کد مطلب: ۳۲۸
تعداد بازدید: ۳۵۵۷
تاریخ انتشار : ۰۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۱:۵۵
یاران معصومین(ع)/ ۱۰
وی از علمای تابعین و شجاعان و شعرا و خطبای نامی عصر خویش بود. او زمان رسول خدا(ص) را درک کرد، ولی حضرت را ندید. از این رو در زمره تابعین است.

ابوالأسود دوئلی

او فرزند عمرو و معروف به‌کنیه‌اش «ابوالأسود دوئلی» است. وی از علمای تابعین و شجاعان و شعرا و خطبای نامی عصر خویش بود. او زمان رسول خدا(ص) را درک کرد، ولی حضرت را ندید. از این رو در زمره تابعین است.

البته «ابوعبیده» می گوید: او در جنگ بدر در رکاب پیامبر(ص) جنگید. اما دیگران این قول را تأیید نکرده‌اند.

ابوالأسود از اصحاب و موالیان امیرالمؤمنین، امام حسن، امام حسین و امام سجاد(ع) بود و همچنین از طرف عمر بن خطاب، عثمان و حضرت امیر(ع) در بعضی بلاد اسلامی حاکم بود؛ وی در زمان خلافت عمر بن خطاب به‌بصره هجرت کرد و در عصر خلافت امیرالمؤمنین(ع) در جنگ جمل در رکاب حضرت شمشیر زد و پس از آن از سوی امام (ع) حاکم بصره شد.[1]

ابوالأسود شخصی حاضر جواب و دارای اشعار زیبایی بود، او با ارشاد و راهنمایی امیرالمؤمنین (ع)استاد علم نحو شد و قرآن را نقطه‌گذاری کرد.

ابوالأسود، خیرخواه امام بود و نارسایی‌هایی که از برخی کارگزاران مشاهده می کرد، گوشزد می‌نمود.[2]

تدوین کتاب نحو

ابوالأسود کتابی در علم نحو تدوین نمود، از این رو، او را پایه‌گذار «نحو» می‌دانند و برخی از مورخان هم، این علم را به‌امیرالمؤمنین(ع) منتسب می‌کنند، ولی این دو دیدگاه منافاتی با هم ندارند؛ زیرا امیرالمؤمنین(ع) استاد ابوالأسود بوده است. لذا وقتی از ابوالأسود پرسیدند: علم نحو را از کجا به‌دست آورده‌ای؟ پاسخ داد: اصول آن را از حضرت امیر(ع) گرفتم[3] و سپس بر آن افزودم.[4]

وی می گوید: روزی خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسیدم و حضرت را در حال فکر کردن دیدم، عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، به‌چه می‌اندیشید؟ فرمودند: شنیده‌ام در شهر شما مردم قرآن را صحیح قرائت نمی‌کنند و در تلفظ آن اشتباه دارند، می‌خواهم کتابی در اصول عربی بنویسم.

عرض کردم: اگر چنین کنید ما را زنده و لغت عرب را استوار کرده‌اید، بعد از چند روز خدمت امام(ع) رسیدم، ایشان نامه‌ای به‌من دادند که در آن نوشته شده بودند:

«بسم‌ الله الرحمن الرحیم، الکلام کُلُه اسمٌ و فعلٌ و حرفٌ فالاسم ما أنبأ عن المسمّی، و الفعل ما أنبأ عن حرکۀ المسمّی، و الحرف ما أنبأ عن معنی لیس باسم و لافعل.

به‌نام خداوند بخشنده مهربان، کلام بر سه قسم است: اسم و فعل و حرف. اسم آن است که از چیزی خبر دهد و فعل از انجام کاری خبر می‌دهد و حرف، ازچیزی خبر می‌دهد که نه اسم است نه فعل».[5]

سپس امام(ع) فرمودند: « از این روش تبعیت کن و آنچه به‌نظرت می‌رسد به‌آن اضافه نما.» پس از چند روزی خدمت امام(ع) رسیدم و آنچه در مورد علم مذکور جمع‌آوری کرده بودم، به‌محضرش ارائه دادم.[6]

طبق نقل واقدی، وقتی ابوالأسود آنچه را که درباره نحو نوشته بود، خدمت حضرت آورد، امام(ع) به‌ او فرمودند: «ما أحسن هذا النحو الذی نحوت؛ چه زیبا این را ترتیب داده‌ای.» و این علم بعد از آن «علم نحو» نامیده شد.[7]

گفت‌وگوی ابوالأسود با سران ناکثین

هنگامی که خبر حرکت طلحه و زبیر و عایشه و سپاهیان آنها به‌عثمان بن حنیف (والی امیرالمؤمنین(ع) در بصره) رسید مبنی براینکه در «حفر ابی موسی» نزدیکی بصره اردو زده‌اند، فوراً دو شخصیت بزرگ بصره، «ابوالأسود دوئلی» و «عمران بن حصین» را نزد سران ناکثین فرستاد تا از مقصد و مقصود آنها آگاه شود.

ابوالأسود و عمران نخست نزد عایشه رفتند و از او پرسیدند: هدف شما از لشگرکشی چیست؟ عایشه موضوع خونخواهی عثمان را مطرح کرد. ابوالأسود گفت: کسی از قاتلان عثمان در بصره نیست. عایشه گفت: راست می‌گویی قاتلین عثمان در مدینه و همراه علی بن ابی‌طالب هستند؛ اما من آمده‌ام تا مردم بصره را برای جنگ با علی بن‌ابی‌طالب آماده کنم؛ آیا چگونه از تازیانه عثمان بر ‌شما خشمگین باشم ولی از شمشیرهای شما بر علیه عثمان به‌خشم نیایم؟ ابوالأسود گفت: تو را با تازیانه و شمشیر چه کار؟ و باز افزود: تو باید به‌دستور پیامبر خدا(ص) در خانه بمانی و بیرون نیایی و مشغول تلاوت قرآن باشی، جنگ و جهاد بر زنان روا نیست و خونخواهی کسی بر عهده زنان گذاشته نشده است و به‌علاوه علی(ع) به‌عثمان از تو سزاوارتر و از لحاظ خویشاوندی نزدیک‌تر است؛ زیرا هر دو از نسل عبد مناف هستند.

عایشه گفت: من از این راهی که آمده‌ام، باز نمی‌گردم و کاری را که برای آن آمده‌ام، انجام می‌دهم. سپس از ابوالأسود پرسید: آیا می‌پنداری کسی اقدام به‌جنگ با من خواهد کرد؟ ابوالأسود گفت: آری به‌خدا سوگند، جنگی که سُست‌ترین آن هم بسیار شدید خواهد بود.

ابوالأسود چون دید نصیحت و گفت‌وگوهایش با عایشه مؤثر واقع نشد، برخاست و با عمران بن حصین پیش زبیر رفت و او را نصیحت کرد و گفت: ای زبیر، مردم هنوز به‌یاد دارند که در جریان بیعت با ابوبکر آن روز تو شمشیر به‌دست داشتی و می‌گفتی هیچ کس برای خلافت سزاوارتر از پسر ابی‌طالب نیست و اکنون این حرکت تو کجا و کار آن روزت کجا؟! زبیر نیز سخن از خونخواهی عثمان به‌میان آورد. ابوالأسود در پاسخ او گفت: تو خوب می‌دانی که عثمان در بصره کشته نشده است تا در اینجا خونش را مطالبه کنی؟ و نیز تو بهتر از ما قاتلان او را می‌شناسی! و به‌ما خبر رسیده که تو با طلحه و عایشه، مردم را در قتل عثمان تشویق می‌کردید، اکنون برای چه به د‌نبال قاتلین او می‌گردید. آیا مگر در شورای خلافت، بیعت با علی(ع) با رضایت تونبود که امروز آن را نقض می‌کنی؟

زبیر که پاسخ مناسبی نداشت، گفت: پیش طلحه برو، ببین چه می‌گوید!

سپس ابوالأسود و عمران با طلحه ملاقات کردند و در گفت‌وگوی با او دریافتند که او برای جنگ با علی(ع) از عایشه و زبیر مصمّم‌تر است. از این رو به‌بصره بازگشتند و گزارش خود را به‌اطلاع ابن حنیف (استاندار وقت) رساندند و یادآور شدند که برای مقابله با ناکثین کمر همت ببندد.

عثمان بن حنیف به‌مکه و مدینه سوگند یاد کرد که می‌جنگیم و کارزار را پی‌ می‌گیریم، لذا دستور داد منادی ندا دهد که مردم سلاح‌ها را بردارند و آماده نبرد شوند.[8]

ابوالأسود به‌همراه امام(ع) در بیت‌المال بصره

ابوالأسود نقل می‌کند: هنگامی که سران گروه ناکثین، «عثمان بن حنیف» را با اکراه از بصره بیرون کردند، طلحه و زبیر وارد بیت‌المال شدند و به‌اطراف و جوانب آن محل دقت کردند، چون طلا و نقره بسیار دیدند، از روی خوشحالی و بهره‌بری از بیت‌المال گفتند: این غنایمی است که خداوند وعده آن را به‌ما داده و در اختیار ما خواهد بود.

ابوالأسود می‌گوید: این سخنان را درباره بیت‌المال از این دو شنیدم تا این که پس از پیروزی سپاه امیرالمؤمنین(ع) بر آنها، روزی حضرت امیر(ع) با گروهی از مهاجرین و انصار که من هم در میانشان بودم، به‌بیت‌المال بصره وارد شدند؛ چون چشمشان به‌طلاها و نقره‌ها و آنچه در آنجا بود افتاد، فرمودند: «یا صفراء یا بیضاء! غُرّی غیری، المالُ یعسوب الظَلَمۀ و أنا یعسوب المؤمنین؛ ای طلاها و نقره‌ها، دیگری را بفریبید، همانا مال، رئیس ستمگران است و من رئیس مؤمنانم».

ابوالأسود می‌گوید: به‌خدا قسم امام(ع) هیچ توجهی به‌آن اموال نکرد و گویا خاک بی‌ارزشی هستند. از دیدن این منظره تعجب کردم و با خود گفتم: آنها چه گفتند و حضرت چه می‌گویند! آنها دنبال دنیا و لذت آن بودند اما امیرالمؤمنین(ع) دنبال آخرت و دوری از دنیاست. در اینجا بصیرت و شناختم به‌امیرالمؤمنین(ع) بیشتر شد.[9]

ابوالأسود در سوگ امیرالمؤمنین(ع) و بیعت با امام حسن(ع)

پس از شهادت امیر‌المؤمنین(ع) ابوالأسود بر فراز منبر رفت و خطبه جالبی ایراد کرد و چنین گفت: « ای مردم! مردی از دشمنان خدا که از دین خدا خارج شده، امیرالمؤمنین(ع) را در حالتی که برای تهجّد و نماز شب به‌مسجد آمده بود و در شبی که امید می‌رفت، شب قدر باشد، به‌قتل رسانید. آه! چه شهید بزرگواری که خداوند مقتل و روحش را گرامی بدارد، همانا روحش با نیکی و پرهیزگاری و ایمان و احسان به‌سوی خدا عروج کرد و با خاموش شدن نورش؛ نور خدا در روی زمین خاموش گشت و بعد از این، دیگر روشن نمی‌گردد و رکنی از ارکان خدا از بین رفت که دیگر کسی مثل او نمی‌آید. در مقابل این مصیبت از خدا طلب صبر می‌کنیم. إنا لله و إنا إلیه راجعون، سلام و رحمت خدا بر آن حضرت، روزی که او به‌دنیا آمد و روزی که به‌شهادت رسید و روزی که زنده و مبعوث خواهد شد»؛

سپس بسیار گریست، بعد مردم را به‌بیعت با امام حسن مجتبی(ع) سفارش نمود و مطالبی در عظمت حضرت امام حسن مجتبی(ع) بیان کرد؛ به‌دنبال سخنان وی، مردم برخاستند و با امام حسن(ع) بیعت کردند.[10]

وی اشعاری هم در سوگ و رثای امام علی(ع) سروده است.[11]

سخن ابوالأسود نزد زیاد بن ابیه

روزی زیاد بن ابیه از ابوالأسود درباره علاقه او به‌حضرت امیر(ع) پرسید، ابوالأسود گفت: همانا محبت امیرالمؤمنین(ع) دائماً در قلب من زیاد می‌شود چنانچه محبت معاویه در قلب تو زیاد می‌شود، پس همانا من به‌محبت علی، خدا و آخرت را می‌جویم، و تو به‌محبت معاویه ، دنیا و زیبایی‌های آن را می‌طلبی.

سپس با اشعاری حالت خود و زیاد را مجسّم نمود.[12]

حلوای معاویه و عکس‌العمل ابوالأسود

روزی معاویه مقداری حلوای بسیار خوش رنگ و خوش مزه برای ابوالأسود فرستاد تا شاید او را به‌خود متمایل سازد؛ دختر پنج ساله‌اش آن حلوا را دید، بی‌اختیار لقمه‌ای از آن برداشت و در دهان گذاشت، ابوالأسود گفت: دخترم این حلوا را نخور و آن را بیرون بریز؛ زیرا آن زهر است و این شیرینی را معاویه فرستاد تا بدین وسیله ما را بفریبد و محبت علی(ع) را از دل ما بیرون کند و دوستی خود را در دل ما جای دهد.

و دخترک چه زیبا گفت: خدا روی معاویه را سیاه کند. آیا با حلوای زعفرانی می‌خواهد ما را از مولای پاک و عزیزمان جدا کند؟ مرگ بر فرستنده و خورنده آن باد. سپس انگشت در گلو کرد تا آنچه‌ پایین رفته بود، برگرداند، بعد دختر این شعر را گفت:

أ بالشهد المزعفر یا بن هند/نبیع لک إسلاماً و دیناً

معـاذ الله کیف یکون هذا/و مـولانـا أمیرالمؤمنینا

... ای پس هند جگرخوار، با شهد زعفرانی، اسلام و دینمان را به‌تو بفروشیم.

... پناه بر خدا! چگونه این‌کار را بکنیم در حالی که مولایمان امیرالمؤمنین است.[13]

ابوالأسود و ملاقات با معاویه

بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) و پس از استقرار حکومت معاویه، روزی ابوالأسود به ‌رسم و شرایط آن روز بر معاویه وارد شد، چون محاسن خود را خضاب(رنگین) کرده بود، معاویه از روی تمسخر به‌ او گفت: « ای ابوالأسود چه زیبا و قشنگ شده‌ای، ای کاش دعایی هم همراه خود می‌کردی تا حسودان به‌تو چشم‌زخم نزنند؟».

ابوالأسود چون فکر معاویه را خواند، در ردّ او بالبداهه دو بیت شعر در طول عمر و گذر زمان و بی‌وفایی دنیا سرود. معاویه با شنیدن شعر او ساکت شد.[14]

کرامت و احترام ابوالأسود تا پایان عمر

ابوالأسود از شخصیت‌های متمایزی بود که از نظر عقل، درایت، اراده، سخنوری بسیار قوی و همواره مورد احترام مردم و شخصیت جامعه بود و حتی در سنین پیری و سال‌خوردگی هم از این امتیاز برخوردار بود.

«ابوالعباس مبرد» نقل می‌کند که: زیاد بن ابیه به‌ابوالأسود گفت: اگر ناتوان و ضعیف نشده بودی (چون در سن پیری بود) تو را بر بعضی از کارها می‌گماشتم. ابوالأسود گفت: کاری که برای من در نظر داری، ناتوانی و افتادگی مرا می خواهد. زیاد گفت: همانا کار و تلاش، به‌توان و نیرو نیاز دارد و تو را برای کار، ناتوان می‌بینم. ابوالأسود شعری سرود و گفت:

زعم الأمیر أبو المغیره أنّنی/ شیخٌ کبیرٌ قـد دنوتُ من البِلی

صَدَق الأمیر لقد کَبِرتُ و إنّما/نالَ المکارمَ مَن یَدبُّ علی العصا

یابا المغیرۀ رُبّ أمیرٍ مُبهـمٍ/فَرَّجته بالحزم مِنّی و الدِّها

ـ ابا مغیره گمان کرده من پیر شدم و به‌فرسودگی نزدیک گشتم.

ـ درست گفت امیر که من پیر شدم و اما کسی که تکیه بر عصا زند، به ‌مکارم می‌رسد.

ـ ای ابومغیره! چه بسا امر مبهمی که من با حزم و دانایی برطرف می‌کنم (و نیاز به‌نیرو ندارد).[15]

رحلت ابوالأسود

وی سرانجام در سال 69 هجری قمری در ‌سنّ 85 سالگی به‌ مرض طاعون در بصره از دنیا رفت.[16]

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

* این نوشتار با کمی تغییر از کتاب اصحاب امام علی علیه السلام نوشته استاد سید اصغر ناظم زاده قمی استفاده شده است.

پی نوشتها:
[1]. اُسُدالغابة، ج 3، ص 69.

[2]. عقدالفرید، ج 4، ص 354.

[3]. الأغانی، ج12، ص 348 .

[4]. سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 117.

[5]. حرف معنای ربطی دارد که نه اسم است و نه فعل و لذا استقلالی برای معنای حرفی نیست.

[6]. سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 117.

[7]. سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 117.

[8] . شرح ابن ابی الحدید، ج9، ص313 و ج6، ص226- الجمل ص 274 .

[9]. الجمل، ص 285.

[10]. الأغانی، ج 12، ص 380.

[11]. أعیان‌الشیعه، ج 7، ص 403 - مروج الذهب، ج 2، ص 428 - الأغانی، ج 12، ص 318 .

[12]. ربیع الأبرار، ج 3، ص 479.

[13]. سفینۀ البحار، ج 1، عنوان سود، ص 669.

[14]. عقدالفرید، ج 3، ص49.

[15]. دیوان ابوالأسود به‌شرح العسکری- شرح ابن ابی الحدید، ج 18، ص 414.

[16]. تهذیب التهذیب، ج 10، ص 13- الأغانی، ج 12، ص 386- سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 119.


دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

سعید بلوکی


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: