کد مطلب: ۴۰۳
تعداد بازدید: ۲۷۱۷
تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۲
شرح حال و زندگی حضرت امیرالمومنین(ع)/ درسنامه شماره 2
حضرت علی (ع) تمام آیات قرآن را چه آن‏‌ها که در مکّه نازل می‏ شد و چه آن‏‌ها که در مدینه، در دوران حیات پیامبر (ص) به ‏دقّت ضبط می‏‌کرد و از این جهت یکی از کاتبان وحی و حافظان قرآن به ‏شمار می‏ رفت.

PDF

بخش مهمی از زندگی حضرت علی(ع) که سراسر صفحات آن با يک رشته از خطوط طلایی به‏ هم پيوسته و حوادث بسيار برجسته و چشمگيری را تشکيل می‏ دهد، دورانی است که آن حضرت در مدينه در خدمت رسول‏‏خدا(ص) گذراندند.

کارهای مهم و حسّاس امام(ع) در اين فصل از زندگی در دو مورد خلاصه می‏ شود:

1. جانبازی و فداکاری در ميدان های جهاد

پيامبر گرامی(ص) در طی دوران زندگی خود در مدينه در بيست و هفت مورد با مشرکان و يهوديان و شورشيان در نبرد و ستيز بودند که شخصاً خودشان در اين موارد سرپرستی و فرماندهی سپاه را بر عهده داشته با سربازان حرکت می‏کردند با آنان از مدينه بيرون می‏ رفتند و همراه آنان به ‏مدینه باز می‏ گشتند. در اصطلاح سیره نویسان به‏ این گونه جنگ‏هایی که خود حضرت مستقیماً در آن شرکت داشتند «غزوه» گفته می‏ شود. غیر از این موارد، پنجاه و پنج مورد دیگر وجود داردکه بخشی از سپاه اسلام به ‏فرماندهی یکی از سرداران به ‏دستور شخص پیامبر(ص) به ‏مبارزه می ‏پرداختند ولی خود حضرت در آن شرکت نداشتند، به‏ اینگونه جنگ ‏ها در اصطلاح سیره نویسان «سریّه» گفته می‏ شود.

حضرت علی(ع) از بیست و هفت «غزوه» در بیست و شش مورد شرکت داشته و تنها در غزوه‏ ی «تبوک» به ‏دستور پیامبر(ص) در مدینه مانده و در جنگ شرکت نکردند زیرا بیم آن می‏ رفت که منافقان مدینه در غیاب پیامبر(ص) شورش کنند و زمام امور را در مرکز حکومت اسلامی به ‏دست گیرند تعداد «سریّه» هایی که حضرت علی(ع) در آن شرکت داشتند مشخص نیست ولی به ‏طوری که از تاریخ به ‏دست می‏آید در تعدادی از آن‏ها نیز حضرت حضور داشته‏ اند، و شاید علّت اینکه در تمامی آن‏ها حاضر نبودند این بود که حضرت علی(ع) خود را ملزم می‏ دیدند که همیشه در حضور پیامبر(ص) باشند و پیامبر(ص) نیز حضور او را در خدمت خود در بسیاری از موارد لازم می‏ دیدند.

2. ضبط و نوشتن قرآن

نوشتن وحی و تنظیم بسیاری از اسناد تاریخی و سیاسی و نوشتن نامه های تبلیغی و دعوتی و... یکی دیگر از کارهای حسّاس و پر ارج امام(ع) بود.

حضرت علی(ع) تمام آیات قرآن را چه آن‏ها که در مکّه نازل می‏ شد و چه آن‏ها که در مدینه، در دوران حیات پیامبر(ص) به ‏دقّت ضبط می‏کرد و از این جهت یکی از کاتبان وحی و حافظان قرآن به ‏شمار می‏ رفت. همچنین در تنظیم اسناد سیاسی و تاریخی و نامه های تبلیغی که هم اکنون متن بسیاری از آن‏ها در کتاب های سیره و تاریخ ثبت شده است. آن حضرت نخستین دبیر اسلام به ‏شمار می‏ رود و حتی صلح نامه تاریخی«حدیبیّه» به‏ املای پیامبر(ص) و خط حضرت علی(ع) تنظیم شد.

جنگ بدر،گوشه‏ ای از دلاوري ‏های حضرت علی(ع)

مسیر تجارت و بازرگانی قریش از منطقه‏ ی «بدر» نزدیک مدینه بود سران قریش سال ‏ها با رسول خدا(ص) جنگیدند و سرانجام آن حضرت را وادار کردند از مکّه به ‏سوی یثرب هجرت فرماید، ولی توده‏ ی مردم مکّه مخصوصاً جوان ها تشنه معارف اسلام بودند، و پیامبر(ص) که مأموریت تبلیغ و ارشاد همه‏ ی جهانیان را به ‏عهده دارد معمولاً می ‏بایست از خود جزیرۀ العرب و شهر مکّه که زادگاه آن حضرت بود، هدایت را آغاز فرماید، امّا مانع بزرگی سر راه پیامبر(ص) بود و آن مانع همان سران گردنکش قریش که موفقیّت پیامبر(ص) را به ‏زیان مالی خود می‏ دیدند و می ‏ترسیدند مال و مقام آنان به ‏خطر افتد، و رسول خدا(ص) می ‏بایست این مانع را از سر راه بردارد، بدین جهت بعد از مدّتی که در مدینه ماندند و استقرار کامل پیدا کردند، تصمیم گرفتند با سران قریش بجنگند و به ‏دنبال آن بهترین نقشه‏ ای که برای این کار مناسب دیدند این بود که راه را بر کاروان های تجاری مردم مکّه «که تمام اموال آن متعلق به ‏سران قریش بود» ببندند.

بر این اساس، در ماه رمضان سال دوم هجری با 313 نفر از مدینه بیرون آمده و در کنار چاه‏ های بدر توقف کردند کاروان بازرگانی قریش از شام به ‏سوی مکّه باز می‏ گشت و در مسیر خود از منطقه «بدر» عبور می‏کرد.

ابوسفیان سرپرست کاروان که از تصمیم پیامبر(ص) آگاه شده بود موضوع را به ‏سران قریش در مکّه خبر داد، فردی که از سوی ابو سفیان به ‏سوی مکّه رفت، در کار خود بسیار زیرک بود و شگردهای جالبی را برای تحریک جوانان قریش به ‏کار برد، گوش ‏های شتر را بریده و بینی آن را شکافته جهازش را برگردانده وارونه نهاده بود و خودش در حالی که پیراهنش را از جلو و عقب چاک زده بر پشت شتری که خون از گوش و حلق و بینی او می ‏چکید ایستاده بود و فریاد می ‏زد: مردم شترانی که حامل کالاهای تجاری شما هستند از سوی محمّد(ص) و یاران او در خطرند. آنان می ‏خواهند همه‏ ی آن‏ها را در سرزمین«بدر» مصادره کنند به ‏فریاد برسید! یاری کنید!

و بالاخره با استفاده از این شیوه، صدای رقّت بار خود را به ‏گوش جوانان مکّه رسانیده و جمع زیادی را به ‏دنبال خود به ‏سوی «بدر» به ‏راه انداخت. نکته‏ ای که باید توجه شود آن است که انگیزه‏ ی رسول خدا(ص) برای این کار دو چیز بود:

1. قریش بداند که راه های بازرگانی آن‏ها در اختیار نیروهای اسلام قرار گرفته است و اگر آنان از نشر تبلیغ اسلام مانع شوند و آزادی بیان را از مسلمانان سلب کنند شریان های حیاتی آنان به ‏وسیله‏ ی نیروهای اسلام بریده خواهد شد.

در محیط مکّه، قریش بزرگترین مانع برای تبلیغ اسلام و توجه مردم به ‏توحید بود، آنان به ‏تمام قبایل اجازه می‏ دادند که در ایام حج وارد مکّه شوند ولی رهبر عالیقدر اسلام و مسلمانان از ورود به ‏مکّه و اطراف آن کاملاً ممنوع بودند و حتی اگر بر او دست می ‏یافتند او را می ‏کشتند، در صورتی که در ایام حج مردم از تمام نقاط حجاز در اطراف خانه‏ ی خدا جمع می‏ شدند و این ایام بهترین فرصت برای تبلیغ پیامبر(ص) و یاران ایشان بود.

2. گروهی از مسلمانان که به ‏عللی نتوانسته بودند مکّه را برای هجرت به ‏مدینه ترک کنند پیوسته مورد آزار قریش بودند و اموال آنان و کسانی که مهاجرت کرده و اما موفق به‏ انتقال دارائی خود نشده بودند همواره از طرف قریش تهدید می‏ شد.

پیامبر(ص) با این کار می‏خواستند گوشمالی سختی به آنان بدهند و بدین ترتیب خود آن حضرت با آن تعداد از مدینه بیرون آمدند و محلّ مناسبی را که برای این منظور مناسب دیدند کنار چاه های«بدر» بود. از آن طرف، شگردی که فرستاده‏ ی ابو سفیان در مکّه به ‏کار برد باعث شد، قریش با نهصد نفر نظامی کارآزموده و جنگ دیده، مجهّز به‏ انواع سلاح به ‏سوی بدر حرکت کنند، اما پیش از رسیدن به ‏مقصد به ‏وسیله‏ ی فرستاده‏ ی دیگر ابو سفیان متوجه شدند که کاروان تجاری مسیر خود را عوض کرده و از یک راه انحرافی از تیر رس مسلمانان خارج شده با این فرصت، آنان برای سرکوب اسلام به ‏راه خود ادامه داده و بامداد روز هفدهم رمضان سال دوم هجری از پشت تپّه‏ ای به ‏دشت «بدر» سرازیر شدند.

مسلمانان در گذرگاه شمالی «بدر» در سرازیری موضع گرفته، در انتظار عبور کاروان بودند که ناگهان گزارش رسید که سلحشوران قریش برای حفظ کالاهای بازرگانی از مکّه خارج شده ودر نقطه‏ ی مرتفع منطقه «بدر» فرود آمده‏ اند.

پیامبر(ص) که تا آن روز با انصار و مردم مدینه پیمان نظامی نداشته فقط از آنان تعهد گرفته بودند که اگر دشمن به ‏مدینه حمله کرد از پیامبر(ص) دفاع کنند نه اینکه با دشمن او در بیرون مدینه بجنگند، پس از آگاهی از حرکت قریش جوانان انصار و گروهی از مهاجرین را به ‏نظر خواهی عمومی دعوت کردند نظراتی که در این شورا مطرح شد از یک سو شجاعت و سلحشوری عدّه‏ ای و از سوی دیگر جبن و زبونی عدّه‏ ی دیگری را منعکس ساخت.

نخست ابو بکر برخاسته و گفت:

بزرگان و دلاوران قریش در تجهیز این ارتش شرکت جسته‏ اند و هیچ گاه قریش به آیینی ایمان نیاورده‏ اند و لحظه‏ ای خوار و ذلیل نشده‏ اند ولی از سوی دیگر، ما با آمادگی کامل بیرون نیامده ایم[1] یعنی مصلحت آن است که از این راه به ‏سوی مدینه باز گردیم.

عمر نیز برخاست و سخنان ابوبکر را بازگو نمود. در این هنگام مقداد برخاست و گفت:

به خدا سوگند ما همچون بنی اسرائیل نیستیم که به ‏موسی بگوییم: «ای موسی تو و پروردگارت بروید جهاد کنید و ما در اینجا نشسته ایم» ما عکس آن را می‏ گوییم، تو در سایه‏ ی عنایات پرورگار خود جهاد کن، ما نیز در رکاب تو نبرد می‏کنیم.

طبری می ‏نویسد: هنگامی که مقداد برخاست سخن بگوید چهره‏ ی پیامبر(ص) از شدّت خشم (به خاطر سخنان آن دو نفر) برافروخته شده بود، وقتی سخنان مقداد به ‏پایان رسید، چهره‏ ی آن حضرت باز شد.[2]

«سعد معاذ» نیز برخاست و گفت:

هرگاه شما گام در این دریا «اشاره به ‏دریای سرخ» نهید ما نیز پشت سرتان گام در آن می‏ گذاریم، به‏ هر نقطه که مصلحت می‏ دانید ما را سوق دهید.

در این موقع آثار سرور و خرسندی در چهره‏ ی پیامبر(ص) آشکار شد و به ‏عنوان نوید به آنان گفت:

من قتلگاه قریش را می ‏نگرم، سپس سپاه اسلام به ‏فرماندهی پیامبر(ص) به ‏راه افتاد و در نزدیکی آب‏های بدر موضع گرفت.

اكنون وقت آن رسيده است كه موقعيت حضرت علي(ع) را در اين نبرد بررسي كنيم.

صف ‏آرايي مسلمانان و قريش آغاز شد و چند حادثه‏ ی كوچك آتش جنگ را شعله ور كرد، در آغاز، نبردهاي تن به ‏تن صورت گرفت. سه نفر به ‏نام هاي «عتبه» پدر هند، همسر ابوسفيان و برادر بزرگ او «شيبه» و «وليد» فرزند عتبه غرّش كنان به ‏وسط ميدان آمده و هماورد طلبيدند، نخست سه نفر از دلاوران انصار براي نبرد وارد میدان شدند و خود را معرّفی کردند اما آنان نپذیرفته و فریاد زدند:

«يا مُحَمَّدْ اَخرِجْ اِلَينا اَکْفائَنا مِنْ قَوْمِنا»

«یعنی افرادی که از قوم ما و هم شأن ما هستند را بفرست.»

رسول خدا(ص) به ‏«عبیده» فرزند حارث و نواده‏ ی عبدالمطلب و«حمزه» و «علی(ع)» دستور داد برخیزند و پاسخ دشمن را بدهند، سه افسر عالیقدر اسلام با صورت های پوشیده روانه‏ ی رزمگاه شدند، هر سه دلاور خود را معرّفی کردند و «عتبه» هر سه را برای مبارزه پذیرفت و گفت: همگی هم شأن ما هستند.[3]

در اینجا برخی از مورّخان مانند واقدی می ‏نویسد:

هنگامی که سه جوان از دلاوران انصار آماده رفتن به ‏میدان شدند خود پیامبر(ص) آنان را از مبارزه باز داشت و نخواست که در نخستین نبرد اسلام انصار شرکت کنند و ضمناً به‏ همه‏ ی افراد فهمانید که آیین توحید در نظر وی به ‏قدری با ارزش است که حاضر شده است عزیزترین و نزدیکترین افراد خود را در این جنگ شرکت دهد و بر این اساس روکرد به ‏بنی هاشم و فرمود: برخیزید و با باطل نبرد کنید، آنان می ‏خواهند نور خدا را خاموش کنند.[4]

مورّخان می ‏نویسند که حضرت علی(ع) و حمزه هماوردان خود را همان لحظه های نخست به ‏خاک افکندند ولی ضربات میان «عبیده» و هماورد او ردّ و بدل می‏ شد و هر یک دیگری را مجروح می ‏کرد و هیچ کدام بر دیگری غالب نمی‏ شد، تا وقتی حضرت علی(ع) و حمزه از کشتن رقیب خود فارغ شده به ‏کمک عبیده شتافتند و طرف نبرد او را کشتند.

حضرت علی(ع) در نامه‏ ای که به ‏معاویه می ‏نویسد چنین یادآوری می ‏فرماید:

«وَ عِنْدی السَّيْفُ الَّذِی اَغْضَضتُهُ بِجَدِّکَ وَ خالِکَ وَ اَخيکَ فی مَقامٍ واحِدٍ[5]»

«یعنی شمشیری که من آن را در یک روز بر پدر بزرگ تو (یعنی عتبه، پدر هند، مادر معاویه) و دایی تو (ولید، فرزند عتبه) و برادرت (حنظله) فرود آوردم در نزد من است یعنی هم اکنون نیز با آن قدرت مجهّز هستم.»

و در جای دیگر می ‏فرماید:

«قَدْ عَرِفتَ مَواقِعَ نَضالِها فی اَخيکَ وَ خالِکَ وَجَدِّّکَ وَ ما هِیَ مِنَ الظالِمينَ بِبَعيدٍ[6]»

«یعنی (ای معاویه مرا با شمشیر می ‏ترسانی؟ و حال آن‏که) از جایگاه‏ های فرود آمدن شمشیر من بر برادر و دایی و جدّ خود آگاه هستی (و می‏ دانی که همه را در یک روز از پای درآوردم) و این شمشیر از ستمگران (دیگری چون تو) دور نیست.»

از این دو نامه به ‏خوبی استفاده می‏ شود که حضرت علی(ع) در کشتن پدر بزرگ معاویه هم دست داشته‏ اند. شرح جریان جنگ بدر، در بخش اول تاریخ اسلام نگاشته شده و در اینجا هدف ما تنها اشاره به ‏موقعیّت استثنائی حضرت علی(ع) در این صحنه کارزار بود.

ازدواج حضرت علی(ع)

پیش از حضرت علی(ع) افرادی مانند ابو بکر و عمر آمادگی خود را برای ازدواج با دختر پیامبر(ص) اعلام کرده بودند و هر دو از پیامبر(ص) یک پاسخ شنیده بودند و آن این که در مورد ازدواج زهرا(س) منتظر وحی الهی است.

آن دو که از ازدواج با حضرت زهرا(س) ناامید شده بودند با سعد معاذ رئیس قبیله‏ ی «اوس» به ‏گفتگو پرداختند وآگاهانه دریافتند که جز حضرت علی(ع) کسی شایستگی ازدواج با حضرت زهرا(س) را ندارد و نظر پیامبر(ص) نیز به ‏غیر او نیست از این رو دسته جمعی در پی حضرت علی(ع) رفتند و سرانجام او را در باغ یکی از انصار یافتند که با شتر خود مشغول آبیاری نخل ها بود. آنان روی به ‏علی(ع) کرده و گفتند: اشراف قریش از دختر پیامبر(ص) خواستگاری کرده‏ اند و پیامبر(ص) در پاسخ آنان فرموده که کار زهرا(س) به ‏ اجازه خدا بستگی دارد و ما امیدواریم که اگر تو از فاطمه(س) خواستگاری کنی پاسخ مثبت بشنوی. با شنیدن این سخن دیدگان حضرت علی(ع) را اشک شوق فرا گرفت وگفت: دختر پیامبر(ص) مورد میل و علاقه من است، این را گفت و دست از کار کشید و راه خانه‏ ی پیامبر(ص) را که در آن وقت در خانه امّ سلمه به ‏سر می ‏برد در پیش گرفت، هنگامی که در خانه‏ ی رسول اکرم(ص) را کوبید، پیامبر(ص) فوراً به‏ امّ سلمه فرمود: برخیز و در را باز کن که این کسی است که خدا و رسولش او را دوست می‏ دارند.

امّ سلمه می‏ گوید: شوق شناسایی این شخص که پیامبر(ص) او را می ‏ستود آنچنان در من زیاد شد که وقتی برخاستم در را باز کنم نزدیک بود پایم بلغزد. من در را باز کردم و حضرت علی(ع) وارد شد و در محضر پیامبر(ص) نشست امّا حیای او و نیز عظمت پیامبر(ص) مانع از آن بود که علی(ع) سخن بگوید لذا سر به ‏زیر افکنده بود و سکوت بر مجلس حکومت می‏ کرد تا اینکه پیامبر(ص) سکوت مجلس را شکسته فرمودند: گویا برای کاری آمده ای؟ حضرت علی(ع) در پاسخ گفت: پیوند خویشاوندی من با خاندان رسالت و ثبات و پایداریم در راه دین و جهاد و کوششم در پیشبرد اسلام بر شما روشن است. پیامبر(ص) فرمودند: تو از آنچه که می‏ گویی بالاتر هستی. حضرت علی(ع) عرض کرد:آیا صلاح می‏ دانید که فاطمه(س) را در عقد من درآورید؟

حضرت علی(ع) در طرح پیشنهاد خود بر تقوا و سوابق درخشان خود در اسلام تکیه می‏کند و از این طریق به‏ همگان تعلیم می‏ دهد که ملاک برتری این است نه زیبایی و ثروت و...

و پیامبر اکرم(ص) اصل آزادی زن در انتخاب همسر را در نظر گرفته و در پاسخ حضرت علی(ع) فرمودند: پیش از شما افراد دیگری از دخترم خواستگاری کرده‏ اند و من درخواست آنان را با دخترم در میان نهاده ام ولی در چهره‏ ی او نسبت به آن افراد بی میلی شدیدی احساس کردم هم اکنون در خواست شما را با او در میان می‏ گذارم سپس نتیجه را به ‏شما اطلاع می‏ دهم.

رسول خدا(ص) بلافاصله نزد حضرت زهرا(س) رفتند، و او برخواست و ردا از دوش آن حضرت برداشت و کفش ‏هایش را از پای درآورد و پاهای مبارکش را شست و سپس وضو ساخت و در محضرش نشست، پیامبر(ص) سخن خود را با دختر گرامیش چنین آغاز کرد:

علی(ع) فرزند ابوطالب از کسانی است که فضیلت و مقام او در اسلام بر ما روشن است و من از خدا خواسته بودم که تو را به ‏عقد بهترین مخلوق خود درآورد و اکنون او به ‏خواستگاری تو آمده، در این باره چه می‏ گویی؟

زهرا(س) در سکوت عمیقی فرو رفت ولی چهره‏ ی خود را از پیامبر(ص) برنگرداند و کوچکترین ناراحتی در سیمای او ظاهر نشد. رسول خدا(ص) از جا برخواسته و فرمودند:

«الله اَکبَر سُکوتُها اِقرارُها»

«یعنی: خدا بزرگ است، سکوت دخترم نشانه رضایت اوست[7]

بدون تردید هدف اساسی ازدواج، که برقراری سکونت و آرامش خاطر در طول زندگی است، جز با رعایت کفویت و هم شأن بودن از جهات روحی و فکری و اخلاقی تأمین نمی‏ شود و تا یک نوع مشابهت اخلاقی و جذبه ‏ی روانی بر محیط زندگی سایه نگستراند پیوند زناشویی فاقد استواری لازم خواهد بود.

با توجّه به‏ این نکته حقیقت خطاب الهی به ‏پیامبر اکرم(ص) روشن می‏ شود که فرمود:

«لَوْ لَمْ اَخْلُقْ عَليّاً لَما کانَ لِفاطِمَۀ اِبْنَتِکَ کُفُوٌ عَلَی الْاَرْض»[8]

«اگر علی را نمی‏آفریدم، برای دختر تو هرگز در روی زمین هم شأنی نبود.»

مقدّمات عروسی

تمام دارایی حضرت علی(ع) در آن زمان منحصر به ‏شمشیر و زرهی بود که می ‏توانست به ‏وسیله‏ ی آن‏ها در راه خدا جهاد کند و شتری تیزرو داشت که با آن در باغستان های مدینه کار می ‏کرد و معاش خود را تأمین می ‏فرمود.

پس از انجام خواستگاری و مراسم عقد، وقت آن رسید که حضرت علی(ع) مقدّمات زندگی مشترک خود راآماده کند.پیامبر اکرم(ص) پذیرفتند که حضرت علی(ع) زره خود را بفروشد و به ‏عنوان جزئی از مهریه‏ ی فاطمه(س) در اختیار پیامبر(ص) بگذارد زره به ‏چهارصد درهم به ‏فروش رفت، پیامبر(ص) قدری از آن را در اختیار بلال گذاشت تا برای حضرت زهرا(س) عطر بخرد و باقیمانده را به ‏عمّار یاسر وگروهی از یاران خود داد تا برای فاطمه(س) و علی(ع) لوازم منزل تهیّه کنند. از صورت جهیزیه حضرت زهرا(س) می ‏توان به ‏وضع زندگی بانوی بزرگوار اسلام به ‏خوبی پی برد فرستادگان پیامبر(ص) از بازار برگشتند و آنچه برای حضرت زهرا(س) تهیّه کرده بودند از این قرار است:

1ـ پیراهنی به‏ هفت درهم 2ـ یک روسری به ‏یک درهم 3ـ قطیفه‏ ی مشکی که تمام بدن را نمی ‏پوشانید 4ـ دو تشک از کتان مصری که یکی پشمی و دیگری از لیف خرما بود 5ـ یک تخت عربی از چوب و لیف خرما 6ـ چهار بـالش، دو تـا از پشم و دو تای دیـگـر از لیف خـرمـا 7ـ پـرده 8ـ حصیر هجری 9ـ‏ دستاس 10ـ طشت بزرگ 11ـ مشکی از پوست 12ـ کاسه‏ ی چوبی برای شیر 13ـ ظرفی از پوست برای آب 14ـ آفتابه 15ـ ظرف بزرگ مسی 16ـ چند کوزه 17ـ بازوبندی از نقره

یاران پیامبر(ص) وسایل خریداری شده را بر آن حضرت عرضه کردند و پیامبر(ص) در حالی که اثاث خانه‏ ی دختر خود را زیرو رو می‏کردند فرمودند:

«اللّهُمَّ بارَکْ لِقَومٍ جُلّ آنيَتِهمُ الخَزَف[9]»

«یعنی خداوندا زندگی را برگروهی که بیشتر ظروف آن‏ها را سفال تشکیل می‏ دهد مبارک گردان.»

صاحب کشف الغمّة می ‏نویسد: همه‏ ی اثاث منزل حضرت زهرا(س) را به ‏شصت و سه درهم خریده بودند.

مهریه‏ ی حضرت زهرا(س)

مهریه دختر پیامبر(ص) پانصد درهم بود که هر درهم معادل یک مثقال نقره بود و هر مثقال هیجده نخود. مراسم عروسی دختر گرانمایه‏ ی رسول خدا(ص) در کمال سادگی و بی آلایش برگزار شد، یک ماه از عقد و پیمان زناشویی می‏ گذشت که همسران رسول خدا(ص) به ‏حضرت علی(ع) گفتند: چرا همسرت را به ‏خانه‏ ی خویش نمی ‏بری؟ حضرت علی(ع) در پاسخ آنان آمادگی خود را اعلام فرمود، امّ ایمن محضر رسول خدا(ص) شرفیاب شده عرض کرد: اگر خدیجه(س) زنده بود دیدگان او از مراسم عروسی فاطمه(س) روشن می‏ شد.

پیامبر(ص) وقتی نام خدیجه(س) را شنید چشمان مبارکش از اشک پرشد و فرمود: او مرا هنگامی که همه تکذیبم کردند تصدیق کرد و در پیشبرد دین خدا یاریم داد و با اموال خود به ‏گسترش اسلام مدد رساند.[10]

امّ ایمن افزود: حالا شما دیدگان همه را با فرستادن فاطمه(س) به ‏خانه‏ ی شوهرش روشن کنید.

رسول خدا(ص) دستور دادند که یکی از حجره ها را برای زفاف زهرا(س) آماده سازند و او را برای این شب آرایش کنند.[11]

زمان اعزام عروس به ‏خانه داماد که فرا رسید، پیامبر اکرم(ص) حضرت زهرا(س) را به ‏حضور طلبید، زهرا(س) در حالی که عرق شرم از چهره اش می‏ ریخت، به ‏حضور پیامبر(ص) رسید و از کثرت شرم پای او لغزید و نزدیک بود به ‏زمین بیفتد و در این موقع پیامبر(ص) در حق او دعا کرد و فرمودند:

«اَقالَکِ اللهُ العَثرَۀ فی الدُّنيا وَ الآخِرَۀ»

«خدا تو را از لغزش در دو جهان حفظ کند.»

سپس چهره‏ ی زهرا(س) را باز کرد و دست او را در دست علی(ع) نهاد و به‏ او تبریک گفت و فرمود:

«بارَکَ لَکَ فی ابنۀ رَسُولِ الله، يا عَلِیّ نِعْمَتِ الزَّوْجَۀ فاطِمَۀ»

«ازدواج با دختر پیامبر(ص) بر تو مبارک باد،‏ای علی! فاطمه(س) همسر خوبی است». سپس رو كرد به‏ فاطمه(س) و فرمود: «نِعمَ البَعل عَلیٌ» «علی(ع) شوهر خوبی است.»

آنگاه به‏ هر دو رو کرد و دستور داد که راه خانه‏ ی خود را در پیش گیرند و به ‏شخصیّت برجسته‏ ای مانند سلمان دستور داد که مهار شتر زهرا(س) را بگیرد و از این طریق صلابت مقام دختر گرامیش را اعلام داشت.

هنگامی که داماد و عروس به ‏حجله رفتند، هر دو از کثرت شرم به ‏زمین می ‏نگریستند . پیامبر اکرم(ص) وارد اتاق شده و ظرف آبی به ‏دست گرفته و بر سر و اطراف بدن دخترشان پاشیدند و سپس در حق هر دو چنین دعا فرمود:

«اَللّهُمَ هذِهِ اِبنَتی وَ اَحَبُّ الخَلق اِلَیَّ، اَللّهُمَ وَ هذا اَخی وَ اَحَبُّ الخلَق اِلَیَّ...[12]»

«پروردگارا این دختر من و محبوب‏ترین مردم نزد من است، واین برادر من و محبوب‏ترین مردم نزد من است.»

فداکاری امیرالمؤمنین(ع) در جنگ اُحُد

با شکستی که در جنگ بدر برای قریش پیش آمد، پس از بازگشت به ‏مکّه و گذشت مدّتی سران قریش تصمیم گرفتند به ‏قصد انتقام کشتگان خود با ارتشی مجهّز و متشکل از رزمندگان ورزیده به ‏سوی مدینه حرکت کنند عمر و عاص و چند نفر دیگر مأمور شدند قبیله کنانه و ثقیف را باخود همراه سازند و از آنان برای جنگ با مسلمانان کمک بگیرند و سرانجام توانستند سه هزار سرباز جنگنده برای مقابله با مسلمانان فراهم آورند.

دستگاه اطلاعاتی اسلام، پیامبر(ص) را از تصمیم قریش و حرکت آنان برای جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اکرم(ص) برای مقابله با دشمن، شورای نظامی تشکیل داد و اکثریت اعضاء نظر دادند که ارتش اسلام از مدینه خارج شود و در بیرون شهر با دشمن بجنگد، پیامبر(ص) پس از ادای نماز جمعه با لشکری بالغ بر هزار نفرمدینه را به ‏قصد دامنه‏ ی کوه احد ترک گفت.

صف آرایی دو لشکر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد.

ارتش اسلام مکانی را اردوگاه خود قرار داد که از پشت به ‏یک مانع و حافظ طبیعی یعنی کوه احد محدود می‏ شد، ولی در وسط کوه بریدگی خاصّی بود که احتمال می‏ رفت دشمن،کوه را دور زند و از وسط آن بریدگی در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود، پیامبر(ص) برای رفع این خطر عبدالله بن جبیر را با پنجاه تیر انداز روی تپّه‏ ای مستقر ساخت که از نفوذ دشمن از این راه جلو گیری کنند و فرمان داد که هیچگاه از این نقطه دور نشوند. حتی اگر مسلمانان پیروز شوند و دشمن پا به ‏فرار بگذارد. پیامبر(ص) پرچم را به ‏دست مصعب داد زیرا وی از قبیله‏ ی «بنی عبدالدّار» بود و پرچمدار قریش نیز از این قبیله بود. جنگ آغاز شد، و بر اثر دلاوری ‏های مسلمانان ارتش قریش با دادن تلفات زیاد پا به ‏فرار گذارد. تیر اندازان بالای تپّه، تصور کردند که دیگر استقرار بر روی تپّه نیازی نیست، از این رو بر خلاف دستور پیامبر(ص) برای جمع آوری غنائم، مقرّ نگهبانی را ترک کردند، خالدبن ولید که جنگاوری شجاع بود از آغاز نبرد می‏ دانست که دهانه‏ ی این تپّه کلید پیروزی است، چند بار خواسته بود که از آنجا به ‏پشت جبهه‏ ی اسلام نفوذ کند ولی با تیراندازی نگهبانان روبرو شده و به ‏عقب باز گشته بود. این بار که خالد مقرّ نگهبانی را خلوت دید با یک حمله‏ ی غافگیرانه در پشت سر مسلمانان ظاهر شد و مسلمانان غیر مسلّح و غفلت زده را از پشت سر مورد حمله قرار داد، هرج و مرج عجیبی در میان مسلمانان پدید آمد و ارتش فراری قریش، از این راه مجدّداً وارد میدان نبرد شد، در این میان مصعب پرچمدار اسلام به وسیله یکی از سربازان دشمن کشته شد و چون صورت مصعب پوشیده بود قاتل او خیال کرد که او پیامبر(ص) است لذا فریاد کشید «أَلا قَد قَتَلَ مُحَمَّد» «هان! محمّد(ص) کشته شد.» خبر مرگ پیامبر(ص) در میان مسلمانان انتشار یافت و اکثریت قریب به‏ اتفاق آنان پا به ‏فرار گذاردند به ‏طوری که در میدان جز چند نفر انگشت شمار باقی نماندند.

ابن هشام، سیره نویس بزرگ اسلام چنین می ‏نویسد:

انس ابن نضر عموی انس ابن مالک می‏ گوید: موقعی که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت و خبر مرگ پیامبر(ص) منتشر شد، بیشتر مسلمانان به ‏فکر نجات جان خود افتادند و هر کس به ‏گوشه‏ ای پناه برد، وی می‏ گوید: دیدم دسته‏ ای از مهاجر و انصار که در بین آنان عمربن خطاب و طلحه و زبیر و عبیدالله بودند در گوشه‏ ای نشسته‏ اند و در فکر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض به آنان گفتم چرا اینجا نشسته اید؟ در جواب گفتند: پیامبر(ص) کشته شده است و دیگر نبرد فایده ندارد، من به آنان گفتم اگر پیامبر(ص) کشته شده دیگر زندگی سودی ندارد برخیزید و در آن راهی که او کشته شد شما هم شهید شوید و اگر محمّد(ص) کشته شد خدای او زنده است.

وی می ‏افزاید که من دیدم سخنان من در آن‏ها تأثیر ندارد، خود دست به ‏سلاح بردم و مشغول نبرد شدم.[13]

ابن هشام می‏ گوید: انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت و نعش او را جز خواهر او کسی نشناخت، گروهی از مسلمانان به ‏قدری افسرده بودند که برای نجات خود نقشه می ‏کشیدند که چگونه به ‏عبدالله ابن اُبَیّ منافق متوسّل شوند تا از ابو سفیان برای آن‏ها امان بگیرد ! گروهی نیز به ‏کوه پناه بردند.

فرار گروهی از مسلمانان در این جنگ چنان تأثیر برانگیز بود که زنان مسلمان، که در پی فرزندان خود به ‏صحنه‏ ی جنگ آمده بودند و گاهی مجروحان را پرستاری می‏کردند و تشنگان را آب می‏ دادند، مجبور شدند که از وجود پیامبرخدا(ص) د فاع کنند. هنگامی که زنی به نام «نسیبه» فرار آنان را مشاهده کرد شمشیری به ‏دست گرفت و از رسول خدا(ص) دفاع کرد. وقتی پیامبر(ص) جانبازی این زن را در برابر فرار دیگران مشاهده کرد جمله تاریخی خود را درباره‏ ی این زن بیان فرمود:

«مَقامُ نَسیبَة بِنت کَعبٍ خَیرٌ مِن مقامِ فُلانٍ و فلانٍ» یعنی مقام نسیبه دختر کعب از مقام فلانی و فلانی بالاتر است، ابن ابی الحدید می‏ گوید: راوی به ‏پیامبر(ص) خیانت کرده، نام افرادی را که پیامبر(ص) صریحاً فرمود، نیاورده است.[14]

در برابر این افراد، تاریخ به ‏شهامت و رشادت فردی اعتراف می‏کند که در تمام تاریخ اسلام نمونه‏ ی فداکاری است و پیروزی مجدّد مسلمانان در نبرد اُحد معلول جانبازی اوست، این افسر رشید، این فداکار واقعی، مولای متقیان، و امیرمؤمنان علی(ع) است. ضمناً علّت فرار قریش در آغاز نبرد این بود که پرچم داران نه گانه آنان یکی پس از دیگری به ‏وسیله‏ ی حضرت علی(ع) از پای در می‏آمدند و در نتیجه رعب و ترس شدیدی در دل قریش افتاد که تاب توقف و استقامت را از آنان سلب نمود.

شرح فداکاری امام(ع)

1. ابن اثیر در تاریخ خود[15] می ‏نویسد:

پیامبر(ص) از هر طرف مورد هجوم دسته هایی از لشکر قریش قرار گرفت، هر دسته‏ ای که به آن حضرت حمله می‏آوردند حضرت علی(ع) به ‏فرمان پیامبر(ص) به آن‏ها حمله می ‏برد و با کشتن بعضی از آن‏ها موجبات تفرقه آن‏ها را فراهم می ‏آورد و این جریان چند بار در احد تکرار شد، به ‏پاس این فداکاری، امین وحی نازل شد و ایثار حضرت علی(ع) را نزد پیامبر(ص) ستود و گفت: این نهایت فداکاری است که از خود نشان می‏ دهد. رسول خدا(ص) امین وحی را تصدیق کرد و فرمود: «من از علی و او از من است» سپس ندایی در میدان شنیده شد که مضمون آن چنین بود: «لا سَیفَ إلّا ذُوالفَقارِ وَ لا فَتی إلّا عَلی» «شمشیری چون ذوالفقار و جوانمردی چون علی(ع) نیست.»

ابن ابی الحدید جریان را تا حدّی مشروح‏تر نقل کرده می‏ گوید:

دسته‏ ای که برای کشتن پیامبر(ص) هجوم می‏آورند پنجاه نفر بودند و علی(ع) در حالی که پیاده بود آن‏ها را متفرق می ‏ساخت.

سپس جریان نزول جبرئیل را نقل کرده و می‏ گوید:

علاوه بر این مطلب که از نظر تاریخ مسلّم است، من در برخی از نسخه های کتاب «غزوات» محمّد بن اسحاق جریان آمدن جبرئیل را دیده ام، حتی روزی از استاد خود، عبد الوهاب سکینه از صحّت آن پرسیدم، وی گفت صحیح است. من به‏ او گفتم چرا این خبر صحیح را مؤلّفان صحاح شش گانه ننوشته‏ اند؟ وی در پاسخ گفت: خیلی روایات صحیح داریم که آنان از درج آن، غفلت ورزیده‏ اند.[16]

2. در سخنرانی مشروحی که امیرمؤمنان(ع) برای «رأس الیهود» در حضور گروهی از اصحاب ایراد فرمود به ‏فداکاری خود چنین اشاره می ‏فرماید: هنگامی که ارتش قریش سیل آسا بر ما حمله کرد، انصار ومهاجرین راه خانه‏ ی خود را پیش گرفتند، من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع کردم.

سپس آن حضرت قبا را کنار زد و دست روی مواضع زخم، که نشانه های آن‏ها باقی بود، کشید، حتی به ‏نقل «خصال» صدوق، حضرت علی(ع) در دفاع از وجود مقدّس پیامبر(ص) به ‏قدری پافشاری کرد که شمشیر او شکست و پیامبر(ص) شمشیر خود را که ذوالفقار بود به ‏وی مرحمت نمود تا به ‏وسیله‏ ی آن به ‏جهاد خود در راه خدا ادامه دهد.[17]

3. ابن ابی الحدید می ‏نویسد:

هنگامی که بیشتر یاران پیامبر(ص) پا به ‏فرار نهادند فشار حمله دشمن به ‏سوی آن حضرت بالا گرفت، دسته‏ ای از قبیله‏ ی بنی کنانه و گروهی از قبیله‏ ی بنی عبد مناف که در میان آنان چهار قهرمان نامی بود به ‏سوی پیامبر(ص) هجوم آوردند، در این هنگام حضرت علی(ع) پروانه وار گرد وجود پیامبر(ص) می‏ گشت و از نزدیک شدن دشمن به‏ او جلوگیری می‏کرد، گروهی که تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز می‏کرد قصد جان پیامبر(ص) کردند و تنها حملات آتشین حضرت علی(ع) بود که آنان را متفرق می ‏نمود، امّا آنان باز در نقطه‏ ای گرد می ‏آمدند و حمله‏ ی خود را از سر می‏ گرفتند، در این حملات، آن چهار قهرمان و ده نفر دیگر که اسامی آنان را تاریخ مشخص نکرده است کشته شدند، جبرئیل این فداکاری حضرت علی(ع) را به‏پیامبر(ص) تبریک گفت و پیامبر(ص) فرمود: «علی(ع) از من و من از او هستم».[18]

قریش از شجاعت و دلاوری مسلمانان در جنگ بدر آگاه بود از این رو تعداد زیادی از دلاوران خود را به ‏عنوان حامل پرچم معین کرده بود، نخستین کسی که مسئولیت پرچمداری قریش را به ‏عهده داشت «طلحۀ بن ابی طلحۀ» سپس«حارث بن ابی طلحۀ»، «عزیر بن عثمان»، «عبدالله بن جمیله»، «ارطاة بن شراجیل»، «صواب» بودند. با کشته شدن این افراد، سپاه قریش پا به ‏فرار گذارد و از این راه نخستین پیروزی مسلمانان با فداکاری حضرت علی(ع) به ‏دست آمد.[19]

مرحوم مفید در ارشاد از امام صادق(ع) نقل می‏کند که پرچم داران قریش نه نفر بودند و همگی، یکی پس از دیگری به ‏دست حضرت علی(ع) از پای درآمدند.[20]

ابن هشام در سیره‏ ی خود علاوه بر این افراد از افراد دیگری نام می ‏برد که در حمله‏ ی نخست با ضربات حضرت علی(ع) از پای در آمدند.[21]

برگ زرّین دیگری از فداکاری های حضرت علی(ع)

سوّمین نبرد سنگینی که بین کفّار قریش و مسلمانان مدینه رخ داد جنگ خندق یا احزاب است. شرح ماجرای جنگ خندق در بخش اول تاریخ اسلام گفته شده و در این بخش تنها هدف ما نشان دادن نقش مهم استراتژیکی حضرت علی(ع) و فداکاری های آن حضرت است.

سپاه اعراب از مشرکین مکّه و یهود اطراف مدینه در کنار خندقی که شش روز پیش از ورود آنان، مسلمانان اطراف مدینه حفر کرده بودند قرار گرفت، آنان تصور می‏کردند که همچون گذشته با مسلمانان دربیابان اُحد یا بدر روبرو خواهند شد ولی این بار اثری از سپاه اسلام ندیدند و در نتیجه به ‏پیشروی خود ادامه دادند تا به ‏دروازه‏ ی شهر مدینه رسیدند مشاهده‏ ی خندقی ژرف در نقاط آسیب پذیر مدینه آنان را حیرت زده ساخت، شمار سربازان دشمن از ده هزار نفر گذشته بود در حالی که عدد سربازان اسلام از سه هزار نفر تجاوز نمی‏کرد.

محاصره مدینه حدود یک ماه طول کشید و سربازان قریش هرگاه به ‏فکر عبور از خندق می ‏افتادند با مقاومت نگهبانان خندق که در فاصله های کوتاه از آن در سنگرهای دفاع موضع گرفته بودند روبرو می‏ شدند، تیراندازی از هر دو طرف روز و شب ادامه داشت و هیچ یک بر دیگری پیروز نمی‏ شد.

ادامه‏ ی این وضع برای سپاه دشمن دشوار و گران بود، زیرا سردی و کمبود علوفه دام ‏های آنان را به ‏مرگ تهدید می‏کرد و می‏ رفت که شور جنگ از سرهایشان بیرون رود و سستی و خستگی در روحیه‏ ی آنان رخنه کند از این رو سران سپاه چاره‏ ای ندیدند مگر این که رزمندگان سرسخت و توانای خود را از خندق عبور دهند شش نفر از قهرمانان سپاه قریش اسب های خود را در اطراف خندق به ‏تاخت و تاز درآوردند و از نقطه باریکی عبور کرده و وارد میدان شدند. یکی از این شش نفر، قهرمان نامی عرب، «عمرو بن عِبْدِوَد» بود که نیرومندترین و دلاورترین جنگجوی شبه جزیره به ‏شمار می‏ رفت و او را با هزار مرد جنگی برابر می‏ دانستند. وی در پوششی فولادین از زره قرار داشت و در برابر صفوف مسلمانان مانند شیر می ‏غرّید و فریاد می ‏کشید: که مدّعیان بهشت کجا هستند؟ آیا از میان شما یک نفر نیست که مرا به ‏دوزخ بفرستد یا من او را به ‏بهشت روانه سازم؟ سخنان او ندای مرگ بود و نعره های پیاپی او چنان ترسی در دل ها افکنده بود که گویی گوش ها بسته و زبان ها برای جواب از کار افتاده بود.

بار دیگر قهرمان سالخورده‏ ی عرب دهانه‏ ی اسب خود را رها کرد و در برابر مسلمانان مبارز طلبید هر بار که صدای او برای مبارزه بلند می‏ شد فقط جوانی بر می ‏خواست و از پیامبر(ص) اجازه می‏ گرفت که به ‏میدان برود ولی پیوسته با مقاومت و امتناع آن حضرت روبه رو می‏ شد.[22] آن جوان حضرت علی(ع) بود و پیامبر(ص) در برابر تقاضای او می ‏فرمود: بنشین عمرو برای بار سوم نعره کشید و گفت: صدایم از فریاد کشیدن گرفت آیا در میان شما کسی نیست که به ‏میدان گام نهد؟ این بار نیز حضرت علی(ع) با التماس فراوان از پیامبر(ص) خواست که به ‏وی اجازه مبارزه دهد سرانجام پیامبر(ص) با در خواست وی موافقت کرد و شمشیر خود را به‏ او داد و عمامه‏ ای بر سر او بست و در حق او دعا کرد و فرمود: خداوندا علی(ع) را از بدی حفظ بفرما. پروردگارا در بدر، عبیده و در اُحد شیر خدا حمزه را از من گرفتی، خداوندا علی(ع) را از آسیب حفظ فرما، سپس این آیه را تلاوت فرمود:

رَبَّ لا تَذَرْ نی فَرْداً و اَنْت خَيرُ الوارِثينَ[23]

سپس این جمله تاریخی را فرمود:

«بَرَزَ الايمانُ کلُّهُ اِلَی الشِرکِ کُلِّه»

«یعنی دو مظهر کامل ایمان و شرک با هم روبه رو شدند»، حضرت علی(ع) مظهر ایمان و عمرو مظهر کامل شرک و کفر بود، و شاید مقصودپیامبر(ص) از این جمله این باشد که فاصله ایمان و شرک بسیار کم شده است و شکست ایمان در این نبرد، موفقیّت شرک را در جهان تحکیم می‏کند.

امام(ع) برای جبران تأخیر، به ‏سرعت رهسپار میدان شد همان طوری که عمرو با «رَجَز» یعنی شعر مخصوص میدان جنگ، خود را معرّفی می‏کرد حضرت نیز با همان وزن «رَجَز» خوانده و خود را معرّفی کردند، مضمون شعری که آن حضرت خواندند این بود که: عجله مکن، مرد نیرومندی برای پاسخ به ‏ندای تو آمده است.

حضرت علی(ع) زرهی آهنین بر تن داشت و چشمان او از میان کلاه مخصوص جنگ می‏ درخشید، قهرمان عرب پس از آشنایی با حضرت علی(ع) از مقابله با او خودداری کرد و گفت: پدرت از دوستان من بود و من نمی ‏خواهم خون فرزند او را بریزم.

ابن ابی الحدید می‏ گوید: استاد تاریخ من وقتی این قسمت از تاریخ را تدریس می‏کرد چنین گفت: عمرو در جنگ بدر شرکت داشت و از نزدیک شجاعت و دلاوری ‏های علی(ع) را دیده بود، از این رو، بهانه می‏آورد و می ‏ترسید که با چنین قهرمانی روبرو گردد.[24]

سرانجام حضرت علی(ع) به او فرمود: تو غصه‏ ی مرگ مرا مخور، من خواه کشته شوم و خواه پیروز گردم، خوشبخت خواهم بود و جایگاه من بهشت است، ولی در همه‏ ی حالات دوزخ در انتظار توست، در این موقع عمرو لبخند بلندی زد و گفت: برادر زاده این تقسیم عادلانه نیست. بهشت و دوزخ هر دو از آن تو باشد.

آنگاه حضرت علي(ع) او را به ‏ياد نذري انداخت كه با خدا كرده بود كه اگر فردي از قريش از او دو تقاضا كند يكي را بپذيرد، و عمرو گفت چنين است، حضرت علي(ع) فرمود در خواست من اين است كه اسلام را بپذير، قهرمان عرب گفت از اين درخواست بگذر كه مرا نيازي به ‏دين تو نیست، سپس حضرت علي(ع) فرمود بيا ازجنگ صرف‏نظر كن ورهسپار زادگاه خويش شو وكار پيامبر(ص) را به ‏ديگران واگذار كه اگر پيروز شد سعادتي است براي قريش واگر كشته شد آرزوي تو بدون جنگ جامه‏ ی‌ عمل پوشيده است. عمرو درپاسخ گفت: زنان قريش چنين نمي‏كنند،‌ چگونه برگردم در حالي كه بر محمّد(ص) دست يافتم و اكنون وقت آن رسيده است كه به ‏نذر خود عمل كنم؟ زيرا من پس از جنگ بدر نذر كرده ام كه بر سرم روغن نمالم تا انتقام خويش را ا ز محمّد(ص) بگيرم.

اين بار حضرت علي(ع) فرمود: پس ناچار بايد آماده نبرد باشی و گره كار را از ضربات شمشير بگشاييم در اين موقع قهرمان سالخورده از كثرت خشم همچون پولاد آتشين شد و چون حضرت علي(ع) را پياده ديد از اسب خود فرود آمد و پاهاي اسب را با شمشير قطع كرد به ‏نشانه‏ ی اين كه ديگر نيازي به‏ اسب ندارد يعني هرگز فرار نخواهد كرد، و با شمشير خود بر حضرت علي(ع) تاخت و آن را به ‏شدّت بر سر آن حضرت فرود آورد، حضرت علي(ع) ضربت او را با سپر دفع كرد ولي سپر دو نيم شد و كلاه جنگي هم شكست و سر آن حضرت مجروح شد در همين لحظه امام(ع) فرصت را غنيمت شمرده، ضربت محكمي بر او فرود آورد و او را نقش بر زمين ساخت، صداي ضربات شمشير و گردو خاك مانع از آن بود كه سپاهيان دو طرف نتيجه‏ ی مبارزه را از نزديك ببينند، اما وقتي ناگهان صداي تكبير حضرت علي(ع) بلند شد غريو شادي از سپاه اسلام برخواست و مسلمانان دريافتند كه حضرت علي(ع) بر قهرمان عرب غلبه يافت و شرّ او را از سر مسلمانان كوتاه كرد.

كشته شدن اين قهرمان سبب شد كه آن پنج قهرمان ديگر، يعني«عكرمه، و هبيره، و نوفل و ضرار و مرداس» كه به ‏دنبال عمرو از خندق عبور كرده بودند و منتظر نتيجه‏ ی مبارزه‏ ی حضرت علي(ع) و عمرو بودند پابه فرار گذاشتند، چهار نفر از آن‏ها توانستند از خندق به ‏سوي لشكرگاه خود بگذرند، و قريش را از كشته شدن قهرمان بزرگ خود آگاه سازند، ولي«نوفل» به‏ هنگام فرار با اسب خود در خندق افتاد وحضرت علي(ع) كه در تعقيب او بود وارد خندق شده و او را با يك ضربت از پاي در آورد.

مرگ اين قهرمان سبب شد كه شور جنگ به ‏خاموشي گراييد و قبايل مختلف عرب هر كدام به ‏فكر بازگشت به ‏زادگاه خود بيفتد، چيزي نگذشت كه سپاه ده هزار نفري كه با سرما و كمي علوفه روبرو بودند راه خانه هاي خود را در پيش گرفتند و اساس اسلام كه از طرف نيرومندترين دشمن تهديد مي شد، در پرتو فداكاري حضرت علي(ع) محفوظ و مصون ماند.

ارزش اين فداكاري

كساني كه از ريزه كاري ‏هاي اين نبرد و اوضاع رقّت بار مسلمانان و از ترسي كه بر آنان در اثر غرّيدن قهرمان نامي قريش مستولي شده بود آگاهي كاملي ندارند و به‏ اصطلاح «از دور دستي بر آتش دارند» نمي‏توانند به‏ ارزش واقعي اين فداكاري پي ببرند، ولي براي يك محقق كه اين بخش از تاريخ اسلام را به ‏دقّت خوانده و آن را با اسلوب صحيح و استوار تجزيه و تحليل كرده است، ارزش والاي آن فداكاري مخفي نخواهد بود.

در اين داوري كافي است كه بدانيم اگر حضرت علي(ع) به ‏ميدان دشمن نرفته بود در هيچ يك از مسلمانان جرأت مبارزه با دشمن متجاوز نبود، و بزرگترين ننگ براي يك سپاه آن است كه به ‏نداي مبارزطلبي دشمن پاسخ مثبت ندهند و ترس، روح و روان سپاهيان را فرا گيرد، حتي اگر دشمن از جنگ هم صرفنظر مي كرد و پس از شكستن حلقه محاصره به ‏زادگاه خود بازمي گشت، داغ اين ننگ براي هميشه بر پيشاني تاريخ اسلام باقي مي ماند.

اگر حضرت علي(ع) در اين نبرد شركت نمي‏كرد و يا كشته مي شد قريب به‏ اتفاق، سربازاني كه در دامنه‏ ی كوه«سلع» حاشيه‏ ی ميدان، گرد پيامبر(ص) بودند و از غرّش هاي قهرمان عرب مثل بيد مي لرزيدند، پا به ‏فرار گذاشته از كوه بالا رفته و مي گريختند، چنانكه عين اين جريان در نبرد «اُحُد» و «حنين» كه سرگذشت آن در تاريخ منعكس است رخ داد و جز چند نفر انگشت شمار كه در ميدان نبرد، استقامت ورزيدند و از جان پيامبر(ص) دفاع كردند همه پابه فرار گذاشتند و پيامبر(ص) را در ميدان تنها نهادند.

اگر امام(ع) در اين مبارزه شكست مي خورد، سربازاني كه در دامنه‏ ی كوه «سلع» به ‏زير پرچم اسلام و در كنار پيامبر(ص) قرار گرفته بودند سنگرها را رها مي كردند و هر كدام به ‏گوشه اي پناه مي بردند.

اگر حضرت علي(ع) در اين نبرد جلو تجاوز قهرمان قريش را نمي‏گرفت يا در اين راه كشته مي شد، عبور سربازان دشمن از خط دفاعي خندق آسان و قطعي بود و سرانجام موج سپاه دشمن متوجه ستاد ارتش اسلام مي شد و تا آخرين نقطه‏ ی ميدان مي تاختند و نتيجه‏ ی آن، جز پيروزي بر آیين توحيد و بسته شدن پرونده‏ ی اسلام نبود.

بنابراين محاسبات، پيامبر گرامي(ص) با الهام از وحي الهي، فداكاري حضرت علي(ع) را در آن روز چنين ارزيابي كرده و فرمودند:

«ضَربَۀُ عَليٍّ يَوْمَ الْخَنْدَق اَفْضَلُ مِنْ عِبادَۀ الثَقَلَيْن[25]»

«ارزش ضربتي كه علي(ع) در روز خندق بر دشمن فرود آورد از عبادت آدمیان و پریان برتر است.»

فلسفه‏ ی اين ارزيابي روشن است، زيرا اگر اين فداكاري صورت نمي‏گرفت آيين شرك سراسر جهان را فرا مي گرفت و ديگر مشعلي باقي نمي‏ماند كه انسان هاي حق طلب دور آن گردآيند و در پرتو فروغ آن به ‏عبادت و پرستش خدا بپردازند.

اينجاست كه بايد گفت امام(ع) با فداكاري بي نظير خود، مسلمانان جهان و پيروان آیين توحيد را قرين منّت خود قرار داده است و به ‏سخن ديگر، اسلام و ايمان در طيّ قرون و اعصار گذشته مرهون فداكاري امام(ع) بوده است.

علاوه بر فداكاري، جوانمردي حضرت علي(ع) به ‏حدّي بود كه پس از كشتن «عمرو» به ‏زره پر قيمت او دست نزد و نعش و لباس او را به‏ همان حال در ميدان ترك كرد، با اينكه عمرو او را در اين كار سرزنش كرد ولي حضرت علي(ع) به ‏سرزنش او اعتنا نكرد، از اين رو هنگامي كه خواهر عمرو به ‏بالين برادر آمد چنین گفت: هرگز براي تو اشك نمي‏ريزم زيرا به ‏دست فرد كريمي كشته شدي زيرا به ‏جامه هاي گرانبها و سلاح جنگي تو دست نزده است.[26]

نبرد خيبر و سه امتياز بزرگ

چگونه زبان دشمن به ‏شرح افتخارات حضرت علي(ع) گشوده شد و مجلسي كه براي بدگویي از او تشكيل شده بود به ‏مجلس ثنا خواني وي تبديل گشت؟

شهادت امام مجتبي(ع) به ‏معاويه فرصت داد كه در حيات خود زمينه‏ ی خلافت را براي فرزندش يزيد فراهم سازد و از بزرگان صحابه و ياران رسول خدا(ص) كه در مكّه و مدينه زندگي مي كردند بيعت بگيرد، تا دست فرزند او را به ‏عنوان خليفه‏ ی اسلام و جانشين پيامبر(ص) بفشارند.

به همين منظور، معاويه سرزمين شام را به ‏قصد زيارت خانه‏ ی خدا ترك گفت و در طول اقامت خود در مراكز ديني حجاز با صحابه و ياران رسول خدا(ص) ملاقات هایي كرد، وقتي از طواف كعبه فارغ شد در«دارُالنَّدوه» كه مركز اجتماع سران قريش در دوران جاهليّت بود، استراحت كرد و با سعد وقّاص و ديگر شخصيّت هاي اسلامي كه در آن روز انديشه‏ ی خلافت و جانشيني يزيد بدون جلب رضايت آنان عملي نبود به ‏گفتگو پرداخت.

خود بر روي تختي كه براي او در همان دارالنّدوه آماده كرده بودند نشست و سعد وقّاص را نيز در كنار خود نشاند، او محيط جلسه را مناسب ديد تا از امير مؤمنان(ع) بدگویي كند و به‏ او ناسزا گويد، اين كار، آن هم در كنار خانه‏ ی خدا و در حضور صحابه ‏ی پيامبر(ص) كه از سوابق درخشان و جانبازي و فداكاري امام علي(ع) آگاهي كاملي داشتند، كار آساني نبود زيرا مي دانستند تا چندي پيش محيط كعبه و داخل و خارج آن مملوّ از معبودهاي باطل بود كه به ‏وسيله حضرت علي(ع) سرنگون شدند و او به ‏فرمان پيامبر(ص) گام بر شانه هاي مباركش نهاد و بت‏هایي را كه خود معاويه و پدران وي ساليان دراز آن‏ها را مي پرستيدند از اوج عزّت به ‏پرتگاه ذلّت افكند و همه را درهم شكست، اكنون معاويه مي خواهد با تظاهر به ‏توحيد و يگانه پرستي، از بزرگترين جانباز راه توحيد كه در پرتو فداكاري هاي او درخت توحيد در دل‏ها ريشه دوانيد و شاخ و برگ آورد، استفاده كند و به‏ او ناسزا بگويد.

سعد وقّاص كه در باطن از دشمنان امام(ع) بود و به ‏مقامات معنوي و افتخارات بارز آن حضرت رشك مي برد، و روزي كه عثمان به ‏وسيله‏ ی مهاجمان مصري كشته شد همه مردم با كمال ميل و رغبت، امير مؤمنان(ع) را براي خلافت و زعامت انتخاب كردند، جزو چند نفر انگشت شماری بود كه از بيعت با امام(ع) امتناع ورزيدند، هنگامي كه عمّار او را به ‏بيعت حضرت علي(ع) دعوت كرد سخني زننده به ‏عمّار گفت، عمّار جريان را به ‏عرض امام(ع) رسانيد، حضرت فرمود: حسادت او را از بيعت و همكاري با ما باز داشته است. تظاهر سعد به ‏مخالفت با امام(ع) به ‏حدّي بود كه روزي كه خليفه دوّم به ‏تشكيل شوراي خلافت فرمان داد و اعضاي شش نفري شورا را تعيين كرد و سعدوقّاص و عبدالرحمن بن عوف پسر عموي سعد و شوهر خواهر عثمان را از اعضاي شوراي قرار داد، افراد خارج از شورا با بينش خاصّي گفتند كه عمر با تشكيل شورايي كه برخي از اعضاي آن را سعد و عبدالرحمن تشكيل مي دهند مي خواهد براي بار سوّم دست حضرت علي(ع) را از خلافت كوتاه سازد و نتيجه همان شد كه پيش بيني شده بود.حالا امروز سعد علی رغم سابقه‏ ی عداوت و مخالفت هاي خود با امام(ع) هنگامي كه مشاهده كرد معاويه به ‏علي(ع) ناسزا مي گويد به ‏خود مي پيچيد و روبه معاويه كرد و گفت:

مرا بر روي تخت خود نشانيده اي و در حضور من به ‏علي(ع) ناسزا مي گويي؟ به ‏خدا سوگند هر گاه يكي از آن سه فضيلت بزرگي كه علي(ع) داشت من داشتم بهتر از آن بود كه آنچه آفتاب بر آن مي تابد مال من باشد.

1. روزي كه پيامبر(ص) او را در مدينه جانشين خود قرار داد و خود به ‏جنگ «تبوك» رفت به ‏علي(ع) چنين فرمود: «موقعيّت تو نسبت به ‏من، همان موقعيّت هارون(ع) است نسبت به ‏موسي(ع)، جز اينكه پس از من پيامبري نيست.»

2. روزي كه قرار شد پيامبر(ص) با سران «نَجران» كه مسيحي بودند به ‏«مباهله» بپردازد، دست علي(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) را گرفت و فرمود: «پروردگارا ! اينان اهل بيت من هستند.»

3. روزی که در معرکه‏ ی خیبر مسلمانان قسمت های مهمّی از دژهای یهودیان خیبر را فتح کرده بودند ولی دژ «قموص» که بزرگترین دژ و مرکز دلاوران آن‏ها بود، هشت روز در محاصره‏ ی سپاه اسلام بود و مجاهدان اسلام قدرت فتح و گشودن آن را نداشتند، سر درد شدید رسول خدا(ص) مانع از آن شده بود که شخصاً در صحنه نبرد حاضر شود و فرماندهی سپاه را بر عهده بگیرد و هر روز پرچم را به دست یکی از سران سپاه می‏ دادو همه‏ ی آنان بدون نتیجه باز می‏ گشتند، روزی پرچم را بدست ابو بکر داد و روز بعد آن را به ‏عمر سپرد ولی هردو، بی‏آن‏که کاری صورت دهند به ‏حضور رسول خدا(ص) بازگشتند. ادامه‏ ی این وضع برای رسول خدا(ص)، گران و دشوار بود لذا فرمود:

فردا پرچم را به ‏دست کسی می‏ دهم که هرگز از نبرد نمی‏ گریزد و پشت به ‏دشمن نمی‏کند، او کسی است که خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند این دژ را به ‏دست او می‏ گشاید.

هنگامی که سخن پیامبر(ص) را برای حضرت علی(ع) نقل کردند او روبه درگاه الهی کرده عرض کرد:

«اللّهُمَّ لا مُعطِیَ لَمْا مَنَعت َ و لا مانِعَ لَما اَعطَيتَ»

«پروردگارا ! آنچه تو عطا کنی بازگیرنده‏ ای برای آن نیست و آنچه را که تو ندهی، دهنده‏ ای برای او نخواهد بود.»

سعد ادامه داد: هنگامی که آفتاب طلوع کرد یاران رسول خدا(ص) دور خیمه‏ ی او را گرفتند تا ببینند این افتخار نصیب کدام یک از یاران او می‏ شود، وقتی پیامبر(ص) از خیمه بیرون آمد گردن ها به ‏سوی او کشیده شد و من در برابر پیامبر(ص) ایستاده بودم و منتظر بودم شاید این افتخار از آن من گردد و شیخین بیش از همه آرزو می‏کردند که این افتخار نصیب آنان شود ناگهان پیامبر(ص) فرمود علی(ع) کجاست؟ به ‏حضرتش عرض شد که وی به ‏درد چشم دچار شده است و استراحت می‏کند، «سلمۀ ابن اکوع» به ‏فرمان پیامبر(ص) به ‏خیمه‏ ی حضرت علی(ع) رفت و دست او را گرفته و به ‏حضور پیامبر(ص) آورد. پیامبر(ص) در حق وی دعا کرد و دعای ایشان در حق او مستجاب شد آنگاه پیامبر(ص) زره خود را به ‏حضرت علی(ع) پوشانید و ذوالفقار را بر کمر او بست و پرچم را به ‏دست او داد و یادآور شد که پیش از جنگ، آنان را به آیین اسلام دعوت کن و اگر نپذیرفتند به آنان بفهمان که می ‏توانند زیر لوای اسلام با پرداخت جزیه (مالیات مخصوص اقلیّت ها) و خلع سلاح، آزادانه زندگی کنند و بر آیین خود باقی بمانند و اگر هیچ کدام را نپذیرفتند راه نبرد را در پیش بگیر، و بدان که هرگاه خداوند فردی را به ‏وسیله‏ ی تو راهنمایی کند بهتر از آن است که شتران سرخ موی مال تو باشد و آن‏ها را در راه خدا صرف کنی.[27]

سعد وقّاص پس از آن‏که قسمت فشرده‏ ای از این جریان را، که به ‏طور گسترده آوردیم، نقل کرد مجلس معاویه را به ‏عنوان اعتراض ترک گفت.[28]

پیروزی درخشان اسلام در خیبر

این بار نیز مسلمانان در پرتو فداکاری امیر مؤمنان(ع) به ‏پیروزی چشمگیری دست یافتند و از این جهت امام(ع) را فاتح خیبر می ‏نامند. وقتی با گروهی از سربازان که پشت سر وی گام برمی داشتند به ‏نزدیکی دژ رسید، پرچم اسلام را بر زمین نصب کرد و در این هنگام دلاوران درون دژ همگی بیرون ریختند، حارث برادر مَرحَب، نعره زنان به ‏سوی حضرت علی(ع) شتافت نعره‏ ی او آنچنان بود که سربازانی که پشت سر حضرت علی(ع) قرار داشتند بی اختیار به ‏عقب رفتند و حارث مانند شیری خشمگین بر حضرت تاخت ولی لحظاتی نگذشت که جسد بی‏جان او بر خاک افتاد.

مرگ برادر، «مَرحب» را سخت متأثّر ساخت و برای گرفتن انتقام، در حالی که غرق در سلاح بود و زرهی فولادین بر تن و کلاهی از سنگ بر سر داشت و کلاه مخصوص جنگ که به آن «کلاهخُود» می‏ گویند را روی آن قرار داده بود به ‏میدان حضرت علی(ع) آمد. هر دو قهرمان شروع به ‏رجز خوانی کردند، ضربات شمشیر و نیزه های دو قهرمان اسلام و یهود، وحشت عجیبی در دل ناظران افکنده بود. ناگهان شمشیر برّان و کوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و او را به ‏خاک افکند دلاوران یهود که پشت سر مرحب بودند پا به ‏فرار گذاشتند و گروهی که قصد مقاومت داشتند با حضرت علی(ع) تن به ‏تن جنگ کردند و همگی با ذلّت تمام جان سپردند.

نوبت آن رسید که امام(ع) وارد دژ شود، بسته بودن در مانع از ورود امام و سربازان او شد ولی امام(ع) با قدرت الهی دروازه‏ ی خیبر را از جا کند و راه را برای سربازان هموار ساخت و به‏ این طریق لانه‏ ی فساد وکانون خطر را درهم کوبید و مسلمانان را از شرّ این عناصر پلید و خطرناک که پیوسته دشمنی با اسلام و مسلمانان را به ‏دل داشتند (و دارند) آسوده ساخت.

توضیح قسمت دیگری از سخن «سعد»

اکنون که درباره یکی از سه فضیلتی که سعد وقّاص در حضور معاویه برای امیر مؤمنان(ع) یاد آوری کرد سخن گفتیم شایسته است که درباره‏ ی آن دو فضیلت دیگر نیز به ‏طور فشرده سخن بگوئیم.

با اینکه از افتخارات امام(ع) این است که در تمام نبردها ملازم پیامبر(ص) و پرچم دار وی بود، در غزوه‏ ی تبوک به ‏فرمان پیامبر(ص) در مدینه باقی ماند. زیرا پیامبر(ص) به ‏خوبی آگاه بود که منافقان تصمیم گرفته‏ اند پس از خروج آن حضرت از مدینه شورش کنند. از این رو، به ‏حضرت علی(ع) فرمود تو سرپرست اهل بیت و خویشاوندان من و گروه مهاجر هستی و برای این کار جز من و تو کسی شایستگی ندارد.

اقامت امیر مؤمنان(ع) نقشه‏ ی منافقان را نقش بر آب کرد لذا به ‏فکر افتادند نقشه‏ ی دیگری طرح کنند تا حضرت علی(ع) نیز مدینه را ترک گوید، از این رو شایعه کردند که روابط پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) به ‏تیرگی گراییده است و حضرت علی(ع) به ‏جهت دوری راه و شدّت گرما از جهاد در راه خدا سرباز زده است. 

هنوز پیامبر(ص) چندان از مدینه دور نشده بود که این شایعه در مدینه انتشار یافت، امام (ع) برای پاسخ به ‏تهمت آنان به ‏حضور پیامبر(ص) رسید و جریان را عرض کرد، پیامبر(ص) با بیان جمله‏ ی تاریخی خود که سعد وقّاص آرزو داشت‏ای کاش درباره‏ ی او گفته می‏ شد آن حضرت را تسلّی داد و فرمود:

«اَما تَرضی اَن تَکُونَ منِّی بِمنزَلَۀِ هارُونَ مِن مُوسی اِلّآ اَنَّه لا نَبیَّ بَعدی»

«آیا راضی نیستی که نسبت به ‏من، همچون هارون نسبت به ‏موسی باشی؟ جز اینکه پس از من پیامبری نیست.»[29]

این حدیث از احادیث متواتر اسلامی است که محدّثان و سیره نویسان در کتاب های خود آورده‏ اند.

فضیلت سوّمی که سعد وقّاص ازآن یاد کرد مسئله «مباهله» پیامبر(ص) با مسیحیان نجران بود، آنان پس از مذاکره با پیامبر(ص) درباره‏ ی عقاید باطل مسیحیت حاضر به ‏پذیرش اسلام نشدند ولی آمادگی خود را برای مباهله اعلام کردند.

وقت مباهله فرا رسید. پیامبر(ص) از میان بستگان خود فقط چهار نفر انتخاب کرد تا در این حادثه‏ ی تاریخی شرکت کنند. و این چهار تن جز حضرت علی و دخترش فاطمه و حسن و حسین(ع) نبودند زیرا در میان تمام مسلمانان نفوسی پاک تر و ایمانی استوارتر از نفوس و ایمان این چهار تن وجود نداشت.

پیامبر(ص) فاصله‏ ی منزل و محلی را که بنا بود مراسم مباهله در آنجا انجام گیرد با وضع خاصّی طی کرد، پیامبر(ص)در حالی که امام حسین(ع) را در آغوش داشت و دست امام حسن(ع) را در دست گرفته بود و فاطمه(س) و حضرت علی(ع) پشت سرآن حضرت حرکت می‏کردند قدم به ‏محل مباهله نهاد و پیش از ورود به ‏محوطه به‏ همراهان خود فرمود:

من هر موقع دعا کردم شما آمین بگویید.

چهره های نورانی پیامبر(ص) و چهارتن دیگر که سه تن ایشان شاخه های شجره‏ ی وجود مقدّس او بودند چنان ولوله‏ ای در مسیحیان نجران افکند که اسقف اعظم آن‏ها گفت: «چهره هایی را مشاهده می‏کنم که اگر برای مباهله روبه درگاه الهی کنند این بیابان به ‏جهنّمی سوزان بدل می‏ شود و دامنه‏ ی عذاب به ‏سرزمین نجران نیز کشیده خواهد شد» از این رو از مباهله منصرف شدند و حاضر شدند جزیه (یعنی همان مالیات مختصری که اقلیّت های دینی می‏پرداختند) بپردازند.

عایشه می‏ گوید[30]: پیامبر(ص) در روز مباهله چهار تن همراه خود را زیر عبای سیاه خود وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود:

اِنَّما يُريدُ الله لِيُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجس اَهلَ البَيت و يُطَهِّرَکم تَطهيراً[31]

زمخشری می‏ گوید:

سرگذشت مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء و سندی زنده بر حقّانیت آیین اسلام به ‏شمار می‏ رود.[32]

عدالت حضرت علی(ع) در زمان رسول خدا(ص)

گرچه بیشتر نویسندگان و گویندگان، هنگامی که از عدالت و دادگری امام سخن می‏ گویند، غالباً به ‏حوادث دوران حکومت او تکیه می‏کنند، زیرا زمینه‏ ی این فضیلت عالی انسانی در دوران حکومت آن حضرت بسیار مهیّا بود امّا عدالت و دادگری امام(ع) و سختگیری و تقیّد کامل او به ‏رعایت اصول، از عصر رسالت، زبانزد خاص و عام بود و از این رو افرادی که تحمّل دادگری امام را نداشتند گاه و بیگاه از حضرت علی(ع) به ‏پیامبر(ص) شکایت می ‏بردند و پیوسته با عکس‏العمل منفی پیامبر(ص) و اینکه حضرت علی(ع) در رعایت قوانین الهی سر از پا نمی‏ شناسد روبه رو می‏ شدند، در تاریخ زندگانی امام(ع) در عصر رسالت حوادثی چند به‏ این مطلب گواهی می‏ دهد و ما برای نمونه دو حادثه را در اینجا نقل می‏کنیم:

1. در سال دهم هجرت که پیامبر گرامی (ص) عزم زیارت خانه‏ ی خدا داشت حضرت علی(ع) را با گروهی از مسلمانان به ‏یمن اعزام فرمود حضرت علی(ع) مأمور بود در بازگشت از یمن پارچه هایی را که مسیحیان نجران در روز مباهله تعهّد کرده بودند از ایشان بگیرد و به ‏محضر رسول خدا(ص) برساند. او پس از انجام مأموریت آگاه شد که پیامبر(ص) رهسپار خانه‏ ی خدا شده است و از این جهت مسیر خود را تغییر داد و رهسپار مکّه شد آن حضرت راه مکّه را به ‏سرعت می ‏پیمود تا هر چه زودتر به ‏حضور پیامبر(ص) برسد و به‏ همین جهت پارچه ها را به ‏یکی از یاران خود سپرده و از سربازان خویش فاصله گرفت تا در نزدیکی مکّه به ‏حضور پیامبر(ص) رسید. حضرت از دیدار او فوق العاده خوشحال شد و چون او را در لباس احرام دید از نحوه‏ ی نیت کردن او جویا شد. حضرت علی(ع) عرض کرد من هنگام احرام بستن گفتم بار الها به‏ همان نیّتی احرام می ‏بندم که پیامبر(ص) احرام بسته است.

حضرت از مسافرت خود به ‏یمن و نجران و همچنین پارچه هایی را که آورده بود به ‏پیامبر(ص) گزارش داد و به ‏فرمان آن حضرت به ‏سوی سربازان خود بازگشت تا به‏ همراه آنان مجدّداً به ‏مکّه باز گردد، وقتی به ‏سربازان خود رسید دید که آن کسی که حضرت پارچه ها را به ‏ او سپرده بودند تمام آن‏ها را در میان سربازان تقسیم کرده است و سربازان پارچه ها را به ‏عنوان لباس احرام بر تن کردند. حضرت از این کار بی مورد سخت ناراحت شد و به‏ او فرمود چرا پیش از آن‏که پارچه ها را به ‏رسول خدا(ص) تحویل دهیم آن‏ها را میان سربازان تقسیم کردی؟ وی گفت سربازان شما اصرار کردند که من پارچه ها را به ‏عنوان امانت میان آن‏ها تقسیم کنم و پس از مراسم حج همه را از آنان بگیرم. حضرت پوزش او را نپذیرفته و فرمود تو چنین اختیاری نداشتی. سپس دستور داد که پارچه های تقسیم شده تماماً جمع آوری شود تا در مکّه به ‏پیامبر گرامی(ص) تحویل گردد. [33]

گروهی که همیشه ازعدل و نظم و انضباط رنج می ‏برند و می ‏خواهند که امور همواره بر طبق خواسته های آنان جریان یابد به ‏حضور پیامبر(ص) رسیدند و از این سختگیری حضرت شکایت کردند ولی آنان از این نکته غفلت داشتند که یک چنین قانون شکنی و انعطاف نابجا به ‏یک رشته قانون‏شکنی ‏های بزرگ منجر می‏ شود.

پیامبر(ص) که از کار حضرت علی(ع) و دادگری او کاملاً آگاه بود یکی از یاران خود را خواست و به‏ او فرمود که برو نزد این گروهی که شکایت کرده‏ اند و پیام زیر را برسان:

از بدگویی درباره‏ ی علی(ع) دست بردارید که او در اجرای دستور خدا بسیار دقیق و سختگیر است و هرگز در زندگی او تملّق و مداهنه وجود ندارد.

2. خالدبن ولید که از سرداران نیرومند قریش بود، درسال هفتم هجرت از مکّه به ‏مدینه مهاجرت کرد و به ‏مسلمانان پیوست ولی پیش از آن‏که مسلمان شود کراراً در جنگ هایی که بین قریش و مسلمانان و برای برانداختن حکومت نوبنیاد اسلامی بود شرکت می‏کرد، همان او بود که در نبرد احد شبیخون زد و از پشت سر آنان وارد میدان شد و مجاهدان اسلام را مورد حمله قرار داد. این مرد پس از اسلام عداوت و دشمنی حضرت علی(ع) را فراموش نکرد و بر قدرت بازوان و شجاعت بی نظیر امام رشک می ‏برد.

احمد بن حنبل در مسند خود می ‏نویسد:

پیامبر اکرم(ص)، حضرت علی(ع) را در رأس گروهی که در میان آنان خالد نیز بود به ‏یمن اعزام کرد، ارتش اسلام در نقطه‏ ای از یمن با قبیله بنی یزید به ‏نبرد پرداخت و بر دشمن پیروز شد و غنائمی به ‏دست آورد، روش امام(ع) در تقسیم غنائم مورد رضایت خالد واقع نشد و برای ایجاد سوء تفاهم میان پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) نامه‏ ای به ‏رسول خدا(ص) نوشت و آن را به ‏«بریده» سپرد تا هرچه زودتر به ‏حضور پیامبر(ص) برساند.

بریده می‏ گوید: من با سرعت خود را به ‏مدینه رسانیدم و نامه را تسلیم پیامبر(ص) کردم، آن حضرت نامه را به ‏یکی از یاران خود داد تا برای او بخوانند، چون قرائت نامه به ‏پایان رسید، ناگهان دیدم که آثار خشم در چهره‏ ی پیامبر(ص) ظاهر شد. بریده می‏ گوید: از آوردن چنین نامه‏ ای سخت پشیمان شدم و برای تبرئه خود عرض کردم که به ‏فرمان خالد به ‏چنین کاری اقدام کرده ام و مرا چاره‏ ای جز پیروی از مقام بالاتر نبود.

او می‏ گوید: پس از خاتمه‏ ی کلام من لحضاتی سکوت بر مجلس حاکم شد ناگهان پیامبر(ص) سکوت را شکست و فرمود: درباره‏ ی علی(ع) بدگویی می‏کنید.

«فَاِنَّهُ مِنّی وَ اَنَا مِنهُ وَ هُوَ وَليّـکُم بَعدی»

«او از من و من از او هستم و او زمامدار شما پس از من است.»

بریده می‏ گوید: من از کرده‏ ی خود سخت پشیمان شدم و از محضر رسول خدا(ص) درخواست کردم که در حق من استغفار کند. پیامبر(ص) فرمود: تا علی(ع) نیاید و به ‏چنین کاری رضایت ندهد هرگز در حق تو طلب آمرزش نخواهم کرد، ناگهان حضرت علی(ع) رسید و من از او درخواست کردم که از پیامبر(ص) خواهش کند که درباره‏ ی من طلب آمرزش کند.[34]

این رویداد سبب شد که بریده دوستی خود را با خالد قطع کند و دست ارادت و اخلاص به ‏سوی حضرت علی(ع) دراز کند تا آنجا که پس از درگذشت پیامبر(ص) وی با ابوبکر بیعت نکرد و یکی از دوازده نفری بود که خلیفه را در این مورد استیضاح کرد.

1ـ به چه جنگ‏هایی «غزوه» گفته می‏ شود؟

2ـ به چه جنگ‏هایی «سریّه» گفته می‏ شود؟

3ـ انگیزه‏ ی رسول خدا(ص) برای جنگ بدر چه بود؟

4ـ عکس‏العمل حضرت زهرا(س) در جواب خواستگاری حضرت علی(ع) چه بود؟

5ـ مهریه حضرت زهرا(س) چه بود؟

6ـ فداکاری حضرت علی(ع) در جنگ اُحد چه بود؟

7ـ علّت فرار قریش در ابتدای جنگ اُحد چه بود؟

8ـ ارزش فداکاری حضرت علی(ع) در جنگ خندق را توضیح دهید.

9ـ سه فضیلت بزرگ حضرت علی(ع) از منظر سعد وقّاص چه بود؟

10ـ نمونه‏ ای از عدالت حضرت علی(ع) در زمان رسول خدا(ص) را بیان فرمایید.

پی نوشتها:

[1] المغازی، واقدی، ج 3 ،ص 48

[2] - تاریخ طبری ، إبن جریر طبری ،ج 2 ،ص 140

[3] - السیرۀ الحلبیۀ،أبوالفرج حلبی،ج2،ص219

[4] المغازی، واقدی، ج 1 ،ص 62

[5] - نهج البلاغه نامه 64

[6] - نهج البلاغه نامه 28

[7]- کشف الغمّۀ،إربلی، ج 1 ،ص 50

[8] - بحار الانوار ،علامه مجلسی ،ج 43 ،ص 9

[9] - کشف الغمّۀ، إربلی، ج 1 ،ص 359

[10] - بحار الانوار،علامه مجلسی، ج 43 ،ص 130

[11] - همان ، ج 43 ، ص 59

[12] - بحار الانوار،علامه مجلسی، ج43، ص 96

[13] - سیره ابن هشام ،ج 3 ، ص 83 و 84

[14] - شرح نهج البلاغه، إبن أبی الحدید، ج 14 ، ص 266

[15] - الکامل فی التاریخ، إبن أثیر، ج2، ص107

[16] - شرح نهج البلاغه، إبن أبی الحدید، ج 14 ، ص 215

[17] الخصال، شیخ صدوق، ج 2 ،ص 15

[18] - شرح نهج البلاغه ، إبن أبی الحدید، ج 14 ، ص 250

[19] - تفسیر قمی، علی ابن إبراهیم ، ص 103

[20] - الارشاد، شیخ مفید،ص 115

[21] - سیره ابن هشام ،ج1،ص 81- 84

[22] - المغازی،واقدی،ج2،ص470

[23] - سوره انبیاء آیه 89

[24] - شرح نهج البلاغه، إبن أبی الحدید،‌ج 19،‌ص 64

[25] - کشف الیقین، علامه حلی، ص 83

[26] المستدرک ،حاکم نیشابوری، ج 3 ،ص 32 و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 20 ،ص 216

[27] - صحیح بخاری ج 5 ،ص 22 و صحیح مسلم ج 7 ،ص 120

[28] - المستدرک،حاکم نیشابوری،ج 3،ص 107و 108

[29] - سیره ابن هشام ،ج 2 ،ص 520

[30] - صحیح مسلم ، ج7، ص 130

[31] - سوره احزاب،‌آیه 33

[32] - تفسیر کشّاف، زمخشری، ج 1 ،ص 282 و تفسیر فخر رازی ،ج 2 ،ص 471

[33] - بحار الانوار،علامه مجلسی، ج 21 ،ص 385

[34] - أسدالغابة ،إبن أثیر،ج 1 ،ص 176


دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

علی ریخته گرزاده تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: