کد مطلب: ۸۱۱
تعداد بازدید: ۳۱۹۷
تاریخ انتشار : ۱۷ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۸:۰۰
به مناسبت شهادت حضرت امام محمدباقر(ع)|۲
عبد اللَّه مکّى می‌گوید: همواره علما و دانشمندان را در برابر ابو جعفر محمّد (حضرت باقر علیه السّلام)، حقیر و کوچک می‌دیدم چنانچه حقّ نفس کشیدن به خود نمی‌دادند با آن که آن‌ها را در برابر دیگران این گونه بیچاره و ناتوان مشاهده نمى ‏کردم.

امام حسنی و حسینی
مختصری از زندگانی امام علیه السّلام

امام محمّد باقر علیه السّلام در روز جمعه، اوّل ماه رجب یا سوّم صفر سال ۵۷ قمری در شهر مدینه چشم به جهان گشودند و مدّت عمر شریفشان ۵۷ سال بود. آن حضرت در واقعه کربلا حضور داشتند و در آن زمان کم تر از ۴ سال از عمر مبارکشان می گذشت. پدر بزرگوارشان حضرت امام زین العابدین علیه السّلام و مادر آن حضرت امّ عبدالله فاطمه دختر امام حسن مجتبی علیه السّلام است. امام باقر علیه السّلام اوّلین علوی هستند که از پدر و مادر نسب شریفشان به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا علیهما السّلام می رسد.(۱) امام صادق علیه السّلام درباره امّ عبدالله می فرمایند: «جدّه ام صدّیقه بود و در میان فرزندان امام حسن علیه السّلام زنی به درجه و مرتبه او نرسید». در عظمت و شرافت این بانو همین بس که با حضرت سیّدالسّاجدین و باقر العلوم علیهما السّلام در واقعه کربلا حضور داشت و همراه آن بزرگواران و زینب کبری و دیگر اهل بیت علیهم السّلام به اسارت رفت و وقایع کوفه و شام را دید.(۲) اسم شریف آن امام همام محمّد و کنیه ایشان ابوجعفر بود. حضرت باقر علیه السّلام صاحب القاب متعدّدی بودند که مشهورترین آن «باقر» می باشد و علّت شهرت این لقب بدین جهت است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله آن حضرت را به جهت شکافتن علوم اوّلین و آخرین، به این لقب ملقَّب نمودند.(۳)

عمر شریف آن حضرت به سه بخش کلّی تقسیم می گردد: اوّل- سه سال و شش ماه و ده روز با جدّشان امام حسین علیه السّلام. دوّم- ۳۴ سال و پانزده روز با پدرشان امام سجّاد علیه السّلام. سوّم- ۱۹ سال و ده ماه و دوازده روز مدّت امامت. در این دوره که بنی امیّه و بنی عبّاس در جنگ بودند امام باقر علیه السّلام کمال استفاده را در جهت تربیت شاگرد و استحکام و گسترش تشیّع و انقلاب فرهنگی نمودند.(۴)

دانشمندان در محضر امام علیه السّلام

عبد اللَّه مكّى می گوید: همواره علما و دانشمندان را در برابر ابو جعفر محمّد (حضرت باقر علیه السّلام)، حقير و كوچك مي ديدم چنانچه حقّ نفس كشيدن به خود نمي دادند با آن كه آن ها را در برابر ديگران اين گونه بيچاره و ناتوان مشاهده نمى ‏كردم. و مي ديدم حكم بن عتيبه با آن جلالت مقامى كه در نزد خود داشت در برابر آن حضرت مانند كودك خردسالى در مقابل معلّم بود. عادت جابر جعفى آن بود هر گاه سخنى از آن حضرت نقل مى‏ كرد مى‏ گفت: «حدّثنى وصىُّ الاوصياءِ وَ وارثُ علومِ الأنبياءِ محمّدُ بنُ علىٍّ». یعنی: برای من حدیث فرمود وصیِّ اوصیاء و کسی که علوم انبیاء را به ارث برده است محمّد بن علی (امام باقر علیه السّلام).(5)

ابن شهر آشوب (در کتاب مناقب) از محمّد بن مسلم نقل كرده است كه گفت: من سى هزار حديث از آن حضرت پرسيدم. شيخ مفيد نيز (در كتاب اختصاص)، به نقل از جابر جعفى آورده است: ابو جعفر امام باقر (علیه السّلام) هفتاد هزار حديث برايم گفت كه هرگز از كسى نشنيده بودم. همچنین شيخ مفيد مى ‏نويسد: از هيچ كدام از فرزندان امام حسن و امام حسين علیهما السّلام اين اندازه از علم دين و آثار و سنّت و علم قرآن و سيره و فنون ادب كه از امام باقر علیه السّلام صادر شده، ظاهر نشده است.(6)

امام علیه السّلام مطّلع بر امور

اسماعيل بن ابى حمزه از پدر خود نقل كرد كه گفت: حضرت باقر علیه السّلام سوار بر مركب شد تا از باغی که در اطراف مدینه داشت دیدن کند، من نيز در خدمت ايشان رفتم. سليمان بن خالد هم بود. سليمان بن خالد عرض كرد: آقا! آیا امام وقايعى كه در امروز اتفاق مى ‏افتد را مي داند؟ حضرت فرمود: سليمان! به خدائى كه محمّد را به نبوّت بر انگيخت و امتياز رسالت به او بخشيد، امام جريان‏ هاى روز و ماه و سال را هم مي داند، سپس فرمود: سليمان نمي دانى كه فرشته‏ اى در شب قدر بر او نازل مى ‏شود و آن چه در آن سال تا سال ديگر پيش مى‏ آيد و حوادث شب و روز را به او اعلام مي كند؟ هم اكنون جريانى را خواهى ديد كه مطمئن شوى. بيش از يك ميل راه نرفته بوديم كه فرمود: دو نفر خواهند آمد كه دزدى كرده ‏اند و اموال دزدى شده را پنهان نموده ‏اند. مقدارى كه راه پيموديم دو نفر از دور پيدا شدند حضرت باقر علیه السّلام به غلامان خود فرمود: اين دو سارق را بگيريد. آن دو را گرفته‏ آوردند. فرمود: شما دزدى كرده ‏ايد. قسم به خدا خوردند كه چنين كارى نكرده ‏اند. امام فرمود: اگر اموالى كه دزديده ‏ايد تحويل ندهيد، كسى را مي فرستم در محلّى كه پنهان كرده ‏ايد بيرون آورد و به صاحب مال اطّلاع مي دهم تا شما را پيش والى مدينه ببرد اكنون هر كدام را مايليد انتخاب كنيد. دزدها از تحويل اموال امتناع ورزيدند. حضرت به غلامان دستور داد آن ها را نگه دارند. به سليمان فرمود: تو برو با اين غلامان بالاى آن كوه، در قلّه كوه غارى است تو خودت داخل شو و اموال را خارج كن، بده به اين غلام. يك قسمت از اين اموال مربوط به كس ديگرى است كه او بعد از چند روز خواهد آمد.

بالاى كوه رفتم و غارى كه امام علیه السّلام نشانى داده بود پيدا كردم، دو بسته سنگينى كه بايد دو نفر آن را حمل كنند در غار بود، خدمت حضرت باقر علیه السّلام آوردم. فرمود: سليمان اگر فردا در مدينه باشى جريان هاى شگفت انگيزى خواهى ديد از ستمى كه به مردم بى‏ گناه روا مي دارند. به مدينه برگشتيم فردا صبح حضرت باقر علیه السّلام ما را پيش والى برد. صاحب مال عدّه ‏اى را به عنوان دزد معرفى كرده بود كه گناهى نداشتند. والى از آن ها با شدّت هر چه تمام تر بازجوئى مي كرد. حضرت باقر علیه السّلام فرمود: اين ها دزد نيستند، دزد و متاع او پيش من است. به صاحب مال فرمود: از تو چه دزديده شده؟ گفت: يك بسته كه داخل آن فلان چيزها است، و به دروغ چيزهائى را ادّعا كرد. امام فرمود: چرا دروغ مي گوئى؟ آن مرد از روى اعتراض گفت: تو از من بهتر ميدانى كه چه از من برده‏ اند؟! والى از اعتراض مرد آن چنان ناراحت شد كه خواست به او حمله كند امّا امام عليه السّلام جلوی او را گرفت. به غلام فرمود: آن بسته را بياور. به والى گوشزد كرد كه اگر صاحب مال بيش از اين ادّعا كند دروغگو است، يك بسته ديگرى پيش من هست كه متعلّق به ديگرى است و او مردى از اهالى بربر است، وقتى آمد او را راهنمائى كن بيايد پيش من. امّا اين دو سارق را بايد به كيفر برسانى. دو سارق را پيش خواندند، آن ها خيال مي كردند والى تنها با گواهى حضرت باقر علیه السّلام دست آن ها را قطع نخواهد كرد. يكى از آن ها گفت: ما كه اعترافى نكرده ‏ايم، چرا دستمان را قطع كنيد؟! والى گفت: كسى بر دزدى شما گواهى مي دهد كه اگر بر تمام اهل مدينه گواهى دهد سخن او را مي پذيرم.

پس از آن كه دست آن دو را قطع نمودند يكى از آن ها (خطاب به حضرت باقر علیه السّلام) گفت: به خدا قسم اى ابا جعفر! دست مرا از روى حقّ قطع كردى ولى مايل نيستم كه توبه‏ ى من به دست ديگرى غير از تو اجرا شود (با وجود آن که سبب قطع دستم شدی ولی دوست دارم تنها نزد تو توبه کن) گرچه تمام مدينه را به من بدهند. من مي دانم تو علم غيب نمي دانى ولى از خاندان نبوّت هستى و ملائكه بر شما نازل مى ‏شود و معدن رحمت هستيد. سخنان دزد چنان امام را تحت تأثير قرار داد كه دلش سوخت، فرمود: عاقبت تو به خير است. فرمود: به خدا قسم دست او بيست سال جلوتر از خودش رهسپار بهشت شد. سليمان بن خالد به ابو حمزه گفت: آيا دليلی (بر حقّانیّت امام باقر علیه اسّلام) از اين واضح تر ديده ‏اى؟ ابو حمزه گفت: شگفت انگيزتر جريان بسته ديگر بود. چيزى نگذشت كه آن مرد بربرى پيش والى آمد و از دزديده شدن اموال خود شكايت نمود، والی او را خدمت حضرت باقر علیه السّلام فرستاد. خدمت امام رسيد. حضرت فرمود: بگويم در اين بسته چه دارى؟ مرد بربرى گفت: اگر از داخل بسته اطّلاع دهید، خواهم فهمید که شما امامى هستید كه اطاعت از شما واجب است. حضرت فرمود: هزار دينار مال تو است و هزار دينار ديگر مال ديگرى است و لباس هائى با اين مشخّصات در داخل بسته است. عرض كرد: نام شخصى كه هزار دينار متعلّق به اوست چيست؟ فرمود: محمّد بن عبد الرّحمن است كه پشت درب منتظر توست. امام فرمود: ديدى درست گفتم. بربرى گفت: ايمان آوردم به خداى يكتا و به محمّد مصطفى و گواهی می دهم بر اين كه شما اهل بيت رحمت هستيد كه خداوند شما را از آلودگي ها پاك كرده و معصوميد. حضرت باقر علیه السّلام فرمود: خدا تو را رحمت كند. به سجده افتاد تا شكر خدا كند. سليمان بن خالد گفت بعد از آن ده سال مرتّب به حجّ رفتم و آن مردى‏ كه دستش قطع شده بود را مي ديدم كه جزء اصحاب حضرت باقر علیه السّلام بود.(7)

تلاش برای روزی حلال

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: محمّد بن منكدر مي گفت خيال نمى ‏كردم پس از رحلت على بن الحسين علیهما السّلام كسى از خاندان او باشد كه بتواند حائز مسند فضل و كمال او شود و چون فرزند او محمّد بن على (علیهما السّلام) را ملاقات کردم خواستم او را پند دهم ولی او مرا موعظه كرد. ياران وى پرسيدند: چه پندى به تو داد؟ پاسخ داد: يكى از روزهاى گرم در يكى از نواحى مدينه با محمّد بن على (علیهما السّلام) برخورد کردم در حالی که به دو نفر غلام سياه يا دو تن از موالى خود تكيه داده و و مشغول کار بود. من از کار کردن او در چنين هواى گرم به شگفت آمده با خود گفتم: چنان چه هويداست اين مرد يكى از بزرگان عرب است و با اين حالى كه دارد در چنين روز گرمى‏ براى جمع کردن مال دنيا آمده، مناسبت است او را پند دهم شايد از اين كار دست بردارد. پيش رفته سلام كردم، حضرت باقر با كمال خستگى كه عرق چون دانه ‏هاى مرواريد از گونه ‏هاى مباركش مي ريخت پاسخ مرا داد و اين حال را هم كه ديدم بيشتر به خود اميدوار شده گفتم: خدا كار تو را اصلاح كند، تو بزرگى از بزرگان قريش هستى و شايسته نيست مانند تو بزرگى در چنين موقعی به جمع كردن مال دنيا بپردازد، اگر در همين حال مرگ تو فرا رسد چگونه بر تو خواهد گذشت؟! به مجرّد آن كه اين سخن را از من شنيد خود را از غلامان جدا كرد و به طور عادى ايستاده، فرمود: «سوگند به خدا اگر در همين حال مرگ من فرا رسد هيچ بيمى ندارم، زيرا يقين دارم مشغول به طاعتى از طاعات خدا هستم، براى اين كه خود را به منّت تو و ساير مردم نيازمند نساخته و نان از عمل خويش مى‏ خورم و منّت افراد فرو مایه را نمى ‏كشم، آرى زمانی بايد از مرگ بهراسم كه مشغول ارتكاب معصيت خدا باشم». من از شنيدن اين پاسخ دندان شكن به ایشان عرض کردم: خدا تو را رحمت كند، نظر من آن بود تو را نصيحت كنم ولی شما مرا پند داديد.(8)

احتجاج با خوارج

روزی یکی از خوارج به نام عبد الله بن نافع ازرق ‏گفت: اگر من واقعاً مى‏ دانستم در روى زمين كسى هست كه مَركب ها مرا به او رساند و او با استدلال به من ثابت كند كه على نهروانيان را كشته و در اين باره در حقّ آن ها ستم نكرده است، هرآينه به نزد او مى ‏شتافتم. به او گفته‏ شد: اگر كسى از فرزندان او پاسخ گوى اين پرسش باشد به نزد او مى ‏روى؟ سؤال كرد: مگر در ميان فرزندان او دانشمندى هست؟ گفتند: همين پرسش اوّلين نشانه نادانى تو است. آيا مى ‏شود در ميان آنان دانشمندى نباشد؟! پس عبد الله با عدّه ‏اى از پيروان بزرگ خويش عزم حركت كرد و به مدينه آمد و از امام باقر (علیه السّلام) اجازه ورود خواست. به آن حضرت گفتند: عبد الله نافع است. امام فرمودند: او با من چه كار دارد در حالى كه هر صبح و شب از من و پدرم بيزارى مى‏ جويد؟ ابو بصير پاسخ داد: فدايت شوم اين مرد مى ‏گويد اگر بدانم در روى زمين كسى هست كه مركب ها مرا به سوى او ببرند (امكان دسترس به او باشد) و با دليل به او ثابت كند كه على نهروانيان را كشته و در اين باره مرتكب ظلم و ستم نشده، هر آينه به نزد او خواهد شتافت. امام (علیه السّلام) پرسيدند: آيا به نظر تو اين مرد به قصد مناظره آمده است؟ ابو بصير گفت: آرى. حضرت به غلام خود فرمودند: اى غلام بيرون برو و بار او را بگشا و بگو فردا بدين جا بيا. چون صبح فرا رسيد، عبد الله همراه با بزرگان اصحاب خود در آن جا حاضر شد. امام باقر (علیه السّلام) نيز به دنبال همه فرزندان مهاجران و انصار فرستادند و آنان را جمع كرده و به سوى مردم آمدند و به آنان روى كردند، گويى آن حضرت پاره‏ اى از ماه بود، آن گاه به سخنرانى ايستادند و خداى را حمد و ثنا گفته، بر پيامبرش (صلّی الله علیه و آله) درود فرستادند و سپس فرمودند: ستايش از آنِ خداوندى است كه ما را به نبوّت خويش جامه كرامت ارزانى كرد و به ولايت خويش مخصوصمان داشت. اى فرزندان مهاجران و انصار! هر كس از شما كه منقبت و فضيلتى از على بن ابى طالب به ياد دارد برخيزد و آن را بيان كند. پس هر يك از حاضران برخاسته فضيلتى درباره آن حضرت بيان كردند. عبد الله بن نافع گفت: من اين مناقب را بهتر از ايشان مى ‏دانم امّا على پس از پذيرش حكميّت، كافر شد. نقل مناقب تا آن جا ادامه يافت كه به حديث خيبر رسيدند كه رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) در آن فرموده بودند: «فردا پرچم را به دست مردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست مى ‏دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مى ‏دارند او هجوم ‏آورنده ‏اى است كه هيچ ‏گاه نمى‏ گريزد و از ميدان عقب نمى ‏نشيند مگر آن كه خداوند به دست او پيروزى را نصيب ما كند». امام باقر (علیه السّلام) از عبد الله بن نافع پرسيدند: درباره اين حديث چه مى‏ گويى؟ پاسخ داد: اين حديث درست است و در آن ترديدى نيست امّا على پس از اين به كفر گراييد. امام (علیه السّلام) فرمودند: مادرت به عزايت بنشيند به من بگو آيا خداوند عزّ و جلّ در روزى كه على را دوست مى ‏داشت، مى‏ دانست كه او نهروانيان را مى ‏كشد يا نه؟ عبد الله گفت: اگر بگويم نه، كافر شده‏ ام، پس پاسخ داد: آرى مى ‏دانسته است. امام (علیه السّلام) فرمودند: آيا خداوند على را بدان خاطر كه اطاعتش را مى‏ كرده دوست داشته است يا به خاطر نافرمانيش؟ عبد الله بن نافع گفت: به خاطر فرمانبرداريش. پس امام باقر (علیه السّلام) به او فرمودند: پس برخيز كه شكست خوردى. عبد الله برخاست در حالى كه اين آيه را تلاوت مى ‏كرد: «حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ». تا وقتى كه رشته سپيد از رشته سياه، شب از صبح براى شما نمايان گردد. «اللهُ أعلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ». به درستى خداوند مى ‏داند كه رسالتش را در كجا قرار دهد.(9)

شهادت امام علیه السّلام

به فرمان هشام بن عبد الملک لعنة الله علیه امام باقر علیه السّلام به طور مرموزی در تاریخ هفتم ذیحجة سال ۱۱۴ قمری در سنّ ۵۷ سالگی در مدینه منوّره مسموم گردیده و به شهادت رسیدند و در کنار پدر بزرگوارشان امام سجّاد علیه السّلام در قبرستان بقیع به خاک سپرده شدند. طبق برخی از نقل ها قاتل، فرماندار مدینه ابراهیم بن ولید بن یزید بن عبد الملک بود که به فرمان هشام حضرت را مسموم نمود و طبق روایت دیگری قاتل آن امام همام علیه السّلام شخصی به نام زید بن حسن بود که زهر را به فرمان هشام به زین مرکب امام علیه السّلام مالید که در اثر آن پاهای مبارک حضرت ورم کرد و بعد از سه روز امام علیه السّلام به شهادت رسیدند.(10)

کلامی از امام علیه السّلام

«لَا يَكُونُ الْعَبْدُ عَالِماً حَتَّى لَا يَكُونَ حَاسِداً لِمَنْ فَوْقَهُ وَ لَا مُحَقِّراً لِمَنْ دُونَهُ». بنده عالم و دانشمند نمی شود مگر آن که نسبت به بالا دست خویش حسادت نورزد و پائین دست خود را خوار نکرده و کوچک نسازد.(11)

پی نوشت ها:

برگرفته از کتاب های:

۱-احادیث الطّلاب ص۶۶۴/تقویم شیعه ص۱۸۵و۱۸۶.

۲-تقویم شیعه ص۱۸۶.

۳-جلاء العیون ص۸۴۹.

۴-داستان های شنیدنی از چهارده معصوم علیهم السّلام ص۱۰۰.

5-ترجمه الإرشاد ص510.

6-سيره معصومان (ترجمه اعیان الشّیعه) ج‏6 ص19.

7-زندگانى امام سجاد(ع)و امام محمد باقر(ع) [ترجمه بحار الأنوار] ص189.

8-ترجمه الإرشاد ص511.

9-سيره معصومان (ترجمه اعیان الشّیعه) ج‏6 ص21.

10-مصائب الاولیاء علیهم السّلام ج۲ ص۶۶.

11-تحف العقول ص294.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

مسلم زکی زاده

 

 

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: