کد مطلب: ۲۹۷۱
تعداد بازدید: ۱۰۶۶
تاریخ انتشار : ۱۶ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۷:۰۱
نگاهی بر زندگی امام سجاد(ع)| ۲
آنچه مسلّم است، این است که مادر امام سجّاد(ع) مشهور به «شهربانو»، دختر یزدگرد سوّم، آخرین پادشاه ساسانی بوده است[1] ولی در چگونگی ازدواج امام حسین(ع) با او، و در عصر و سال ازدواج او، اختلاف ‌نظر وجود دارد.
پدر و مادر امام سجّاد(ع)
پدر بزرگوار امام سجّاد(ع)، حضرت سیّدالشهدا امام حسین(ع) است، که شرح کوتاه زندگی آن بزرگ‌مرد، در شماره قبل خاطرنشان شد.
مادر بزرگوارش حضرت شهربانو است، که درباره چگونگی ازدواج او با امام حسین(ع) و عصر ازدواج او گفتار گوناگون ذکر شده که خلاصه آن را در اینجا می‌آوریم.
آنچه مسلّم است، این است که مادر امام سجّاد(ع) مشهور به «شهربانو»، دختر یزدگرد سوّم، آخرین پادشاه ساسانی بوده است[1] ولی در چگونگی ازدواج امام حسین(ع) با او، و در عصر و سال ازدواج او، اختلاف ‌نظر وجود دارد.
در مورد نام او، نام‌هایی مانند سلامه، خوله و غزاله نیز گفته شده است.[2]
عالم بزرگوار شیخ مفید (متوفّی ۴۱۳ ه. ق) در کتاب ارشاد می‌نویسد:
« نام او "شاه‌زنان" بود، و به گفته بعضی نام او شهربانو بوده است.»[3]
در مورد اسارت و ازدواج شهربانو با امام حسین(ع)، سه قول در روایات وجود دارد: ۱. این اتفاق در زمان خلافت عمر؛ ۲. در زمان خلافت عثمان؛ ۳. در زمان خلافت علی(ع) رخ داده است، که در اینجا نظر شما را به ذکر یکی از آن‌ها جلب می‌کنیم:
 ازدواج شهربانو در زمان خلافت عمر
شهربانو یکی از دختران یزدگرد سوّم بود. قبل از آن که ایران به دست مسلمانان فتح شود، شهربانو شبی در خواب دید که پیامبر اسلام(ص) وارد ایران و کاخ مدائن شد و همراه امام حسین(ع) نزد او نشست و امام حسین(ع) را به او (شهربانو) نشان داد و فرمود:
«ای دختر پادشاه عجم! من تو را نامزد حسين(ع) نمودم.»
سپس در شب بعد، حضرت فاطمه(س) را در عالم خواب دید. وارد ایوان کاخ شد و خطاب به شهربانو گفت:
«تو نامزد پسر من، و عروس من هستی. به‌ زودی مسلمانان بر شما پیروز می‌شوند و تو اسیر آنان می‌گردی. نگران مباش که به ‌زودی در مدینه بی‌آن که دستی به تو برسد، به وصال شوهر آینده‌ات (پسرم حسین(ع)) خواهی رسید.»
حضرت فاطمه(س) در همان وقت اسلام را بر من عرضه کرد و من اسلام را پذیرفتم.
سرانجام در زمان خلافت عمر، سپاه اسلام پیروز شد، گروهی از بانوان اسیر شدند. یکی از آن‌ها شهربانو بود. مردم مدينه گروه‌ گروه برای تماشای شهربانو اجتماع کرده بودند ولی او بانویی عفیف و با شرم بود و چهره خود را پوشانده بود...[4]
امام باقر(ع) فرمود: هنگامی‌ که دختر یزدگرد را (به ‌عنوان اسیر) نزد عمر آوردند، دختران مدینه برای تماشای او سر می‌کشیدند. هنگامی‌ که وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت.[5] عمر به او نگریست. او رخسار خود را پوشید و به فارسی می‌گفت: "اف بیروج بادا هُرمُز" (وای روزگار هرمز سیاه شد) عمر (که زبان فارسی را نمی‌دانست) گفت: آیا این دختر به من ناسزا می‌گوید؟، سپس متوجّه او شد تا او را بفروشد. امیرمؤمنان علی(ع) به عمر گفت: "تو این حق را نداری، اختیار انتخاب را به خودش واگذار کن هر مردی را که او به شوهری برگزید، مهریّه‌اش را از سهم بیت‌المال همان مرد، حساب کن". عمر رأی علی(ع) را پذیرفت و به شهربانو اختیار داد. شهربانو جلو آمد و دستش را بر سر حسین(ع) نهاد. (و به ‌این ‌ترتیب حسین(ع) را به‌ عنوان همسر برگزید.) على(ع) به او فرمود: نامت چیست؟ او پاسخ داد: جهانشاه.
حضرت علی(ع) فرمود: بلکه نام تو شهربانُوَيْه باشد. سپس به حسین(ع) فرمود:
«یا اَبا عبدالله لَيَلِدَنَّ لَكَ مِنْهَا خَيْرُ أَهْلِ اَلْأَرْضِ.»
«ای حسین! حتماً از این دختر، بهترین شخص روی زمین برای تو متولّد می‌شود.»[6]
و مطابق بعضی از روایات، على(ع) به او گفت: نام تو چیست؟ او در پاسخ گفت: «شاه‌ زنان» (یعنی برترین زنان).
و حضرت علی(ع) به فارسی به او فرمود: نه، شاه زنان (برترین زنان) نیست مگر دختر محمّد (فاطمه(س)) که سرور بانوان است، و تو «شهربانو» هستی.[7]
به ‌این ‌ترتیب امام حسین(ع) با شهربانو ازدواج کردند و پس از مدّتی امام سجّاد(ع) از او چشم به جهان گشود.
از این‌رو در مورد امام سجّاد(ع) گفته می‌شد که او اِبنُ الخِيَرَتَين (فرزند دو برگزیده) است. زیرا برگزیده خدا از عرب‌ها «هاشم» و از عجم‌ها فارس بود. و ابوالاسود دُئلی در این خصوص این شعر را سرود:
وَ إِنَّ غُلاماً بَيْنَ كِسْرَى وَ هَاشِمٍ/ لَأَكْرَمُ مَنْ نِيطَتْ عَلَيْهِ التَّمَائِمُ
«پسری که از یک سو به هاشم و از سوی دیگر به کِسری (پادشاه ایران) می‌رسد گرامی‌ترین فرزندی است که به او گردنبند[8] آویخته‌اند.»[9]
 
دایه مهربان امام سجّاد(ع)
مادر امام سجّاد(ع) در همان آغاز تولّد آن حضرت، بر اثر تب نفاس از دنیا رفت. امام حسین(ع) برای درمان او تلاش زیاد و رنج بسیار برد، ولی نتیجه‌ای نگرفت و شهربانو به دیدار فرزندش موفق نشد و چشم از جهان فرو بست.
کفالت و سرپرستی امام سجّاد(ع) را از همان آغاز، یکی از کنیزان امام حسین(ع) برعهده گرفت و دایه مهربانی برای او گردید. او همچون مادر از امام سجّاد(ع) نگهداری کرد؛ به ‌گونه‌ای که امام سجّاد(ع) در ظاهر از فوت مادرش اطلاع نداشت. از این‌رو آن کنیزی را که از او سرپرستی می‌کرد، مادر می‌خواند.[10]
 
احترام فوق‌العاده امام سجّاد(ع) به دایه‌ی خود
علی بن الحسين(ع) به ‌تدریج بزرگ می‌شد و احساس می‌کرد بانویی که از او سرپرستی می‌کند، بسیار مهربان است، و بیش از مهر و محبّت یک مادر به فرزندش مهربانی می‌کند. امام در همان دوران کودکی تصمیم گرفت مهربانی‌های دایه‌اش را جبران کند، از این‌رو نهایت احترام را به او می‌نمود، تا آنجا که نقل شده: هنگامی ‌که امام سجّاد(ع) با دایه‌اش در کنار سفره غذا می‌نشست، قبل از آن که دایه‌اش غذا بخورد، دست به غذا نمی‌زد. دایه مهربانش اندکی صبر کرد تا على بن الحسين(ع) زودتر غذا بخورد، ولی این کار باعث شد که امام سجّاد(ع) با مادرش غذا نخورد، عدّه‌ای از آن حضرت می‌پرسیدند با این که شما از شریف‌ترین مردم هستی، چرا با مادرت غذا نمی‌خوری؟ آن حضرت پاسخی نمی‌داد؛ ولی وقتی زیاد اصرار می‌کردند در پاسخ می‌فرمود: «دوست ندارم که دستم به لقمه‌ای سبقت گیرد که مادرم ( دایه‌ام) زودتر متوجّه آن لقمه شده باشد و به همین جهت از من رنجیده ‌خاطر گردد و من نسبت به او بی‌مهر شوم.»[11]
مطابق بعضی از روایات، این دایه، خاله امام سجّاد(ع) بود. او همسر محمّد بن ابوبکر بود و هنگامی ‌که محمّد بن ابوبکر (در سال ۳۸ هجرت) از طرف علی(ع) به استانداری مصر منصوب شد و به مصر رفت، در آنجا توسّط عمّال معاویه به شهادت رسید. امام حسين(ع) با همسر او که خاله امام سجّاد(ع) بود (پس از فوت شهربانو) ازدواج کرد و همین زن[12] تربیت و سرپرستی خواهرزاده‌اش امام سجّاد(ع) را بر عهده گرفت.[13]
 
امام سجّاد(ع) در دوران کودکی در سفر حجّ
عبدالله مبارک می‌گوید: «در یکی از سال‌ها برای انجام حجّ به‌ سوی مکّه می‌رفتم، در مسیر راه کودک هفت یا هشت ‌ساله‌ای را دیدم که در کنار کاروانی (بدون مركب و توشه سفر)، به ‌طرف مکّه حرکت می‌کرد. نزدش رفتم و سلام کردم و گفتم: با همراهی چه کسی حرکت می‌کنی؟
گفت: با یاری خدا.
به نظرم آمد که با شخص بزرگی روبرو شده‌ام، گفتم: پسرم! توشه راه، و مركبت کجاست؟
گفت: توشه‌ام تقوا و مرکبم دو پاهایم می‌باشد، و قصدم مولایم خداست.
مقام آن کودک به نظرم بزرگ‌تر شد، گفتم: از کدام خاندان هستی؟
- از خاندان عبدالمطلّب.
 گفتم: از کدام طایفه؟
- از بنی‌هاشم.
گفتم: فرزند چه کسی هستی؟
- عَلَویِ فاطمی هستم.
گفتم: ای آقای من! تاکنون شعری سروده‌ای؟
 گفت: آری. آنگاه به درخواست من این اشعار را خواند:
لَنَحْنُ عَلَى الْحَوْضِ رُوَّادُهُ                                          نَذُودُ وَ نَسْقِي وُرَّادهُ
وَ مَا فَازَ مَنْ فَازَ إِلَّا بِنَا                                              وَ مَا خَابَ مَنْ حُبُّنَا زَادُهُ
وَ مَنْ سَرَّنَا نَالَ مِنَّا اَلسُّرُورَ                                        وَ مَنْ سَاءَنَا سَاءَ مِيلَادُهُ
وَ مَنْ كَانَ غَاصِبَنَا حَقَّنَا                                             فَيَوْمُ الْقِيَامَةِ مِيعَادُهُ
«همانا ما در کنار حوض کوثر هستیم و همواره در آنجا رفت ‌و آمد می‌کنیم. بعضی از واردشدگان را از آن دور می‌کنیم و به بعضی آب می‌نوشانیم و هیچ ‌کس جز به‌ وسیله ما رستگار نشود و آن‌ کس که حُب ما ره‌توشه او است، تیره‌بخت نخواهد شد.
کسی که ما را شاد کند از جانب ما شادی به او رسد و کسی که ما را ناخشنود کند، نشانه ناپاکزادی او است. و کسی که حق ما را غصب کند، در وعده‌گاه روز قیامت بازخواست خواهد شد.»
سپس آن کودک از نظرم ناپدید شد تا اینکه به مکّه رفتم و پس ‌از انجام اعمال حج، به اَبطح (بين منی و مکّه) بازگشتم، ناگاه در آنجا جمعی را به گرد هم دیدم، به ‌پیش رفتم تا بنگرم چه کسی در میان آن جمع است؛ ناگاه آن کودک را در آنجا دیدم. از حاضران پرسیدم این کودک کیست؟ شخصی گفت: او زین‌العابدین(ع) است.[14]
 
امام سجّاد(ع) در دوران آرامش
سراسر زندگی امام سجّاد(ع) آمیخته با حوادث تلخ و رنج‌آور بود؛ جز در دوران آغاز عمر تا ماجرای کربلا. حدود ۲۳ سال که نسبتاً در آرامش به سر برد. او در این دوران به کسب علم و فضیلت و نشر آن پرداخت و با اصحاب و تابعین تماس داشت و به مسجدالنّبی که هم عبادتگاه و هم دانشگاه بود، رفت ‌و آمد می‌کرد و در آنجا بزرگان علم و فضیلت، به نبوغ و عظمت علمی امام سجّاد(ع) پی بردند. او در این دوران به‌ گونه‌ای بود که دیدارش انسان‌ها را به یاد خدا می‌انداخت و گفتارش بر علم و دانش انسان‌ها می‌افزود و کردارش آن‌ها را به آخرت و امور معنوی مشتاق می‌ساخت.
او با افرادی مانند: ابن عبّاس، جابر بن عبدالله انصاری و مسور بن مخرمه[15] تماس داشت و به تبادل‌ نظر و بررسی احادیث می‌پرداخت و گاهی با دایه‌اش به دیدار همسران پیامبر(ص)، مانند: صفيّه، عایشه و امّ‌سلمه می‌رفت و به نقل و بحث احادیث پیامبر(ص) با آن‌ها می‌پرداخت.[16]
او با عمویش امام حسن(ع) رفت‌ و آمد داشت و پس از شهادت عمو، و ماجرای انحرافی ولایت‌عهدی یزید، حوادث را از نزدیک می‌دید و در کنار پدر، صحنه‌ها را یکی پس از دیگری می‌نگریست و در چنین جوّی دوران نوجوانی و جوانی را می‌گذرانید و همه ‌چیز از حقّ و باطل، و طرفداران حقّ و باطل را نظاره می‌کرد و همه ‌چیز را علاوه بر نگاه ملکوتی، به ‌طور حسّی می‌شناخت تا فرصتی به ‌دست آید و به دفاع از حقّ بپردازد و از باطل و انحراف جلوگیری نماید.
او هنگامی ‌که وارد مسجد می‌شد، آن‌چنان از وقار و شکوه برخوردار بود که بینندگان را به خود جلب می‌کرد. عبدالله بن سليمان می‌گوید: روزی با پدرم در مسجدالنّبی بودم، ناگاه شخصی شکوهمند که عمامه سیاه بر سر داشت، و دو طرف عمامه‌اش روی شانه‌هایش افتاده بود، وارد مسجد شد، از مردی که در نزدیکی من بود پرسیدم این آقا کیست؟ آن مرد جواب داد: «در میان آن‌ همه افرادی که وارد مسجد می‌شوند، چرا تنها از این آقا پرسیدی؟»
عرض کردم: من در میان افراد، هیچ ‌کس را مانند این آقا خوش قامت و باشکوه ندیدم، از این‌رو از او پرسیدم.
او گفت: «این آقا علی بن الحسين(ع) است.»[17]
عبدالله بن حسين بن حسن(ع) فرزند فاطمه، دختر امام حسین(ع) می‌گوید: مادرم به من امر می‌کرد و می‌فرمود؛ برو نزد دایی خود امام سجّاد(ع) و در محضر او بنشین و بهره ببر.
من به محضر دایی‌ام علی بن الحسين(ع) می‌رفتم و می‌نشستم، هیچ‌گاه در محضر او ننشستم مگر این که با خیر و برکت برخاستم یا خوف الهی در جای‌جای قلبم قرار می‌گرفت. هنگامی‌ که خوف و خشیت را در چهره آن حضرت می‌دیدم، و یا از علم و کمال او استفاده کرده و بهره‌مند می‌شدم.[18]
 
خودآزمایی
1- سه قول که در روایات در مورد اسارت و ازدواج شهربانو با امام حسین(ع)، وجود دارد، به اختصار بیان کنید.
2- چرا به امام سجّاد(ع) اِبنُ الخِيَرَتَين (فرزند دو برگزیده) گفته می‌شد؟
3- دوران آرامش امام سجّاد(ع) چه دورانی بود و آن حضرت در این دوران چه می­کرد؟
 
پی‌نوشت‌ها
[1] - يزدجرد بن شهریار بن شیرویه بن کسری [خسروپرویز] (اصول کافی، ج 1، ص 466.)

[2] - اعیان الشیعة، ط ارشاد، ج ۱، ص ۶۲۹.

[3] - ترجمه ارشاد، ج ۲، ص ۱۳۸.

[4] - ریاحین الشریعة، ج ۳، ص ۱1 تا ۱۴ - بحار، ج ۴۶، ص 11.

[5] - کنایه از این که حاضران در مسجد با دیدن جمال او، شاد و شگفت‌زده شدند.

[6] - اصول کافی، ج ۱، ص ۴۶۷.

[7] - دلائل الائمّة طبری، ص 82.

[8] - با توجّه به این که رسم بود برای حفظ از چشم زدن، به گردن کودکان برجسته، گردنبند مخصوص می‌آویختند.

[9] - اصول کافی، ج ۱، ص ۴۶۷ - بحار، ج ۴۶، ص ۴.

[10] - کتاب امام زین‌العابدین علی بن الحسين، تأليف عبدالعزیز سيّدالاهل، ص ۱۶.

[11] - أَكْرَهُ أَنْ تَسْبِقَ يَدَيَّ إِلَى مَا سَبَقَتْ إِلَيْهِ عَيْنُهَا فَأَكُونَ عَاقّاً لَهَا (مناقب آل ابیطالب، ج۴ ، ص ۱۶۲ – انوارالبهيّة، ص ۱۶۷).

[12] - نام او «کیهان بانُوَیه» یا «مروارید» بود. (ریاحین الشریعة، ج ۴، ص ۱۴).

[13] - الائمّة الاثني عشر (هاشم معروف) ج ۲، ص113.

[14] - مناقب، ج ۴، ص ۱۵۶ - بحار، ج ۴۶، ص ۹۱.

[15] - تاریخ الخمیس، ج ۲، ص ۳۸۶.

[16] - امام زین‌العابدین (عبدالعزیز سيّدالاهل)، ص ۱۹-۲۰.

[17] - الائمّة الاثني عشر (هاشم معروف) ج ۲، ص ۱۱۸.

[18] - کشف الغمّة، ج ۲، ص ۲۷۸ - اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۶۳۱.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: