کد مطلب: ۲۹۰۴
تعداد بازدید: ۱۱۰۶
تاریخ انتشار : ۱۷ تير ۱۳۹۸ - ۰۶:۳۲
معارف دین| ۶
برحسب روایاتی که در کتب معتبر مثل «مجمع‌البیان» و «توحید صدوق» و در کتب شرح اسماءالحسنی روایت شده، برای خداوند متعال 99 اسم است؛ هر کس آن‌ها را احصا کند، به بهشت وارد می‌شود؛ و این نود و نه اسم در خود روایات ذکر شده است.
7 - تعداد «اسماءالحسنی» را بیان فرمایید؟
آنچه از اسماء‌الله در قرآن مجید آمده است، - برحسب بعضی کتب تفاسیر-  127 اسم است.
علّامه مجلسی(ره) در کتاب «توحید» در ابواب «اسماؤه تعالی»، باب سوّم آن را به باب «عدد اسماء الله تعالی و فصل إحصائها و شرحها»[1] اختصاص داده است.
برحسب روایاتی که در کتب معتبر مثل «مجمع‌البیان»[2] و «توحید صدوق»[3] و در کتب شرح اسماءالحسنی روایت شده، برای خداوند متعال 99 اسم است؛ هر کس آن‌ها را احصا کند، به بهشت وارد می‌شود؛ و این نود و نه اسم در خود روایات ذکر شده است.[4]
صدوق (ره) می‌فرماید: مقصود از احصای آن‌ها شمردن آن‌ها نیست؛ بلکه مقصود، معرفت و اطّلاع بر معانی این نود و نه اسم است.
در کتب شرح اسماءالحسنی این 99 اسم، شرح و تفسیر شده‌اند. «صدوق» نیز در کتاب «توحید» آن‌ها را شرح فرموده است. «کفعمی» در «مصباح»، «ابن فهد» در «عدّة الدّاعی»[5] و بزرگان دیگر هم آن را شرح کرده‌اند؛ که مراجعه به این شرح‌ها برای مزید معرفت و توجّه نافع است.
از بعضی اخبار نیز استفاده می‌شود که اسماءالحسنی 360 اسم است؛[6] برحسب آنچه «مجلسی» و «سیّد علیخان» و «کفعمی» روایت فرموده‌اند،[7]چهار هزار اسم هست.
ممکن است مراد از 99 اسمی که در روایات اولی ذکر شده است اسم‌هایی باشد که اشرَف یا اشهَر یا اظهَر و اوفق و اسبق و اصدَق به مسمّی باشد. و ممکن است که اسماء دیگر به این نود و نه اسم رجوع نماید.
گاهی کثرت اسماء به ملاحظه لغات مختلف تصوّر می‌شود؛ که به این لحاظ اسماءالحسنی از چهار هزار هم بیشتر می‌شود. و گاه به لحاظ اضافه این، کثرت پیدا می‌شود؛ که به این ملاحظه، حدّ و حصری ندارد؛ مثل «الخالق» که یک اسم است؛ ولی اگر اضافه شود متعدّد می‌شود؛ مانند: خالق الأرض، خالق ‌السّماوات، خالق الشّجر، خالق الجبال، خالق الإنسان و ... و هم‌چنین اسم الفاطر، الباری، الرزاق، الکافی، الرب، الکاشف و اکثر اسماءالحسنی.
عِبارَاتُنا شَتَّی وَ حُسنُکَ وَاحِدٌ/ وَ کُلّ إلَی ذاکَ الجَمال یَشِیرُ 
از نظر دیگر، موجودات و تمام مخلوقات اسماءالله هستند؛ زیرا اسم، آن چیزی است که دلالت بر مسمّی و وسیله شناختن و علامت و نشانه ذات صاحب نام باشد.
وجود مخلوقات آیات وجود خدا، کلمات خدا و آثار باری‌تعالی هستند و اکمل و اشرف این اسماء، انبیا و اولیای دین به ‌ویژه حضرت خاتم‌النبیین و ائمّه اثنی‌عشر(ع) می‌باشند؛ چنان ‌که در روایت از حضرت صادق(ع) وارد شده: «نَحن و اللهُ الاَسماء الحُسنَی الَّذِی لَایَقبَلُ مِن أحَدِ طَاعَةٍ إلَّا بِمَعرِفَتِنَا، قَالَ: فَادعُوهُ بِهَا»[8] برای این که این بزرگواران از حیث ذات و صفات و افعال و اقوال، وسایل معرفت‌الله و علائم و نشانه و آیات کبری و اسماء حسنای خداوند متعال می‌باشند.
 
8 - اگر اکثریت مردم یا بخش عظیمی از انسان‌ها گمراه باشند و فقط جمعیّت هدایت یافته منحصر به مسلمین و از آن‌ها نیز منحصر به «فرقه ناجیّه» باشد، آیا با هدایت عامه خدا و اسم شریف (الهادی) - که همه را شامل و فراگیر است - منافات ندارد و موجب حرمان اکثریت از هدایت الهی نمی‌گردد؟
مفهوم اسم «الهادی» و معنی هدایت الهی، اجبار بر هدایت و سلوک راه مستقیم نیست. هدایت به معنای عام - که شامل همگان است - عبارت است از: هدایت‌های تکوینی که در تمام عالم خلقت از جماد و نبات و حیوان و حتّی انسان وجود دارد و همه با آن هدایت به ‌طرف کمال وجودی خود می‌روند. شاید مقصود آیه شریفه رَبُّنَا الَّذِی أعطَی کُلَّ شَی‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی [9]همین هدایت باشد. هم‌چنین هدایت‌های تشریعی و راهنمایی‌هایی که به‌ وسیله انبیا برای مردم صورت گرفته، عمومی بوده و شامل خوب و بد و صالح و طالح است. این هدایت هم، شامل فرعون و قارون و شمر و دیگر اشقیا، و هم شامل صلحا است؛ و هیچ ‌کس از هدایت الهی محروم نیست. 
بنابراین، جمعیّت هدایت ‌شده منحصر به مسلمین نیستند و عامّه افراد بشر نیز برحسب فطرت و هدایت عقل و وحی و شرع هدایت شده‌اند؛ چنان‌ که قرآن دراین‌باره می‌فرماید: وَ أمَّا ثَمُودُ فَهَدَینَاهُم فَاستَحَبُّوا العَمَی عَلَی الهُدَی[10]   اِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیل إمَّا شَاکِراً وَ إمَّا کَفُوراً[11].
این میان هدایت‌های خاص و کمک‌ها و مددها و توفیقات و عنایاتی نصیب اشخاص می‌شود که در شرایط خاص و ظروف معیّن است و بیشتر مستند به گرایش انسان به ‌سوی طلب هدایت و جهاد و مجاهده و بعضی شرایط هست؛ چنان ‌که قرآن می‌فرماید: وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا وَ إنَّ اللهَ لَمَعَ المُحسِنِینَ.[12] ؛ که البتّه این هدایت‌ها خاص است. 
 
9 - در برخی هیئت‌های مذهبی اشعاری سروده و خوانده می‌شود که در ضمن آن لفظ جلاله «الله» را به ذوات عصمت(ع) و غیره نسبت می‌دهند؛ مثلاً گفته می‌شود: من علی‌اللّهی‌ام؛ من حسین‌اللّهی‌ام؛ من زینب‌اللّهی‌ام و ...؛ حتّی اخیراً گفته‌اند: من که هیچ، انبیا، اکبراللّهی هستند (مقصود، حضرت علی‌اکبر(ع) است). گاهی لفظ مبارک «هو» را به طرز خاصّی به‌ طور دسته‌جمعی فریاد می‌زنند و بعد از آن «یا حسین» و یا «یا زینب» می‌گویند؛ مثلاً می‌گویند:   «هو یا زینب» و امثال آن.
از آن حضرت تقاضا می‌شود جهت تنویر افکار، نظر مبارک خود را مرقوم فرمایید که شدیداً مورد حاجت است. خداوند به همه ما توفیق تبعیّت کامل از احکام الهی را عنایت فرماید و همه را از فِتَن نجات دهد.
واضح است که گفتن این کلمات به ‌قصد جدّ و اراده مفهوم ظاهر این الفاظ، شرک و کفر است و با شکّ در این که گوینده، مفهوم ظاهر آن را اراده کرده یا معنای دیگری در نظر داشته، اگر قرینه صارفه‌ای - که دلالت بر عدم معنای ظاهر آن دارد - نباشد، باز هم حمل بر کفرگویی می‌شود. 
امّا به ملاحظه این ‌که افرادی موحّد و خداپرست، این کلمات را بر زبان می‌آورند و حضرات ائمّه(ع) را بنده و مقرّب خدا و اولیای خداوند می‌دانند؛ و با بی‌التفاتی و جهل به معنای این الفاظ، آن را بر زبان می‌آورند و یا به‌ هر حال هرگز قصد ندارند که آن بزرگواران را الله و خدا بدانند، حکم به کفر و شرک آن‌ها نمی‌شود.
با وجود این، لازم است از گفتن این الفاظ جداً خودداری شود؛ زیرا مفاسدی که بر این‌گونه شعارها مترتّب می‌شود و زیان‌هایی که برای دین و مذهب و درک و معرفت جامعه دارد، بسیار است. مسلمانی که در همه نمازهایش شهادت می‌دهد که شخص نبیّ اکرم(ص) که افضل همه مخلوقات و همه این بزرگواران است - پیغمبر و بنده خدا است، معنی ندارد که بگوید: «محمّداللّهی» یا «علی‌اللّهی» یا «حسین‌اللّهی» هستم.
بنابراین باید مجالس مؤمنین از این برنامه‌ها و شعارها پاک و منزّه باشد و به ذکر فضایل و مناقب آن بزرگواران - که در احادیث صحیح آمده است - مجالس خود را مزیّن نمایند و امر ولایت اهل‌بیت(ع) را زنده نگاه‌ دارند و حدود توحید و نبوّت و امامت و حریم مقامات را رعایت نمایند.
خداوند متعال همه اعمال عبادی و کارهای ما را از تصرّفات شیاطین و افراد بی‌معرفت حفظ نماید و توفیق تعظیم شعائر و تأسّی کامل و صحیح به اهل‌بیت(ع) را به همگان عطا فرماید.
لازم به تذکّر است که: در مقام متوجّه ساختن افراد مذکور به این حقایق باید برادرانه در محیطی صمیمی صفا و به ‌طور مشفقانه عمل شود تا تذکّر - ان‌شاءالله‌تعالی – ثمربخش و مفید واقع گردد.
 
علم و اراده الهی
10 - مگر خداوند خوبی بنده‌اش را نمی‌خواهد؟ او می‌خواهد که بنده‌اش به ‌سوی کمالات هدایت شود. پس چرا وقتی می‌خواهیم کاری را انجام دهیم، «ان‌شاءالله» می‌گوییم؟
مثلاً می‌خواهیم مسجدی را بنا کنیم و این مسجد ذخیره آخرتمان است؛ می‌گوییم: اگر خدا بخواهد، این کار را انجام می‌دهم. فلسفه این گفتار چیست؟
گفتن «ان‌شاءالله» با رسیدن به کمالات منافات ندارد؛ بلکه خود گفتن آن، مرتبه‌ای از کمال است؛ چون اوّلاً: در قرآن و روایات به آن ترغیب شده و ثانیاً: معنایش این است که تحقّق امور به مشیّت الهی بستگی دارد؛ یعنی اگر خداوند نخواهد، هیچ امری در خارج صورت حصول و تحقّق نمی‌گیرد.
گفتن «ان‌شاءالله» در امور خیر، به این برمی‌گردد که گوینده در واقع از خداوند می‌خواهد مانعی برای انجام کار خیری که قصد دارد انجام دهد، پیش نیاید و توفیق آن را داشته باشد؛ و این نشانه کمال توحید گوینده است. و الله ‌العالم.
 
11 - آیا در انجام کارها مستغنی از اراده خدا هستیم و به اراده و اختیار خود، کار می‌کنیم؟
اراده تکوینیّه خدا بر این تعلّق گرفته که کارها از ما به نحو اراده و اختیار صادر شود. ما بالوجدان حس می‌کنیم که در افعال خود مجبور نیستیم؛ هر چند این اختیاری که به ما داده شده که می‌توانیم کاری را انجام دهیم و می‌توانیم آن را ترک کنیم، به اراده و خواست خدا است.
 
12 - آیا علم خداوند و انبیا و ائمّه، موجب سلب اختیار مردم در انجام کارها نیست؟
علم خدا و علم انبیا و ائمّه(ع) از وقایع و حوادث، مستلزم سلب اختیار اشخاص و علّت وقوع آن حوادث نیست؛ زیرا در غیر این صورت - العیاذ بالله - نفی علم خدا به همه وقایع کلّی و جزئی لازم می‌شود؛ که خلاف ضرورت وجدان است؛ و یا قول به جبر کلّی لازم می‌آید؛ که آن نیز خلاف ضرورت و بداهت است و مستلزم این است که معلوم، تابع علم باشد.
حلّ اجمالی شبهه این است که: علم خدا و کسانی که علم خود را از خدا گرفته‌اند، متعلّق به وقوع حوادث به همان ترتیب طبیعی است؛ که از جمله وقوع فعل از اشخاص، مرید به اراده و اختیار است و اگر به غیر اراده و اختیار واقع شود و به جبر باشد، خلاف علم خدا واقع می‌شود.
به ‌هر حال مسئله، مسئله‌ای است وجدانی و با رجوع به وجدان، هر کسی خود را صاحب اراده و اختیار می‌یابد و اگر هزار شبهه هم در مقابل آن باشد، خلاف وجدان و بداهت است.
از سوی دیگر هم علم خدا به هر چیز و هر جریان، و اخبار انبیا به ‌ویژه حضرت رسول اعظم(ص) و ائمّه طاهرین(ع) نیز از وقایع و حوادث ثابت و مسلّم است و بسیاری از آن اخبار واقع و ظاهر شده و آنچه مربوط به آینده است نیز واقع خواهد شد. و این خبرها نیز مانند خورشید در وسط آسمان ثابت است و قابل ‌انکار نیست و به مسئله جبر و اختیار ارتباط ندارد.
 
13 – با این که بیشتر مردم اهل جهنم هستند خلقت انسان و عالم تکلیف برای چیست؟
خلقت همه انسان‌ها برای این است که با انتخاب و اختیار خود و استفاده از هدایت‌های، الهی به مقامات نائل شوند و به رضوان خدا و بهشت و نعمت‌های آن و کمال مطلوب برسند. اگر به گفته شما بیشتر مردم اهل جهنّمند، یا به‌ جای بهشت، جهنّم و راه‌های آن را انتخاب می‌نمایند، به سوء اختیار خودشان است.
خلاصه این که: برنامه بسیار پیچیده امتحان و آزمایش، با این خلقت انجام می‌شود و در واقع تشخیص و تخلیص، تا گزینش زبده‌ها و صلحا برقرار می‌گردد و این وضعیت و برنامه‌ای است که می‌توان گفت به یک معنی در درجات مختلف و در کل عالم طبیعت برقرار است؛ با این تفاوت که جریان در ناحیه تشریعیّات و امور تکلیفیّه در انسان به اختیار خودش وابسته است.
به‌ علاوه، این مطلب که بیشتر مردم اهل جهنّم‌اند، یا مخلّد در آتش هستند، ثابت نیست و تعبیر قرآنی کَثِیراً مِنَ الجِنِّ وَ الإنسِ[13] است. آنچه مسلّم است این که: اشخاص مقصّر و ملتفت که در حال کفر مرده باشند، مستوجب جهنّمند و خلود در جهنّم فقط در مورد معاندین است.
 
14 - روایت است حضرت علی(ع) در پاسخ به مردی که سؤالی به تمسخر پرسیده بود، به «عمرسعد» - که آن زمان تازه راه افتاده بوده - اشاره کرد خبر داده بودند که: فرزند تو قاتل پسر من، حسین(ع) است. 
با توجّه به این نکته و عطف به این که سرنوشت این فرد و امثال او از قبل تعیین شده بوده، نقش «اختیار» را تشریح فرمایید.
با فرض این که کسی چون «عمرسعد» یا «شمر» از راهی که در آن بودند بازمی‌گشتند، با توجّه به آن که قضای الهی بر شهادت امام حسین(ع) قرار گرفته بود، آیا این اتّفاق نمی‌افتاد؟
مخاطب به این کلام، «سعد وقّاص» - پدر عمرسعد - بوده است. اخبار و احادیث از پیغمبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) درباره شهادت سیدالشّهداءء(ع) بسیار است. این شبهه‌ای که مطرح کرده‌اید همان شبهه جبریّه است که در شعر منسوب به خیام نیز آمده است:
مِی‌ خوردن من حق ز ازل می‌دانست‌/ گر مِی نخورم علم خدا جهل بود
و جواب علمی آن را خواجه داده است:
علم ازلی، علّت عصیان گفتن/ ‌نزد عقلا زِ غایت جهل بود
علم الهی به این ‌که عمرسعد یا شمر قاتل سیدالشّهداء(ع) است، سبب سلب اختیار، آن‌ها و اجبار آن‌ها بر قتل نمی‌شود و اصلاً علم الهی تعلّق گرفته است به این که: عمل قتل از آن‌ها به اراده و اختیار خودشان صادر شود. و قتل و فعلی که به اراده و اختیار صادر نشود، متعلّق علم نیست و واقع نشده است.
به ‌هر حال ما به بداهت می‌دانیم که «عمر سعد» و «شمر» و هر ظالم و هر شخص عادل همه به اراده و اختیار عمل می‌کنند. چنان ‌که برحسب اخبار متواتر هم می‌دانیم، شهادت آن حضرت(ع) و قتل آن حضرت توسّط قتله آن حضرت نیز از پیش به ‌وسیله اخبار پیغمبر و امیرالمؤمنین(ع) معلوم و مسلّم بوده است. (و الله العالم).
 
پی‌نوشت‌ها
[1] - بحار: 4/181.

[2] - مجمع‌البیان: 7 / 3.

[3] - توحید صدوق/ 194و 219 . 

[4] - فصل 32، ص312 الی 368.

[5] - ص298 الی ص 316.

[6] - توحید صدوق ،ص191 –شرح این حدیث را در بحار ، ج 4، ط جدید، ص167- 172ملاحظه کنید.

[7] - مصباح کفعمی، ص349؛ بحارالانوار ، ج4، ص211؛ شرح الصحیفه، شرح دعای پنجاهم.

[8] - تفسیر صافی:1/628.

[9] – طه/50.

[10] - فصّلت/17.

[11] – انسان/3.

[12] – عنکبوت/69.

[13] – اعراف/179.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: