کد مطلب: ۳۳۰
تعداد بازدید: ۱۹۸۵
تاریخ انتشار : ۰۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۰
شرح حال و زندگی حضرت فاطمه زهرا(س)/ درسنامه شماره 3
همه‌ی آنچه را که علی(ع) بابت مهریه و لوازم منزل و عروسی به پیامبر(ص) داده بودند همان بهای زرهی بود که در بازار فروختند و پول آن را به این برنامه اختصاص دادند چون چیز دیگری از مال دنیا نداشتند و پیامبرخدا(ص) آن پول را سه قسمت کردند، یک سوم آن را اثاث خریدند و یک سوم از آن را هزینه خرید عطر نمودند و یک سوم دیگر را به رسم امانت نزد امّ سلمه نهادند.

از ازدواج تا ولادت فرزندان

PDF

عروسی و مقدّمات آن

بین عقد و مراسم عروسی ناخواسته فاصله‌ای افتاد زیرا حضرت علی(ع) از رسول‏ خدا(ص) خجالت می‌کشیدند که همسر خود را مطالبه نمایند و رسول‏ خدا(ص) هم برای حفظ کرامت فاطمه(س) نمی‌خواستند قبل از آنکه شوهرش از او به خانه‌اش دعوت کند، فاطمه(س) را به خانه‌ی شوهر بفرستند.

این فاصله یک یا چند ماه طول کشید و امر ازدواج مسکوت ماند. سرانجام عقیل به سراغ علی(ع) آمد و علّت سکوت و اقدام نکردن او را پرسید و اصرار کرد برای تهیه‌ی مقدّمات ازدواج بپا خیزد و با اینکه آن حضرت شرم داشتند که از رسول‏ خدا(ص) همسر خود را طلب کنند ولی عقیل آنقدر اصرار کرد تا سرانجام هر دو برای رفتن به سوی رسول‏ خدا(ص) از منزل خارج شدند، امّ ایمن در بین راه آنها را دید و از آنان خواست که در امر ازدواج دخالت نکنند و خودش آن کار را به عهده گرفت و بلافاصله به خانه‌ی امّ سلمه رفت و مطلب را با او در میان گذاشت، همه‌ی زنان پیامبر(ص) کم‌کم متوجه مطلب شدند و دسته‏ جمعی خدمت رسول‏ خدا(ص) مشرف شدند در حالیکه حضرت درخانه‌ی عایشه بودند و گفتند پدران و مادران ما به فدای تو، برای مسئله‌ای اینجا جمع شدیم که اگر خدیجه(س) زنده بود قطعاً چشمش روشن می‌شد.

پیامبر(ص) وقتی نام خدیجه(س) را شنیدند گریستند و فرمودند: کجا مانند خدیجه(س) پیدا شود؟ او کسی بود که وقتی همه‌ی مردم مرا تکذیب می‌کردند مرا تصدیق می‌کرد، برای دین خدا، یاری استوار بود و مرا با مال خویش یاری می‌داد، خداوند به من امر فرمود خدیجه(س) را به خانه‌ای در بهشت از مروارید بشارت دهم که در آن هیچ سر و صدا و رنج و مزاحمتی نیست.

امّ سلمه عرض کرد: یا رسول الله! آنچه درباره‌ی خدیجه(س) فرمودید صحیح است اما افسوس که او در کنار ما نیست و به سوی خدا رفته است، پس نعمت‌های خداوند بر او مبارک باد و از پروردگار می‌خواهیم در درجات رضوان و رحمتش ما را نیز با او جمع کند.

ولی، ای رسول گرامی! علی(ع)، برادر شما در دنیاست و از نظر نسب، پسر عموی شماست او درخواست دارد که همسرش فاطمه(س) به منزل او برود و او را از تنهایی درآورد.

و در روایت دیگری آمده است که، سخن‌گو در این مجلس «اُمّ ایمن» بود که عرض کرد: یا رسول الله اگر خدیجه(س) زنده بود به این امر چشمش روشن می‌شد، ای رسول‏ خدا! علی(ع)، همسر خود را خواسته است پس چشم فاطمه(س) را به شوهرش روشن کن و پراکندگی این دو گرانمایه را به جمعیّت تبدیل فرما و چشم همه ما را از این موضوع روشن فرمایید.

پیامبر(ص) پرسیدند: پس چرا علی(ع) خودش این مطلب را با من در میان نمی‌گذارد؟ گفتند: زیرا او از شما شرم دارد. پیامبر(ص) فرمودند: به سراغ علی(ع) بروید و او را نزد من بیاورید.

اُمّ ایمن بیرون رفت و علی(ع) را که در بیرون منزل منتظر پاسخ رسول‏ خدا(ص) بود دید و او را نزد پیامبر(ص) آورد و در حالیکه از شدت حیا و شرم سرش را پایین انداخته بود برابر آن حضرت نشست، حضرت فرمودند آیا دوست داری همسرت را به خانه ببری؟ علی(ع) پاسخ داد: بلی پدر و مادرم به فدایت. فرمودند: پس امشب یا فردا شب بیا و همسرت را به خانه ببر، منزلی را آماده کن و فاطمه(س) را در آن سُکنی ده. علی(ع) عرض کرد: من در اینجا منزلی جز منزل «حارثه بن نعمان» نمی‌شناسم که همسرم را آن جا ببرم.

پیامبر(ص) فرمودند: ما از حارثه خجالت می‌کشیم زیرا تمام منزل‌های او را گرفته‌ایم. این فرمایش پیامبر(ص) به گوش حارثه رسید، محضر حضرت مشرف شده عرض کرد: ای رسول گرامی! من و مال من برای خدا و رسول‏ خداست. سوگند به خدا چیزی نزد من محبوبتر از آن نیست که شما از من بگیرید، آن چه شما از من بگیرید از آن چه نگیرید و برایم بگذارید، دوست داشتنی‏تر و محبوب‏تر است.

و بدین ترتیب، حارثه یکی از منازل خود را به امیرالمؤمنین(ع) تقدیم کرد و علی(ع) نیز به آماده کردن اتاق عروسی و آراستن آن اقدام فرمود. شگفت است اگر بدانیم اتاق عروس و داماد چگونه تزئین شد. مقداری شن را مولا در کف اتاق پهن کرده بود و چوبی در داخل اتاق برای آویزان کردن مشک و کوزه آب نصب فرمود، چوب بزرگی را نیز بین دو دیوار قرار داد که از آن به عنوان جالباسی استفاده کنند، آن گاه پوست گوسفند را روی شن کف اتاق گسترده و بالش از لیف درخت خرما روی آن نهاد.[1]

پیش‌تر گفتیم همه‌ی آنچه را که علی(ع) بابت مهریه و لوازم منزل و عروسی به پیامبر(ص) داده بودند همان بهای زرهی بود که در بازار فروختند و پول آن را به این برنامه اختصاص دادند چون چیز دیگری از مال دنیا نداشتند و پیامبرخدا(ص) آن پول را سه قسمت کردند، یک سوم آن را اثاث خریدند و یک سوم از آن را هزینه خرید عطر نمودند و یک سوم دیگر را به رسم امانت نزد امّ سلمه نهادند. وقتی شب زفاف نزدیک شد پیامبر(ص) آن پول را از امّ سلمه گرفتند و تحویل علی(ع) دادند برای ولیمه و هزینه اولیه‌ی زندگی و فرمودند برای شب عروسی غذایی آماده شود به عنوان ولیمه که خدای تعالی سیر کردن شکم گرسنه را دوست دارد. و ضمناً با غذا دادن، بذر محبت در دل‌ها کاشته می‌شود و سرانجام حضرت علی(ع) غذا را تهیه دیدند و مهمانان آمدند و میل کردند. جالب آن است که در آن شب، عملی بس بزرگ و بی نظیر از حضرت فاطمه(س) سر زد، کاری که نظیرش را هیچ گاه نتوان یافت و انفاقی از آن حضرت صورت گرفت که برتر از همه‌ی انفاق‌ها بود، یعنی ایثار بود، ایثار برای جلب رضای پروردگار بدین صورت که:

در میان لوازمی که برای عروس از بازار خریده بودند پیراهنی نو بود که هنوز پوشیده نشده و از پیراهنی که در منزل داشتند بهتر بود، بنا به نقل صفوری در «نزهة المجالس» لباس نو را که برای حضرت زهرا(س) آوردند در همان وقت، سائلی در زد و گفت: از خانه رسول‏ خدا(ص) جامه‌ی کهنه‌ای می‌خواهم. حضرت فاطمه(س) خواستند که جامه‌ی وصله‌دار را به او بدهند ولی فرمایش خداوند که می‌فرماید:

لَن تَنالوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ[2] «به نیکوکاری نمی‌رسید مگر آن که از آنچه دوست دارید انفاق کنید» یادش آمد و بلافاصله جامه‌ی نو را به سائل دادند و وقتی هنگام زفاف نزدیک شد جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد و عرض کرد: یا رسول‏ الله! پروردگارت سلام می‌رساند و مرا نیز فرمان داده که به فاطمه(س) سلام برسانم و برای فاطمه(س) توسط من جامه‌ای از دیبای سبز از جامه‌های بهشتی برای ایشان فرستاده است.

به هر حال غذایی از گوشت و خرما و روغن و نان فراهم آوردند. پیامبر خدا(ص) آمدند و آستین‌های مبارک را بالا زدند و خرما را با روغن مخلوط کردند که به منزله‌ی شیرینی جشن باشد، آنگاه به علی(ع) دستور دادند که مردم را برای ولیمه‌ی ازدواج خود دعوت کنند، مولای متقیان به مسجد آمدند در حالیکه مسجد از مسلمانان پُر بود و در میان آنان اهل «صُفّه[3]» و مهاجرانی بودند که آه در بساط نداشتند و نیز همراه آنان جمعی از انصار مدینه حاضر بودند و علی(ع) در این اندیشه بود که با آن غذای اندک چگونه می‌شود از این همه جمعیّت پذیرایی کرد؟و طبع شریفش نمی‌پذیرفت که گروهی را دعوت کند و عدّه‌ای را دعوت نکند، زیرا همه مسلمانان میل داشتند که از ولیمه‌ی عروسی دختر پیامبر خدا(ص) استفاده کنند و در آن سفره‌ی پر برکت حضور به هم رسانند. ولی ایمان آن حضرت به قدرت خداوند متعال و اعتقادش به برکت وجود پیامبر(ص) ، پذیرش و انجام هر عملی را بر وی سهل و آسان می‌نمود، پس بر جای بلند ایستادندکه صدایش را بشنوند و فرمودند: ای مردم همه‌ی شما را به مجلس ولیمه‌ی دختر رسول‏ خدا(ص)، فاطمه زهرا(س) دعوت می‌کنم. صدای دعوت علی(ع) به باغ‌های اطراف مدینه و مزارع آن رسید و همه‌ی مردم از زن و مرد و حتی کشاورزان مدینه به مهمانی آمدند و در آن مجلس خوردند و نوشیدند و حتی از طعام پر برکت آن مجلس با خود بردند.

جالب بود که آن غذای اندک نه تنها تمام نشد بلکه نقصان هم نپذیرفت و بدین ترتیب برکت دست مبارک رسول‏ خدا(ص) ظهور و بروز نمود. پیامبر خدا(ص) مرتباً ظرف تازه می‌خواستند و از غذا پُر می‌کردند و به مهمان‌ها می‌دادند و حتی از آن غذا به منزل همسران خویش هم فرستادند و ظرفی را نیز پُر کردند و آن را به عروس و داماد اختصاص دادند. سرانجام آن روز غروب کرد و شب زفاف فرا رسید، پیامبر خدا(ص) برای زفاف دختر عزیزش تمام تدابیرلازم را اتخاذ فرموده با این که این عروسی از حیث سادگی و دوری از تکلّف، ممتاز بود ولی تاریخ هیچ مراسم عروسی را از نظر شکوه و جلال و عظمت و نورانیّت مانند این به خاطر ندارد.

صاحب کتاب «مجمع الزّواید» از قول جابربن عبدالله نقل می‌کند که: ما در مراسم عروسی علی(ع) و فاطمه(س) حضور داشتیم ولی هیچ مراسم عروسی را زیباتر از آن ندیدیم.[4]

رسول‏ خدا(ص) به همسران خود دستور دادند تا حضرت زهرا(س) را بیارایند و لباسی را که جبرئیل از بهشت برای حضرتش آورده بود به او بپوشانند، لباسی که نمی‌شد برای آن قیمتی تعیین کرد و همه‌ی این مهر و محبّت از سوی رسول‏ خدا(ص) بر دختر عزیزش به خاطر فضائل شخصی و کمالات روحی و روانی آن بزرگوار بود،تردیدی نیست که شخصیّت داماد یعنی علی بن ابیطالب(ع) نقش عمده‌ای در تکریم و تجلیل از این عروسی داشت، دامادی که نظیرش در عالم هستی وجود نداشت.

مراسمی بر پای شد که نتیجه‌اش ولادت یازده گوهر تابناک و ستارگان پر فروغ آسمان امامت و ولایت بود. امامانی که تا روز قیامت، پیشوایان امّت اسلامی خواهند بود.

آری هنگام غروب خورشید، پیامبرخدا(ص)، صدیقه‏ طاهره(س) و داماد گرانقدرش را فراخواندند، حضرت فاطمه(س) جامه‌ای بلند پوشیده بود که پائین آن به زمین کشیده می‌شد و در حالی که از شرم نگاه بر پدرش سالار انبیاء، عرق بر چهره‌اش جاری بود پیش آمد، پیامبر خدا(ص) می‌کوشیدند که ازدواج دخترش به گونه‌ای باشد که درد یتیمی و بی مادری را احساس نکند، پس دستور دادند تا مرکب خاص خود یعنی اسب سیاه و سفید را آوردند و پارچه‌ای بر آن افکنده و به فاطمه(س) فرمودند سوار شود، و به سلمان دستور دادند که دهانه‌ی اسب را بگیرد و خود پیامبر(ص) اسب را می‌راندند.

آیا هرگز در تاریخ خوانده‌اید و در بین بزرگان دنیا دیده‌ایدیا شنیده‌اید که دختری در شب عروسی وقتی به خانه‌ی شوهرش می رود، سرور و سالار انبیا و فرستادگان حضرت حق در رکابش باشد؟

اهل آسمان با اهل زمین در مراسم شب عروسی این فرشته‌ی انسانی صورت، شرکت و همراهی می‌کردند. تاریخ نویسان همچون «خطیب بغدادی»[5] و «حمویه جوینی»[6] و «ذهبی»[7] و «عسقلانی»[8] و «قرمانی»[9] و «قندوزی»[10] در کتاب‌های خودشان از ابن عباس چنین نقل کردند:

آن شب که صدیقه‏ طاهره(س) را برای زفاف به سوی منزل علی(ع) می‌بردند، رسول‏ خدا(ص) در پیش روی و جبرئیل سمت راست و میکائیل در سمت چپ و هفتاد هزار ملک در پشت سر حرکت می‌کردند و خدای بزرگ را تا طلوع فجر تسبیح و تقدیس می‌کردند.

و همین طور مردان بنی‌هاشم جمع شدند و در رکاب بانوی دو عالم بودند و پیامبر(ص) دستور دادند دختران عبدالمطلب، عمّه‏ها و زنان مهاجر و انصار در این حرکت همراه فاطمه(س) باشند، و زنان پیامبر(ص) پیشاپیش حرکت می‌کردند و اشعار زیبایی می‌خواندند که بخش عظیمی از زیبایی آن اشعار در متن عربی آن نمودار است و به ترجمه نیاید، ولی به ناچار برای خوانندگان فارسی زبان آنها را ترجمه می‌کنیم. «امّ سلمه»، همسر پیامبر(ص)، اشعاری به این مضمون می‌خواند:

ای همقدمان من با یاری خدا گام بردارید و پروردگار را در هر حال شکر نمایید و به یاد آورید نعمت‌های پروردگار را که شما را از ناراحتی‏ها و آفت‌ها دور داشت، پروردگار آسمان‌ها ما را از کفر به ایمان هدایت فرمود و طراوت و ایمان را به ما بخشید، با بهترین زنان عالم راه بروید، آن زنی که سزاوار است عمّه‌ها و خاله‌ها فدایی او شوند، ای دختر آن کس که پروردگار بلند مرتبه او را با وحی، فضیلت بخشید.

سپس عایشه نیز اشعاری به همین مضمون، یعنی سپاس پروردگار و ستایش ذات مقدّس حق می‌خواند و مقام بلند و باعظمت حضرت فاطمه(س) و شوهر گرامیش را یادآور می‌شد.

سپس حفصه، همسر دیگر پیامبر(ص)، اشعاری بدین مضمون سرود: فاطمه(س) ای بهترین زنان بشر، ای آن که صورتی همچون قرص ماه داری، پروردگار تو را به جوانی فاضل‌ تزویج فرمود، یعنی علی(ع) که بهترین کسی که موجوداست و بدین ترتیب عروس را به خانه‌ی داماد وارد کردند، رسول گرامی(ص)، علی(ع) و دخترشان را خواندند، آن گاه دست فاطمه(س) را در دست علی(ع) نهاده و خطاب به علی(ع) فرمودند:

خدا دختر رسولش را بر تو مبارک گرداند، ای علی، این فاطمه(س) امانت من نزد توست، ای علی! نیکو همسری‌است فاطمه(س)، وای فاطمه! نیکو شوهری است علی(ع).

پروردگارا نیکی‌های خود را در آن دو و برای آن دو و در دو فرزندانشان قرار بده، پروردگارا این دو محبوبترین مخلوق تو نزد من هستند، پس خدایا آن دو را دوست بدار و از سوی خود بر آنان نگهبانی بگمار، من آن دو را به تو می‌سپارم و فرزندان آنان را نیز از شرّ شیطانِ رانده شده در پناه تو قرار می‌دهم.

آن گاه رسول مکرّم(ص) آب خواستند، جرعه‌ای از آن آب را در دهان برده و مزه مزه کردند و بعد آن جرعه را از دهان در آن ظرف آب ریختند، آن گاه آن آب را بر سر و سینه و بین دو کتف فاطمه زهرا(س) ریختند و نسبت به علی(ع) نیز همین کار را انجام دادند.

سپس رسول اکرم(ص) به همه‌ی زنان فرمودند که خارج شوند. همه رفتند، وقتی پیامبر(ص) خواستند از اتاق خارج شوند، سیاهی دیدند، فرمودند: کیستی؟ گفت: من «اسماء بنت عمیس» هستم و فرمودند: نگفتم که از این جا خارج شوی؟ عرض کرد: آری ای رسول‏ خدا، پدر و مادرم فدایت باد، من قصد مخالفت امر شما رانداشتم ولی با خدیجه(س) پیمانی بسته‌ام. پیامبر(ص) از شنیدن نام خدیجه(س) متاثر شدند و سپس اسماء، پیمان را بیان کرد. پیامبر(ص) فرمودند: به دلیل این مطلب در اتاق مانده‌ای؟ عرض کرد: آری به خدا سوگند. فرمودند: امیدوارم که خدا حوائج تو را در دنیا و آخرت برآورد.

نظرات گوناگون در مورد سال ازدواج

مورّخان و محدّثان در تاریخِ سال ازدواج حضرت فاطمه زهرا(س) اختلاف دارند.

سیّد بن طاووس در کتاب «اقبال» از شیخ مفید نقل می‌کند که ازدواج صدیقه ‏طاهره(س) با مولای متقیان در شب بیست و یکم محرّم سال سوم هجرت اتفاق افتاد[11] ولی شیخ طوسی در «مصباح» ازدواج آن حضرت را در روز اول یا ششم ذی‏الحجه می‌داند.[12]

زندگی زناشویی

بدین ترتیب، دختر پیامبر(ص) از منزل خود به خانه‌ی شوهر انتقال یافت، به بیان دیگر از خانه‌ی رسالت به خانه‌ی امامت، وصایت و ولایت منتقل شدند.

شکوفایی زیبایی و نورانیت زندگی او در خانه‌ی شوهر، بیشتر و بیشتر می‌شد، خانه‌ای که در عین سادگی و بی‏پیرایگی، قداست و طراوت آن را احاطه کرده بود، همسر مهربان و وفادارش، امیرالمؤمنین(ع) در امور دین و دنیا همراه و یار و یاور او بود و چه شیرین است زندگی زناشویی که در اندیشه و تفکر و نحوه‌ی نگرش به اهداف زندگی بر پایه‌ی ارج گزاری و بزرگداشت دو سویه و هماهنگی کامل باشد.

این جای تعجب نیست چون سرور زنان عالم، فاطمه زهرا(س) مقام و عظمت همسر خود را نزد خدای متعال می‌دانست، همانگونه که یک زن مسلمان، امام خویش را احترام می‌کند بلکه بیشتر از آن (یعنی در حد یک مسلمان نمونه که معرفتش نسبت به امام زمانش در حدّ کمال باشد) به او احترام می‌کرد چون او را که صاحب ولایت کبری و خلافت و امامت مطلقه و محبوب‌ترین کس در نزد رسول‏ خدا(ص) بود و صاحب سوابق درخشان و نیکو در اسلام می‌دانست. از سوی دیگر علی(ع) هم فاطمه(س) را بس محترم می شمرد نه برای اینکه او را همسر خویش می‌دانست، بلکه او را محبوب‌ترین انسان‌ها نزد رسول‏ خدا(ص) و سرور زنان جهان می‌دانست و او را مجموعه‌ای از فضائل و عظمت می‌دانست که اگر یکی ازآن فضائل درکسی بود، شایسته بودکه موردتعظیم وتکریم قرار گیرد.

در «بحارالانوار» از امام صادق نقل شده که فرمود:

فاطمه زهرا(س) با علی(ع) پیمان بسته بود که کارهای خانه، خمیر کردن آرد، نان پختن و جارو کردن خانه را خود انجام دهد و علی(ع) نیز با او قرار گذاشته بود که کارهای خارج از خانه را مانند تهیه هیزم و مواد غذایی خود انجام دهد.[13]

مدت توقف این زوج بزرگوار در خانه‌ی حارثه بن نعمان به روشنی مشخص نیست، زندگی در آن منزل ادامه یافت تا این که رسول‏ خدا(ص) برای آنان خانه‌ای متصل به مسجد خویش همان‏طوری که برای همسران و زنان خود نیز اتاق‌هایی ساخته بود، بنا کرد، و دری از آن خانه به مسجد باز می‌شد و بدین‏ترتیب به این منزل منتقل شده و در همسایگی منزل پیامبر اکرم(ص) مسکن گزیدند.

ولادت امام حسن(ع)

فاطمه زهرا(س) در سن دوازده سالگی به امام حسن مجتبی(ع) حامله شدند و نور وجود این فرزند گرامی از صُلب علی مرتضی(ع) به فاطمه زهرا(س) منتقل گردید.

تولد این عزیزکه نزدیک شد، برای رسول‏ خدا(ص) سفری پیش آمد و برای خداحافظی به خانه‌ی دخترشان رفتند و در مورد فرزندش سفارشاتی به او فرمودند، حضرت فاطمه(س) اولین فرزند خود را در نیمه‌ی رمضان بنا به قولی در سال سوم هجرت به دنیا آورد و چه روز بزرگی بود، اسماء بنت عمیس حضور داشت و از آن حضرت پرستاری می‌کرد.

فاطمه زهرا(س) به همسرشان پیشنهاد کردند که فرزندشان را نامگذاری نماید ولی مولای متقیان علی(ع) فرمودند: محال است که در نامگذاری بر رسول اکرم(ص) پیشی جویم. پیامبر(ص) از سفر برگشتند و فرمودند: فرزندم را به من نشان بدهید، او را چه نام نهاده‌اید؟ علی(ع) پاسخ دادند: در نامگذاری بر شما پیشی نجویم، پیامبر(ص) فرمودند: من نیز در نامگذاری بر پروردگار پیشی نمی‌جویم، خداوند بزرگ به جبرئیل وحی فرستاد، همانا برای محمّد(ص) فرزندی متولد شده است، فرود آی و سلام رسان و تهنیت و تبریک بگوی و بگو علی(ع) برای تو مانند «هارون» برادر موسی است و فرزند علی(ع) را بنام فرزندِ‏هارون نام بگذار، جبرئیل فرود آمد و از جانب پروردگار شادباش گفت و عرض کرد: خدای متعال به شما دستور می‌دهد که این فرزند را بنام فرزندِ‏هارون نام نهید، پیامبر(ص) سئوال کردند: اسم فرزند‏هارون چه بود؟ عرض کرد: «شُبَّر». پبامبر(ص) فرمودند: زبان من عربی است، جبرئیل گفت: پس او را «حسن» بنامید.[14] او را حسن نامیدند و پیامبر اکرم(ص) در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفتند و در روز هفتم دو گوسفند سیاه و سفید،«عقیقه»[15] کردندو یک ران گوسفند و مقداری پول به قابله انعام دادند، سر نوزاد را تراشیدند و به وزن موهای او نقره صدقه دادند و نیز سر او را با «خَلوق» که ماده‌ای خوشبو از زعفران و گیاهان معطر درست شده رنگ کردند و فرمودند: در زمان جاهلیّت، سر نوزاد را با خون می‌آلودند و این از عادت‌های زمان جاهلیّت است.

ولادت امام حسین(ع)

برای دومین بار حضرت صدیقه(س) باردار شدند و پس از شش ماه آثار زایمان نمودار شد، پیامبر خدا(ص) از قبل، تولد دومین نور چشم خود را بشارت داده بودند، بنابر آنچه امام صادق(ع) نقل فرمودند: همسایگان امّ ایمن نزد رسول‏ خدا(ص) آمده و گفتند، ای رسول گرامی! شب گذشته امّ ایمن نمی‌خوابید و صدای گریه‌اش بلند بود، پیامبر(ص) کسی را نزد امّ ایمن فرستاد و او را احضار کردند، او به سرعت خدمت پیامبر(ص) شتافت، حضرت فرمودند: خدا دیدگانت را نگریاند، همسایگانت به من از گریه شدید شب گذشته‌ی تو خبر دادند، عرض کرد: یا رسول الله! خواب عجیبی دیدم که تا صبح گریه کردم. فرمودند: چه خوابی بود؟ برایم نقل کن. عرض کرد: گفتنِ آن خواب برایم سخت است. فرمودند: معلوم نیست آنگونه که تو خواب دیده‌ای در بیداری هم واقع شود، پس برایم نقل کن. گفت: در خواب دیدم که گویی عضوی از اعضاء بدن شما در منزل من افتاده است، پیامبر(ص) فرمودند: خوش خبر باشی، چه خواب نیکویی دیده‌ای، ای امّ ایمن! فاطمه زهرا(س) فرزندی به نام حسین به دنیا خواهد آورد و تو او را پرستاری می‌کنی و در پناه آغوش خواهی گرفت، وقتی امام حسین(ع) به دنیا آمدند، امّ ایمن او را نزد رسول‏ خدا(ص) برد، پیامبر(ص) فرمودند: آفرین بر حامل و محمول، ای امّ ایمن! این، تعبیر خواب توست.[16]

و امّ الفضل، همسر عباس عموی پیامبر(ص)، نیز خوابی شبیه خواب امّ ایمن دیده بود.

هنگام ولادت امام حسین(ع) زنان بنی‌هاشم و نزدیکان نزد حضرت فاطمه(س) جمع شدند، در میان آنان،«صفیه» دختر عبدالمطلب، عمّه‌ی رسول‏ خدا(ص)، اسماء بنت عمیس و امّ سلمه نیز بودند، وقتی نوزاد به دنیا آمد، پیامبر(ص) فرمودند، ای عمّه او را نزد من بیاورید. صفیه عرض کرد: ای رسول‏ خدا هنوز نوزاد را پاک و تمیز نکرده‌ام. رسول مکرّم(ص) فرمودند: عمّه جان آیا تو می‌خواهی او را پاک کنی؟ خدای تبارک و تعالی او را پاک و نظیف فرموده است. جبرئیل فرود آمد و خدمت رسول‏ خدا(ص) رسید و ضمن ابلاغ تبریک خداوند عرض کرد: پروردگار امر فرمودند نام دومین فرزند علی(ع) و فاطمه(س) را «شبیر» که نام فرزند دوم‏هارون، برادر موسی است و به عربی حسین می‌شود بگذارید.

گروه‏های زیادی از ملائکه پس از تولد امام حسین(ع) بر پیامبر(ص) وارد شدند و تبریک گفته و بعد از تبریک، شهادت امام حسین(ع) را تسلیت می‌گفتند.

عالم بزرگوار شیعه، سید بحرالعلوم، شیرخوارگی امام حسین(ع) را در سروده‌اش اینگونه توصیف می‌کند:

لِلّه مُرتَضِـع لَم يَرتَضـع اَبَـداً مِن ثَـدیِ اُنثی وَ مِن طـه مَراضـعُه

يُعطيـه اِبـهامــه آنــا فَـاَوِنَـة لِسانَــهُ فَـاستَـوَت مِـنـهُ طَبـايعـه[17]

خدای را! شیرخواری که هنوز از پستان زنی شیر نخورده ولی از رسول‏ خدا(ص) شیر نوشید، پیامبر(ص) گاهی انگشت ابهام خویش و گاهی زبان مبارک خود را در دهان او می‌نهاد و او می‌مکید، اینگونه و از این طریق خلقت جسمانی او کمال یافت.

در روز هفتم ولادت او، رسول‏ خدا(ص) امر فرمودند تا سر او را بتراشند و به اندازه‌ی وزن موی سر او نقره صدقه دادند و همچنین گوسفندی برایش عقیقه کردند.

تفصیل مطالب مناسب با ولادت حضرت امام حسین(ع) در کتاب‌هایی که مخصوص آن حضرت نوشته شده بیان شده است.

ولادت زینب کبری(س)

ولادت حضرت زینب(س) بعد از ولادت امام حسین(ع) انجام شد و بدین ترتیب آن حضرت، سومین فرزند بیت نبوت و ولایت بود، این موضوع مورد اتفاق مورّخان و محدّثان است گرچه افراد نادری آن حضرت را فرزند چهارم دانسته‌اند و ما فعلاً در مقام تحقیق و بیان شواهد تاریخی و غیره در این زمینه نیستیم.

حضرت زینب(س) در سال پنجم هجرت متولد شدند، بانویی که محصول فضائل و نتیجه‌ی بزرگی‌ها بود، شخصیّتی که‏ هاله‌ای از شرافت و قداست و فضیلت از تمام جهات او را احاطه نموده بود.

از آن سینه‌ای که او را شیر و دامنی که او را پرورش داده، و تربیتی که در مورد او لحاظ گردیده، و نگه داری که از وی به عمل آمده و خانه‌ای که در آن چشم گشوده دیگر سئوال نکنید.

از فضائلی که از طریق «ژن» به او ارث رسیده و از تأثیر و تربیت و از محیط مقدّس زندگی او و اندوخته‌هایی که در این خانه‌ی نورانی و مرکز قداست دریافت فرموده اگر توجه کنید و بر آن مسائل ژنتیک و تربیت و محیط بیفزائید دیگر هیچ نیازی نخواهد بود که بپرسید زینب(س) که بود؟

جدش رسول‏ خدا(ص) او را زینب نامید این کلمه در واقع ترکیبی است از «زین» و «اب» یعنی زینت پدر. شیخ محمّد جواد مغنیه در کتاب «حسین(ع) و بانوی قهرمان کربلا» به نقل از روزنامه جمهوریت مصر در تاریخ 31/10/1972 میلادی مقاله ای از نویسنده مصری، یوسف محمود نقل می کند که:

زینب(س) درشعبان سال پنجم هجری به دنیا آمد، مادر او یعنی فاطمه زهرا(س) او را برداشت و نزد پدر یعنی علی(ع) آورد و گفت برای این دختر نو رسیده نامی بگذار، علی(ع) فرمود من در این امر بر رسول‏ خدا(ص) پیشی نمی‌گیرم، در این هنگام ایشان در مسافرت بودند، وقتی برگشتند از ایشان پرسیدند نام نوزاد را چه نهادید؟ فرمود: من در نامگذاری از پروردگار پیشی نمی‌گیرم، جبرئیل آمد و عرض کرد پروردگار جلیل به شما سلام می‌رساند و می‌فرماید: اسم این دختر «زینب» خواهد بود و این نامی ا ست که پروردگار، خود انتخاب کرده است.[18]

این بانو را حیاتی است روشن و درخشان وتاریخی که پر است از مکارم و فضائل و در عین حال پر از تاثرات و حوادث اندوه باری که در طول زندگی‌اش مشاهده فرموده، از زمان کودکی به فراق و فقدان جد بزرگوارش رسول اکرم(ص) و مادر گرامی‌اش فاطمه زهرا(س) گرفتار شد و زمانی شاهد و ناظر خانه نشینی طولانی یعنی بیست و پنج سال انزوای پدر بود، بعد از مدینه به همراه پدر به کوفه هجرت فرمود و در زمان خلافت پدرش پس از مدتّی شاهد حادثه دردناک شهادت پدر بود. به دنبال شهادت پدر، شاهد جنگ‌های برادرش امام حسن مجتبی(ع) با معاویه و پس از چندین سال ناظر مسموم شدن حضرت امام حسن مجتبی(ع) بود و سرانجام با حادثه‌ی دیگری که بزرگترین فاجعه‌ی جهان بشری است مواجه گردید، فاجعه‌ای‏که تاریخ نظیر آن‏ را هرگز به خود ندیده است. این بانوی قهرمان بدون کم‌ترین سستی و ضعف یا پریشانی و اضطراب، این رخدادها را تحمّل فرمود، نه تحمّل و توان خود را از دست داد نه اعصاب وی آشفته گردید و نه ظرفیت خود را از دست داد تا این که به مدینه بازگشت.

چون حاکم زمانه حکم تبعید برای او صادر کرد شام را اختیار کرد و خدا چنین مقدّر کرده بود که در آن جا رحلت کند و آرامگاه وی از گذشته تا حال و تا زمانی که خدا می داند پناهگاه و محلّ رفت و آمد و زیارت و توسل میلیون‌ها نفر گردد.

البته آنچه معروف است، مرقد مطّهر این بانوی نمونه‌ی اسلام شهر دمشق و محلّه‌ی «زینبیه» است ولی حرم دیگری در شهر قاهره در مصر به نام آن حضرت دیده می‌شود که مرکز عرض ارادت و زیارت و توسّل مردم آن سامان است ولی چون بعد از جریان کربلا و سفر اسارت، زندگی حضرت زینب(س) همانند پیش از حادثه‌ی کربلا به صورت کاملاً در انزوا و دور از دسترس تاریخ نویسان بوده به گونه‌ای که گویا آن حضرت تنها و تنها برای حادثه‌ی کربلا و سفر اسارت آفریده شده بود پس از آنکه این مأموریت سنگین را به طور کامل و بدون هیچگونه نقصی به پایان برد از دسترس تاریخ کنار رفت، بدین ترتیب در کیفیت رحلت و محل دفن و مرقد آن حضرت نمی توان قاطعانه سخن گفت.

ولادت امّ کلثوم(س)

خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا(س) و علی(ع) پذیرای دومین دختر و چهارمین فرزند گردید.

آن هنگام نیز خانه غرق در شادی و سرور گردید، امّ کلثوم در شرافت و نسب ممتاز با خواهرش زینب شریک و همراه بود منتهی زمان بروز فضائل و کمالات حضرت زینب(س) کربلا و اسارت بود و حضرت امّ کلثوم(س) گرچه در این سفر همراه خواهر به اسارت رفت ولی نقش اساسی رهبری کاروان به عهده حضرت زینب(س) بود، به همین جهت حضرت امّ کلثوم(س) همانند قبل و بعد سفر کربلا و اسارت حضرت زینب(س) ، در پوشش خاصی از نظر تاریخ و تاریخ نویسان به سر بردند و کمالاتشان چنانچه باید بروز و ظهور نداشت. 

برخی از فضائل حضرت فاطمه(س) 

حضرت فاطمه(س) در آیه «قُربی»

آیه‌ی 23 از سوره‌ی مبارکه شوری معروف است به آیه‌ی قُربی. خداوند در آن آیه چنین می‌فرماید:

قُل لا اَسئَلُکُم عَلَيه اَجراً اِلَاَ المَوَدَّةَ فیِ القُربی وَ من يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَهُ فيها حُسناً، اِنَّ الله غَفوُرٌ شکَوُرٌ

«ای رسول ما! به امت بگو، من از شما اجر رسالت نمی‌خواهم به جز مودّت و دوستی درباره خویشاوندان، هر که کار نیک انجام دهد ما بر نیکوئی‌اش بیفزائیم که خداوند بسیار آمرزنده و پذیرنده‏ی شکر بندگان است».

ملاحظه فرمائید، خداوند به پیامبرش دستور می‌دهد به امت بگو در برابر ادای رسالت مزدی از شما نمی خواهم جز اینکه به خویشان و وابستگانم مهربان باشید.

احادیث زیادی در کتاب‌های شیعه و همچنین اهل سنّت آمده که خویشاوندان پیامبر(ص) را نام می‌برند از جمله احادیثی که صاحبان «صحاح» وعلمای سنّی نقل کرده‌اند این حدیث است که:

وقتی این آیه نازل شد، گفتند ای رسول ‏خدا خویشان شما که دوستی آنان بر ما واجب است چه کسانی هستند؟

پیامبر(ص) فرمودند: علی و فاطمه(ع) و دو پسر آن‌ها....

حدیث دیگری که طبری و ابن حجر هر دو نقل کرده‌اند این است:

رسول‏ خدا(ص) فرمود: خدای متعال پاداش و اجر مرا بر شما، دوست داشتن اهل بیتم قرار داد و من فردای قیامت از شما درباره‌ی آنها سئوال خواهم کرد.

امامان و پیشوایان ما نیز در توضیح و تفسیر این آیه‌ی شریفه و معرفی خویشان پیامبر(ص) مطالبی فرموده‌انداز جمله: ابن حجر در «الصّواعق المحرقه» از حضرت علی(ع) نقل می‌کند که فرمود:

در سوره شوری درباره‌ی ما آیه‌‎ای هست و وظیفه‌ی محبت به ما را جز مؤمن حفظ نمی کند آن گاه خواندند:

قُل لا اَسئَلُکُم عَلَيهِ اَجراً...

و نیز در کتاب «صواعق» آمده که امام مجتبی(ع) خطبه‌ای خوانده و فرمودند:

من از آن اهل بیتی هستم که خدای عزّوجلّ مودّت و دوستی آنان را واجب کرده است در آنچه که به صورت آیات قرآن بر پیامبر(ص) نازل فرموده و فرموده است: قُل لا اَسئَلُکُم عَلَيهِ اَجراً... سپس در ذیل جمله‌ی وَ مَن يَقتَرِف حَسَنَةً نَزِد لَهُ فيها حُسناً فرمودند: اکتساب حسنه یعنی مودّت و دوستی ما اهل بیت.[19] البته در این زمینه حدیث و روایت بسیار است ولی ما به جهت رعایت اختصار به همین اندازه اکتفا می‌کنیم.

و آخرین سخن ما در این زمینه شعری است از «شافعی» یکی از چهار مجتهد اهل سنّت که گروه زیادی از برادران اهل سنّت در مسائل فقهی پیرو ایشان هستند:

يا اَهلَ بَيتِ رسول الله حُبّکُمُ فَـرضُ مِـنَ الله فیِ القُرآن اَنزَلَه

کَفاکُـمُ فی عَظيمِ القَدر اِنَّکُم مَن لَـم يُصَلّ عَلَـيکُم لا صَلوةَ لَه

ای اهل بیت رسول‏ خدا! دوستی شما به صورت یک امر واجب و فریضه از سوی خداوند در قرآن بیان شده، در عظمت قدر شما همین بس که هر کس بر شما درود نفرستد نمازش مورد قبول نیست. 

فاطمه زهرا(س) در آیه‌ی «مباهله»

خداوند متعال در سوره‌ی آل عمران آیه 61 می‌فرماید:

فَمَن حَاجَّکَ فيهِ مِن بَعدِ ما جاءَکَ مِنَ العِلم فَقُلِ تَعالَوا نَدع اَبنائَنا وَ اَبنائَکمُ وَ نسائَنا وَ نِسائَکُم وَ اَنفُسَنا و اَنفُسَکُم ثمَ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللهِ علی الکاذبينَ

«هر کس که با تو درباره‌ی عیسی پس از آنکه با وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی در مقام مجادله برخیزد بگو بیایید ما و شما با فرزندان و زنان و خویشتن خود با هم به مباهله برخیزیم تا دروغ گویان را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم».

این آیه به اتفاق تمام مفسّران و دانشمندان حدیث وقتی نازل شد که رسول‏ خدا(ص) با مسیحیان درباره حضرت عیسی بحث و گفتگو داشتند، ما این جریان را بطور مختصر از زبان حضرت امیرالمؤمنین(ع) آنگونه که در کتاب بحارالانوار آمده روایت می‌کنیم:

گروهی از مسیحیان منطقه‌ی نجران یکی از مناطق عربستان، نزد رسول‏ خدا(ص) آمدند پیشاپیش آنان سه نفر از بزرگانشان به همراه دو نفر از یهودیان خواستند پیامبر(ص) را امتحان کنند یکی از مسیحیان بنام «اسقف» پرسید: ای رسول‏ خدا! پدر موسی(ع) چه کسی بود؟ پیامبر(ص) فرمودند: عمران(ع). دوباره پرسید پدر یوسف(ع) چه کسی بود؟ فرمودند: یعقوب(ع). گفت پدر و مادرم فدایت باد پدر شما کیست؟ فرمود: عبدالله فرزند عبدالمطلب. اسقف پرسید: پدر عیسی(ع) چه کسی بود؟ پیامبر(ص) ساکت شدند، جبرئیل فرود آمد و گفت: او روح خدا و کلمه‌ی او بود. اسقف گفت: آیا روح بدون بدن می‌شود؟ پیامبر(ص) سکوت کردند، در این هنگام وحی نازل شد.

اِنَّ مَثَلَ عيسی عِندَالله کَمَثلِ آدم خَلَقَهُ مِن تُرابَ ثُمَ قالَ لَهُ کُن فَيَکُون[20]

«همانا مَثَل عیسی نزد خدا چون آدم است او را از خاک آفرید بعد به او گفت «باش» پس موجود شد».

اسقف از جای خود پرید زیرا برای او سخت بود بشنود که عیسی(ع) از خاک است و گفت ای محمّد ما این مطلب را در تورات و انجیل و زبور نیافته‌ایم.

(البته باید توجه داشت که آفرینش حضرت آدم با آفرینش حضرت عیسی فرق دارد زیرا حضرت آدم مستقیماً از خاک خلق شد ولی حضرت عیسی در شکم حضرت مریم آفریده شد، ولی چون مسیحیان وقتی دیدند حضرت عیسی بدون پدر و غیر از طریق معمول همه‌ی انسان‌ها (که از ازدواج یک مرد با یک زن متولد می‌شوند) ولادت یافته، او را فرزند خدا دانستند، و حتی گروهی آن حضرت را خدا دانستند، در اینجا قرآن می‌فرماید همان‏طوری که حضرت آدم بدون پدر و مادر از خاک آفریده شد، حضرت عیسی هم می‌تواند بدون پدر در شکم مادر به وجود آمده و اگر خدا بخواهد می‌تواند انسانی را بدون پدر و تنها از مادر متولد سازد همان‏طوری که در مورد حضرت آدم نه از پدر و نه از مادر بلکه تنها از خاک او را متولد ساخت).

برای مسیحیان پذیرش این سخن سنگین آمد و خطاب به پیامبر(ص) گفتند این چه مطلبی است که تو می‌گویی و بدین وسیله زیر بار سخن پیامبر(ص) نرفتند، خداوند دستور داد حال که آنان حاضر نیستند سخنی که از طریق وحی به تو نازل شده بپذیرند به آنان بگو بیائید با هم «مباهله»[21] کنیم، آیه 61 سوره آل عمران نازل شد: فَمَن حاجَّک فيه مِن بَعدِ...

وقتی رسول‏ خدا(ص)، آیه را قرائت فرمودند، اسقف و همراهانش گفتند: ای ابوالقاسم انصاف داری، پس وقت مباهله را معیّن کن، پیامبر(ص) فرمودند انشاءالله فردا صبح.

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند صبح روز بعد، پس از نماز، رسول‏ خدا(ص) دست مرا گرفت به همراه فاطمه زهرا(س) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در حالی که فاطمه(س) را بین من و خودش قرار داد و حسنین(ع) را در دو طرف خود و فرمود وقتی من دعا کردم شما آمین بگویید و به سوی محل قرار از شهر خارج شدیم و در محل قرار رسول خدا(ص) به حالت دعا و نیایش به زمین نشست، از سوی دیگر مسیحیان که طبق قرار خود به محل مقرر آمده بودند تا این حالت را از پیامبر(ص) دیدند پشیمان شدند و بین خود مشورت کردند و گفتند به خدا او پیامبر است اگر با او به مباهله برخیزیم حتماً خدای متعال دعای او را مستجاب می‌کند و همه‌ی ما نابود خواهیم شد، هیچ چیز نمی‌تواند ما را از نفرین او نجات دهد مگر اینکه از او بخواهیم ما را از این کار معاف دارد.[22]

فخر رازی در تفسیرش می‌گوید: اسقف مسیحیان نجران گفت: ای گروه مسیحی! من چهره‌هایی را می‌بینم که اگر از خدا بخواهند این کوه‌ها را از جای خود برکَند حتماً آن‌ها را خواهد کَند، پس با آن‌ها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد و در روی زمین تا روز قیامت یک مسیحی باقی نخواهد ماند.[23]

به همین جهت مسیحیان آمدند در برابر پیامبر(ص) نشستند وگفتند:

ای ابوالقاسم! ما را از مباهله معاف دار. فرمود: بسیار خوب، شما را معاف می‌دارم ولی به شما بگویم اگر با شما مباهله می‌کردم به آن خدایی که مرا به حق مبعوث کرده است حتی یک نفر از شما زنده باقی نمی‌ماند و همه‌ی شما هلاک می‌شدید.

در این آیه که در مورد مباهله سخن می‌گوید ملاحظه می‌کنید یک جمله آیه این است وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُم یعنی بیاوریم زنان ما و زنان شما را، و همه‌ی مسلمانان اتفاق نظر دارند که رسول‏ خدا(ص) از مردان جز حضرت علی(ع) و از زنان جز حضرت فاطمه(س) و از فرزندان جز حسن و حسین(ع) را همراه نبردند، یعنی هیچکدام از همسران پیامبر(ص) و یا مثلاً عمّه‌های پیامبر(ص) همراه حضرت نبودند، و به عبارت دیگر، پیام این آیه آن است که اگر در میان مسلمانان زنی به جلالت قدر و عظمت شأن فاطمه زهرا(س) یافت می‌شد پیامبر(ص) او را با خود می‌بردند زیرا در آیه شریفه کلمه «نساءنا» یعنی زنان ما و به صورت جمع آمده و دستور خداوند آن است که زن‌های گروه خود را همراه ببرد ولی او می‌دانست که زنی جز دخترش فاطمه زهرا(س) لیاقت و شایستگی آن را ندارد که برای مباهله به همراهشان بیاید، این بود که از میان زنان تنها آن حضرت را انتخاب نمودند.

فاطمه زهرا(س) در سوره «هَل اتی»

سوره‌ی مبارکه‌ی«انسان» یا «دهر» که با این آیه شروع می‌شود: هَل اَتی علی الاِنسانِ حينٌ مِنَ الدَّهرِ... از سوره‌هایی است که تمام آن که دارای 31 آیه است به قول مفسّران شیعه یا حداقل پنج آیه از آن به قول مفسّران اهل سنّت در شأن خاندان پیامبر(ص) یعنی حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین(ع) نازل شده است.

آنچه مسلّم است از آیه پنجم که می‌فرماید: اِنَّ الاَبرارَ يَشرَبُونَ مِن کَأسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً، «همانا خوبان از جامی می‌نوشند که آمیزه‌ی کافور است» تا آیه 22، مصداق و فرد قابل انطباقی جز خاندان پیامبر(ص) ندارد.

این آیات به دنبال جریانی نازل شد که شرح آن را ما تنها از کتاب تفسیر «کشّاف» نوشته‌ی زمخشری از مفسّران اهل سنّت نقل می‌کنیم، می‌گوید:

ابن عباس چنین گفت: حسن و حسین(ع) بیمار شدند، رسول اکرم(ص) همراه جمعی از مسلمانان به عیادت آمدند و به حضرت علی(ع) فرمودند: ای ابوالحسن! برای دو فرزندت نذر کن تا خدای تعالی آنان را شفا دهد، به دنبال فرمایش پیامبر(ص) ، علی و فاطمه و حسنین(ع) و «فضّه»، خدمتگزار آنان، نذر کردند که اگر حسن و حسین(ع) بهبود یافتند سه روز روزه بگیرند، وقتی آنها شفا یافتند چون در منزل آنان غذایی یافت نمی‌شد، علی(ع) از «شمعون» یهودی خیبری مقداری جو قرض کردند فاطمه زهرا(س) آن را آرد کرد و خمیر نمود و پنج قرص نان به تعداد پنج نفرشان پخت، موقع افطار که سفره را گستردند و آن نان‌ها را پیش روی خود نهادند تا افطار کنند سائلی درِ خانه را زد و گفت: سلام و درود بر شما ای اهل بیت رسول‏ خدا، مسکینی از مسکینان مسلمانم به من غذا دهید که خدا از غذای بهشتی شما را اطعام کند. هر کدام سهمیه‌ی نان خود را به سائل بخشیدند و خود با آب افطار کردند، روز دوم که از باقیمانده‌ی آرد جو نان تهیه کردند، اول افطار، یتیمی کنار خانه‌ی آنان آمد و درخواستی مشابه درخواست مسکین نمود، اهل بیت(ع) مانند روز گذشته قرص نان خود را به وی بخشیدند و با آب افطار کردند و روز سوم نیز به همین ترتیب موقع افطار نان خود را به اسیری که درِ خانه‌ی آنان را کوبید بخشیدند، صبح روز چهارم حضرت علی(ع) دست دو فرزند خود را گرفت و نزد رسول‏ خدا(ص) آمدند، وقتی رسول‏ خدا(ص) آن دو عزیز را ملاحظه کردند که از شِدّت گرسنگی رنگ به صورت نداشتند، فرمودند در چه وضع ناگواری شما را می‌بینم! سپس از جا برخاستند و همراه آنان به منزل فاطمه(س) آمدند و مشاهده کردند که حضرت فاطمه(س) در محراب خویش برای عبادت ایستاده است در حالی که چشم‌هایش به گودی نشسته و شکمش به پشت چسبیده، دیدن این منظره برای رسول‏ خدا(ص) تأثرآور بود، در این هنگام جبرئیل فرود آمد و عرض کرد: این هدیه را بگیر، خدای متعال به داشتن چنین اهل بیتی به تو تهنیت گفته پس سوره را براو خواند.[24]

و اما تفسیر آیات سوره به اختصار

اِنَّ الاَبرارَيَشرَبونَ ... همانا خوبان که مصداق آن عبارت است از علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) از جامی می‌نوشند که آشامیدنی آن، با چشمه ا‌ی که در بهشت است و کافور نام دارد آمیخته است، اما چرا کافور؟ چون آب آن چشمه به سفیدی و سردی کافور است. مراد آن نیست که از نظر خواص و آثار مانند کافور است.

عيناً يَشرَبُ بِها عِبادُاللهِ بندگانی که در عبادت کامل‌اند از آن می‌آشامند، یعنی همان کسانی که در قرآن توصیف آنان چنین آمده : وَ عِبادُ الرَّحمَنِ الَّذينِ يَمشون علی الاَرضِ هَوناًوَ اِذا خاطبَهُمُ الجاهِلون قالوا سَلاماً، وَالَّذين يَبيِتُونَ لِرَبِّهِم سُجَّداً وَ قياماً[25] «بندگان خدای رحمان،آنان هستند که روی زمین به تواضع و فروتنی راه روند و هر گاه مردم جاهل به آنها خطاب کنند با سلامت نفس جواب دهند و آنان هستند که شب را با قیام به نماز و سجده‌ی برای رضای خدا روز کنند»، تا آخر آیاتی که بیان گر صفات بندگان واقعی خداوند است.

يُفَجِّرُونَهاتَفجيراً... بندگان خدا از آب چشمه که مخصوص آنهاست می‌نوشند و آن را هر جا بخواهند به جریان می‌اندازند، (و ممکن است معنی آیه این باشد که آن چشمه مخصوص آنان است و خود آنان، آن را می‌گشایند).

يُوفُونَ بِالنَّذرِ آنها مستحق چنین پاداشی هستند چون به عهد خویش وفا کردند، (نذر چیزی است که انسان برخویش واجب می‌گرداند و از نظر قانون شرع باید به آن وفا کند و آنچه را بر خود واجب کرده انجام دهد).

وَ يَخافُونَ يَوماً کانَ شَرُّه مُستَطيرا و از آن روزی که شر آن فراگیر است می‌ترسند.

وَ يُطعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ با اینکه آن غذا را دوست دارند (و بدان نیاز دارند) به دیگران می‌خورانند (و ممکن است معنی آیه چنین باشد: گرسنگان را بر اساس محبّتی که به خدا دارند اطعام می‌کنند و چشم‏داشتی به پاداش آن ندارند).

مِسکيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراً (و غذای مخصوص به خود را) به مسکین و یتیم و اسیر می‌بخشند.

اِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ اللهِ لا نُريدُ مِنکُم جَزاءً و لا شُکُوراً می‌گویند ما برای خدا به شما غذا می‌دهیم و در عوض نه انتظار کاری داریم که برایمان انجام دهید و نه متوقعیم سخن تشکر آمیزی بر زبان آورید.

بدین جهت مورد عنایت خداوند قرار گرفته و پاداش آنان به دلیل صبر و شکیبایی در برابر گرسنگی بهشت و پرنیان است و به دنبال آن به برخی از نعمت‌های آنان در بهشت اشاره می‌فرماید: که در منتهای راحت و رفاه در بهشت بر تخت‌ها تکیه زده و نه خورشیدی می بینند که حرارتش آنان را آزار دهد و نه سرمای گزنده‌ای که آنان را ناراحت سازد، چیدن و بهره‌مندی از میوه‌های بهشتی برای آنان آسان خواهد بود و از دیگر نعمت‌های بهشت و چشمه سارهای آن که زنجبیل و سلسبیل نام دارند و خدمت کارانی که آنان را خدمت می‌کنند و سلطنت عظیمشان که با نعمت‌های دیگر همراه است و لباس‌های سبزی که از دیباست و زینت‌هایی که خود را به آنها می آرایند و شراب طهور که می‌نوشند یاد می‌فرماید.

جالب آن است که از تمام نعمت‌های بهشتی برای آنان یاد می‌کند جز از «حور العین» یعنی زنان زیبا روی سیاه چشم بهشت و این به گفته‌ی «آلوسی»، مفسّر معروف اهل سنّت به خاطر آن است که این سوره در شأن اهل بیت(ع) نازل شده و ازجمله‌ی آنان حضرت فاطمه زهرا(س) است و به احترام آن حضرت، اسمی از حور العین برده نشده است.[26]

زهد و انفاق فاطمه زهرا(س) در راه خداوند

روشن است که هر چه شوق انسان به آخرت بیشتر شود زهد و بی‏علاقگی او به دنیا زیادتر می‌گردد و هر چه آخرت در چشمش بزرگتر جلوه کند دنیا در نزد وی کوچک‏تر و حقیرتر خواهد بود، به همین ترتیب هر چه عقل و علم و ایمان انسان به‏پروردگار بزرگ زیادتر شود، لذتهای دنیوی را کوچک‌تر خواهد شمرد.

بازی‌های کودکانه برای بزرگسالان نمادی است از لذت‌های مادی انسان‌های دنیانِگر، کودکان با اشیاء بی‌ارزش بازی می‌کنند و از آن‌ها خوشحال و محزون می‌گردند و به مسابقه و کشمَکِش مشغول‌اند و وقتی آنان رشد پیدا می‌کنند به این بازی‌ها بی‏توجه بلکه آنان را خلاف عقل و خرد خویش می‌بینند و از اینکه باز به دوران کودکی برگردند پرهیز می‌کنند چون درک و شعورشان دگرگون گشته و از مرحله‌ی کودکی به جوانی و رشد پا نهادند.

اولیاء خدا نیز همین گونه‌اند آنان به دنیا با نظر تحقیر می‌نگرند و آن را خوار می‌شمارند، آنان دنیا را برای دنیا دوست ندارند بلکه برای آخرت می‌خواهند. دنیا را دوست دارند که در آن خدا را عبادت کنند، مال را دوست دارند که در راه خدا انفاق نمایند و شکم‌های گرسنه را سیر و بدن‏های برهنه را بپوشانند، به فریاد درماندگان بشتابند و گرفتاران را نجات دهند.

حضرت فاطمه زهرا(س) این‏چنین بودند، و به فرموده‌ی پدرشان در پاسخ جناب سلمان که وقتی چادر وصله‌ دار حضرت فاطمه(س) را دید متأثر شد و با خدا راز و نیاز کرد و گفت: پروردگارا دختران کسری و قیصر در دیبا و حریرند و این دختر پیامبر(ص) توست با چنین چادری! پیامبر(ص) فرمودند: (اِنَّ اِبنَتی فاطِمَةَ لَفِی الخَيلِ السَّوابِقِ)، «همانا دخترم فاطمه(س) در خیل پیشتازان است و جزء سرآمدهای مقربین به ذات مقدّس حق است.»[27]

شمّه ای از زهد حضرت فاطمه(س) ، در لیست اقلام جهیزیه‌ی آن حضرت و بخشیدن پیراهن عروسی به سائل نمودار شد، ولی تاریخ نورانی زندگی آن حضرت هر روزش مطلبی و هر گوشه‌اش نمونه‌ای از زهد و بی‌رغبتی به دنیا را تابلو می‌سازد از جمله:

جابربن عبدالله انصاری می‌گوید: نماز عصر را با پیامبر گرامی(ص) گزاردیم پس از نماز پیامبر(ص) بر جای نماز خویش نشستند و مسلمانان به گرد او جمع آمدند. در این حال، پیرمردی بی‌نوا را دیدیم از راه دور به مسجد آمد، بر تن او لباس کهنه و پاره‌ای بود، و از شدّت ضعف نمی‏توانست خود را نگهدارد، رسول‏ خدا(ص) به سوی او متوجه شده و وضعیت او را جویا شدند. پیرمرد گفت: ای پیامبر خدا !گرسنه‌ام سیرم کنید، عریانم مرا بپوشانید، فقیرم به من احسان کنید. رسول خدا(ص) فرمودند: من اکنون چیزی ندارم به تو بدهم ولی از آنجا که پاداش راهنمایی کننده به نیکی‌ همانند عمل کننده‌ی به آن است، تو را به منزل دخترم فاطمه(س) راهنمایی می‌کنم، یعنی آن کسی که خدا و رسول او را دوست دارند و او نیز خدا و رسول را دوست دارد، او کسی است که همیشه رضای خدا را بر خواست خودش مقدم می‌دارد، به منزل فاطمه(س) برو و سپس به بلال فرمودند: برخیز و او را به خانه‌ی فاطمه(س) برسان. پیرمرد عرب همراه بلال آمد تا به خانه‌ی فاطمه زهرا(س) رسید. با صدایی بلند فریاد کرد: سلام بر شما ای اهل بیت نبوت و ای کسانیکه فرشتگان در خانه‌ی شما رفت و آمد دارند و ای آنانی که روح الامین پیام پروردگار را به بزرگ خانواده‌تان می‌رساند. فاطمه زهرا(س) پاسخ دادند، سلام برتو، کیستی؟ عرض کرد: مردی عربم، پیش پدرت سرور آدمیان رفتم و گفتم که از راه دوری آمده‌ام، پیامبر(ص) مرا به خانه‌ی شما راهنمایی فرمود، ای دختر پیامبر(ص) برهنه و گرسنه‌ام مرا دستگیری فرمایید، امیدوارم که خداوند شما را یاری کند، از قضا وقتی پیرمرد گرسنه و برهنه به خانه‌ی دختر پیامبر(ص) رفت که سه روز بود که در این خانه غذایی یافت نمی‌شد ولی در پاسخ سئوال مرد عرب، حضرت فاطمه(س) پوست دباغی شده‌ی گوسفندی را که حسنین(ع) برروی آن می‌خوابیدند برداشته و به آن پیرمرد سائل مرحمت فرمود و اظهار داشت امیدوارم خدا بهتر از این را به تو رحمت فرماید. مرد عرب گفت: ای دختر پیامبر! من به شما از گرسنگی شکایت کردم و شما به من پوست گوسفندی دادید من با این پوست چگونه گرسنگی خود را تسکین بخشم؟ جابر گوید چون حضرت صدیقه(س) این سخن را شنیدند، گردن بندش را که در گردن داشت و از دختر عموی خود فاطمه، دختر حمزه به هدیه دریافت کرده بود از گردن باز کرد و به اعرابی داد و فرمود این را بگیر و بفروش. امید است که خدای متعال بهتر از آن را به تو عنایت فرماید.

عرب، گردن بند را گرفت و به سوی مسجد رسول‏ خدا(ص) رفت در حالی که پیامبر(ص) در بین یاران خود نشسته بودند، اعرابی به عرض رسانید، یا رسول الله! فاطمه(س) دختر شما این گردن بند را به من داد و فرمود، آن را بفروش، امید است که خدا گره از کارت بگشاید. جابر گوید رسول خدا(ص) گریست و فرمود چگونه خدا گره از کار تو نخواهد گشود و حال آنکه این گردن بند را دختر محمّد(ص) به تو بخشیده است؟

عمار یاسر برخاست و گفت: ای پیامبر گرامی خدا! آیا به من اجازه می‌دهید این گردن بند را بخرم؟ فرمود: آری ای عمار؛ اگر مردم جهان با تو در خریدن آن شرکت کنند خدای تعالی آنان را در آتش نخواهد افکند، عمار از مرد مستمند پرسید گردن بند را چند می‌فروشی؟ گفت به وعده‌ای طعام که سیرم کند، و یک بُرد یمانی که مرا بپوشاند و در آن، برای اطاعت از امر حق نماز گزارم و پولی که مرا به خانواده‌ام برساند.

عمار یاسر سهمیه ای که از غنیمت جنگی از غزوه‌ی خیبر نصیبش شده بود را خرج کرده و تقریباً چیزی از آن باقی نمانده بود، به مرد عرب گفت در مقابل گردن بند به تو بیست دینار طلا و دویست درهم نقره و بُردی یمانی و توشه‌ای که تو را به خانه‌ات برساند و یک وعده غذا که سیرت کند خواهم داد.

مرد عرب گفت چه مرد سخاوتمندی هستی! عمار با وی رفت و آن چه به عهده گرفته بود به او پرداخت.

اعرابی نزد رسول اکرم(ص) آمد و پیامبر(ص) از او پرسیدند: آیا سیر شدی و پوشانده شدی؟ پاسخ داد: آری، بی‌نیاز هم شدم. فرمود: پس در عوض فاطمه(س) را دعا کن. اعرابی دست به دعا برداشت و گفت پروردگارا تو خدایی نیستی که ما تو را به وجود آورده باشیم و غیر از تو معبودی نیست که ما او را بپرستیم. تو ای پروردگار از هر جهت روزی دهنده‌ی مایی. خدایا! به فاطمه(س) آن چه هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده عطا فرما.

جابر گوید، عمار گردن بند را گرفت و آن را به مُشک معطّر کرد و در برد یمانی پیچید و به دست برده‌ای که داشت بنام «سهم» و از غنائم خیبر به او رسیده بود سپرد و گفت این گردن بند را بگیر و آن را به رسول‏ خدا(ص) بده تو پس از انجام کار، غلام آن حضرت خواهی بود. سهم گردن بند را گرفت و آن را پیش رسول‏ خدا(ص) برد و او را از گفتار عمار آگاه کرد. پیامبر(ص) فرمودند، نزد فاطمه زهرا(س) برو و گردن بند را بده و خود تو نیز متعلق به فاطمه(س) خواهی بود.

غلام گردن بند را پیش فاطمه زهرا(س) برده و فرمایش رسول‏ خدا(ص) را به آن حضرت رسانید، بانوی دو جهان گردن بند را گرفت و غلام را آزادکرد. سهم خندید. حضرت فاطمه(س) علّت خنده‌اش را پرسیدند، پاسخ داد عظمت و برکت این گردن بند مرا به خنده واداشت، زیرا گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشاند و فقیری را غنی کرد و بنده‌ای را آزاد نمود و باز به صاحبش برگشت.[28]

از این جریانات و داستان‌های بی‌نظیر که هم نشان دهنده زهد و بی‌علاقگی خاندان پیامبر(ص) به دنیاست و هم مایه‌ی برکت برای دیگران، در زندگیِ سراسر نورانی حضرت علی و فاطمه(ع) بسیار است.

اینک به یکی دیگر از این نمونه‌ها توجه کنید:

در بحارالانوار از تفسیر فرات از ابو سعید خُدری این گونه نقل شده است:

روزی صبح علی(ع) از شدّت گرسنگی از حضرت فاطمه(س) سئوال کرد آیا غذایی داری تا رفع گرسنگی کنم؟ پاسخ داد نه به خدایی که پدرم را به نبوت گرامی داشت وتو را به وصایت، برای صبحانه چیزی نداریم، خود من دو روز است که چیزی نخورده‌ام و آن چه از غذا بود به شما و دو فرزندم حسن و حسین(ع) داده و خود از غذا استفاده نکرده‌ام، علی(ع) فرمودند فاطمه جان چرا مرا خبر نکردی تا دنبال چیزی بروم؟ فاطمه(س) پاسخ داد: ای ابوالحسن از پروردگارم حیاکردم چیزی که تو بر آن توان نداری تو را تکلیف کنم.

علی(ع) از منزل به امید لطف حق و رحمت او بیرون آمده و دیناری را قرض کرد و خواست برای خانواده‌ی خود مقداری مایحتاج خریداری کند که مقداد بن اسود را دید،آن روز هوا بسیار گرم بود و خورشید با شدت هرچه تمام‏تر می‌تابید و زمین آن چنان داغ بود که پاها را می‌سوزاند.

وقتی حضرت، مقداد را دیدند وضع را غیر عادی یافته سئوال کردند: مقداد چه چیزی تو را ناراحت کرده و باعث شده که تو در این وقت از منزل خارج شوی؟ عرض کرد: یا اباالحسن! راه خود را پیش گیر و درباره‌ی وضع من سئوال نفرما. علی(ع) فرمودند: برادرم من نمی‌توانم به خود بقبولانم که تا از وضع تو آگاه نگردیده‌ام، تو را رها کنم.

مقداد عرض کرد: ای ابوالحسن! به خاطر خدا مرا رها کن و راه خود گیر و برو و از حال من سئوال مکن. فرمودند: برادرم نباید حالت را از من پنهان داری، مقداد عرض کرد: یا اباالحسن! حال که خواهش مرا نپذیرفتی می‌گویم، قسم به آن خدایی که محمّد(ص) را به نبوت برگزید و تو را به وصایت گرامی داشته، هیچ چیز مرا از خانه بیرون نیاورد مگر سختی زندگی، در حالی که همسر و فرزندانم از شدّت گرسنگی دندان‌های خود را به یگدیگر می‌ساییدند از منزل بیرون آمدم، وقتی صدای گریه‌ی اهل خانه را شنیدم، افسرده بیرون آمدم در حالی‌که نمی‌دانستم به کجا بروم. این سرگذشت من است.

مولای متقیان(ع) به شدت متأثر گردیده و آن قدر گریستند که محاسنشان‏تر شد و فرمودند: به همان خدایی که تو بر او سوگند یاد کردی آنچه تو را از منزل بیرون آورد باعث شد که من نیز از منزل بیرون بیایم، دیناری قرض کردم، اکنون تو را مستحق‏تر از خود یافتم، این دینار را بگیر، دینار را به مقداد داد و داخل مسجد شد و چون وقت نماز بود نماز را با پیامبر(ص) به جای آورد، پس از نماز، پیامبر(ص) روی خود را برگردانیدند و علی(ع) را در صف اول دیدند، با پای مبارک به ایشان زدند، علی(ع) برخاستند و دنبال رسول‏ خدا(ص) حرکت کردند تا در مسجد به پیامبر(ص) رسیده، سلام کردند؛ پیامبر(ص) پاسخ داده پرسیدند: ای ابوالحسن! آیا چیزی در منزل داری تا به منزل شما بیایم؟ امیرمؤمنان(ع) مقداری مکث کرده متحیّر ماندند چه پاسخ بدهند زیرا خجالت می‌کشیدند ماجرای گرسنگی خود و خانواده را به پیامبر(ص) بگویند و حال آن که رسول‏ خدا(ص) از تمام جریان با خبر بودند و پروردگار علیم همه‌ی امر را به عزیز و حبیب خود نبی مکرّم(ص) خبر داده بود و هم خدای بزرگ به او وحی کرده بود که به خانه‌ی علی(ع) برود.

وقتی رسول‏خدا(ص) با سکوت علی(ع) مواجه شدند فرمودند: یا علی! چرا چیزی نمیگویی؟ بگو چیزی در منزل نداری تا بروم یا بگو در خانه‌ی ما غذایی هست تا به همراهت بیایم، علی(ع) باهاله‌ای از شرم و خجالت از پیامبر(ص) عرض کرد تشریف بیاورید، رسول‏خدا(ص) دست علی(ع) را گرفت و با هم به راه افتادند تا اینکه وارد خانه شدند، در حالی که فاطمه زهرا(س) در حال نماز خواندن بود، پشت سر آن حضرت دیگی بود که از آن بخار برمی‌خاست، وقتی صدای پیامبر(ص) را شنید، از محراب نماز خارج شد و بر پدر بزرگوارش سلام کرد، رسول‏خدا(ص) پاسخ فرمودند و دست بر سر و روی او کشیده فرمودند: فرزندم چگونه روز را به شب رساندی؟ گفت به نیکی و خیر و خوشی. فرمود: برای ما شام بیاور، خدا تو را مشمول رحمت خود قرار دهدکه البته قرار داده است.

فاطمه زهرا(س) ظرف غذا را آورده در مقابل پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) گذاشتند، علی(ع) سئوال کرد: ای فاطمه! این غذا از کجا آمده است؟ من هرگز طعامی به این خوش رنگی ندیده و خوش بوتر از آن استشمام نکرده‌ام و خوش مزه‏تر از آن نخورده‌ام.

رسول اکرم(ص) دست مبارک خویش را بین دو کتف علی(ع) نهاد و مختصر فشار داد و فرمود: این عوض دینار تو در پیش خداست و خدا به هر که بخواهد بدون حساب و اندازه روزی خواهد داد، آن گاه اشک رسول‏خدا(ص) جاری شد و فرمود سپاس خدایی را که نمی‌خواهد شما بدون مزد و پاداش از دنیا بروید، ای علی! پروردگارت می خواهد آن چه را که بر زکریا جاری فرموده است بر تو نیز جاری نماید و بر فاطمه(س) نیز آن چه بر مریم دختر عمران جاری کرده است جاری نماید،[29]

کُلَّما دَخَلَ عليها زَکريَّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقاً[30]

«هرگاه زکریا به محراب عبادت مریم وارد می‌شد می‌دید کنار او رزق و روزی را»، از او سئوال می‌کرد این غذا و روزی از کجاست؟ پاسخ می‌شنید از سوی خداوند.

خودآزمایی

1ـ حارثه بن نعمان چه خدمتی در انجام عروسی کرد؟

2ـ حضرت صدیقه‏ طاهره(س) در شب عروسی چه انفاقی به سائل کردند؟

3ـ جریان نامگذاری حسنین(ع) چگونه بود؟

4ـ چگونه آیه‏ی «قُربی» فضیلتی برای حضرت زهرا(س) و اهل بیت(ع) محسوب می‏شود؟

5ـ تاریخ سال ازدواج حضرت فاطمه زهرا(س) چیست؟

6ـ پیمانی که حضرت زهرا(س) با امیرالمؤمنین(ع) در زندگی زناشویی بسته بودند، چه بود؟

7ـ آیات سوره مبارکه‏ی «انسان» به دنبال چه جریانی نازل شد؟

8ـ معنای مباهله چیست؟

9ـ منظور از وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُم در آیه مباهله چه کسی است؟

10ـ انفاق گردن بند توسط حضرت زهرا(س) چه برکاتی را در پی داشت ؟

پی نوشتها:

.[1]کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة (علی بن عيسی إربلی) ، ج 1 ، ص 363 360 .

.[2] سوره آل عمران آیه 92.

.[3] صفّه، محلی بود که مهاجران تازه واردِ مدينه که خانه و کاشانه‌ای نداشتند در آن محل زندگی می‌کردند.

[4]. مجمع الزوائد و منبع الفوائد (نور الدين علی بن أبی بکر هيثمی)، ج 9 ، ص 246 .

[5]. تاريخ بغداد ( خطيب بغدادی) ، ج 5 ، ص 7 .

[6]. فرائد السمطين ( حمويه جوينی (حموينی)) ، ج 1 ، ص 96 .

[7]. ميزان الإعتدال ( ذهبی دمشقی ) ، ج 1 ، ص 361 .

[8]. لسان الميزان ( إبن حجر عسقلانی) ، ج 2 ، ص 74 .

[9]. أخبار الدول و آثار الأول ( أحمد بن يوسف قرمانی) ، ص 88 .

[10]. ينابيع المودة ( قندوزی شافعی ) ، ص 197 .

[11]. الإقبال بأعمال السنة ( سيد بن طاووس) ، ج 2 ، ص 93 .

[12]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد ( محمّد بن حسن طوسی) ، ج2 ، ص 671 .

[13]. بحار الأنوار ( علامه مجلسی) ، ج 43 ، ص 151.

[14]. الأمالی ( شيخ صدوق ) ، ص 135.

[15].عقيقه يک نوع قربانی است که فرزند با قربانی کردن گوسفند به نيت او از بلاهای ناگهانی محفوظ می ماند.

[16]. الأمالی ( شيخ صدوق ) ، ص 82.

[17]. أدب الطف ( جواد شبّر ) ، ج 6 ، ص 50

[18]. الحسين(ع) و بطلة کربلاء ( محمّد جواد مغنية) ، ص 406-405

[19]. الصواعق المحرقة (إبن حجر هيثمی ) ، ص 259

[20]. سوره آل عمران آیه 59.

[21]. وقتی دو نفر يا دو گروه در يک مسئله که ريشه مذهبی و اعتقادی دارد اختلاف دارند و هر يک از دو گروه نظر خود را حق می‌دانند و نظر گروه مقابل را باطل، و در برابر استدلالهای طرف مقابل هيچ کدام قانع نمی‌شوند و همچنان بر رأی و نظر خود ايستادگی دارند برای اينکه روشن شود حق با کدام گروه است، هر دو گروه در محلی جمع می‌شوند و نظر و رأی خود را بيان می‌دارند و برای گروه مقابل از خداوند طلب لعنت و عذاب می‌کنند تا عذاب خدا بر گروه مخالف حق نازل شود، اين عمل را «مباهله» می‌گویند.

[22]. تفسير فرات کوفی ( فرات بن إبراهيم کوفی) ، ص 88 .

[23]. مفاتيح الغيب ( فخر رازی ) ، ج 8 ، 247 .

[24]. الکشّاف عن حقائق غوامض التنزيل ( جارالله زمخشری ) ، ج 4 ص 670 .

[25].سوره فرقان آیه 63 و 64 .

[26]. روح المعانی ( شهاب الدين آلوسی ) ، ج 15 ، ص 174 .

[27]. بحار الأنوار ( علامه مجلسی ) ، ج 8 ، ص 303 .

[28]. بشارة المصطفی لشيعة المرتضی ( عماد الدين طبری ) ، ص 139-136.

[29].بحار الأنوار ( علامه مجلسی ) ، ج 43 ، ص 61-59 .

[30]. سوره آل عمران آیه 37 .


دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

علی ریخته‏ گرزاده تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: