کد مطلب: ۲۵۹۸
تعداد بازدید: ۴۱۰۵
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۱۲ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۹:۴۱
قصه‌های قرآن| ۴۹
از بعضى از روایات استفاده می‌شود كه موضع‌گیری قوم بت‌پرست شُعَیب(ع) در برابر آن حضرت، به ‌قدری شدید بود كه چند نفر از نمایندگان آن حضرت را مظلومانه و بسیار جانسوز كشتند...
شهادت جانسوز سه نماینده شُعَیب به دست بت‌پرستان
از بعضى از روایات استفاده می‌شود كه موضع‌گیری قوم بت‌پرست شُعَیب(ع) در برابر آن حضرت، به ‌قدری شدید بود كه چند نفر از نمایندگان آن حضرت را مظلومانه و بسیار جانسوز كشتند، در این رابطه نظر شما را به سه روایت زیر جلب می‌کنم:
1 - سهل بن سعید می‌گوید: به دستور هشام بن عبدالملك (دهمین خلیفه اموى) در یكى از روستاهاى متعلّق به او، چاهى را حفر كردند در درون چاه جنازه مردى بلندقامت پیدا شد كه پیراهن سفیدى در تن داشت، و دستش را بر جاى ضربتى كه در سرش وجود داشت نهاده بود، وقتی‌ که دستش را كشیدند، از جاى ضربت سر، خون تازه جارى شد، دستش را رها كردند، بار دیگر به روى همان ضربه قرار گرفت و خون بند آمد و در پیراهن او نوشته شده بود: «من ابن صالح نماینده حضرت شُعَیب(ع) بودم، و از طرف او براى تبلیغ قوم، فرستاده شده بودم، قوم مرا زدند و در میان این چاه افكندند و خاك بر سرم ریختند و چاه را پر كردند.»[1]
2 - عبدالرّحمان بن زیاد می‌گوید: در زمین مزروعى عمویم، چاهى می‌کندیم كه به خاك نرم رسیدیم، آن خاک‌ها را كنار زدیم، ناگاه به اطاقى رسیدیم، در آنجا پیرمردى را كه پارچه‌ای بر رویش انداخته شده بود دیدیم، ناگاه در كنار سرش نامه‌ای یافتیم، در آن نوشته بود: «من حسان بن سنان نماینده شُعَیب پیامبر بودم، از سوى او به ‌سوی این بلاد آمدم و مردم را به‌ سوی خداى یكتا دعوت نمودم، آن‌ها مرا تكذیب كردند و در میان این اطاق درون چاه زندانى نمودند، و در اینجا هستم تا روز قیامت بر پا گردد و در دادگاه الهى آن‌ها را محاكمه كنند.»[2]
3 - نیز نقل شده: سلیمان بن عبدالمالك (هفتمین خلیفه اموى) به سرزمین «وادی‌القُری» رسید، دستور داد در آنجا چاهى حفر نمایند، كارگران به حفر چاه مشغول شدند، ناگاه به سنگ بزرگى رسیدند، آن سنگ را از جا كندند، ناگاه جنازه مردى را در زیر آن سنگ یافتند كه دو پیراهن بر تن داشت، و دستش را بر سرش نهاده بود، وقتی ‌که دستش را كشیدند، خون از سرش فوران كرد، سپس دست را رها كرده، بر جاى خود روى سر قرار گرفت و خون بند آمد.
همراه آن جنازه نامه‌ای را یافتند كه در آن چنین نوشته شده بود: «من حارث بن شُعَیب غسّانى هستم، به نمایندگى از شُعَیب(ع) براى تبلیغ به‌ سوی قومش رفتم، آن قوم مرا تكذیب نمودند، و مرا كشتند.»[3]
 
داشتن روح پلید، مجازات گنه‌کار مغرور
عصر حضرت شُعَیب(ع) بود، یك نفر مغرور گنه‌کار كه بازوان ستبر و سلامتى و پیكر چاق ‌و چله‌ای داشت، به هر كه می‌رسید می‌گفت: «من با این ‌که گنه‌کارم خداوند مرا هیچ‌گونه مجازات ننموده، و از هر نظر در سلامتى و عافیت هستم، پس مجازات الهى دروغ است.»
خداوند به حضرت شُعَیب(ع) الهام كرد به آن شخص بگو: «اى احمق! چقدر تو را مجازت كنم، تو ظاهر سالمی دارى ولى باطنت سراسر تیره ‌و تار است، قلب كور و واژگونه دارى، از این‌رو گوش شنوا و چشم بینا و دلى آگاه و پندپذیر ندارى آیا آن‌ همه بلا و بیمارى كافى نیست؟!»
شُعَیب(ع) سخن خداوند را به او ابلاغ كرد. او گفت: اگر خداوند مرا مجازات كرده، نشانه آن چیست؟ شُعَیب(ع) از خدا خواست تا نشانه مجازات او را بیان كند، خداوند به شُعَیب(ع) الهام كرد: نشانه‌اش این است كه از عبادت‌هایی كه انجام می‌دهی مانند نماز، روزه، زكات، و... هیچ‌گونه لذّت روحى نمی‌بری، اطاعت تو ظاهرى زیبا دارد، ولى باطن آن همچون گردوى پوچ است، گردوى پوچ را اگر در زمین بكارى، هرگز رشد نخواهد كرد.
از نماز و از زكات و غیر آن/ لیك یک ‌ذره ندارد ذوق جان
طاعتش نغز است و معنی نغرنى/ جَوْزها بسیار در وى مغز نَى
دانه بی‌مغز كى گردد نهال/ صورت بی‌جان نباشد جز خیال
حضرت شُعَیب(ع) سخن خداوند را به او ابلاغ كرد، او به راز مطلب متوجه شد و همچون الاغ در گل فرو ماند.[4]
 
عشق و دلدادگى شُعَیب(ع) به خدا
از رسول خدا(ص) نقل شده فرمود: حضرت شُعَیب(ع) به عشق خدا آن‌ قدر گریه كرد تا نابینا شد، خداوند او را بینا كرد، باز آن‌ قدر گریست تا نابینا شد، باز خداوند او را بینا كرد، براى بار سوم نیز آن ‌قدر به عشق الهى گریست كه نابینا شد، خداوند باز او را بینا كرد، در مرتبه چهارم، خداوند به او چنین وحى كرد:
«اى شُعَیب! تا كى به این حالت ادامه می‌دهی؟ اگر گریه تو از ترس آتش دوزخ است، آن را بر تو حرام كردم، و اگر از شوق بهشت است، آن را براى تو مباح نمودم.»
شُعَیب(ع) عرض كرد:
«اِلهى وَ سَیِّدِى اَنت تَعلَمُ أَنِّى ما بَكَیتُ مِن نارِكَ وَ لا شَوقاً اِلَى جَنَّتِكَ، وَلكِن عُقِدَ حُبُّكَ عَلى قَلبِى فَلَستُ اَصبِرُ اَو اَراكَ»؛
«اى خداى من و اى آقاى من! تو می‌دانی كه من نه از خوف آتش دوزخ تو گریه می‌کنم و نه به خاطر اشتیاق بهشت تو، بلكه حبّ و عشق تو در قلبم گره خورده كه قرار و صبر ندارم تا تو را (باز چشم دل) بنگرم و به درجه نهایى عرفان و یقین برسم، و مرا به ‌عنوان حبیب درگاهت بپذیرى.»
خداوند به شُعَیب فرمود: «اکنون ‌که داراى چنین حالتى هستى به ‌زودی كلیم و هم‌سخن خودم موسى(ع) را خدمتگزار تو می‌کنم.»[5]
 
سفارش شُعَیب به نماز
شُعَیب(ع) بسیار نماز می‌خواند، و به مردم می‌گفت: نماز بخوانید چرا که نماز انسان را از كارهاى زشت و گناه بازمی‌دارد، ولى آن قوم نادان که رابطه بین نماز و ترك گناه را درك نمی‌کردند، از روى مسخره به آن حضرت می‌گفتند: «آیا این وِردها و ذكرها و حركات تو به تو فرمان می‌دهد كه ما سنّت نیاكان و فرهنگ مذهبى خود را ترك كنیم، و یا نسبت به اموالمان بی‌اختیار باشیم، تو كه یك آدم بردبار و خوش فهم بودى، حالا چرا چنین شده‌ای؟» (مضمون آیه 87 سوره هود).[6]
 
عذاب زلزله، و ابر صاعقه‌خیز بر قوم شُعَیب
تلاش‌ها و دعوت‌های شبانه‌روزى حضرت شُعَیب(ع) موجب شد كه گروه اندكى از مردم ایمان آوردند ولى اكثریت آن‌ها بر اثر غرور و سركشى سزاوار عذاب سخت الهى گشتند.
از امام باقر(ع) نقل شده: «خداوند به شُعَیب(ع) وحى كرد كه صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم نمود، شصت هزار نفر از نیاكان آن‌ها، و چهل هزار نفر از بدان را.»
شُعَیب عرض كرد: بدان سزاوار عذاب‌اند، ولى نیاكان چرا؟
خداوند فرمود:
«داهَنُوا اَهلَ المَعاصِى وَ لَم یغضِبُوا لِغَضَبِى»؛
«براى این‌ که آنان با گناهكاران مداهنه و سازش كردند، و به خاطر خشم من نسبت به آن‌ها، خشم به آن‌ها نكردند (و نهى از منكر ننمودند).»[7]
خداوند در قرآن می‌فرماید:
«وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّینَا شُعَیباً وَ الَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُواْ الصَّیحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دِیارِهِمْ جَاثِمِینَ»؛
«و هنگامی ‌که فرمان ما فرا رسید، شُعَیب و كسانى را كه با او ایمان آورده بودند، به رحمت خود نجات دادیم و آن‌ها را كه ستم كردند، صیحه آسمانى فرا گرفت، و در دیار خود، به رو افتادند و مردند.»
در مورد چگونگى عذاب قوم شُعَیب(ع) دو نوع عذاب نقل شده كه ظاهراً بیانگر آن است كه یك نوع عذاب براى مردم مدین بود، و نوع دیگر براى مردم اَیْكه بود.[8]
چگونگى عذاب و هلاكت مردم مدین چنین بوده است:
زمین‌لرزه بسیار شدید سرزمین مَدْین را تكان داد و در همین وقت صیحه و فریاد آسمانى شدید آن‌ها را فرا گرفت، و آن‌ها را به رو بر زمین افتادند و مردند به ‌گونه‌ای كه نابود شدند كه گویى هرگز از ساكنان آن دیار نبوده‌اند.[9]
و در مورد عذاب مردم اَیْكه نوشته‌اند: هفت روز گرماى سوزانى سرزمین آن‌ها را فرا گرفت، و اصلاً نسیمى نمی‌وزید، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد، و نسیمی وزیدن گرفت، آن‌ها از خانه‌های خود بیرون ریختند و همه به‌ طرف سایه آن ابر رهسپار شدند، و از شدّت ناراحتى به آن پناه بردند.
در این هنگام صاعقه‌ای مرگبار و گوش‌خراش از ابر برخاست، به دنبال آن آتش بر سر مردم اَیْكه فرو ریخت و آن‌ها را به هلاكت رسانید.[10]
آرى این است عاقبت نکبت‌بار سركشان لجوج، و آلودگان به فساد و انحراف، كه خداوند در پایان می‌فرماید:
«إنّ فِى ذلِكَ لآیةً وَ مَا كانَ اَكثَرُهُم مُؤمِنینَ»
«در این ماجرا نشانه و درس عبرت است، ولى اكثر آن‌ها ایمان نیاوردند.»[11]
و نیز می‌فرماید:
«اَلا بُعداً لِمَدْیَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ»؛
دور باد از رحمت خدا اهل مدین، همان‌گونه كه قوم ثمود دور شدند.[12]
پایان داستان‌های زندگى حضرت شُعَیب(ع)
  
پی‌نوشت‌ها:
[1] بحار، ج 12، ص 383.
[2] كنزالفوائد كراجكى، ص 179.
[3] همان، ص 180.
[4] دیوان مثنوى معنوى مولانا، دفتر دوم.
[5] علل الشرایع، ص 30 و 31؛ بحار  ج 12، ص 318؛ چنان كه در شرح زندگى حضرت موسى(ع) ذكر خواهد شد، حضرت موسى(ع) بیش از ده سال چوپان حضرت شعیب(ع) گردید.
[6] مجمع البیان، ج 5، ص 188.
[7] فروع كافى، ج 5، ص 56.
[8] بحار، ج 12، ص 383.
[9] عنكبوت: 37، هود: 94 و 95.
[10] شعراء، 189؛ تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 64. ناگفته نماند كه به گفته بعضى از محققین عذاب قوم شعیب یك بار بود. كه بر مردم مدین و اَیْكه وارد شد كه آمیخته با زلزله و ابر صاعقه خیز و صیحه بود.
[11] شعراء، 190.
[12] هود، 95.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۳۵ - ۱۴۰۱/۰۲/۳۰
0
0
نکته مهم حمایت قاطعی است که خدای قهار از پیامبر ومومنانش دارد چه حضرت شعیب چه صالح و مومنان ... دست به مکر زدند و توطیه را علیه نبی خدا بکاربستند خداهم بمکرشان گرفتارشان ساخت وازانجا که گمان نداشتند عذاب الهی دامنشان راگرفت....ازنشانه های تحقق وعده خدا اضطرار انبیا و مومنان و شدت یافتن کینه توزی مخالفان است....اینجاست که دیگر مهلت خداپایان یابد
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: