معنای تغافل و فرق آن با غفلت
تغافل یعنی شخصی چیزی را میداند و از آن آگاهی دارد. ولی از روی مصلحت، خود را غافل و بیخبر نشان میدهد و به گونهای برخورد میکند که طرف مقابل تصوّر میکند که او از موضوع بیخبر است. برای توضیح بیشتر، شما را با چند مثال زیر در موارد مختلف آشناتر میکنیم:
مثال اول: فرض کنید در خانوادهای فرهنگ اسلامی حاکم است و همه افراد آن نمازخوان و با ایمان هستند. یکی از بچههای آن خانواده بدون اجازه پدر و مادر، مخفیانه پولی از جیب پدر یا کیف مادر برمیدارد و بستنی میخرد.
اگر پدر یا مادر از این کار ناشایسته فرزند اطّلاع یابد و در حضور جمع خانواده یا در حضور دیگران به او بگوید: «ای بچّهی دزدِ بدجنس!» و او را کتک بزنند، چنین برخوردی، صحیح نیست؛ بلکه موجب میشود که انحراف او بیشتر شود. در این جا برخورد دومی وجود دارد که از آن به عنوان «اصل تغافل» یاد میشود و آن در این مورد به این معنا است که پدر یا مادر خود را به نادانی بزنند و دزدی بچّه را نادیده بگیرند. و از راه غیرمستقیم به تربیت او بپردازند؛ مثلاً بگویند: خوردن مال حرام، روح انسان را پلید و اخلاق را فاسد میکند و انسان را به بیراههها میکشاند و...
مثال دوم: در ادارهای، کارمندی رشوه میگیرد. رئیس اداره از آن اطّلاع مییابد، در چنین موردی اگر رئیس، کارمندان را جمع کند و در حضور جمع به او تندی کند و داد و فریاد بر سر او بکشد و آبروی او را ببرد و شخصیّت او را خرد کند، او به جای اصلاح شدن، بدتر خواهد شد. اگر آن رئیس از اصل اخلاقی تغافل استفاده کند و به طور غیرمستقیم، با استدلال و موعظه، آن کارمند رشوهخوار را راهنمایی کند، قطعاً اثر مثبت و بهسزایی خواهد داشت.
مثال سوم: در مدرسه، خانم مدیر لغزشی از یک دانشآموز دیده است؛ مثلاً آن دانشآموز خودکار همهکلاسی خود را برداشته و... اگر این خانم مدیر، در حضور شاگردان، به آن شاگرد تندی کند و او را دزد معرّفی نماید، روح لطیف او جریحهدار شده و آلوده میشود. در این جا باید خانم مدیر براساس اصل تغافل، خود را به بیاطّلاعی بزند. سپس در جای خلوت و به طور غیرمستقیم، با سخنانی منطقی و مناسب، شاگرد را نصیحت و هدایت نماید.
مثال چهارم: همه ما در جامعه به نحوی با افراد حسود، مغرض، بیبند و بار و بیدین مواجه میشویم. اگر بنا باشد در هر موضوعی، به طور مستقیم وارد عمل گردیم، آسایش زندگی ما به هم میخورد و هر روز باید اعصابمان به هم بریزد. در صورتی که اگر اصل تغافل را رعایت کنیم و با صبر و تحمّل و سرپنجه تدبیر، قضایا را غیرمستقیم حل کنیم، هم آرامش و آسایش خود را حفظ کردهایم و هم به طور غیرمستقیم، با موعظه و استدلال، طرف مقابل را به اشتباه خود آگاه نموده و به اصلاح او پرداختهایم. در غیر این صورت باید بسیاری از دوستان خود را از دست بدهیم، و دشمنان بسیاری برای خود بتراشیم.
اصل تغافل در اینگونه موارد دست ما را میگیرد و از گردنههای خطرناک نجات میدهد و یکی از ارکان مهم زندگی ما را که «روابط نیک اجتماعی» است، سامان میبخشد و از به هم پاشیدگی اجتماع و آثار شوم آن حفظ مینماید.
پشت سر پیامبر اکرم(ص) بسیار حرف زدند و نسبتهای ناروایی مانند: مجنون، ساحر، ابتر و دروغگو به او دادند، ولی آنان وقتی به محضرش میآمدند و اظهار چاکری میکردند، آن بزرگوار حرفهای آنان را به رخشان نمیکشید و غیرمستقیم ارشادشان مینمود.
امیر مؤمنان علی(ع) روزی دید چند نفر از خوارج در کوفه، به او فحش و ناسزا میگویند، آن بزرگوار با کمال بزرگواری از کنار آنان رد شد و فرمود: «منظورشان من نیستم». و این شعر را به آن حضرت نسبت میدهند که فرمود:
وَ لَقَدْ أمُرُّ عَلَی اللَّئیمِ یَسُبُّنِی
فَمَضَیْتُ ثَمَّۀَ قُلْتُ لا یَغْنِینی؛
همانا از کنار پست فطرتی عبور کردم که به من ناسزا میگفت، از آن جا گذشتم و گفتم منظور او من نبود.
بین تغافل و غفلت، فرق است. غفلت خصلت ناپسندی است که از آن به شدّت نهی شده است. غفلت نوعی بیتفاوتی، سستی و مستی است و انسان را از یاد خدا دور میسازد و در پرتگاه انحراف و سقوط قرار میدهد.
امیر مؤمنان علی(ع) فرمود:
اَلْغَفْلَۀُ أضَرُّ اْلاَعْداءِ ؛ غفلت، زیان بخش ترین دشمنان است.
اَلْغَفْلَۀُ شِیمَۀُ النَّوْکَی؛ غفلت، خوی افراد احمق و بیشعور است.
اَلْغَفْلَۀُ ضَلالَۀٌ ؛ غفلت یک نوع گمراهی است.[1]
در حدیث قدسی، خداوند به پیامبر اکرم(ص) فرمود:
مَنْ یَغْفَلُ عَنِّی لا اُبالِی بِأیِّ وادٍ هَلَکَ ؛[2]
کسی که از من غافل باشد، باکی ندارم که او در کدامین وادی به هلاکت برسد.
هرگاه فرزند انسان سیگار کشید، نباید با غفلت از او بگذری، باید بدانی که سیگار مقدمه اعتیاد است. اگر سیگار کشید بگویی به من چه؟ و معتاد شد بگویی عیبی ندارد، سرانجام به انحرافهای دیگر دچار میشود و شما پدر و مادر که غفلت کردهاید، موجب بدبختی فرزند دلبند خود شدهاید و سرنوشت شومی برای خود و فرزندتان رقم زدهاید.
مرز بینِ غفلت و تغافل در بعضی از موارد، بسیار باریک است: تغافل، خود را به غفلت زدن در موارد خاص و از روی مصلحت است، ولی غفلت یک نوع بیخبری و بیتفاوتی و سرگرمی به امور واهی میباشد که انسان را از مسائل اصلی، غافل میسازد.
گفتار امامان(ع) در ارزش تغافل
در گفتار امامان معصوم(ع)، با تعبیرات گوناگون به ارزش بسیار تغافل تصریح شده است. در این جا برای نمونه به ذکر چند مورد میپردازیم:
امیر مؤمنان علی(ع) فرمود:
1ـ أشْرَفُ أخْلاقِ الْکَرِیمِ کَثْرَۀُ تَغافُلِه عَمَّا یَعْلَمُ ؛
ارجمندترین اخلاق یک شخص بزرگوار، آن است که نسبت به آنچه آگاهی دارد، تغافل داشته باشد.
2ـ و نیز فرمود:
مَنْ لایَتَغافَلْ عَنْ کَثِیرٍ مِنَ اْلاُمُورِ تَنَغَّضَتْ عَیْشَتُهُ ؛[3]
کسی که در بسیاری از امور تغافل نکند، آرامش و آسایش خود را به هم زده است.
3ـ امام سجّاد(ع) فرمود:
همانا سامان یافتن همه امور دنیا در دو جمله است: اصلاح و تأمین معاش زندگی، همچون پُری پیمانهای است که دو سوم آن هوشمندی و یک سوم آن گذشت و چشمپوشی است.
4ـ امیر مؤمنان علی(ع) فرمود:
نیمی از خردمندی، هوشمندی و نیمی دیگر چشمپوشی است.
نمونهها
مرز بین تغافل و حلم نزدیک، بلکه تغافل شاخهای از حلم و بردباری است. و بدون حلم نمیتوان به تغافل دست یافت. از این رو، امیر مؤمنان علی(ع) در سخنی فرمود:
هیچ حلمی همچون تغافل (چشمپوشی) نیست.
باتوجه به این موضوع، به دو نمونه از تغافل و گذشت در زندگی امامان(ع)، و نتیجهی درخشان آن اشاره میکنیم:
نمونهی اوّل
روزی امام حسن مجتبی(ع) از کوچههای مدینه عبور میکرد. پیرمردی از اهالی شام (که تبلیغات معاویه او را نسبت به خاندان رسالت بدبین کرده بود.) هنگامی که آن حضرت را دید به آن حضرت ناسزا گفت. امام حسن(ع) گویی حرفهای او را نشنیده است، با لبخند نزد او آمد و با برخوردی مهرآمیز، به او فرمود: «پیرمرد! گمانم غریبی. گویا اموری بر تو اشتباه شده است. اگر از ما درخواست رضایت کنی، از تو خشنود میشویم. اگر چیزی از ما بخواهی به تو عطا میکنیم. اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی میکنیم. اگر باربرداری از ما بخواهی، بار تو را برمیداریم. اگر گرسنه باشی، تو را سیر مینماییم. اگر برهنه باشی، تو را میپوشانیم، اگر نیازمند باشی، تو را بینیاز میکنیم. اگر گریخته باشی، به تو پناه میدهیم. اگر حاجتی داری، آن را ادا مینماییم. اگر مرکب خود را به سوی خانه ما روانه سازی و تا هر وقت که بخواهی، مهمان ما باشی، برای تو بهتر خواهد بود؛ زیرا ما خانهای آماده و وسیع، و ثروت بسیار داریم».
پیرمرد منقلب شد، گریه کرد و گفت: گواهی میدهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی. خداوند آگاهتر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد. تو و پدرت مبغوضترین افراد نزد من بودید. ولی اینک تو محبوبترین انسان نزد من میباشی!
سپس پیرمرد به خانه امام حسن(ع) آمد و مهمان آن بزرگوار شد. پس از مدتی، پیرمرد در حالی که محبّت خاندان نبوّت در جای جای قلبش قرار گرفته بود، از محضر امام حسن(ع) مرخّص گردید.[7]
نمونهی دوم
در مدینه، شخصی از بستگان عمر بن خطّاب با امام صادق(ع) دشمنی میکرد و هماره با کمال گستاخی، از آن حضرت و خاندان رسالت بدگویی مینمود. چند نفر از یاران امام کاظم(ع) به آن حضرت عرض کردند: به ما اجازه بده تا او را نابود کنیم. امام کاظم(ع) آنان را به شدّت از این کار برحذر داشت و فرمود: «او کجاست؟» گفتند: در فلان مزرعه مشغول کشاورزی است. امام(ع) بر مرکب خود سوار شد و به سراغش رفت. وقتی به مزرعهاش رسید، او با ناراحتی فریاد زد: آهای! کِشت و کار ما را پایمال نکن.
امام کاظم(ع) همچنان به طرف او رفت، وقتی به او رسید از گذشتهها چشم پوشید و به او «خسته نباشید» گفت. سپس با چهرهای خندان، احوال او را پرسید و فرمود: «تاکنون چقدر در این مزرعه خرج کردهای؟» او گفت: صد دینار.
امام کاظم(ع) پرسید: «امید داری چقدر محصول برداری؟»
او پاسخ داد: علم غیب ندارم.
امام کاظم(ع) پرسید: «من میگویم امیدداری چقدر برداشت کنی؟»
او گفت: امیدوارم دویست دینار برداشت نمایم.
امام کاظم(ع) کیسهای که محتوی سیصد دینار بود، به او داد و فرمود: «این را بگیر و خداوند آنچه را که امید برداشت از این مزرعه داری، به تو بدهد».
آن شخص گستاخ، در برابر چشمپوشی و حسن اخلاق امام کاظم(ع) آنچنان تحت تأثیر قرار گرفت که همان لحظه به عذرخواهی پرداخت و ملتمسانه از آن حضرت خواست که او را ببخشد. امام در حالی که با لبخند خود نشان میداد او را بخشیده است. از آن جا گذشت. چند روزی نگذشته بود که اصحاب امام کاظم(ع) دیدند آن مرد گستاخ در مسجد به محضر امام آمد و با کمال خوشرویی به امام نگریست و این آیه را تلاوت کرد.
خداوند آگاهتر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد؟
برخورد آن مرد گستاخ و خشن. به طور کامل عوض شده بود. او بار دیگر امام را ستود و سؤالاتی کرد و امام پاسخ آنها را داد.
امام کاظم(ع) هنگام بازگشت به خانه، به اصحاب فرمود: «این همان شخصی بود که شما از من اجازه میخواستید تا او را بکشید. اینک میپرسم کدامیک از این دو راه بهتر بود؟ آنچه شما میخواستید یا آنچه من انجام دادم؟! من با دادن اندکی پول کارش را سامان دادم و (با گذشت و تغافل و چشمپوشی) روح و روانش را اصلاح نمودم.»[9]
پینوشتها
[1] - میزان الحکمه، ج 7، ص 258ـ259.
[2] - بحارالأنوار، ج 77، ص 29.
[3] - غررالحکم، ج 2، ص 717.
[4] - مستدرک الوسائل، ج 2، ص 92. نظیر این مطلب با اندکی تفاوت. از امام باقر(ع) نیز نقل شده است. بحارالأنوار، ج 46، ص 289.
[5] - غرر الحکم.
[6] - میزان الحکمه، ج 7، ص 268.
[7] - بحارالأنوار، ج 43، ص 344 و کشفالغمّه، ج 2، ص 135.
[8] - انعام (6) آیه 124.
[9] - اعلام الوری، ص 296.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی
مطالب خوب بود ولی من حدیث می خواستم
ممنون از شما