از این دو) ادّعا كردند كه او فرزند و ديگرى غلام او مى ‏باشد، پس به دادخواهى نزد على علیه‌السّلام رفتند، حضرت فرمود: در ديوار مسجد دو سوراخ به اندازه‌ی بيرون كردن سر هر يك باز كنند، بعد دستور فرمود هر يك سر خود را از سوراخى بيرون كند. آن گاه به قنبر غلام خود فرمود: شمشير خود را از غلاف بيرون بكش (و آهسته و پنهانى به او فرمود: امرى كه مى ‏كنم انجام نده) آن گاه فرمان داد: بزن گردن غلام را. غلام پس از شنيدن اين كلام فورى سر خود را كشيد و به درون برد و غلام بودنش ثابت گشت. پس حضرت امير علیه‌السّلام به پسر فرمود: من از ريختن خون اين مرد (غلام) گذشتم و اين غلام را به تو بخشيدم».

نگهبانی از امام علیه‌السّلام
امام صادق عليه‌السلام فرمودند: قنبر، غلام على علیه‌السّلام، محبّت شديدى به على علیه‌السّلام داشت و چون على ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ (از منزل) بيرون مى آمد، او نيز پشت سر ايشان با شمشير بيرون مى آمد. شبى [على علیه‌السّلام] او را ديد و فرمود: «اى قنبر! چه مى خواهى؟». گفت : اى امير مؤمنان! آمده‌ام تا پشتِ سر تو راه بروم. فرمود: «واى بر تو! آيا از [گزند] آسمانيانْ محافظتم مى كنى يا زمينيان؟». گفت: نه؛ بلكه از زمينيان. فرمود: «زمينيان، جز با اجازه‌ی خداوند از آسمان، نمى توانند آسيبى به من برسانند. پس بازگرد» . قنبر هم بازگشت.
 
شهادت امام علیه‌السّلام به عدالت قنبر
امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در جنگ زره خود را گم کردند و پس از مدّتی آن را بر تن مردی یهودی دیدند و به دادخواهی نزد شریح قاضی رفتند. پس از اقامه‌ی دعوی مبنی بر این که زره از آنِ من است و آن را نه فروخته‌ام و نه به کسی بخشیده‌ام، خواستار بازگرداندن آن شدند. امّا یهودی گفت: زره از آنِ من است. قاضی از امام علیه‌السّلام –با این که امیر همه‌ی مؤمنان و مسلمانان بود و آیه‌ی تطهیر در شأن عصمتش نازل گردیده بود- شاهد و بیّنه خواست. حضرت به احترام نظر او امام حسین علیه‌السّلام و قنبر را به عنوان شاهد آوردند، امّا قاضی گفت: شهادت فرزند و غلام پذیرفته نیست.

امام فرمودند: «وای بر تو ای شریح، از چند جهت خطا کردی: اوّل این که من پیشوای تو هستم و تو با اطاعت من متدیّن به دین خدا هستی و می‌‌‌‌دانی که سخن باطل نمی‌‌‌‌گویم و ثانیاً این که فرزندم حسین به فرمایش پیامبر صلّی الله علیه و آله به همراه امام حسن علیه‌السّلام دو جوان و بزرگ اهل بهشتند و قنبر غلامم هم مردی عادل است و دروغ نمی‌‌‌‌گوید». شریح کلام امام را تأیید کرد امّا رأی خود را به نفع مرد یهودی داد. با این که حضرت حق را با خود می‌‌‌‌دیدند، به رأی قاضی احترام نمودند و دست از خواست خود برداشتند. بعد از مدّتی مرد یهودی از عدالت امام شگفت زده شد و گفت که این زره را در جنگ جمل وقتی که از شتر امام علیه‌السّلام افتاد برداشتم. زره را به حضرت برگرداند و خودش مسلمان شد و در جنگ صفّین در رکاب امیرالمؤمنین علیه‌السّلام به شهادت رسید.
ملاحظه می‌‌‌‌شود که امام علیه‌السّلام در حین بحث و گفتگو با شریح قاضی، به عدالت قنبر اشاره فرمودند و این که حجّت خدا و ولی مطلق پروردگار، امیر مؤمنان و امام متّقین به عدالت او شهادت داده‌اند، افتخار بزرگی برای قنبر و فضیلت عظیمی برای وی می‌‌‌‌باشد.

قنبر و جنگ صفّین
قنبر نه تنها در کارهای روزانه در خدمت امیر مؤمنان علیه‌السّلام بود بلکه در میدان‌های نبرد هم سختی جنگ را تحمّل می‌‌‌‌نمود و از مولای خود دفاع می‌‌‌‌کرد. موقعی که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام از نخیله، آماده‌ی حرکت به جانب صفّین شدند، برای سران سپاه پرچم‌هایی بستند، از جمله برای قنبر پرچمی بستند که فرمانده قسمتی از سپاه گردد. وقتی معاویه خبر حرکت سپاه علی علیه‌السّلام را شنید، او نیز پرچمی برای عمروعاص و پرچمی برای عبد الله و محمّد (دو فرزند عمروعاص) و پرچمی برای وردان (غلام عمروعاص) بست که عمروعاص در این زمینه این شعر را سرود:
هَلْ یَغْنینْ وَردانُ عَنّی قَنبراً
-آیا وردان می‌‌‌‌تواند (با جنگ خود و غلبه بر قنبر) ما را از قنبر بی نیاز کند؟
چون اشعار عمروعاص به سمع مبارک امیرالمؤمنین علیه‌السّلام  رسید، حضرت چنین پاسخ دادند:
لأصبحنَّ العاصِیَ ابْنَ العاصی/ سَبعینَ ألْفاً عاقِدِی النَّواصی
مُجَنِّبینَ الخیلَ بِالقِلاص/ مُستحقِبینَ حَلَقَ الدِّلاصی
-گناهکار فرزند گناهکار (عمروعاص) هفتاد هزار نفر را در حالی که یال اسبان خود را گره زده‌اند، در برابر خویش خواهد دید.
-در حالی که اسبان خود را در کنار شتران یدک می‌‌‌‌کشند و سلاح آن‌ها مثل خورشید می‌‌‌‌درخشد.
چون اشعار امیر مؤمنان علیه‌السّلام به اطّلاع معاویه رسید گفت: ای عمروعاص علی خود را برای مبارزه با تو آماده کرده است.
 
مقدّم کردن قنبر بر خود
یکی از جریانات جالب و درس آموز که در زندگی قنبر به وقوع پیوست و برای همیشه مایه‌ی عبرت مسلمین است، داستان خریدن لباس توسّط امیرالمؤمنین علیه‌السّلام با حضور قنبر غلام ایشان است.
مردى از مردم بصره به نام ابو مطر می‌‌‌‌گويد: من در مسجد كوفه مى‏ خوابيدم و براى قضاى حاجت به رحبه مى ‏رفتم و از بقّال نان مى ‏گرفتم. روزى به قصد بازار بيرون آمدم، كسى مرا صدا زد كه اى مرد! دامن خود را بالا بگیر تا هم جامه ‏ات پاكيزه‏ تر ماند و هم براى پروردگارت پرهيزكارى كرده باشى. پرسيدم: اين مرد كيست؟ گفتند: امير المؤمنين على بن ابى طالب علیه‌السّلام است. از پى او رفتم. به بازار شترفروشان مى ‏رفت. چون به بازار رسيد، ايستاد و گفت: اى جماعت فروشندگان! از سوگند دروغ بپرهيزيد، كه سوگند خوردن اگر كالا را به فروش برساند، بركت را از ميان مى ‏برد. آن گاه به بازار كرباس ‏فروشان رفت. بر دكانى مردى خوش ‏روى نشسته بود، على علیه‌السّلام به او فرمود: دو جامه مى ‏خواهم كه به پنج درهم بيرزد. مرد ناگهان از جاى خود پرید و عرض کرد: فرمانبردارم يا امير المؤمنين. امام علیه‌السّلام چون فروشنده او را شناخته بود، از او چيزى نخريد (تا مبادا به خاطر موقعیّت امام، ارزان بفروشد) و به جاى ديگر رفت.
به پسرى رسيد. فرمود: اى پسر دو جامه مى‏ خواهم به قیمت پنج درهم. پسر گفت: دو جامه دارم، آن كه بهتر از ديگرى است، به سه درهم مى‏ دهم و آن ديگر را دو درهم. على علیه‌السّلام فرمود: آن‌ها را بياور و به قنبر فرمود: آن كه به سه درهم مى ‏ارزد برای تو. گفت: براى شما مناسب ‏تر است كه به منبر مى ‏رويد و براى مردم سخن مى ‏گوييد. على علیه‌السّلام فرمود: نه، تو جوانى و در تو شور جوانى است. من از پروردگارم شرم دارم كه خود را بر تو برترى دهم، كه از رسول اللّه صلّی الله علیه و آله شنيده ‏ام كه: «زيردستان را همان پوشانيد كه خود مى ‏پوشيد و همان خورانيد كه خود مى ‏خوريد».

به راستی کجای تاریخ و کدام نقطه از دنیا سابقه دارد که رئیس دین و حکومت، با غلام خود این گونه رفتار کند؟! دو لباس ارزان قیمت بخرد و از میان آن دو ارزان تر را خود بردارد و گران قیمت تر را به غلام و خدمتکار خود ببخشد. به راستی که روزگار دیگر به خود فردی چون علی علیه‌السّلام نخواهد دید مگر آخرین ولیّ مطلق و بازمانده‌ی اولیاء، خلف صالحِ امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، یعنی صاحب العصر و الزّمان حضرت بقیّة الله، امام مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، که تمام اوصاف انبیاء و امامان و اجداد بزرگوارشان، یکجا در وجود مقدّسش جمع گشته است و در یک کلام: «آن چه خوبان همه دارند تو یکجا داری».

موضع امام علیه‌السّلام در مورد توهین به قنبر
اشعث بن قيس اجازه خواست تا خدمت على علیه‌السّلام برسد، ولى قنبر (به دلایلی) نگذاشت و او را رد کرد. اشعث اصرار كرد و با بی شرمی تمام با ضربه‌ای بینی قنبر را خون آلود کرد. حضرت بيرون آمدند و فرمودند: «مَا لِي وَ لَكَ يَا أَشْعَثُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ بِعَبْدِ ثَقِيفٍ‏ تَمَرَّسْتَ‏ لَاقْشَعَرَّتْ شُعَيْرَاتُ اسْتِكَ‏/ مرا با تو چه کار ای اشعث؟! اگر به غلام ثقيف متعرّض شوى موهای بدنت (از ترس) به لرزه در می‌‌‌‌آید». پرسيد: غلام ثقيف كيست؟ امام فرمودند: غلامى كه اميرى مى ‏كند و خانه ‏اى از عرب نمى‏ ماند مگر اين كه ذلّت را بر آن وارد كند. پرسيد: چه مدّت امارت مى‏ كند. حضرت فرمودند: بيست سال.

راوی این روایت می‌‌‌‌گوید: پس (همان طور که امام علیه‌السّلام فرموده بودند) حجّاج بن یوسف ثقفی در سال 75 هجری به امارت رسید و در سال 95 هجری مُرد (بنا بر این بیست سال حکومت کرد). در واقع امام علیه‌السّلام با این کلام علاوه بر اعتراض به حرکت زشت اشعث، خبری از آینده دادند که: تویی که برای حاجت کوچک خود، غلامِ امامت را به ظلم مجروح می‌‌‌‌کنی، منتظر روزی باش که حاکم ستمگری چون حجّاج بر شما حکومت کند که جرأت اعتراض به او را نداشته باشید.

تربیت قنبر در مکتب علی علیه‌السّلام
روزی امیرالمؤمنین علیه‌السّلام با خبر شدند که مردی به قنبر جسارت کرده و او در صدد تلافی بر آمده است. امام علیه‌السّلام او را خواسته و به وی فرمودند: «آرام باش ای قنبر! به کسی که به تو توهین کرده اهانت نکن و از او بگذر که با این کار خدا را از خود راضی خواهی کرد و شیطان را به غضب خواهی آورد و دشمنت را نیز با گذشت خود کیفر خواهی داد. پس به خدایی که دانه را در زمین شکافت و انسان را خلق نمود قسم، هیچ گاه مؤمنی نمی‌‌‌‌تواند خدا را آن گونه راضی نماید که با حلم می‌‌‌‌تواند و نمی‌‌‌‌تواند شیطان را آن طور به غضب آورد که با صمت و سکوت به غضب می‌‌‌‌آورد، و نمی‌‌‌‌تواند نادان را عقوبت کند آن طور که با سکوت او را عقوبت می‌‌‌‌کند». با نصیحت امام، قنبر خشم خود را فرو برد و از شخص جسارت کننده در گذشت.

یکی دیگر از مواضع تربیتی برای قنبر که نشان گر عدل بی نظیر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام هم می‌‌‌‌باشد، جریانی است که در اجرای حدّی برای او پیش آمد: روزی امیرالمؤمنین علیه‌السّلام به قنبر دستور دادند تا حدّی را بر مردی جاری نماید. قنبر در اجرای حدّ (که شلّاق بود) دچار خطا شد و سه ضربه بیشتر به آن مرد زد. امام علیه‌السّلام از این کار او ناراحت شده و برآشفتند و به مرد مضروب امکان دادند تا در عوض سه ضربه‌ی اضافه، سه ضربه به قنبر بزند و قصاص کند. او نیز سه ضربه شلّاق به قنبر زد». و به این شکل قنبر و هر کس با آن بزرگوار در ارتباط بود، آموخت که در رعایت حقوق دیگران، نهایت تلاش خود را بکند و هیچ کس مجاز نیست از موقعیّت اجتماعی خود در راستای کوتاهی در حقوق دیگران سوء استفاده نماید.

شهادت قنبر
در باره‌ی شهادت قنبر به دستور حجّاج بن یوسف ثقفی، نقل‌های مختلفی وجود دارد که به دو مورد از آن‌ها اشاره می‌‌‌‌کنیم:
نقل اوّل: سيره نويسان با طريق‌هاى گوناگونْ روايت كرده‌اند كه روزى حَجّاج بن يوسف ثَقَفى گفت: دوست دارم مردى از ياران ابوتراب (على) را بكشم تا با آن، به خدا تقرّب بجويم! به او گفته شد: ما كسى را نمى شناسيم كه از قنبر، غلامش، مصاحبت بيشترى با ابوتراب داشته باشد. بدين ترتيب، حَجاج در پى او فرستاد و او را آوردند. به او گفت: تو قنبرى؟ گفت: آرى. گفت: ابو هَمْدان؟ گفت: آرى. گفت: على بن ابى طالب، مولاى توست؟ گفت: مولاى من، خداوند است و امير مؤمنان، على، ولىّ نعمت من است. گفت: از دين او بيزارى بجوى. گفت: چون از دين او بيزارى جُستم، مرا به دينى بهتر از آن، راهنمايى مى كنى؟ گفت: من تو را مى كشم، هرگونه كه دوست دارى، برگزين. گفت: آن را به تو وا نهادم. گفت: چرا؟ گفت: چون به هر گونه كه مرا بكشى، همان گونه (در قیامت) تو را مى كشم و امير مؤمنان به من خبر داد كه مرگ من از سرِ ستم و نا به حق است و سرم بُريده مى شود. پس حجّاج، فرمان داد تا سرش را ببُرند.

نقل دوّم: امام هادى علیه‌السّلام فرمودند: قنبر، غلام امير مؤمنان، بر حَجّاج بن يوسف درآمد. [حجّاج] به او گفت: تو چه كارى براى على بن ابى طالب مى كردى؟ گفت: برايش آب وضو مى آوردم. گفت: او هنگامى كه وضويش را به پايان مى برد، چه مى گفت؟ گفت: اين آيه را مى خواند: «فَلَمَّا نَسُواْ مَا ذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْ ءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ اُوتُواْ أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ * فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ/ پس چون پندهايى را كه به آن‌ها داده شده بود، فراموش كردند، درهاى هر چيزى [از نعمت‌ها] را بر آنان گشوديم تا هنگامى كه به آن چه به آن‌ها داده شده بود، شاد گشتند. پس ناگهان [گريبان] آن‌ها را گرفتيم و يكباره نااميد شدند. پس ستايش، مخصوص خداوند پروردگار جهانيان است». حَجّاج گفت: گمان دارم كه آن (آیه) را به ما تأويل مى كرد [و ما را مصداق آن مى دانست]. قنبر گفت: آرى. حجّاج گفت: چون گردنت را بزنم، چه مى كنى؟ گفت: آن گاه، من خوش بخت مى شوم و تو بدبخت مى گردى. پس فرمان داد گردنش را بزنند.
و این گونه بود که قنبر پس از تحمّل سال‌ها فراق و دوری از مولایش امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، همان طوری که امامش فرموده بود، با بدنی غرق به خون و بی سر، به ملاقات محبوبش علی علیه‌السّلام شتافت. روحش شاد و یادش گرامی باد.

پی‌نوشت
بر گرفته از کتاب‌های: الكافي (ط - الإسلامية) ج‏7 ص260/ دعائم الإسلام ج‏2 ص444/ الخرائج و الجرائح ج‏1 ص199/ الغارات (ترجمه آيتى) ص44/ من لا يحضره الفقيه (ترجمه غفارى) ج‏4 ص30/ اصحاب امام علی علیه‌السّلام ج2 ص967تا974/ دانش نامه امیرالمؤمنین ج13 ص465تا469.
 
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکی‌زاده
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
بابک
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۶:۵۵ - ۱۳۹۸/۰۸/۲۱
0
0
سلام در روایت اول چرا حضرت علی باید غلام را می کشته که فرمود از خون او گذشتم!!؟
لطفا اگر می خواهید داستان یا روایت نقل کنید به جزئیات دقت کنید و با عجله ننویسید.. ممنون
مدیر پایگاه

پاسخ:


چنان چه حضرت به آرامی به قنبر فرمودند، از ابتدا هم قرار نبوده امام علیه السّلام غلام را بکشند زیرا او به خاطر این ادعای دروغ مستحق کشتن نبود، ولی این ترفندی در امر قضاوت بود تا غلام ناخواسته به خطای خود اعتراف کند. لذا این که امام علیه السّلام در پایان روایت می فرمایند: از خون غلام گذشتم و او را به تو بخشیدم، کنایه از این است که غلام با این کار به خطای خود اعتراف کرد و معلوم شد چه کسی غلام است و چه کسی فرزند واقعی مردی که از دنیا رفته، و به این ترتیب غلام نیز از پدر به فرزند ارث رسیده و از آنِ او می باشد.


 


 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: