کد مطلب: ۳۴۴
تعداد بازدید: ۱۶۵۰۳
تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۰
شرح حال و زندگی حضرت فاطمه زهرا(س)/ درسنامه شماره 5
زمانی که پیامبر خدا(ص) از دنیا رفت کوچک و بزرگ گریه و شیون داشتند ولی این مصیبت بر نزدیکان و اصحاب و دوستان و خویشان آن حضرت بس شدید و تأثّرآور بود هر کس در آن روز گریه می‎کرد ولی کسی از اهل زمین نمی‎تواند گریه‎کننده‎ای نالان‎تر از فاطمه زهرا(س) پیدا کند...
ماجرای پس از رحلت پیامبر(ص)

حزن و اندوه حضرت فاطمه(س) در غم و فقدان پدر 

در هر روز از روزهای جهان پدرانی میمیرند و دخترانشان در فقدان آنها زاری میکنند ولی میزان حزن و گریه دختران بر مرگ پدرها مختلف است و این اختلاف به خاطر تفاوت وابستگی فرزندان به پدر است، در همهی موارد، رابطهی بین دخترها و پدرها همان عاطفهی فرزندی و پدری است که بدانجهت در فقدان پدر دچار گریه و اندوه میشود ولی پس از چند روز، رفته رفته گریه و اندوه کم می‎شود و سرگرمی‎های زندگی برای انسان فراموشی می‎آورد تا وقتی که کاملاً عادی میشود و بالاخره دختر به فکر زندگی عادی خود منهای سایهی محبّت پدر میافتد.

ولی در مورد وجود گرامی پیامبر(ص) و حضرت زهرا(س) این وابستگی و علاقه و محبّت عادی و معمولی نبود بلکه این محبّت و دوستی عمیق و دو طرفه بین این دختر و پدر تنها براساس رابطهی پدری و دختری شکل نگرفته بود. از دید حضرت فاطمه(س) پیامبر خدا(ص) نه تنها پدری مهربان و دلسوز و شفیق بود بلکه سیّد و سالار و سرور انبیاء و فرستاده‏ی ویژهی پروردگار نیز بود و از این نظر مانند یک مسلمان مؤمن و آگاه و آشنای به مقام آن حضرت به پدرش علاقهمند بود و به او احترام میکرد و به بهترین صورت از او تجلیل و تکریم مینمود.

بر این اساس به سادگی مشخص میشود که غم از دست دادن پدری آنچنان چگونه از دختر پرهیزگار و مقیّد به سکوت و آرام گریستن صبر و قرار را سلب کرده و آرامش و سکوت را از وی دور ساخته بود.

در این قسمت از سخن به آن چه (فضّه) خدمتگزار خانهی فاطمه(س) از حزن و اندوه آن حضرت در فراق پدر شرح میدهد گوش میدهیم:

زمانی که پیامبر خدا(ص) از دنیا رفت کوچک و بزرگ گریه و شیون داشتند ولی این مصیبت بر نزدیکان و اصحاب و دوستان و خویشان آن حضرت بس شدید و تأثّرآور بود هر کس در آن روز گریه میکرد ولی کسی از اهل زمین نمیتواند گریهکنندهای نالانتر از فاطمه زهرا(س) پیدا کند چون او هر آن حزن و اندوهش زیادتر میشد و گریهاش شدیدتر، مدّت هفت روز از رحلت پدر در منزل نشسته بود و لحظهای آرام نداشت سرانجام شب هشتم اندوه خود را آشکار کرد چون دیگر صبری برای او نمانده بود بیرون آمد و فریاد برآورد و ضجّه زد و مردم نیز ضجّه زدند زنها با شیون بیرون آمدند و چراغها را خاموش کردند تا چهرهی آنان مشخص نباشد.

و آن حضرت پدر را اینگونه صدا میزد و ناله میکرد.

وا أبَتاه و اصَفیاه وا مُحَمَّداه وا اَبَا القاسِماه وا رَبیع الاَرامِلِ وَ الیَتامی[1]

چه کسی پس از شما در محراب حاضر خواهد شد.

چه کسی به فریاد دختر داغدارت خواهد رسید.

آن‎گاه حرکت کرد دامن پیراهنش به پای او میپیچید به طوری که بر زمین می‎افتاد از شدّت گریه و ریزش اشک راه خود را نمی‎یافت به قبر پدر نزدیک شد وقتی نگاهش به قبر افتاد بی‎هوش شد زنان با شتاب به سوی او دویدند و آب به صورت و بدنش پاشیدند تا به هوش آمد آن‎گاه برخاست و گفت:

پدر جان قوّتم رفته است و خویشتنداریام را از دست دادهام دشمنم مرا سرزنش میکند واندوه درونی قاتل من شده پدر جان یکّه و تنها ماندهام... پشتم شکسته و زندگیام درهم ریخته و روزگارم تیره شده است.

آری پدر بعد از تو نزول قرآن و محلّ هبوط جبرئیل و میکائیل از بین رفت، پدرجان پس از تو روابط انسانها دگرگون شده .... پدرجان بعد از تو دنیا برایم خوشایند نیست و تا زمانی که نفسم برآید بر تو خواهم گریست، پدرجان شوق من نسبت به تو پایانی ندارد و حزن من بعد از تو بیانجام است.

سپس اشعار سوزناکی را خواندند و نالیدند. (شرح کامل آنچنان حزنآور است که قابل توصیف نیست و ما به همین مقدار بسنده کردیم.)

بعد از آن به منزل برگشت در حالی که مشغول گریه و ناله بود تمام سر و پیشانی را بسته و ناتوان و لرزان بود، از چشمانش اشک فرو میریخت و قلبش آتش گرفته بود، ساعت به ساعت بیهوش میشد و از حال میرفت و هرگاه که به هوش میآمد از دو فرزندش سؤال میکرد عزیزانم پدرتان که شما را اکرام و احترام میکرد و بر پشت خویش سوار مینمود کجاست؟ و....

در (بحارالانوار) از کتاب (من لایحضره الفقیه) روایت شده است؛

وقتی که رسول خدا(ص) وفات یافت بلال دیگر از اذان گفتن خودداری کرد و گفت پس از پیامبر(ص) هرگز اذان نخواهم گفت روزی صدیقه ‏طاهره(س) فرمود دوست دارم صدای مؤذن پدرم را بشنوم این خبر به بلال رسید (در اولین موقع اذان) شروع کرد به اذان گفتن وقتی گفت الله‎اکبر، اللهاکبر، حضرت فاطمه(س) روزگار پدرش را به یاد آورد شروع کرد به گریستن وقتی به (اشهدانّ محمّداً رسول الله) رسید حضرت، فریادی برآورد و به روی در افتاد و غشّ کرد، مردم به بلال گفتند دیگر بس است. چرا که دختر پیامبر(ص) از دنیا رفت. مردم چنین تصور کردند که حضرت از دنیا رفته است، بلال اذان را قطع کرد، ولی وقتی حضرت فاطمه(س) به هوش آمدند از بلال خواستند اذان را تمام کند، او امتناع کرد و عرض کرد ای سرور زنان جهان می‎ترسم خدای نکرده به شما لطمهای وارد شود مرا از این کار معاف دارید، و حضرت او را از بقیّهی اذان معاف فرمودند. شرح غم و اندوه حضرت صدیقه(س) در آن مدّت کوتاه زندگی بعد از پدر، بر فقدان پدرش براساس آنچه که در کتب معتبره آمده بسیار است ولی ما به همین مقدار اکتفا میکنیم.

یـک نکتـه بـگفتـم غـم دل تــرسیـدم

کهدل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است

ماجرای پس از رحلت پیامبر(ص)

 

خواننده محترم گفتار ما در این موضوع بسیار از نظر تاریخی و مذهبی و اعتقادی حسّاس است و نمیدانیم پیآمد نوشتار ما چه خواهد بود؟ نمیدانیم که خواننده عزیز چه حکمی بر ما روا خواهد داشت؟ آیا کلماتی از قبیل تفرقه، فتنهانگیزی، تعصّب قومی، اهانت به شخصیّت صحابه‎ی رسول خدا(ص) و... بهرهی ما می‎شود؟

شاید خواننده گرامی به بیان این حقیقت راضی نبوده، آنها را دروغ و افتراء بداند و بر نویسنده حکمی غیابی آنگونه که دلخواه قلب و زبانش باشد صادر کند امّا موضوعی که برای ما زیاد اهمیّت دارد آن است که ما در بیان این مسائل از منابع شیعه استفاده نکرده و آنچه میگوئیم فقط و فقط از کتابهای اهل سنّت است بنابراین اگر آنچه میگوئیم درست باشد مطلوب ما حاصل شده، و اگر دروغ باشد هیچگونه مسئولیتی متوجه ما نیست بلکه به عهده آنهایی است که نقل کردهاند.

خواننده عزیز اجازه دهید در این بحث آخرین سخن را بگوئیم و آنگاه وارد اصل مسئله شویم. ما آنچه میگوئیم با ذکر سند و آدرس و نشانی نقل میکنیم پس بهتر است که به اصل آن مراجعه کنید تا به صحّت گفتار و نقل آن پی ببرید. بعد از مطالعه‏ی این بخش از کتاب، شما در موضعگیری در برابر حوادث تاریخی آزادید این شما و این اندیشه‎های پویا و وجدانتان همان وجدانی که در درون خود مییابید و آیینی که به آن وفادارید و ایمانی که با آن خدا را ملاقات خواهید کرد.

چقدر جای تأسّف است که انسان نتواند در مورد گردبادهای تند ویرانگری که بر خاندان پیامبر(ص) بعد از آن حضرت در زمانی کمتر از یک هفته وارد شد انسان نتواند آزادی قلم و بیان داشته باشد آری آزادی و آزادگی بر هر فرد و شخصی و یا هر گروه و دسته‎ای پسندیده و لازم است مگر برای خاندان پیامبر(ص).

اکنون بشنوید از استاد دانشمند عبدالفتاح عبدالمقصود که در کتاب خود (امام علیّ بن ابیطالب) چنین مینویسد:

عمر میبیند که مردم نهان و آشکار گروه گروه دورهم جمع میشوند و چون این مطلب را به خوبی دریافتهاند که فرزند ابوطالب برترین فردیست که باید مسئول امور مردم باشد، لذا مردم را به حمایت از وی دعوت میکنند آنگاه دور خانهاش را احاطه میکنند و او را میخوانند که از خانه بیرون بیاید تا میراث از دست رفتهاش را به او برگردانند، عمر مینگرد که مسلمانان در دنیا به دو حزب تقسیم شدهاند و آن وحدت کلمهای که مورد انتظار بود به شکاف و فاصله‎ای تبدیل شده است که عاقبت و آیندهی آن را جز خدا نمیداند اکنون در نظر عمر چرا علی(ع) مانند سعد بن عباده[2]، سزاوار قتل نباشد تا فتنه و اختلاف برخیزد؟ اینگونه نظر و اندیشه با سرسختی و خوی تند عمر سازگارتر از غیرت و دل‎سوزی او برای وحدت مسلمین است. مردم در این زمینه سخنها می‎گفتند آن هم سخنانی که بیان‎گر مکنونات ضمیر آنان بود کمکم تصوّرات و اندیشه‎ها به صورت مسائل مسلّم و یقینی درمی‎آمد ولی کسی نمی‎توانست درباره‎ی خوی و تصمیم فرزند خطّاب سخنی بگوید آن‎چه از او تصوّر می‎شد همان تندروی‎هائی بود که در برخی موارد از وی سراغ داشتند، البته شاید در این میان مردمی بودند که حوادث آینده را باتوجه به جریانات مشابه آن در گذشته پیشبینی می‎کردند و پیش از چشم سر با چشم خیال می‎دیدند که اگر عمر قدم پیش گذارد و از راه تهدید از علی(ع) بخواهد که در برابر ابوبکر تسلیم شود و خلافت او را بپذیرد، او مقاومت خواهد کرد آن‎گاه نتیجه این کار چه خواهد شد؟ ناچار عمر از جاده بیرون می‎رود و با این مخالف سرسخت با سختی و تندی رفتار خواهد نمود. آن روز عمر با این تصمیم که عموزادهی رسول خدا(ص) را چه بخواهد و چه نخواهد وادار سازد که جریانات پیش آمده را بپذیرد. با گروهی از یاران و همدستانش به خانهی فاطمه(س) میرسد مردم حدسها میزدند گروهی میگفتند (تنها در برابر شمشیر سر اطاعت خم خواهد شد) عدّهای پیشبینی میکردند که شمشیر با شمشیر روبهرو خواهد شد و کسانی دیگر هم غیر از این دو گروه، یگانه وسیلهی حفظ وحدت و اطاعت را آتش میپنداشتند.

مگر دهان مردم بسته است و بر دهان آنها قفل زدهاندکه داستان هیزم را بازگو نکنند؟ با این دستور، پسر خطّاب دور خانهی فاطمه(س) را که علی(ع) و اصحابش در آن بودند محاصره کرد تا به این وسیله آنان را به تسلیم وادار یا بیمحابا بر آن منزل بتازد همهی این داستانها که با نقشهی قبلی یا ناگهانی پیش آمد، مانند کف روی موج ظاهر شد و اندکی نپائید که همراه با جوش و خروش، عمر این مرد خشمگین و خروشان به خانهی علی(ع) روی آورد و همدستانش دنبال او راه افتادند و به خانه هجوم آوردند و یا به هجوم نزدیک شدند.

ناگهان چهرهای چون چهرهی رسول خدا(ص) در میان آنان ظاهر شد چهرهای که بر آن آثار اندوه و تاثّر و رنج و مصیبت آشکار بود در چشمانش قطرات اشک میدرخشید، و بر پیشانی‎اش نشانهی خشم هویدا بود، عمر بر جای خود خشک شد و جوش و خروشش به ناگاه از میان رفت. همراهانش که به دنبال وی بودند در مقابل در، بهتزده ایستادند، زیرا که روی رسول خدا(ص) را در چهرهی حبیبهاش زهرا(س) دیدند، سرهایشان از روی شرم یا رسوائی به پائین افتاد دیگر تاب از دلها رفت همین که دیدند فاطمه(س) مانند سایه حرکت کرد و با قدمهای حزنآلود و لرزان اندک اندک به سوی قبر پدر نزدیک شد چشمها و گوشها یکسره متوجّه او شدند در این هنگام بود که نالهی حزین فاطمه‏زهرا(س) بلند شد همچون باران اشک میریخت و پی‏درپی پیامبر(ص) را که در چند قدمیاش آرمیده بود صدا میزد:

(بابا ای رسول خدا، بابا ای رسول خدا)

گوئی که از طنین این صدا زمین زیرپای آن گروه ستم پیشه به لرزه آمد.

زهرا(س) رفت تا به آن تربت پاک روی آورد، آن غایبی که همیشه در بین مردم است و از بین آنان نمیرود و این چنین استغاثه نمود:

(بابا ای رسول خدا، پس از تو از (پسر خطّاب) و زادهی ابوقحافه چهها که بر سر ما نیامد، دیگر دلی نماند که نلرزد و چشمی نماند که اشک نریزد. آری، مردم آرزو میکردند که زمین شکافته گردد و در دل خود پنهانشان سازد).

آنچه بیان شد گزیدهای بود از آنچه نویسندهی مصری استاد (عبدالفتّاح عبدالمقصود) در این زمینه در کتاب خود بیان داشته است، اکنون از آنچه مورّخان و محدّثان پیشین از اهل سنّت دربارهی این مطلب نگاشتهاند مختصری را عرضه میداریم:

در کتابهای (عقدالفرید)[3] و (تاریخ ابوالفداء) [4] و (اعلام النّساء) [5] چنین می‎خوانیم:

ابوبکر عمر را به خانه‎ی آنان اعزام داشت و به عمر و یاران او گفت اگر بیعت با ما را نپذیرفتند با آنها بجنگید، آن‎گاه عمر با توده‎ای از آتش روانه شد تا خانه‎ی آنان را به آتش بکشد. فاطمه(س) او را دید و گفت (پسر خطّاب) آیا آمده‎ای خانهی ما را آتش بزنی؟ گفت آری مگر اینکه در آن چه همه‎ی مردم داخل شدند شما نیز داخل شوید (با ابوبکر بیعت کنید).

در تاریخ طبری[6] و کتاب (الامامۀ و السّیاسۀ) [7] چنین می‎خوانیم:

آتش خواست و گفت والله خانه را آتش خواهم زد مگر آن که برای بیعت بیرون آیید یا گفت: همه برای بیعت خارج شوید و گرنه خانه را با هر کس که در آن است آتش خواهم زد. به او گفتند در این خانه فاطمه زهرا(س) است وی گفت حتی اگر او باشد.

ابن قتیبه در (لامامۀ و السّیاسۀ) [8] چنین می‎گوید:

بیعت علی کرّم الله وجهه چگونه بود؟

ابوبکر به جستجوی عدّه‎ای که از بیعت با او خودداری کرده بودند رفت و ایشان را نزد علی کرّم‏الله وجهه یافت عمر را به سوی آنان فرستاد، او آمد و آنان را در خانه‎ی علی(ع) بودند صدا کرد ولی آنان خارج نشدند وی هیزم خواست و گفت سوگند به آن کس که جان عمر در دست اوست باید از منزل خارج شوید و گرنه خانه را با هر کس که در آن است آتش خواهم زد. به او گفتند ای (اباحفص) در این خانه فاطمه(س) است گفت حتی اگر او هم باشد، پس تمام کسانی که در منزل بودند بیرون آمدند و بیعت کردند جز علی ابن ابیطالب(ع) او چنین ادّعا میکرد. سوگند خوردهام از منزل خارج نشوم، لباس بر تن نکنم، عبا بر دوش نیفکنم تا این که قرآن را جمع نمایم.

فاطمه زهرا(س) کنار در خانه ایستاد و گفت قومی را بدتر از شما سراغ ندارم که برای دیدن کسی آمده باشند، جنازهی رسول خدا(ص) را روی دست ما نهادید و خود برای بریدن جامهی خلافت رفتید بیآنکه سخن ما را بپذیرید و حق را به صاحبش برگردانید.

شهرستانی در (الملل و النّحل) از (نظّام) نقل میکند که:

عمر در روز بیعت، آنچنان به شکم فاطمه(س) نواخت که دختر پیامبر(ص) جنین خود (محسن) را سقط کرد او فریاد میزد خانه را با هر که در آن است آتش بزنید در حالی که در خانه جز علی و فاطمه(ع) و حسن و حسین(ع) کس دیگری نبود.

در (لسان المیزان) [9] از ابن حجر عقلانی آمده است:

عمر به سینهی فاطمه(س) لگدی زد، این بود که او (محسن) را سقط کرد.

آنچه گذشت مختصری بود از نظرات دانشمندان غیرشیعه که گفته شد و اگر در مقام جمع‎آوری نظرات همه آن کسانی که از عالمان اهل سنّت در این زمینه حرف زدند باشیم سخن به درازا میکشد و حجم زیادی را باید به آن اختصاص دهیم.

بعد از عرضه و ارائهی این متن‎های تاریخی موضع و موقعیـّت برخی از مسلمانان در برابر اهل بیت رسول خدا(ص) برایمان آشکار می‎گردد که کسانی بودند از دانه درشت‎هایی که خیلی ادّعای مسلمانی داشتند ولی نه احترام بانوی بزرگوار اسلام حضرت فاطمه زهرا(س) را رعایت کردند و نه حرمت خانه‎اش را، نه بزرگی و بزرگواری شوهر گرامی او علی بن ابیطالب(ع) را نگهداشتند و نه احترام فرزندان عزیزش حسنین(ع) را رعایت کردند و به این ترتیب احترام پیامبر(ص) را نیز حفظ نکردند.

دانستیم که این گروه می‎خواستند امام علی(ع) را از خانه‎اش خارج کنند تا با ابوبکر بیعت کند و شنیدیم که در این رهگذر تا مرحله‎ی سوزاندن خانه و اهل آن هم پیش رفتند.

مسلّماً صدیقه طاهره(س) انتظار نداشتند که در زمان حیات خویش چنین روزی را به چشم ببینند. بدین جهت بود که آن حضرت نمیتوانست ساکت بماند و از چنین عملی برآشفته نگردد کدام خانوادهای است که ببیند گروهی به خانهاش هجوم آوردند تا رئیس خانه را ببرند و ساکت بماند؟

وحشت و ترس و اضطراب در چنین زمانی شدّت گرفت و از اهل خانه آرام و قرار ربود در چنین لحظاتی صدای گریهی اطفال از هر سو به گوش میرسد و در آن دقایق طاقتفرسا و وحشتزا فریادها بلند میشود.

در این هنگام قبل از آن که آنان به منزل هجوم آورند صدیقه طاهره(س) پشت در آمدند و برای آنکه خود را از مردان بپوشانند به پشت در پناه بردند امّا آنان او را به شدّت در پشت در فشردند در حالی که شش ماهه حامله بود، از شدّت درد فریاد کشید چون از ضربه‎ی در فرزندی که در رحم داشت شهید گردید دیگر مپرس که میخ در با ضربهای که به در نواخته شد با سینهاش چه کرد.

در این لحظهها بود که مهاجمان ریسمان به گردن علی(ع) انداختند و خواستند که آن حضرت را از خانه بیرون برند و صدیقه طاهره(س) با وجود درد شدید و ضربه‎های فراوانی که از بیرون و همچنین از درون شکم توسط جنین خود میدید میان آنان و علی(ع) حائل شد.

و به دنبال آن فرمان زدن دختر پیامبر(ص) صادر شد. فرزندان حضرت صدیقه طاهره(س) که شاهد این معرکه بودهاند ماجرا را اینگونه بازگو می‎کنند:

امام حسن مجتبی(ع) در مجلس معاویه (مغیرۀ بن شعبه) را مخاطب قرار دادند و فرمودند: تو همان کسی هستی که فاطمه(س) دختر رسول‏خدا(ص) را زدی و پهلوی او را شکستی و جنین او را کشتی تا او را سقط کرد با این کار حرمت پیامبر(ص) را شکستی و با فرمان او مخالفت کردی زیرا پیامبر(ص) فرموده بود در حالی که خطاب به دخترش میفرمود: تو سرور زنان اهل بهشتی بدان که خدای متعال دشمن تو را به دوزخ خواهد راند... [10]

از فرمایشات معصومین(ع) اینگونه استفاده میشود که ضرباتی که بر آن حضرت وارد آمد مسلّماً بیش از یک ضربه بود زیرا برخی با تازیانه و برخی با غلاف شمشیر حضرتش را هدف قرار دادند.

به دنبال این ماجرا حضرت فاطمه(س) از (فضّه) خدمتکار یاری خواست و فریاد برآورد فضّه مرا بگیر و بر سینهات تکیه بده به خدا قسم فرزندی را که در شکم داشتم، کشتند.

حضرت زهرا(س) در وضعیّت خاصّی که قرار داشت قهراً سقط شدن فرزند دردش از درد زایمان بیشتر است. با آن حال و با فشار و سوزش ضربات وارده بر بدن مبارکش در گوشهای از منزل در کنار فضّه قرار داشت، از سوی دیگر مهاجمان پس از کار انداختن فاطمه(س) به علی(ع) رو آوردند. علی(ع) که مأمور به صبر بود و نمی‎بایست ضرب بازویش را برای نابودی آنان بگشاید در برابر مهاجمان قرار گرفت او را خلع سلاح کرده و مولا را به تنهائی دستگیر ساختند بند شمشیرش را در گردنش افکندند و کشان کشان از منزل حرکت دادند و به سوی مسجد بردند.

اینجاست که قلم از حرکت و زبان از گفتن و شرح دادن این لحظه‎های دردآلود که چگونه بر آن مرد بزرگوار و غیرتمند گذشت، بازمیماند. آن دلاور و پهلوان بینظیر اسلام آن مجاهد بزرگ و آن مردی که زهرای‏مرضیه(س) در نزدش از هر انسان گرانقدری با ارزشتر است او مجبور است در آن حالت رها کرده و در جلو مهاجمان با زور آنان به پیش رانده شود.

باید تا ابد برای علی(ع) بگوییم آن لحظه پر ماجرا بر او چه گذشت یک طرف همسرش که از او برای دقایقی بیخبر شده و از یک سو ضجّه و گریه فرزندانش، وای وای حیرت عجیبی است چه حیرتی، به چپ و راست مینگرد و فریاد برمیآورد ای حمزه ولی امروز برایم حمزهای نیست، ای جعفر ولی امروز جعفری برایم نیست.

صدای زنانی که در راه ایستاده بودند با شیون و گریه بلند شد ولی چه سود؟ از گریه و شیون و فریاد در برابر زور چه کاری ساخته است؟ آیا دلهای سختتر از سنگ از گریه و فریادهای زنان نرم گردد؟

در این موقع فاطمه زهرا(س) چشمان خود را باز کرد شاید فریاد و صدای اطفال وحشت زده باعث شد تا به هوش آمد پرسید، فضّه علی(ع) کجاست؟ فضّه پاسخ داد او را به مسجد بردند.

زهرا(س) دردهای خود را فراموش کرد با اینکه تمام وجودش را درد گرفته بود، بر پا ایستاد، از بس موقعیـّت خطیر و وضعیّت سخت بود، دوباره شجاعت خویش را بازیافت.

اجازه دهید فاطمه(س) را که آماده رفتن به مسجد است تا شوهرش را از آن مهلکه خطرناک نجات دهد رها کنیم و به مسجد برویم و ببینیم بر سر علی بن ابیطالب(ع) چه آمده است؟

به آنچه (ابن قتیبهی دینوری) در کتاب (الامامۀ والسّیاسۀ) آورده است بازمیگردیم.

گفتهاند که علی(ع) را نزد ابوبکر آوردند در حالی که می‎گفت من بندهی خدا و برادر پیامبرم به او گفتند با ابوبکر بیعت کن. فرمود من به جانشینی پیامبر(ص) سزاوارترم به این جهت با شما بیعت نمی‎کنم شما باید با من بیعت کنید، شما وقتی خلافت را از چنگ انصار درآوردید اینگونه با آنها سخن گفتید که چون به رسول خدا(ص) نزدیک‎ترید به خلافت سزاوارترید. حال این مقام را به زور و غصب از اهل بیت میگیرید؟

من نیز هماکنون آنگونه که شما با انصار (محاجّه) کردید بر شما احتجاج میکنم و می‎گویم ما به رسول خدا(ص) نزدیکتر از هر کس دیگر هستیم چه در زمان حیاتشان و چه بعد از مرگشان پس اگر از خدا میترسید انصاف دهید.

دنبالهی ماجرا غمانگیزتر است. برگردیم به داستان بیرون آمدن حضرت زهرا(س) و سخنرانی داغ و آتشین آن حضرت در مسجد که در تاریخ به نام خطبهی (فدکیّه) معروف است.

شرح آن ماجرا برای معرفی فدک و اینکه چگونه از حضرت زهرا(س) آن را گرفتند نیاز به مقدمه‎ای دارد.

مقدمهای بر خطبه و سخنرانی حضرت زهرا(س)

 

قبل از آنکه به سخنرانی حضرت فاطمه(س) اشاره کنیم مطلبی را به عنوان مقدمه باید یادآوری کنیم.

خداوند متعال میفرماید: فَآت ذَی القُربی حَقَّهُ وَالمِسکینَ واَبنَ السَّبیل ذالک خَیرُ لِلذَینَ یُریدُونَ وَجهَ اللهِ وَاُولئکَ هُمُ المُفلِحوُن[11]

«ای پیامبر حق خویشاوند را به او بده و نیز به مسکین و در راه مانده (مسافری که در دیار غربت نیازمند شده) این عمل برای کسانی که رضای خدا را طلب می‎کنند نیکوتر است و آنان رستگارانند.»

توجه بفرمائید، این آیه فرمانی است از سوی خداوند به پیامبرش و به او امر می‎فرماید حق خویشاوند را به او بده امّا نکته اینجاست که باید ملاحظه شود خویشاوند کیست؟ و حق او چیست؟

از (ابوسعید خُدری) و دیگران روایت شده هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبر گرامی(ص) (فدک) را به فاطمه زهرا(س) دادند، این مطلب در روایات امامان معصومین(ع) به همین صورت نقل شده و شیعیان هیچ اختلافی در این زمینه ندارند.

از میان عالمان اهل سنّت نیز کسانی هستند که این مطلب را به همین گونه نقل کردهاند از جمله:

آقای (متقی هندی) در کتاب (کنزالعمّال) و برخی دیگر گفته‎اند:

وقتی آیه فَآت ذَی القُربی حَقَّهَ نازل شد رسول اکرم(ص) فرمودند: فاطمه(س) فدک از آن توست.

(متقی هندی) میگوید این مطلب را حاکم نیشابوری هم در تاریخ خود آورده است.

(سیوطی) در تفسیر (درّالمنثور) از چند نفر نقل می‎کند که ابوسعید خُدری روایت کرده وقتی آیه فَآت ذَی‎القُربی حَقَّهَ نازل شد پیامبرگرامی(ص) (فدک) را به فاطمه زهرا(س) بخشیدند.

(ابن ابیالحدید) نیز در شرح نهجالبلاغه از راویانی دیگر غیر از (ابوسعید خدری) نقل کرده: وقتی آیه شریفه فَآت ذَی‎القُربی حَقَّهَ نازل گردید پیامبر گرامی(ص) فاطمه(س) را فراخواند و فدک را به او بخشید.

امّا اینکه (فدک) چیست؟

در بحث (فدک) به چند نکته باید توجه کرد:

1ـ فدک چیست و از نظر جغرافیایی در چه منطقه قرار گرفته و اصلاً چرا بدینگونه مطرح شده است؟

2ـ آیا (فدک) مخصوص پیامبر(ص) بوده یا از آنِ تمام مسلمانان است؟

3ـ آیا رسول گرامی اسلام(ص) وقتی زنده بودند خودشان آن را به دخترشان بخشیدند یا اینکه بعد از مرگ پیامبر(ص) به آن حضرت رسیده؟

4ـ آیا پیامبر(ص) می‎تواند چیزی را بعد از خودش برای خانواده‎اش به ارث بگذارد؟

5ـ آیا حضرت زهرا(س) در زمان حیات پدر، (فدک) را تصرّف کرده بودند یا خیر؟

اینها سؤالاتی است که باید پاسخ داده شود.

امّا پاسخ سؤال اول یعنی اینکه (فدک) در کجا واقع شده.

وقتی به کتابهای لغت عرب مراجعه کنیم چنین میبینیم.

در کتاب (قاموس) مینویسد: فدک، آبادی است در منطقه (خیبر)

و در کتاب (مصباح) میگوید: فدک، قریهای است که با مدینه دو روز فاصله دارد ولی تا خیبر کمتر از یک منزل راه است، خدای متعال آن زمین را به پیامبرش به عنوان غنیمت داد.

در کتاب (معجم البلدان) میگوید: فدک محلّی است در حجاز که بین آن و مدینه دو روز راه است و سه روز نیز گفتهاند خدای متعال آن را به عنوان غنیمت به رسولش بخشید این کار در سال هفتم هجری بدون جنگ انجام گرفت، وقتی که رسول خدا(ص) به خیبر آمدند و همه‏ی (قلعه)های خیبر را جز سه (قلعه) فتح کردند وقتی که مدّت محاصره به طول انجامید، قاصدانی را به سوی رسول‏خدا(ص) فرستادند که اجازه دهید از آن جا کوچ کنند آن حضرت پذیرفتند، این خبر به اهل فدک رسید آنان نیز به پیامبر(ص) پیغام دادند که حاضرند با آن حضرت مصالحه کنند بدین صورت که نصف محصول (زراعت) و میوههای فدک و همچنین اموال خودشان را بدهند (تا از جنگ مسلمانان با آنان در امان باشند) و پیامبر(ص) نیز با این تقاضا موافقت کردند بدین ترتیب (فدک) غنیمتی است که برای گرفتن آن از زور و شمشیر استفاده نشده بنابراین به حکم قرآن، تنها مخصوص پیامبر(ص) و ملک او خواهد شد.

پاسخ سؤال دوم که آیا فدک مخصوص پیامبر(ص) بوده یا از آنِ تمام مسلمانان است و اینکه چگونه فدک خالصهی رسول خدا(ص) گردید؟

خدای متعال میفرماید: وَ ما اَفاءَ الله عَلی رَسُولِه مِنهُم فَما اَوجَفتُم عَلَیهِ مِن خَیلٍ وَلارِکاب وَ لکنَّ اللهُ یُسَلّطُ رُسُلَهُ عَلی مَن یَشاءُ وَالله عَلی کلِّ شَیئٍ قَدیر ـ ما اَفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِه مِن اَهلِ القُری فَلِلّه وَ لِلرسُولِ وَ لذِیِ القُربی وَ الیَتامی وَالمَساکینَ وابنَ السَّبیل[12].

«مواردی که برای بدست آوردن آن (از آنچه خداوند متعال به رسول خود بازگردانیده) هیچ اسب و شتری نتاختهاید ولی خداوند پیامبران خود را بر هر که بخواهد مسلّط می‎فرماید و پروردگار بر همه چیز توانایی دارد آن چه خداوند از املاک و اموال اهل شهرها که بوسیله‎ی جنگ گرفته نشده است به رسول خود بخشیده است از آن خداوند است و پیامبر او و خویشانش و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان.»

واژه‎ی: ما اَفاءَ الله: یعنی آن چه از اموال مشرکان که خدای متعال به رسولش بخشیده است.

واژه‎ی: مِنهُم: (در این آیه) یعنی از مشرکان که در این جا مقصود یهودیانی هستند که از سرزمین خود کوچ کرده‎اند.

واژه‎ی: فَما أوجَفتُم عَلَیهِ مِن خَیلٍ وُلارِکابِ (اَوجَف خَیلَه) یعنی اسب را به سرعت راند. (لا رکاب) مقصود در این آیه شتر است: یعنی اینکه شما بر این اموال به وسیله اسب‎ها و شترهایشان استیلا نیافتید یا اینکه برای دستیابی بر این سرزمینها بر اسب و شتر سوار نشدید.

عبارت وَ لکنّ اللهُ یُسَلّطُ رُسُلَه عَلی مَن یَشاءُ یعنی خدای متعال پیامبران خود را بر دشمنانتان بدون جنگ پیروز میفرماید با افکندن رعب و وحشت در دل آنان، این پیروزی را به وجود میآورد. پس خداوند براساس این آیه اموال (بنی النّضیر) را خاص و خالص برای رسول خویش قرار داد و مسلّماً این اموال مانند غنائمی نیست که در میان جنگجویان تقسیم گردد.

عبارت ما اَفاءَ الله عَلی رَسُولِهِ مِن اَهلِ القُری یعنی آنچه از اموال (کفّار) اهل شهرها و سرزمین‎ها به دست پیامبر(ص) رسانیده.

عبارت فَلِلّه و لِلرسُولِ وَلِذی القُربی وَالیَتامی وَالمَساکینَ وابنَ السَّبیل یعنی خدای متعال این اموال را ملک رسول خویش و نزدیکان و خویشان رسول اکرم(ص) و یتیمان و مساکین و در راه ماندگان قرار داده است. (طبری) صاحب تفسیر (مجمعالبیان) از ابن عبّاس نقل میکند که وقتی فرمان خداوند متعال نازل شد ما اَفاءَ الله عَلی رَسُولِه... که دربارهی اموال کفّار (ساکن قریهها)ست عبارتست از: یهود (بنی قریظه) و (بنی نضیر) و (فدک) و (خیبر) و قریههای (عرینه) و (ینبع) که خدای متعال برای رسول خود قرار داده بود تا هرگونه بخواهد فرمان دهد و نیز به وی فرمود که تمام آن اموال و سرزمین‎ها از آن اوست، مردم گفتند: پس چرا پیامبر(ص) آنها را تقسیم نفرمود؟ آن‎گاه آیه نازل شد.

سپس چنانچه قبلاً گفتیم بعد از آمدن آیه فَآتِ ذَی القُربی حَقَّه مفسّران گفته‎اند پیامبر خدا(ص) (فدک) را به فاطمه زهرا(س) بخشیدند.

مطلب کاملاً روشن است ولی باز برای تأکید بیشتر میگوئیم:

(ابن حجر) در (الصَّواعق المحرقه) و (سمهودی) در (تاریخ مدینه) نقل میکنند مطالبی را از جمله این که (عمر) گفت: من دربارهی این موضوع سخنی به شما بگویم خدای تعالی پیامبر(ص) خود را در این غنیمت به چیزی اختصاص داد که به هیچکس چنین خصوصیتی را عطا نفرموده است و سپس گفت: وَ ما اَفاء الله عَلی رَسُولِه... پس این سرزمین خالص برای رسول خداست.

بنابراین از آنچه گفتیم (که مختصری بود از آنچه در این زمینه رسیده است) چنین نتیجه میگیریم که فدک خالصه و ملک شخصی رسول‏خدا(ص) بوده و آن حضرت نیز (فدک) را به فاطمه زهرا(س) بخشیدند و این بخشیدن هم به فرمان خداوند متعال بود پس از نازل شدن آیه فَآت ذَی القُربی حَقَّه

به این ترتیب پاسخ سؤال سوم که آیا رسول خدا(ص) در زمان حیاتشان فدک را به حضرت فاطمه(س) بخشیدند نیز روشن میشود.

سؤال چهارم: آیا پیامبر(ص) میتواند چیزی را از خود به ارث بگذارد؟

پس این سؤال در بخشهای بعدی هنگامی که حضرت صدیقه(س) (ابوبکر) را محاکمه می‎کنند به روشنی آشکار خواهد شد.

سؤال پنجم: آیا حضرت فاطمه(س) در زمان پدرشان (فدک) را تصرّف کرده بودند یا خیر؟

از آنچه که مورّخان و محدّثان در این زمینه گفتهاند روشن میگردد که آن حضرت (فدک) را تصرّف کرده بودند و اساساً فدک در دست تملّک ایشان بوده است.

از میان همه‏‌ی سندها این مطلب را از فرمایشات حضرت امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه در نامهای که به (عثمان بن حنیف) نوشته بودند آغاز میکنیم.

(بَلی کانَت فی اَیدینا فَدَکُ مِنکلّ ما اظَّلَتهُ السّماء فَسحَت عَلَیها نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَت عَنها نُفُوسُ قَومٍ آخَرین وَ نِعمَ الحَکَمُ الله.)

آری از آن چه آسمان بر او سایه افکنده است فدک در دست ما بود، گروهی بر آن بخل ورزیدند و گروهی دیگر در آن سخاوت به خرج دادند و خداوند بهترین داور است.

ابن حجر در کتاب (الصّواعق المحرقه) میگوید: (ابوبکر فدک را از فاطمه زهرا(س) گرفت) معنی این عبارت آنست که فدک از زمان پیامبر(ص) در دست آن حضرت بود ولی ابوبکر آن را از آن حضرت گرفت.

علاّمه‏ی مجلسی در کتاب (خرائج) چنین نقل میکند:

وقتی رسول خدا(ص)، پس از غلبه و پیروزی بر (فدک) به مدینه باز گشتند، بر فاطمه زهرا(س) وارد شدند و فرمودند: دخترم، خدای متعال فدک را به پدر تو بخشید و فدک را خاص و خالص برای او قرار داد. بدین ترتیب، فدک از آنِ پدر توست بیآنکه مسلمانان را در آن حقّی باشد و در آن هر کار بخواهم می‎توانم انجام دهم. دخترم، خدیجه(س) مادر تو را بر پدرت مهریهای بود و من که پدر تو هستم آن را به تو برمیگردانم به تو میبخشم که در زمان حیات تو از آنِ تو و پس از تو از آنِ فرزندان تو باشد.

ولی وقتی رسول خدا(ص) از دنیا رفت و ابوبکر بر مسند خلافت نشست، بیش از ده روز از استوارشدن حکومتش نگذشته بود که کسی را فرستاد به سوی فدک، تا وکیل حضرت صدیقه طاهره(س) را از آن جا بیرون کند و او هم این کار را کرد.

بنابراین به سه دلیل فدک از آنِ حضرت صدیقه طاهره(س) بود:

اول اینکه (فدک) در دست بود یعنی حضرت زهرا(س) در آن تصرّف نموده بود، و گرفتن آن و بیرون کشیدن فدک از دست او جز با دلیل شرعی امکانپذیر نیست. چون که پیامبر(ص) فرمودهاند: در هر دعوائی، مدعی یعنی آن کسی که مخالف با جریان فعلی است، و نسبت به تصرّف فردی که در آن متصرّف است حرف دارد باید دلیل اقامه کند (و بدون دلیل شرعی سخن او مسموع نیست) و آن کس که منکر باشد باید سوگند بخورد.

و در این مورد مسلّماً اقامهی دلیل برعهده‎‎ی حضرت فاطمه(س) نبود چون ایشان متصرّف بودند و به اصطلاح فقهی در فدک (ذات ید) بودند.

دلیل دوم: صدیقه طاهره(س) فدک را به عنوان عطیّه و بخشش از پدر بزرگوارش دریافت کرده بود.

دلیل سوم: او حق داشت (در صورتی که در بخشش پیامبر(ص) حرفی بود) فدک را از پدرش به ارث ببرد.

با تمام این احوال، جریان کاملاً به عکس شد و حکومت وقت از آن حضرت برای تصرفش در فدک، (بیّنه) یعنی دلیل شرعی خواست، و گفتند اگر پیامبر(ص) فدک را به شما بخشیده باید بر این بخشش پیامبر(ص) شاهد بیاورید و اگر میخواهید به عنوان (ارث) مالک شوید، پیامبر(ص) فرمودند ما پیامبران از خود (ارث) باقی نمیگذاریم.

و چون حضرت فاطمه(س) به این سه دلیل خود را در تصرّف در فدک (صاحب حق) میدیدند، ابتدا فدک را به عنوان (عطیّه) و بخشش پیامبر(ص) در زمان حیاتش، از حکومت مطالبه کردند و در مرحلهی بعد به عنوان (ارث).

صاحب کتاب (سیره‏ی حلبی) در کتابش چنین میگوید:

فاطمه زهرا(س) پس از رسول خدا(ص) نزد ابوبکر آمد و فرمود: فدک بخشش پدر من است که در زمان حیات، آن را به من بخشید، ابوبکر نپذیرفت و بر این گفتار از فاطمه زهرا(س) شاهد خواست، آن حضرت همسرش علی(ع) را شاهد آورد ابوبکر شاهد دیگری خواست، (امّ ایمن) نیز شهادت داد ابوبکر گفت: آیا با شهادت مردی و زنی خود را صاحب حق می‎دانی. [13]

طبرسی در کتاب (احتجاج) چنین می‎گوید:

فاطمه زهرا(س) پیش ابوبکر آمد و فرمود چرا مرا از آن چه از پدرم به ارث برده‎ام بازمی‎داری؟ و نماینده مرا از فدک خارج کرده‎ای؟ با اینکه فدک را پیامبر(ص) به فرمان خداوند متعال برای من قرار داده بود؟

ابوبکر گفت: بر این ادّعا که کردی شاهد بیاور، امّ ایمن پیش آمد و گفت: تا آن چه را که رسول خدا(ص) دربارهی من فرموده از تو نشنوم و اقرار نگیرم شهادت نخواهم داد، ای ابوبکر تو را به خدا قسم آیا نمی‎دانی که رسول‏خدا(ص) فرمودند: امّ ایمن زنی از زنان بهشت است؟ ابوبکر پاسخ داد آری، آن‎گاه امّ ایمن گفت شهادت می‎دهم که خدای عز و جل به رسول خود فرمود فَآت ذَی القُربی حَقَّهُ... به دنبال آن رسول اکرم(ص) فدک را به امر خداوند متعال به فاطمه(س) بخشید و آن را وسیله‎ی ارتزاق او قرار داد.

بعد از او علی(ع) آمد و مانند همین مطلب را شهادت داد، در این هنگام ابوبکر کاغذی نوشت و به فاطمه زهرا(س) داد در همین لحظه (عمر) وارد شد و پرسید این نوشته چیست؟ گفت فاطمه(س) ادّعا می‎کند که فدک از آنِ اوست و بر این ادّعا (امّ ایمن) و (علی)(ع) نیز شهادت دادند و من هم مالکیت او را تأیید کرده و نوشتم (عمر) نوشته را از فاطمه(س) گرفت و آب دهان بر آن انداخت و پاره‎اش کرد و فاطمه زهرا(س) گریان بیرون آمد و در کتاب (سیره‏‌ی حلبی) می‎گوید: (عمر) نوشته را گرفت و دو نیم کرد.[14]

دنباله‎ی سخن از احتجاج طبرسی 

بعد از این رویداد امیر مؤمنان علی(ع) به سراغ ابوبکر رفت او در مسجد بود و اطرافش را مهاجر و انصار گرفته بودند. فرمود: ابوبکر چرا فاطمه(س) را از ارثی که از رسول خدا(ص) برده است مانع شدی در حالی که پیامبر(ص) در زمان حیات خویش فدک را به او عطا کرده بود؟

ابوبکر پاسخ داد این غنیمت مال تمام مسلمانان است اگر او شاهدی را نشان دهد که خدا آن را برای او قرار داده است میپذیرم و گرنه در (فدک) حقّی نخواهد داشت. حضرت فرمودند: آیا در میان ما برخلاف آن چه خدا در میان مسلمانان حکم میکند حکم می‎کنی؟ پاسخ داد خیر فرمود: اگر در دست مسلمانان چیزی باشد که آن را تملّک کرده باشند و من بگویم که من هم از آن سهمی دارم در این میان از چه کسی دلیل میخواهی؟ ابوبکر گفت از تو چون تو مدعی هستی.

حضرت فرمودند پس چرا از فاطمه(س) دلیل میطلبی و حال آنکه فدک در دست اوست و رسول خدا(ص) در زمان حیات خود فدک را به فاطمه زهرا(س) عطا فرمود و او از زمان رسول خدا(ص) تا اکنون مالک فدک است چرا از مسلمانان آن چه را ادّعا میکنند برای آن شاهد و دلیل نمی‎طلبی؟ همانگونه که اگر من چنین ادّعایی می‎کردم از من شاهد می‎طلبیدی؟

ابوبکر ساکت شد آنگاه گفت مباحثه را رها کن زیرا که ما در بحث توان مقابلهی با تو را نداریم اگر شاهد عادل بر این مطلب بیاوری بسیار خوب، اگر نه فدک مال عمومی و از آنِ همهی مسلمانان است و تو و فاطمه(س) حقی در آن ندارید.

علی(ع) فرمودند ای ابوبکر آیا کتاب خدا را میخوانی؟ پاسخ داد آری آری فرمود مرا از این آیه قرآن خبر ده اِنَّما یُریدُ الله لِیُذهِبَ عَنکم الرِّجسَ اَهلِ البَیت وَ یُطَهِّرکُم تطهیرا[15] این آیه در حق چه کسی نازل شده؟ در حق ما یا غیر ما؟ پاسخ داد: در حق شما نازل گردیده است.

فرمود: اگر شهودی شهادت دهد که فاطمه زهرا(س) دختر پیامبراکرم(ص)، کار زشتی مرتکب شده درباره‎ی او چه فرمان خواهی داد؟ ابوبکر گفت: او را به خاطر آن کار زشت (حدّ) خواهم زد همانگونه که بر زنان مسلمان دیگر حدّ جاری می‎کنم، علی(ع) فرمود: اگر این کار را انجام دهی، نزد خدا از کافران خواهی بود.

ابوبکر پرسید چرا؟

فرمود: چون شهادت خدای متعال را بر طهارت فاطمه زهرا(س) ردّ کرده و شهادت مردم را درباره‎ی او پذیرفته‎ای، همانگونه که حکم خدا ورسول او را در این فرموده که فدک را به او بخشیده بود ردّ کردی و گمان کردی که فدک غنیمتی است که از آنِ همه‎ی مسلمانان است در حالی که رسول خدا(ص) فرمودند: دلیل بر عهده‏‎ی (مدّعی) است و سوگند بر عهدهی کسی است که به زیان وی ادّعائی شده است.

طبرسی گوید: به دنبال این گفتگو سر و صدا بلند شد و مردم با یکدیگر به گفتگو پرداختند و عدّهای عدّهی دیگر را تکذیب میکردند و میگفتند (والله) علی(ع) راست میگوید.

علامه‏ی حلّی در کتاب (کشکول) از (مفضّل بن عمر) و از حضرت صادق(ع) جریانی را نقل میکند که گفتن آن خالی از فایده نیست، آن را به صورت مختصر نقل می‎کنیم.

وقتی که (ابوبکر) خلیفه شد، دستور داد اعلام کنند هر کس که از رسول خدا(ص) طلبی دارد یا وعدهای آن حضرت فرموده بود که انجام نشده بیاید تا من آن را بپردازم.

(جابر بن عبدالله) و (جریر بن عبدالله بجلی) آمدند و هر کدام ادّعا نمودند که از رسول خدا(ص) چیزی طلب دارند و ابوبکر آنها را پرداخت. به دنبال آن فاطمه زهرا(س) نزد ابوبکر رفتند و فدک و خمس غنیمت را مطالبه نمودند، ابوبکر به آن حضرت گفت ای دختر رسول خدا دلیل بیاور، فاطمه(س) با وی به آیات قرآنی احتجاج کرد و سپس فرمود شما (جابر بن عبدالله) و (جریر بن عبدالله) را تصدیق کردید و از آن‎ها دلیلی نخواستید و حال آنکه دلیل من کتاب خداست.

سرانجام وقتی از او دلیل خواستند به سراغ همسرش علی(ع) و فرزندانش حسنین(ع) و امّ ایمن و (اسماء بنت عمیس) که آن وقت همسر ابوبکر بود رفت و آنان نیز به تمام آنچه که حضرت فرموده بود گواهی دادند. ولی خلیفه و اطرافیانش دربارهی شهادت و گواهی این عدّه چنین گفتند: علی(ع) که همسر اوست و حسنین(ع) هم فرزندان اویند، امّ ایمن هم که کنیز فاطمه(س) است و اسماء بنت عمیس هم گرچه در حال حاضر همسر ابوبکر است ولی در گذشته همسر (جعفر ابی ابیطالب) بوده است و به سود بنیهاشم رأی میدهد، اینان همه سود خود را میجویند.

علی(ع) فرمود امّا فاطمه(س) پارهی تن رسول خدا(ص) است و هر که او را بیازارد رسول خدا(ص) را آزرده و هر که او را تکذیب کند پیامبر(ص) را تکذیب کرده است. اما حسن و حسین(ع) دو فرزندان پیامبر(ص) و سرور جوانان اهل بهشتند و هر که آن دو را تکذیب کند رسول گرامی(ص) را تکذیب کرده زیرا که اهل بهشت حتماً راست میگویند.

اما منِ علی، رسول خدا(ص) فرمود: تو از منی و من از تو و تو برادر من در دنیا و آخرت هستی و هر که تو را ردّ کند مرا ردّ کرده و هر که تو را اطاعت نماید مرا اطاعت نموده و هر که تو را نافرمانی کند مرا نافرمانی کرده است. امّا امّ‏‏ایمن، رسول خدا(ص) او را به بهشت بشارت داده است و دربارهی اسماء بنت عمیس نیز پیامبر(ص) به او و ذریّهی او دعا فرموده است.

عمر گفت شما همانطور هستید که خود را توصیف نموده‎‎اید ولی شهادت ذینفع به سود خودش مورد قبول نیست.

علی(ع) فرمود: اگر ما آن گونهایم که شما میشناسید و میدانید و نمیتوانید منکر فضائل ما شوید، در عین حال شهادت ما دربارهی خودمان مورد قبول واقع نمیشود و شهادت پیامبر(ص) نیز در مورد ما پذیرفته نیست پس به خدا پناه می‎برم. شما بر ما ادّعا آوردید ولی از ما دلیل میطلبید و ما هیچ یاوری نداریم شما به حکومتی که از آنِ خدا و رسول بود حمله بردید و آن را از جایگاه خود به محلّ دیگری بدون هیچگونه دلیل و برهان منتقل کردید.

و سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُون[16] «بزودی ستمگران خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت.»

سرانجام چون حضرت فاطمه(س) دیدند که آنان شهادت شاهدان را نپذیرفتند و آنچه که آنان به صراحت در برابر مسلمانان اعلام کردند که ما شهادت می‎دهیم پیامبر خدا(ص) (فدک) را به فاطمه(س) بخشیدند را قبول نکردند، حضرت تلاش کردند تا حق خویش را از طریق (ارث) مطالبه نمایند و تدابیر لازم را در این مورد بجا آوردند تا به این وسیله بزرگترین حمله‏ی تبلیغاتی خویش را در برابر دستگاه حاکمه‎ی وقت اجرا کنند، البته این در حالی بود که حضرت می‎دانستند آنها در باربر دلیل و برهان هرگز سر فرود نمی‎آورند ولی بالاخره باید سخن خود را می‎فرمودند تا در آینده مردمی که هیچ سودی از حکومت آن روز نمی‎برند و ذهن آنان از همه چیز خالی است بیایند و بخوانند و قضاوت کنند.

در نتیجه تصمیم گرفتند که به مسجد بروند و سخنرانی نمایند تا آن هدف حکیمانه تحقق یابد.

امیدوارم خداوند متعال به ما عنایت فرماید تا بتوانیم دور از هرگونه تعصّب و وابستگی ذهنی و گروهی، سخن حق را بشنویم و بخوانیم و خرد خویش را حاکم قرار دهیم و آنچه او میگوید بپذیریم.

بزرگانی که خطبه (فدکیّه) را نقل کرده ‏اند

 

پیش از آنکه خطبه را بیان کنم بهتر است راویان و کتاب‏های آنان را از شیعه و سنّی ذکر کنم تا از طرفی میزان اهمیّت این خطبه به عنوان یک مسأله‏ی قطعی و مسلّم تاریخی که به صورت امانتی در تاریخ ضبط گردیده است، روشن گردد و از سوی دیگر میزان ظلم و ستمی که بر خاندان پیامبر(ص) وارد آمده معلوم گردد.

البتّه ادّعا نمی‏کنیم که توانسته‏ایم به تمام منابعی که این سخنرانی را بیان داشته‏اند دست یافته‏ایم، فقط برخی از آن کتاب‏ها و اشخاصی که به شکل و طریقی از راه‏های مختلف و راویان گوناگون آن را بیان داشته‏اند نام می‏بریم؛

1ـ سیّد مرتضی علم‏الهدی متوفی سال 436 هجری قمری در کتاب (شافی) با سند خود از (عروه) و او از (عایشه) روایت کرده است.

2ـ سید ابن طاووس در کتاب (طرائف) به سند خود از (زهری) و او از (عایشه) روایت کرده است.

3ـ شیخ صدوق به سند خود از حضرت زینب(س) دختر امیرالمؤمنین(ع).

4ـ و نیز شیخ صدوق به سند خود از (زید شهید) فرزند امام سجّاد(ع) از عمّه‏اش حضرت زینب(س) نقل کرده است.

5ـ و همچنین شیخ صدوق به سند خود (احمد بن محمّد بن جابر) از حضرت زینب(س).

6ـ ابن ابی‏الحدید در (شرح نهج‏البلاغه) در کتاب (سقیفه) تألیف (احمد بن عبدالعزیز جوهری) به چهار طریق نقل کرد.

الف: به اسناد خود از چندین نفر از اهل بیت(ع) از حضرت زینب(س).

ب: به اسناد خود از امام جعفر صادق(ع).

ج: به اسناد خود از امام محمّد باقر(ع).

د: به اسناد خود از (عبدالله بن حسن بن حسن).

7ـ علی ابن عیسی اربلی در کتاب خود (کشف‏الغمّه) در کتاب (سقیفه) جوهری.

8ـ مسعودی در (مروج‏الذّهب).

9ـ طبرسی در کتاب (احتجاج).

10ـ احمد بن ابی‏طاهر در کتاب (بلاغات‏النّساء).

افراد دیگری از بزرگان نیز متذکّر این (سخنرانی) شده‏اند به گونه‏ای که نقل آنها به درازا می‏کشد. و بدین ترتیب نتیجه می‏گیریم نسبت این (خطبه) به حضرت صدیقه(س) در نزد دانشمندان و محقّقان و مورّخان از واقعیّت‏هاست. ابن ابی‏الحدید در (شرح نهج‏البلاغه) از سیّد مرتضی روایت می‏کند که (ابوعبدالله مرزبانی) از علیّ بن هارون) از (عبیدالله بن احمد) و او از پدرش نقل می‏کند: در نزد جناب (زید شهید) فرزند حضرت سجّاد(ع)، سخن از خطبه حضرت زهرا(س) در هنگامی که فدک را از آن حضرت گرفتند به میان آمد به وی گفتم: (اینان ادّعا می‏کنند که این (خطبه) ساختگی است و از فرمایشات حضرت زهرا(س) نیست. جناب زید فرمود من دیده‏ام بزرگان آل ابی‏طالب از پدرانشان آن را روایت می‏کنند و به فرزندان خویش یاد می‏دهند، پدرم از جدّم برای من بیان فرمود و سند (خطبه) را به حضرت صدیقه(س) رسانید و بزرگان شیعه آن را روایت می‏کردند و به فرزندان خود درس می‏دادند و... . آن‏گاه جناب زید فرمود چگونه انکار می‏کنید که این سخن از حضرت فاطمه(س) است در حالی که عایشه به هنگام مرگ پدرش مطلبی نقل می‏کند که به مراتب از سخنرانی حضرت زهرا(س) عجیب‏تر است ولی آن را گفتار مسلّم عایشه می‏دانند، در هرحال عداوت و دشمنی با اهل بیت(ع) باعث شد که نسبت به صدور این (خطبه) از مادرمان فاطمه زهرا(س)‏ ایجاد شک و تردید کنند.)

آن‏چه ذکر شد بخشی از مصادر (خطبه بانوی بانوان جهان است که ما توانسته‏ایم به آن دست یابیم و چه بسا محققان دیگر به منابعی غیر از آنچه ما ذکر کردیم دست یافته باشند.

و چنانچه در اوّل این (بحث) گفتیم هدف ما از نقل این کتاب‏ها و این دانشمندان و گفتار آنها این است که مخاطبین محترم ما توجه داشته باشند. به قول معروف: بیهوده سخن بدین درازا نبود...

چرا فاطمه زهرا(س) فدک را مطالبه می‏کردند؟

 

ممکن است گفته شود بانوی زنان دو عالم حضرت صدیقه طاهره(س)‏ از دنیا دست شسته بود، پس چه باعث شد کسی که اینگونه دنیا را رها کرده و از امور فریبنده‏ی آن چشم پوشیده است به پا خیزد و با سعی و کوشش برای بدست آوردن حقوق خود تلاش فرماید؟

به عبارت دیگر این اصرار و پی‏گیری در بدست آوردن و بازپس‏گرفتن زمین فدک و درخت‏ها و نخل‏های آن با اینکه آن حضرت به خاطر بزرگی نفس و عظمت مقام معنوی خود هیچ‏گاه از آن بهره‏مند نمی‏شدند چه بود؟

یا اینکه می‏پرسیم محرّک آن بانوی بزرگ در طلب دنیایی کسی که همسرش حضرت علی(ع) دنیا را از آب بینی بز برایش کم‏ارزش‏تر و از استخوان خوک که در دست و دهان یک فرد مبتلا به بیماری جذام باشد حقیرتر و از بال مگس سبک‏تر است، چه بود؟

از سوی دیگر می‏دانستند تلاش‏های آن حضرت با شکست مواجه شده و نخواهد توانست مجدّداً بر (فدک) دست یابد و آن سرزمین را از چنگال غاصبان بیرون آورد.

اینها تصوراتی است که ممکن است در ذهن افراد ایجاد گردد.

در پاسخ باید بگوئیم اوّلاً: حکومت وقت به هنگام مصادره‏ی اموال حضرت فاطمه(س) و به اصطلاح جدید واریز آن به حساب دولت، قصد و غرضش تنها و فقط تضعیف اهل بیت(ع) و طرفداران آنها بود و می‏خواست به این ترتیب با حضرت علی(ع) مبارزه اقتصادی نماید، هدف آن بود که دست حضرت علی(ع) از مال دنیا تهی شود تا مردم دورش جمع نگردند و از نظر اقتصادی دارای شأنی نباشد.

و این همان سیاستی بود که منافقین درباره رسول خدا(ص) اعمال کردند زمانی که گفتند به کسانی که دوروبر رسول خدایند انفاق نکنید و چیزی ندهید تا از گردش پراکنده شوند.

دوّم: اراضی فدک کم‏بهره و کم‏ارزش نبود بلکه عوائد و درآمد قابل ملاحظه‏ای داشت. (ابن ابی‏الحدید) گفته است درخت‏های خرمای فدک مانند نخلستان کوفه در زمان او بوده است.

شیخ بزرگوار (مجلسی) از کتاب (کشف‏المحجّه) نقل می‏کند که عوائد و درآمد فدک بیست و چهار هزار دینار در سال بود و در روایتی دیگر هفتاد و دو هزار دینار، شاید اختلاف به علّت آن است که این دو رقم مربوط به یک سال نبود، و در سال‏های متفاوت عوائد فدک نیز مختلف گردیده است.

به هرحال این مقدار درآمد سالانه مقدار قابل توجّهی بوده که چشم‏پوشی از آن از نظر هیئت حاکم آن روز روا نبوده است.

و سوّم: فاطمه زهرا(س) به دنبال مطالبه‏ی فدک، خلافت و حکومت را برای همسرش حضرت علی(ع) مطالبه می‏فرمود. همان حکومتی که از آن پدر بزرگوارش حضرت پیامبر(ص) بوده است.

(ابن ابی‏الحدید) در (شرح نهج‏البلاغه) می‏گوید: از مدرس مدرسه‏ی غربی در بغداد (علیّ بن فارقی) سؤال کردم آیا فاطمه(س) راستگو بود؟ گفت آری گفتم پس چرا ابوبکر با این که او را راستگو می‏دانست آن روز فدک را به او برنگرداند؟ او خندید و آن‏گاه سخن لطیف و زیبائی گفت: گفت اگر امروز فدک را به او می‏داد و به مجرّد شنیدن این موضوع که فدک از آن من است دستور می‏داد آن را تخلیه کنند فردا به سراغش می‏رفت و ادّعا می‏کرد که خلافت از آنِ شوهر اوست و ابوبکر او را از حقّ مسلّم خود باز داشته است. مسلّم بود که ابوبکر در برابر او هیچ عذری نمی‏توانست بیاورد (چون آن حضرت را صادق و راستگو دانسته است) و می‏بایست در هر مسئله‏ای با وی همراهی می‏کرد زیرا برای ابوبکر ثابت شده بود فاطمه زهرا(س) در آن‏چه ادّعا می‏کند راست‏گوست و هیچ گونه نیازی به ارائه‏ی دلیل و یا شاهد ندارد.

چهارم: این مسئله مسلّم است که انسان در برابر حقی که از او گرفته‏اند بایستد و مالی که از او غصب کرده‏اند مطالبه کند و بستاند زیرا که حق اوست، حتّی اگر از آن مال بی‏نیاز باشد و رغبتی به آن نداشته باشد و این مطلب هیچ گونه منافاتی با زهد و ترک دنیا ندارد و هیچ گاه در برابر غصب حق نباید سکوت کرد.

پنجم: انسان اگر حتّی در دنیا (زهد) ورزد و تلاش او برای آخرت باشد برای آن که امور زندگی خود را اصلاح و آبروی خویش را حفظ کند و صله‏ی رحم نماید و در راه خدا مالی خرج کند نیازمند به اموال است، آیا از نظر تاریخ مسلّم نیست که رسول خدا(ص) که زاهدترین مردم بود چگونه از اموال خدیجه(س) در راه تقویت اسلام بهره‏مند می‏گردید.

ششم: حکمت ایجاب می‏کند که انسان حق غصب شده‏ی خود را طلب کند چون از دو صورت خارج نخواهد بود. یا در این تلاش و طلب پیروز می‏شود و آن‏چه می‏خواهد بدست می‏آورد یا اینکه در مبارزه توفیق نیافته به مال خویش نمی‏رسد، در این صورت، ظلم را آشکار و مظومیّت خویش را به مردم اعلان می‏کند و ثابت می‏کند که اموالش را به صورت غصب از دست او درآورده‏اند به خصوص اگر غاصب کسی باشد که ادّعای صلاح و فلاح داشته باشد و به دیانت و تقوا تظاهر نماید، بدین ترتیب شخص مظلوم، ظالم و ستمگر را به مردم می‏شناساند و مردم می‏فهمند که ظالم در ادّعایش راستگو نیست.

هفتم: افراد هدف‏دار از انواع وسایل مناسب برای جلب قلب‏ها به سوی خود استفاده می‏کنند، مثلاً از طریق مال، یا اخلاق یا وعده و نظایر آن، امّا بهترین وسیله برای این منظور عبارت است از اظهار تظلّم و مظلومیّت، زیرا که قلب‏ها متوجّه مظلوم است هرگونه باشد و از ظالم هر که باشد بیزارند.

به همین علّت حضرت صدیقه طاهره(س) برخاست و به سوی مسجد پدرش رسول خدا(ص) رفت تا از حق خویش دفاع فرماید.

آن حضرت به منزل ابوبکر نرفت تا در منزل با او مناظره فرماید بلکه مناسب دیدند که مسجد پیامبر(ص) را انتخاب کنند که در آن روز پایگاه اسلامی و محلّ اجتماع مسلمانان بود، به علاوه زمانی بسیار مناسب برای رفتن به مسجد را انتخاب فرمود و آن زمانی بود که مسجد از طبقات مختلف مردم از مهاجر و انصار پر بود و به تنهائی روانه‏ی مسجد نگردیدند بلکه در حالی از منزل به سوی مسجد حرکت کردند که گروهی از زنان دور حضرتش را گرفته بود.

قبل از آنکه آن حضرت به مسجد بروند، محلّی که قرار بود حبیبه‏ی خدا و پاره‏ی تن پیامبر خدا(ص) در آن‏جا بنشینند مشخص گردید و پرده‏ای برای آن که حضرت صدیقه(س) در پشت آن بنشینند مشخّص و آویخته شد. طبیعی است وقتی برنامه‏ی (سخنرانی) حضرت صدیقه(س) با این مقدّمات آماده شده‏ی از قبل انجام می‏شود، رئیس حکومت وقت هم از قبل خود را آماده ساخته بود تا به فرمایشات آن حضرت گوش بدهد و خود را برای پاسخگوئی مهیّا ساخته بود. سخنرانی از شخصیّتی است که پدر بزرگوارش می‏فرمود (من فصیح‏ترین مرد عربم).

حضرت زهرا(س) خطبه‏ای (فی‏البداهه) منظّم، مرتّب و دور از هرگونه نقص، نارسائی، کلامی منزّه از مغالطه و کج‏روی ایراد کرد بدون اینکه به زشت‏گویی متوسّل شود، او از آنچه با شخصیّت عظیم، مهم و مرتبت و مقام رفیعش منافات داشت اجتناب ورزید.

این سخنرانی درخشان به عنوان معجزه‏ای باقی و جاودان و برهانی نیرومند و واضح برای فرهنگ دینی و تربیت مذهبی فاطمه زهرا(س) که به فراوانی از آن بهره‏مند بود به حساب می‏آید.

آن حضرت به سلاح دلیل روشن و برهان قاطع و قوی مسلّح بود و مسلمانان در مسجد منتظر شنیدن کلام و سخنان حضرتش بودند و با اشتیاق هرچه تمام‏تر انتظار بحث و گفتگویی را می‏کشیدند که تا آن روز نظیرش را در تاریخ ندیده بودند.

فاطمه زهرا(س) در مکانی که برای او در پشت پرده معیّن کرده بودند جلوس فرمود، شاید این اولین باری بود که آن حضرت پس از رحلت پدر بزرگوارش به مسجد تشریف‏فرما می‏شد پس شگفت نیست که بشنویم مردم به شدّت در اندوه فرو رفتند، چون تا نشستند ناله‏ای شدید از دل برآورد که ما از تحلیل و تأثیر آن ناله در نفوس شنوندگان عاجزیم، تنها یک ناله بدون هیچ سخنی عواطف مردم را به هیجان آورد و آنان را به گریه انداخت، نمی‏دانم این ناله کدام (معانی) را در خود جای داده بود و چرا مردم را به گریه کردن تحریم و تشجیح نمود؟

آیا تنها و تنها یک ناله ممکن است چشم‏ها را بگریاند و اشک‏ها را جاری سازد و قلب‏ها را آتش بزند؟

آری اینها معماهائی است که ما حلّ آن را نمی‏دانیم، شاید دیگری بتواند راز این معمّاها را بگشاید.

خودآزمایی

 

1ـ وابستگی پیامبر اکرم(ص) و حضرت زهرا(س) چگونه بود؟

2ـ بنابر نقل کتاب (من لایحضره‏ الفقیه)حضرت زهرا(س) چه درخواستی از بلال داشتند؟

3ـ ابن قتیبه بیعت گرفتن از حضرت علی(ع) را چگونه توصیف می‏کند؟

4ـ امام حسن مجتبی(ع) در مجلس معاویه، چه کسی را مخاطب قرار دادند؟ و چه فرمودند؟

5ـ احتجاج حضرت علی(ع) با ابوبکر چگونه بود؟

6ـ وقتی آیه‏ ی فَآت ذَی‏القُربی حَقَّهُ نازل شد، رسول اکرم(ص) چه چیزی فرمودند؟

7ـ آیا فدک مخصوص پیامبر(ص) بوده یا از آنِ تمام مسلمانان است؟

8ـ آیا پیامبر(ص) وقتی زنده بودند فدک را به دخترشان بخشیدند؟

9ـ آیا پیامبر(ص) می‏تواند چیزی را بعد از خودش برای خانواده‏اش به ارث بگذارد؟

10ـ آیا حضرت زهرا(س) در زمان حیات پیامبر(ص)، فدک را تصرّف کرده بودند؟

پی نوشتها:

 

[1] - ای پدر ای برگزیده ای محمّد ای ابوالقاسم ای کسی که برای همسر از دست داده‎ها و یتیمان چون بهار ریزش داشتی و سرپرستی میکردی.

[2]ـ سعد بن عباده رئیس قبیله (خزرج) بود که وقتی بعد از پیامبر(ص) برای تعیین جانشین آن حضرت به (تصیغه) رفتند او که بیمار بود با بستر بیماریش نیز به آنجا رفت و می‎گفت حالا که قرار است مردم کسی را برای حکومت انتخاب کنند، من با مقامی که دارم حتماً شایستگی را خواهم داشت و وقتی ناکام بیرون آمد حاضر به تسلیم در برابر حاکم جدید نبود، دستگاه حکومت مصلحت را در آن دید که او را از میان بردارد مخفیانه او را کشتند و جنازه‎اش را در دره‎ای انداختند و گفتند (جنیان) او را کشته‎اند و شعری هم از زبان جنیان در این زمینه سرودند.

[3] - ج 2/ 250

[4] - ج 1 / 56

[5] - ج 3 / 1207

[6] - ج 3 / 198

[7] - ج 1 / 134

[8] - همان / 19

[9] - ج 1 / 268

[10] - احتجاج طبری / 137

[11] - سوره روم / 38

[12] - سوره حشر آیه 6ـ7

[13] - سیره حلبی ج 3 / 391

[14] - همان

[15] - سوره احزاب آیه 33.

[16] - سوره شعرا آیه 277

 
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
نویسنده: علی ریخته گرزاده تهرانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: