کد مطلب: ۲۸۲
تعداد بازدید: ۱۸۵۸
تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۰
وهابیت ایده استعمار
مأمور شدم به‌طرف كربلا و نجف بروم. مدّت چهار ماه در نجف و كربلا ماندم. سپس گزارشی به نماینده وزارت مستعمرات تسلیم نمودم. در مورد محمّد عبدالوهاب خیلی نگران بودم، و می‌ترسیدم از آن روشی كه من جلو او گذارده‌ام منحرف شود.

یادداشت پنجم

PDF

در اوقاتی كه در بصره به برنامه محمّد بن عبدالوهاب اشتغال داشتم، طی ابلاغی كه از لندن رسید مأمور شدم به طرف كربلا و نجف بروم.

این دو شهر مورد توجّه شیعیان جهان و مركز روحانیّت شیعه است و این دو شهر داستانی دارد.

امّا «نجف»: شهری است كه به مناسبت دفن علی (ع)خلیفه چهارم پیغمبر(ص) از نظر اهل سنّت و خلیفه اول پیغمبر(ص) از نظر شیعه تشكیل شده؛ در یك فرسخی نجف شهری است به نام «كوفه» كه آن شهر مركز حكومت علی(ع) بوده است. هنگامی كه علی(ع) كشته شد، پسرانش حسن(ع) و حسین(ع) او را خارج كوفه در این مكانی كه الآن نجف نامیده می‌شود دفن كردند. از آن روز این محل كم كم آباد گردید، و هرچه نجف، آباد شد كوفه خراب‌تر می‌گردید.

عدّه‌ای از علمای شیعه در نجف هستند و آن‌جا خانه‌ها و مدارس و بازارهایی دارد، و الآن مركز علمای شیعه، نجف است. حكومت عثمانی در آستانه از حوزه علمیه نجف وحشت دارد و در برابر آن‌ها اظهار كرنش و احترام می‌كند، به چند جهت:

1. اینكه دولت ایران شیعه است، و تقریباً تسلیم دست آن‌ها است و اگر بنا شد دولت عثمانی بخواهد نسبت به آن‌ها كوچك‌ترین اهانت و یا بی‌توجّهی كند در وخامت اوضاع روابط ایران و عثمانی مؤثر خواهد بود، تا به جایی كه ممكن است كوچك‌ترین اهانت به علمای نجف به جنگ بین دو كشور منجر گردد.

2. اطراف نجف عشایر و قبایل زیادی هستند كه تحت فرمان مراجع و رهبران دینی نجف می‌باشند. البته آن عشایر تماماً مسلّحند، هرچند اسلحه آن‌ها چندان منظّم و نیرومند نیست؛ ولی در هر حال در موقع بروز اغتشاش، این‌ها خود یك نیروی مقاوم در برابر دولت ‌هستند.

3. این علماء، مراجع و رهبران دینی عموم شیعیان جهان در ایران، هند، آفریقا و كشورهای عربی به حساب می‌آیند. و اگر بنا شد دولت كوچك‌ترین اهانت و گستاخی نسبت به آن‌ها بنماید، تمام شیعیان از همه طرف خواهند شورید.

و امّا داستان «كربلا»: شهری است كه از روز كشته شدن حسین‌بن علی(ع) سبط پیغمبر(ص) و پسر فاطمه(س) تشكیل شده است. اهل عراق حسین(ع) را دعوت كردند كه از حجاز و مدینه به‌ طرف آن‌ها بیاید تا او را خلیفه قرار دهند و هنگامی كه در مقام اجابت دعوت آن‌ها حسین(ع) و اهل بیتش به زمین كربلا كه از كوفه دوازده فرسخ فاصله دارد، رسید اهل كوفه از او برگشتند، و به فرمان یزید بن معاویه (حاكم اموی در شام) علیه او قیام كردند. حسین(ع) با یاران اندكش قهرمانانه با آن‌ها جنگید، تا خود و كسانش كشته شدند. لشگر اموی در این پیكار منتهای قساوت و پستی را اجرا كردند، و از آن زمان به بعد شیعیان جهان این شهر و مدفن حسین(ع) را بزرگ‌ترین مركز روحی و معنوی خود گرفته و از همه طرف به قصد زیارت به آن‌جا هجوم می‌آورند، و ما در مسیحیّت برنامه‌ای نظیر آن را نداریم.

این شهر «كربلا» هم نیز دارای مدارس زیادی است و عدّه‌ای از علمای شیعه در آن‌جا اقامت دارند، و تقریباً علمای كربلا و نجف پشتیبان یكدیگر و هم هدف ‌هستند، و این دو محل مركز علمی جهانی برای شیعه به ‌حساب می‌آید.

بنابر اجرای مأموریت، من از بصره به بغداد آمدم. بغداد مركز حاكمی بود كه از طرف دولت عثمانی برای حكومت عراق نصب شده بود. از آن‌جا به طرف حلّه رفتم، حلّه شهری است كه در ساحل فرات قرار گرفته است.

فرات و دجله: دو نهر بزرگی هستند كه از كوه‌های تركیه سرچشمه می‌گیرند و سرزمین عراق را می‌شكافند و در دریا می‌ریزند؛ البته كشاورزی عراق و رفاه مردم آن مرز و بوم به این دو نهر بستگی دارد.

هنگامی كه من به لندن برگشتم به وزارت مستعمرات گوشزد كردم كه نقشه‌ای طرح كنند برای اینكه مجرای این دو نهر را به دست بگیرند؛ زیرا این عالی‌ترین برنامه‌ای است كه می‌تواند عراق را تسلیم كند.

از حلّه به نجف رفتم و به صورت یك تاجر آذربایجانی وارد نجف شدم. با علماء و رجال دینی نجف الفت برقرار كردم، با آن‌ها رفت و آمد می‌نمودم و در مجالس درس آنان حاضر می‌شدم. از شدّت تقوا و پاكدامنی و صفای روح و فطری بودن علم و دانش آن‌ها در شگفت بودم؛ ولی متوجّه شدم كه آن‌ها نسبت به موقعیّت زمان توجّهی ندارند و در مورد تجدید وضع خود فكر نمی‌كنند، در آن‌ها چند جهت دیدم:

1. با دولت عثمانی شدیداً دشمن بودند از دو جهت: یكی اینكه دولت سنّی بود و آن‌ها شیعه، دوم اینكه دولت عثمانی خفقانی به وجود آورده بود كه جلوی آزادی‌های آن‌ها را گرفته بود، تا آن‌جا كه به آن‌ها اجازه نمی‌داد به قدرت و نفوذ خودشان توجّه كنند و در مورد خلاصی و نجات از این خفقان بیاندیشند.

2. تمام نیرو و انرژی آن‌ها صرفاً در علوم دین مصرف می‌شد و علوم مادّی را به كلّی ترك كرده بودند.

3. در شئون سیاسی دنیا فكر نمی‌كردند و نمی‌دانستند در اطراف آن‌ها چه می‌گذرد.

من با خود می‌گفتم این بیچاره‌ها چقدر در خواب و غفلت به ‌سر می‌برند، در حالی كه دنیا بیدار است.(1)

البته من مكرّر درصدد برآمدم كه علماء نجف را علیه دولت عثمانی تحریك كنم؛ ولی آن‌ها از من شنوایی نداشتند و بعضی از آن‌ها مرا مسخره می‌كردند، گویا من می‌گویم دنیا را خراب كنید. آن‌ها حكومت عثمانی را چنان می‌دیدند كه یك قدرت ریشه‌دار غیرقابل حركتی است كه نمی‌شود آن را تكان داد، مگر زمانی كه امام زمان(ع) ظهور كند.

«ولیّ امر» و امام زمان نزد شیعیان، امام دوازدهم آن‌ها از فرزندان پیغمبر(ص) است كه 255 سال بعد از ظهور حكومت اسلامی مخفی شده و تا هم‌اكنون زنده و غایب است، و در یك زمان خاصّی در آینده ظهور می‌كند و دنیا را پر از عدل و داد می‌نماید، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.

من به یكی از آن‌ها گفتم مگر واجب نیست هم‌چنان‌ كه پیغمبر اسلام ظلم را ریشه‌كن كرد شما با ستم مبارزه كنید؟

گفت: او پیغمبر(ص) بود و خدا او را از غیب مدد می‌كرد.

گفتم شما هم حركت كنید، خدا شما را هم از غیب كمك خواهد كرد، مگر نه این است كه قرآن می‌گوید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْكُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ (2) «اگر خدا را یاری كنید خدا شما را یاری می‌كند.»

به من پاسخ داد: تو مرد تاجری هستی، عقلت به این چیزها نمی‌رسد.

مرقد امام علی(ع) به انواع زینت‌ها مزیّن است؛ حرم بسیار زیبایی دارد كه بر فراز آن قبّه طلایی می‌درخشد و دارای دو مناره طلا است. شیعیان روز به روز بر زیبایی و زینت آن‌جا می‌افزایند، و به طور جماعت در آن‌جا نماز می‌خوانند، و ضریحی كه دورادور قبر آن حضرت قرار دارد، می‌بوسند. بر امام(ع) سلام می‌كنند، و هنگام داخل شدن از او اذن می‌گیرند، دورادور حرم را صحن بزرگی احاطه كرده كه اطراف آن غرفه‌های زیادی است، زوّار و طلّاب در آن‌جا ساكن هستند.

در كربلا مثل حرم نجف، دو حرم است؛ یكی حرم حسین(ع) و دیگر حرم عباس(ع) و او برادر حسین(ع) است که با او در كربلا كشته شد، شیعیان در كربلا هم در این دو حرم اعمالی را كه در حرم علی(ع) انجام می‌دادند انجام می‌دهند. كربلا از نظر آب و هوا بهتر از نجف است؛ زیرا اطراف شهر را باغستان‌ها و نهرهای جاری محاصره كرده است.

در این مسافرت كه به طرف عراق رفتم وضع اسف‌باری مشاهده كردم؛ حكومت و استانداری كه از طرف آستانه نصب شده بود مرد مستبدّ نادانی بود كه هر طور می‌خواست حكم می‌كرد، گویا مردم غلام و كنیز اویند، و ملّت هم به‌طور عمومی از او ناراضی بودند؛ امّا شیعیان ناراضی بودند، به خاطر اینكه حكومت جلو آزادی‌های آن‌ها را گرفته بود و آن‌ها در خفقان شدیدی گرفتار بودند.

امّا سنّی‌ها ناراضی بودند، به خاطر اینكه آن‌ها عرب اصیل بودند، و حاضر نبودند با وجود اشراف و بزرگانی كه در بین خود داشتند زیر بار حكومت یك فرد ترك بروند.

شهرها خراب، مردم در شهرها در كثافت و در وضع اسف باری زندگی می‌كردند. راه‌ها ناامن بود،‌ و جمعیّت‌های راهزن در بین راه‌ها به كاروان‌ها دستبرد می‌زدند، ولذا غالباً كاروانیان با شرطه و ژاندارم محافظ و مسلّح حركت می‌كردند.

دشمنی‌ها و نزاع‌های شدید بین عشایر و قبایل برقرار بود، روزی نبود كه عشیره و قبیله‌ای به عشیره دیگر نتازد و قتل و غارت راه نیاندازد.

جهل و بی‌سوادی به صورت وحشتناكی بر مردم حاكم بود و وضع جهل و بی‌سوادی آن سامان مرا به یاد دورانی می‌انداخت كه یهود بر كشور ما مسلّط بود.

به استثناء طلّاب و شخصیّت‌های مذهبی در نجف و كربلا و عدّه معدودی كه با آن‌ها مرتبط بودند، در هر هزار نفر یك نویسنده و خواننده یافت نمی‌شد.

مدّت چهار ماه من در نجف و كربلا ماندم. در نجف به بیماری شدیدی دچار شدم كه از زندگی مأیوس گردیدم، كسالت من حدود سه هفته طول كشید، به طبیبی كه در آن‌جا بود مراجعه كردم، بعضی داروهایی برای من تجویز كرد. با استعمال داروها كم كم رو به بهبودی گذاردم و بیماری در فصل تابستان بر من عارض شد. تابستان بسیار گرم بود و من در ایام بیماریم در یك زیرزمینی كه آن را «سرداب» می‌گویند ساكن بودم و صاحب‌خانه‌ای كه از او اطاقی اجاره كرده بودم، در این مدّت به امید آن‌كه پاداش خوبی به او بدهم از من پرستاری می‌كرد و برایم غذا و دوا تهیّه می‌نمود، و اظهار می‌كرد كه قربة الی الله مرا خدمت می‌كند، چون من زائر أمیرالمؤمنین(ع) هستم.

در روزهای اول بیماریم فقط غذایم آب جوجه بود، سپس طبیب تجویز كرد كه مقداری از گوشت آن را بخورم، و در اواخر بیماریم طبیب دستور داد مقداری برنج با مرغ میل كنم. هنگامی‌كه مرضم بهبود یافت از نجف به بغداد رفتم، و گزارش مفصّلی از مشاهداتم در نجف و كربلا و حلّه و بغداد تهیّه كردم كه یكصد صفحه بود، و گزارش را به نماینده وزارت مستعمرات در بغداد تسلیم نمودم و منتظر ماندم ابلاغ وزارتخانه برسد، كه آیا در عراق بمانم یا به لندن برگردم البته خیلی مشتاق بودم كه به لندن برگردم؛ زیرا دوران غربت خیلی طول كشیده بود، و دلم برای وطن و زن و فرزند تنگ شده بود، مخصوصاً خیلی شائق بودم كه هرچه زودتر فرزند یك دانه عزیزم (رسبوتین) را كه هنوز مرا ندیده بود ملاقات كنم؛ لذا ضمن گزارش از وزارتخانه مرخصی خواستم كه به من اجازه بدهند برای یك مدّتی به وطن برگردم؛ چون دوران سفر من به عراق و غربتم خیلی طولانی شده و سه سال طول كشیده بود، نماینده وزارت مستعمرات در بغداد به من گفت همین‌جا بمان و از بغداد خارج نشو تا جواب بیاید، من هم اطاقی در یكی از كاروانسراهای ساحل دجله اجاره كردم و در آن‌جا ماندم تا در مورد من گمان بد نبرند. در طول اقامتم در بغداد روی این مطلب خیلی توجّه داشتم كه چقدر فرق است بین اوضاع پایتخت مملكت عثمانی و بین اوضاع این شهر، گویا ترك‌ها معتقدند كه عراق را بكوبند؛ زیرا این‌ها عرب هستند و حكومت از شرّ این‌ها در امان نیست. از روزی كه از بصره خارج شده بودم در مورد محمّد بن عبدالوهاب خیلی نگران بودم، و می‌ترسیدم از آن روشی كه من جلو او گذارده‌ام منحرف شود؛ زیرا او خیلی ملوّن و عصبانی مزاج بود و زود وضعش دگرگون می‌شد، و همواره من وحشت داشتم نكند با یك تحوّل و دگرگونی محمّد بن عبدالوهاب، تمام زحمات من هدر رود.

هنگامی كه خواستم از او جدا شوم تصمیم داشت به آستانه پایتخت عثمانی برود؛ ولی من او را مانع شدم و گفتم اوضاع آن‌جا شدیداً تحت سانسور است، و ممكن است تو چیزی از عقاید خودت را بگویی و تو را تكفیر كنند و به قتل برسانند. این مطلب را من به او اظهار كردم؛ ولی در واقع ترس من از جای دیگر بود و آن اینكه نكند او با بعضی از علماء مصادف شود و آن عالم، كجی و انحراف او را اصلاح كند و او را در طریق اهل سنّت استوار سازد، و تمام رنج‌های من از بین برود.

خلاصه چون دیدم تصمیم دارد در بصره نماند، به او پیشنهاد كردم كه به طرف اصفهان و شیراز برود.

چون این دو شهر زیبا و خوش آب و هوا هستند، و اهالی آن‌جا شیعه‌اند، و خیلی بعید بود كه شیعیان بتوانند در محمّد اثر بگذارند؛ از این جهت نسبت به انحراف او از مسیری كه خودم تعیین كرده بودم خاطر جمع بودم.

هنگامی كه می‌خواستم از محمّد جدا شوم به او گفتم: آیا تو به تقیّه ایمان داری؟ گفت: آری، چون یكی از اصحاب پیغمبر(ص) (گمان می‌كنم گفت مقداد) در آن هنگامی كه در چنگال مشركین گرفتار بود و پدر و مادرش را كشتند، او تقیّه كرد و برای نجات خود اظهار شرك نمود.

گفتم پس تو اگر آن‌جا رفتی از شیعیان تقیّه كن، و به آن‌ها اظهار نكن كه تو از اهل سنّت هستی تا برای تو ناراحتی پیش نیاید، و از آب و هوا و زیبایی آن شهرها استفاده كن.

در هنگام خداحافظی مقداری پول به محمّد به عنوان زكات جهت توشه و خرج سفر دادم (زكات یك نوع مالیات است كه مسلمان‌ها جهت صرف در مصالح اسلام و مسلمین می‌پردازند) و برای او چهارپایی به ‌عنوان مركب سواری خریدم و به او هدیه كردم، و از او جدا شدم.

از آن وقت به بعد نفهمیدم محمّد كجا رفت و چه شد، با یكدیگر قرار گذاشتیم هرگاه یكی از ما دو نفر به بصره مراجعت كرد و نخواست آن‌جا بماند، و دوست خود را ندید، نامه‌ای نزد عبدالرضا (نجّار) بسپارد، و در آن نامه بنویسد كه كجا می‌رود تا رفیقش هم از حال او باخبر باشد.

پی‌نوشت‌ها:

۱- همفر درباره علمای نجف به چه نکاتی پی برد؟

۲- علت دشمنی علمای نجف با دولت عثمانی چه بود؟

پی‌نوشت‌ها:

1. البته این نظریات یك جاسوس بیگانه است كه از داخل اوضاع روحانیّت بی‌خبر بوده است، و این هم دلالت بر قدرت و عظمت روحانیّت شیعه می‌كند كه یك بیگانه با تمام مهارت‌های جاسوسی خود نمی‌تواند به اسرار آن‌ها پی ببرد؛ و الّا بزرگ‌ترین دلیل بر بیداری علماء شیعه در آن زمان فتوایی بود كه مقارن همین اوقات از مرجع بزرگ مرحوم آیت الله حاج میرزا حسن شیرازی اعلی الله مقامه در مورد حرمت تنباكو صادر شد، و نقشه استعماری بریتانیا را در خصوص كشور ایران نقش بر آب كرد.

2. سوره محمّد آیه 7

***

کتاب: وهابیّت ایده استعمار

یادداشت‌های یك جاسوس انگلیسی به نام مستر همفر

ترجمه: سید احمد علم‌الهدی

ناشر: دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: