کد مطلب: ۸۱۶
تعداد بازدید: ۲۹۸۰
تاریخ انتشار : ۲۰ شهريور ۱۳۹۵ - ۰۶:۰۰
به مناسبت عید قربان
روز دهم فرا رسید و ابراهیم قربانی خود را به سوی بیابان خشک و سوزان مِنی راهی کرد. قربانی ای که با پای خود و با میل و رغبت خویش به قربانگاه می رود. اسماعیل به پدر گفت: پدر جان! دست و پایم را ببند تا به هنگام اجرای فرمان خدا دست و پا نزنم، چراکه می ترسم از اجر من کاسته شود.
ذبح عظیم
سال ها می گذشت و ابراهیم سالخورده کودکی نداشت تا راهش را ادامه دهد و مایه دلگرمی پدر شود. در طول عمر طولانی و پر برکت خویش در راه هدایت مردم از هیچ کاری فرو گذار نکرد. سختی ها دید و بار مشکلات را به خاطر خدا به دوش کشید تا بدان جا که به جرم توحید و یکتا پرستی به آتشش افکندند و به فرمان خدا آتش را بر او گلستان یافتند. ابراهیم وقتی دریافت که تکلیف رسالتش در بابل به پایان خود رسیده، عزم سفر کرد و راه سرزمین شام را در پیش گرفت. امّا غم بی فرزندی او را بر آن داشت تا از پروردگار خود تقاضائی کند: «رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ». پروردگارا! به من از فرزندان صالح ببخش.(صافّات/100) و خداوند دعایش را مستجاب نمود و مژده آمدن فرزند را به ابراهیم ابلاغ فرمود: «فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيم‏».(صافّات/101) ای ابراهیم! بشارت باد تو را به نوجوانی که حلیم و بردبار است. امّا بشارت به آمدن «نوجوانی بردبار» چه معنایی دارد و چرا پروردگار آمدن فرزند را در غالب این کلمات به ابراهیم بشارت می دهد؟! این بشارت نکاتی دارد که گذر زمان از آن پرده بر خواهد داشت.

و اسماعیل از هاجر به دنیا آمد. کودکی دل ربا که محصول دعای پدر و عنایت پروردگار بود. دردانه ای که پس از سالیان سال انتظار، حالا با شیرین زبانیش دل والدین خود را مسرور می ساخت. بدین ترتیب اسماعیل جگرگوشه پدر و مادر شد و ابراهیم رفته رفته انوار نبوّت را در سیمای اسماعیل بیش از پیش مشاهده می کرد. ابراهیم پس از سال ها تنهائی و مجاورت با جاهلان و معاندان، خود را در کنار معصومی می دید که پاره تنش بود. هر چه می گذشت گرمای حضور اسماعیل و انعکاس اسماء و صفات پروردگار در جبین نورانیش، ابراهیم را بیشتر به خود مجذوب می ساخت. کم کم بر اثر این ارتباط می رفت تا ابراهیم پس از بارها آزمایش و ابتلاء، برای امتحانی بزرگ تر آماده شود. امتحانی که تا آن روز هیچ پیامبری تجربه نکرده و تنها فکرش قلب انسان را به درد می آورد. دیگر اسماعیل با لقمه های حلالِ پدر، نورانی تر و دل رباتر از قبل به سنّ نوجوانی رسیده. سنّی که می تواند در اوج جوانی عصای دست پدر باشد و چشم و چراغ او. «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْي». چون به سنّی رسید که می توانست همراه پدر سعی و تلاش کند (صافّات/102)، در شب هشتم ماه ذی الحجّه (شب ترویة)‏ ابراهیم در عالم رؤیا دید که به دستور پروردگار، فرزند دلبندش را قربانی می کند. وحشت زده و دل شکسته از خواب بیدار شد. دانست که آزمایشی به مراتب سخت تر از گذشته او را به کام خود می خواند و او مأمور است به اطاعت از پروردگار متعال. آری خواب انبیاء و اولیاء بی حکمت نیست و از پیغام و دستوری الهی خبر می دهد. پس از تکرار خواب در شب های نهم (شب عرفه) و دهم (شب عید قربان)، امر پروردگار بر او حتمی گردید و ابراهیم مأمور شد تا پاره تن خود را با دستان خویش سر بریده و قربانی کند.

او که قهرمان توحید و پهلوان عرصه توکّل به معبود یگانه بود، مصلحت را در آن دید تا فرزند عزیزش را برای انجام فرمان خدا آماده کرده و در جریان بگذارد. به همین جهت خطاب به اسماعیل فرمود: «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى‏ فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏». ای پسرکم! من در خواب مشاهده کردم که سر از بدنت جدا خواهم نمود، حال بنگر رأی و نظر تو چیست؟ (صافّات/102) امّا اسماعیل که خوب می دانست ابراهیم حجّت خداست و رؤیای او دستوری است از جانب پروردگار، بدون هیچ تردید و مکثی با آغوش باز به استقبال مرگ رفت و سؤالِ پدر را این گونه پاسخ داد: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِين‏َ». ای پدرم! آن چه را که مأموری انجام ده، ان شاء الله مرا از صابران خواهی یافت. (صافّات/102) و بدین ترتیب آن چه را که خدا به ابراهیم مژده داده بود محقّق شد. غلامی که در عنفوان جوانی در اطاعت امر معبود، حلیم و بردبار است، «فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيم‏».

روز دهم فرا رسید و ابراهیم قربانی خود را به سوی بیابان خشک و سوزان مِنی راهی کرد. قربانی ای که با پای خود و با میل و رغبت خویش به قربانگاه می رود. اسماعیل به پدر گفت: پدر جان! دست و پایم را ببند تا به هنگام اجرای فرمان خدا دست و پا نزنم، چراکه می ترسم از اجر من کاسته شود. پدر جان! پیراهنم را از تن به در کُن تا لباس خون آلودم مادرم را بی تاب نسازد. پدرم! کاردت را تیز کن و به سرعت بر گلویم بکش تا تحمّلش بر من آسان تر باشد.

این سخنان با قلب پدر چه کرد و نگاه های پر سوز پدر با دل فرزند، خدا می داند و بس. هر دو یکدیگر را در آغوش کشیدند، آغوشی که برای آن دو آغوش آخر بود. مروارید های اشک پدر صورت زیبا و نورَس پسر را نوازش می داد و با اشک های او یکی می شد. خوب گریستند و هر دو آماده اجرای امر پروردگار شدند. دستان زبر و کار کرده پدر، دست و پای کوچک و لطیف پسر را با ریسمان می بست و هر لحظه اشک امانش نمی داد و در عین حال راضی به رضای خدای خویش بود و مصمّم بر اجرای فرمان پروردگار. اسماعیل گفت: پدرجان! پیشانیم را به روی خاک بگذار و در سجده سر از تنم جدا کن و در حال اجرای فرمان خدا به من نگاه نکن. این خواسته پسر شاید بدین خاطر بود که نمی خواست به هنگام جدا شدن سرش، چشمان پدر به چشمان او دوخته باشد. ابراهیم پیشانی اسماعیلش را به روی خاک گذاشت و سر را به سمت آسمان بلند کرد و به سرعت کارد را روی گلوی پسر کشید. امّا هر چه کرد تیغ گلوی نازک عزیزش را نمی بُرید! چه شده؟ چرا ای تیغ از فرمان نبیّ خدا سر می پیچی؟! آری از فرمان او سر می پیچم چون خدای او چنین دستورم داده. شور و سروری در آسمانیان بر پا شد. ملائک از شوقْ تسبیح گویان به ابراهیم بشارت می دادند و حوریان بهشتی هلهله می کردند و ناگهان ندای پروردگار در گوش خلیل الرحمان چنین طنین انداز شد: «وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ‏ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ». و ما او را ندا دادیم که ای ابراهیم! رؤیایت را تصدیق کردی (و فرمانم را اجرا نمودی)، ما این گونه به افراد نیکوکار پاداش می دهیم. (صافّات/104و105) آری حال که تو در اطاعت از فرمانم چنین قاطعانه عمل کردی، من هم پاداشت را این گونه می دهم، هم در آزمایشت پیروز و سر بلند شدی و هم از قربانی فرزندت ومُعاف.

خدای متعال نیز این ابتلاء ابراهیم را آزمایشی بزرگ معرّفی نموده و فرمود: «إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏». اين مسلّماً امتحان مهمّ و آشكارى است‏. (صافّات/106) به قدری این امتحان بزرگ بود که جبرائیل (از روى اعجاب) صدا زد: «اللَّه اكبر»، «اللَّه اكبر»! در پی آن اسماعیل هم صدا زد: «لا اله الا اللَّه، و اللَّه اكبر» و ابراهیم هم لب به تکبیر گشود و گفت: «اللَّه اكبر و للَّه الحمد». و اين شبيه تكبيراتى است كه در روز عيد قربان گفته می شود.

پروردگار متعال قوچ بزرگی را که پیش از آن چهل سال در بهشت مشغول چریدن بود برای قربانی به نزد ابراهیم فرستاد تا به جای فرزندش اسماعیل آن را قربانی کند. و طبق روایات تا قیامت هر گوسفندی که در مِنی ذبح شود، قربانی و فدیه اسماعیل خواهد بود.

در میان تکبیر و سرور ملائکه و عرشیان، امّا قهرمان این کارزار ابراهیم، زانوی غم به بغل گرفته و همچون کسی که از فیضی عظیم جا مانده سر در گریبان تفکّر فرو برده است. قدرت ایمان و دلدادگی او به پروردگار به قدری وصف نشدنی است که با وجود عشق و علاقه وافر خود به اسماعیل، آرزو می کرد: ای کاش با قربانیِ فرزند عزیزتر از جانش، به بالاترین درجه ثواب مصیبت زدگان نائل می شد. در این اندیشه بود که پیک وحی از جانب خدای رحمان پیغام آورد: ای ابراهیم! محبوب ‏ترين خلق من نزد تو كيست؟ عرضه داشت: ای پروردگار من! خَلقی را محبوب تر از حبیبت محمّد صلّی الله علیه و آله نزد من خَلْق نکرده ای. خدای عزّ و جلّ فرمود: ای ابراهیم! او را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ ابراهیم گفت: بلکه او را بیش از خویش دوست می دارم. خداوند فرمود: فرزند او را بیشتر دوست می داری یا فرزندت اسماعیل را؟ عرض کرد: بلکه فرزند او را بیشتر دوست می دارم. پروردگار فرمود: این که فرزند او را دشمنانش از روی ظلم سر ببرند برای قلب تو دردناک تر است یا این که فرزندت را با دست خویش در راه اطاعت از من ذبح کنی؟ ابراهیم پاسخ داد: ای پروردگارم! بلکه ذبح او به دست دشمنانش برای قلب من دردناک تر است. خداوند فرمود: ای ابراهیم! گروهی که گمان می کنند از امّت محمّد صلّی الله علیه و آله هستند، فرزندش حسین علیه السّلام را از روی ظلم و دشمنی همانند گوسفندی سر می برند و بدین خاطر سزاوار غضب و عقوبت من خواهند شد. ابراهیم به خاطر این مصیبت غمگین و اندوهناک شد و قلبش به درد آمد و شروع به گریه کرد. پس خدای عزّ و جلّ به او وحی فرمود: ای ابراهیم! ناراحتى تو بر قتل حسين را پذیرفتم و به جای ناراحتى تو بر فرزندت اسماعيل، در صورتى كه او را ذبح مى ‏كردى قرار دادم و با اين كار بالاترين درجه اهل ثواب در مصيبت را برای تو واجب ساختم. حجّت هشتم امام رئوف حضرت رضا علیه السّلام فرمودند: و اين همان کلام خداست كه فرمود: «وَ فَدَيْناهُ‏ بِذِبْحٍ‏ عَظِيمٍ» وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّه.

آری حسین علیه السّلام بطن و حقیقت عید قربان است، حسین علیه السّلام مهر امضاء امتحان ابراهیم است، حسین است که بدو ابراهیم اوج گرفت و اگر قربانی اسماعیل در عید قربان ناتمام ماند امّا قربانی حسین در کربلا تمام شد. اگر ابراهیم، بانیِ قربانی و اسماعیل، قربانی اوست ولی حسین، هم بانی و هم قربانی دوست. عید قربانِ خون خدا روز عاشورا و قربانگه او کربلا شد. سیّدالشّهدا علیه السّلام نه یک اسماعیل بلکه اسماعیل ها به قربانگه آورد، از کودک شیرخوار تا علمدار سپاه. همه را برای یک ندای خدایش که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ‏ يَرَاكَ‏ قَتِيلاً. خداوند می خواهد تو را کشته ملاقات کند»، در راه خدا داد و پس از دیدن این همه داغ، خود قربانی محبوب شد.

شاه گفتا کربلا امروز میدان من است/ عید قربان من است

کربلا رنگین از خون جوانان من است/ عید قربان من است

مادرم زهرا در این گودال مهمان من است/ عيد قربان من است

خواهرم زینب پرستار یتیمان من است/ عید قربان من است

ارتباط عمیقی است میان عید قربان و روز عاشورا، و اگر نبود قربانی کربلا، عید قربانی نبود. پس بی دلیل نیست که شب عید قربان زیارت اباعبد الله الحسین علیه السّلام وارد شده است. یعنی ای مسلمین جهان! عید قربان بدون ذبح عظیمش معنایی ندارد و این حسین علیه السّلام بود که در کربلا کار ناتمام ابراهیم را تمام کرد.

اگر از ناحیه ربّ العزّة برای ابراهیم پیغام قبولی در امتحان آمد که: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ». رؤیایت را تصدیق کردی (و فرمانم را اجرا نمودی)، ما این گونه به افراد نیکوکار پاداش می دهیم. (صافّات/105) امّا برای حضرت حسین علیه السّلام پیامی بس والاتر آمد که: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي‏». تو اى نفس آرام ‏و مطمئن! * به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است‏ * پس در میان بندگانم داخل شو * و به بهشت من در آی. (فجر/27 تا 30) آری در پاسخ قربانی حسین علیه السّلام ندا آمد که ای روح آرام به نزد معبود بازگرد و در میان بندگان مقرّبم، در میان محمّد و علی و فاطمه و حسن علیهم السّلام به بهشت اختصاصی من وارد شو. یعنی پاداش تو خود من هستم و جایگاه تو برترین بهشت است که همان بهشت من است و هم نشینانت برترینِ اهل بهشت و اشرف کائناتم که تو حلقه مفقوده ایشان بودی. چهار تنی که یک تن در میانشان کم بود و با آمدنت این حلقه نورانی کامل شد.

مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ/ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

پی‌نوشت:

با محوریّت سوره صافّات و با استفاده از کتاب شریف:

1-من لا یحضره الفقیه ج2 ص231.

2-عیون اخبار الرضا ع ج1 ص209.

3-اللهوف علی قتل الطفوف (ترجمه فهری) ص65.

4-تفسیر قمی ج2 ص422. 5-تفسیر فرات کوفی ص554.

6-بحار الانوار ج12 ص122.

7-قصص الانبیاء (قصص قرآن) ص204.

8-تفسیر نمونه ج19 ص109.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

حجت‌الاسلام مسلم زکی‌زاده

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: