همانطوری که قبلاً گفته شد امام مجتبی(ع) بنا به قول بیشتر مورّخین در سال سوّم یا دوّم هجرت در پانزدهم ماه رمضان متولد شدند و شهادت پیامبر(ص) در سال دهم هجرت واقع شد، بدین ترتیب هفت یا هشت سال امام مجتبی(ع) در کنار جدّشان، پیامبر خدا بودند و حضور آن حضرت را درک نمودند.
شدّت علاقه پیامبر اکرم(ص) به امام مجتبی(ع)
در این زمینه روایات زیادی از محدّثان شیعه و سنّی رسید ولی ما تنها به یک روایت بسنده میکنیم؛
در صحیح بخاری از ابوهریره نقل میکند که میگفت هرگز امام حسن(ع) را ندیدم مگر آنکه چشمهایم پر از اشک میشود زیرا در زمان پیامبر روزی حضرتش از مسجد بیرون آمده چشمش به من افتاد، دست مرا گرفت، با هم به راه افتادیم اما ساکت و سخنی با من نمیفرمود تا رسید به بازار (بنی قینقاع) مقداری آنجا را گشت و نگاه کرد، سپس بیرون آمد درحالیکه من به همراه حضرت بودم دوباره به مسجد برگشتم، پیامبر به حالت غم نشستند، بهطوریکه زانوها را در بغل گرفتند. ناگهان امام حسن(ع) وارد شد و خود را به شدّت و سرعت در دامان آن حضرت انداخت و دست خود را میان محاسن پیامبر نموده، آنگاه پیامبر دهان مبارکش را گشود و او دهان خود را در میان دهان آن حضرت نهاد، سپس رسول خدا فرمود: خداوندا، من او را دوست دارم، تو نیز او و دوستدار او را دوست بدار[1].
گرامی بودن آن حضرت در نزد پیامبر(ص)
شخصی در زمان پیامبر(ص) گناهی مرتکب شده بود، از هیبت پیامبر ترسید و مدّتی مخفی شد. روزی در مسیر خود در مسیر خلوتی، حسنین(ع) را دید، آن دو آقازاده را برداشت و روی شانههایش سوار کرده به حضور پیامبر رسید و عرض کرد: ای رسول خدا، من به خدا و به این دو نور دیدگانت پناه آوردم. پیامبر خدا(ص) از این کار بهگونهای خندیدند که دست مبارکشان را جلوی دهان گذاردند، سپس به او فرمود: برو تو آزادی و به حسنین(ع) فرمود: شفاعت شما را در مورد او پذیرفتم، خداوند این آیه را نازل فرمود:
وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفِرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحيماً.[2]
اگر مردم هنگامیکه به خود ستم روا داشتند و مرتکب گناه شدند نزد تو آیند و از خدا طلب آمرزش نمایند و رسول خدا برای آنان استغفار کند، خداوند را بسیار توبهپذیر و مهربان مییابند.[3]
حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: روزی حضرت فاطمه(س) به من فرمود: من نزد رسول خدا(ص) محبوبتر از شما هستم. من گفتم نه بلکه من محبوبترم. امام حسن(ع) عرض کردند: نه بلکه من محبوبترم و امام حسین(ع) عرض کردند: نه بلکه من محبوبتر هستم، در این هنگام پیامبر خدا(ص) وارد شدند و فرمودند: دخترم موضوع سخن شما چه بود؟ من جریان را عرض کردم، رسول خدا(ص)، فاطمه(س) را دربرگرفت و او را بوسید، مرا در کنار خود نشانید و پیشانیم را بوسید، حسن(ع) را بر زانوی راست و حسین(ع) را بر زانوی چپ نهاد و آن دو را بوسید و فرمود:
شما در دنیا و آخرت به من سزاوارتر هستید، هر کس شما را دوست بدارد خدا او را دوست میدارد و هر کس با شما دشمنی کند خدا دشمن او است. شما از من و من از شما هستم، سوگند به کسی که جانم در دست اوست، هیچ بندهای در دنیا ولایت و سرپرستی شما را نمیپذیرد مگر آنکه خداوند ولی و سرپرست او در دنیا و آخرت است.[4]
امام مجتبی(ع) و شرکت در مباهله
وقتی مسیحیان (نجران) به مدینه آمدند. با رسول خدا(ص) بحث و گفتگو داشتند و سرانجام حقانیّت آن حضرت را با مناظره و گفتگو نپذیرفتند. سرانجام قرار بر آن شد با یکدیگر «مباهله» کنند، یعنی دو طرف در برابر یکدیگر قرار گیرند و هر کدام آنچه را حق میدانند و طرف مقابل قبول ندارد بیان کنند و سپس از خداوند بخواهند طرف مقابل را مورد لعنت خود قرار دهد و بر او خشمگین گردد.
در این جریان، طرف مقابل پیامبر(ص) روشن بود، همان مسیحیانی بودند که از منطقهی «نجران» آمده بودند ولی از این طرف جمع کوچکی بودند عبارت از وجود مقدّس پیامبر(ص) و حضرت علی و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین(ع)، قرآن کریم در این باره میفرماید:
«فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْناءَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَی الْكاذِبِينَ»
پس هر که دربارهی او (قرآن یا عیسی) با تو به بحث و مجادله پرداخت پسازآنکه علم آن به تو رسیده است پس بگو بیایید ما و شما، فرزندان و زنان و جانهای خویش را بخوانیم، آنگاه به درگاه خدا زاری کنیم و در حق یکدیگر نفرین کنیم و لعنت خدا را بر هر کدام از ما دو گروه که دروغگوست قرار دهیم[5].
درهرحال، روز بیست و پنجم ماه ذیحجّه در سال دهم هجرت رسول خدا(ص) درحالیکه دست امام حسن(ع) را به دست راست گرفته و امام حسن(ع) را در آغوش داشتند همراه با حضرت علی و حضرت فاطمه(ع) بهسوی محل مقرّر آمدند. مردم همگی برای تماشا آمده بودند، رنگ از چهرهی بزرگان طرف مقابل، یعنی مسیحیان پرید و چنان مضطرب شدند که نزدیک بود عقل از سرشان برود. یکی از آنها به دیگری گفت: آیا با او مباهله کنیم؟ پاسخ داد؛ مگر نمیدانی که هیچ قومی با پیامبر مباهله نکردند جز آنکه هلاک شدند.
بدین ترتیب ملاحظه میفرمایید یکی از افرادی که دعایش در پیشگاه پروردگار عالم مستجاب است و رسول خدا(ص) به آنها فرموده بودند وقتی من دستم برای نفرین بالا رفت و نفرین کردم شما «آمین» بگویید، امام حسن مجتبی(ع) است.
در این آیه شریفه نکتهی بسیار جالبی است که گذشتن از آن بیانصافی است و آن این است که چنانچه ملاحظه میفرمایید در این آیه سه جمله وجود دارد. به اینگونه «ابناء»، «نساء»، «انفس» و گروهی که همراه پیامبر بودند، غیر از شخص خود پیامبر، عبارت است از حضرت علی و فاطمه و امام حسن و امام حسین(ع)، ما باید آن سه جمله را بر این افراد منطبق سازیم. قهراً واژهی (ابناء) یعنی فرزندان، شامل امام حسن و امام حسین(ع) خواهد شد و واژهی «نساء» یعنی زنان شامل حضرت فاطمه(س) میشود، باقی میماند یک واژه که آن عبارت از «انفس» یعنی خودمان و از این گروه هم باقی میماند یک نفر و او حضرت علی(ع) است. بدین ترتیب میبایست واژهی «انفس» یعنی خودمان شامل آن حضرت گردد و معنای آن چنین میشود، وقتی پیامبر دعوتکننده است و به دستور خداوند میفرماید دعوت میکنم، فرزندان و زنان و خودمان را یعنی حضرت علی(ع) فرد پیامبر یا به تعبیر صحیحتر جان پیامبر است.
ممکن است در اینجا بگویید منظور از «انفس» یعنی خودمان، خود شخص پیامبر است. بدین ترتیب معنی آیه چنین میشود که پیامبر(ص) میفرماید: من دعوت میکنم فرزندان و زنان و خودم را، درنتیجه واژه «انفس» شامل خود پیامبر میشود نه حضرت علی(ع).
در پاسخ میگوییم؛ اولاً از نظر ادبی نمیتواند واژهی «انفس» شامل پیامبر شود، زیرا حضرت پیامبر دعوتکننده است ملاحظه بفرمایید خداوند به او میفرماید: بگو دعوت میکنیم، مخاطب خداوند شخص رسول خداست و ایشان در این آیه دعوتکننده هستند؛ و اگر دقت بفرمایید کسی که دعوتکننده است نمیتواند خودش را دعوت کند، یعنی مثل این میماند که کسی بخواهد مهمانی بدهد افرادی را که مهمان خواهند شد دعوت میکند، بعد از او بپرسند چه افرادی را دعوت کردی بگوید خودم را دعوت کردم و دیگران را، در جواب چنین فردی میگویند: آقا شما که خود را به خانهی خود نباید دعوت کنید و این زشت است که کسی افرادی را در موردی دعوت کند و خودش را نیز دعوت نماید و آنهم در کتاب آسمانی ما که کتابی است بدون غلط و در نهایت فصاحت و بلاغت.
پاسخ دیگری که باید بگوییم این است که اگر منظور از «انفس» خود پیامبر باشد، شخص حضرت امیرالمؤمنین(ع) که پیامبر ایشان را به همراه خود آورده از آیه خارج میشود چون هیچ واژهای شامل آن حضرت نمیشود.
دریافت معارف از فرمایشات پیامبر(ص)
امام با اینکه در ظاهر کودک بودند امّا هر روز به مجلس درس پیامبر حضور یافته و آنچه از جدّشان میشنیدند بعد از آمدن به منزل برای مادر نقل میکردند. گویی مادر بهعنوان یک استاد، مراقبت دقیق از فرزندش میفرمود و هر روز او را امتحان میفرمود و پس از آمدن حضرت امیرالمؤمنین(ع) به منزل، حضرت زهرا(س)، عین فرمایشات پیامبر را برای همسر نقل میکردند. حضرت امیرالمؤمنین(ع) میفرمود: شما که در مسجد نبودید چگونه آگاهی یافتید؟ میفرمود: فرزندم حسن برای من نقل کرده است، حضرت امیرالمؤمنین(ع) روزی تصمیم گرفتند این بیان و گفتگوی فرزند با مادر را از نزدیک ببینند و بشنوند. بدینجهت آن روز زودتر از امام حسن(ع) به خانه آمده و خود را پشت پرده پنهان کردند تا وقتی امام حسن(ع) میآیند پدر را نبینند و آزادانه شنیدهها را بیان کنند، ولی جالب است که آن روز وقتی مادر از فرزند پرسیدند پسرم امروز پیامبر چه مطلبی را فرمودند؟ امام مجتبی(ع) تأمّلی کردند بهگونهای که گویی قادر بر سخن نبودند. حضرت زهرا(س) فرمودند: فرزندم تو را چه شده چرا نمیتوانی سخن بگویی؟ عرض کرد: «یا اُمَّاهُ لاتعجِبی مِمَّا عَرافِی فَاِنَّ کَبِیراً یَرعَانِی»، مادر از این حالت من تعجب نکنید، گویا بزرگی مراقب من است.[6] یعنی آن روز جوّ حاکم بر خانه بهگونهای دیگر بود زیرا مقام والای ولایت، پشت پرده بود و همهچیز را نظاره میفرمود.
رسول خدا(ص) و مراقبت ویژه
برخی از یاران پیامبر(ص) از امام مجتبی(ع) پرسیدند؛ چه چیز از پیامبر به یاد داری؟ فرمود: روزی یکی از خرماهایی که بهعنوان صدقه آورده بودند برداشتم و در دهان خود گذاشتم، متوجّه شدند از جا پریده و آن خرما را از دهانم بیرون آوردند، برخی از حاضران عرض کردند: یا رسولالله از این یکدانه خرمایی که حسن او را در دهان گذاشته چه چیزی کم میشود؟ فرمودند: این خرمای صدقه است و صدقه بر ما آل محمّد حلال نیست.[7]
سه روز روزه گرفتند و هر سه روز تنها غذای افطار را به دیگران بخشیدند
سورهی مبارکهی انسان بیانکنندهی گوشهای از مقامات انسان کامل است، بنا به نقل جمهور مفسّرین و محدّثین این سوره یا حداقل بخشی از آیات این سوره در شأن خاندان پیامبر(ص) نازلشده است.
جالب است که در این سوره ابتداءً سخن از انسان است و ماجرای آفرینش او را از نطفهی آمیختهی از زن و مرد بیان میفرماید، سپس به فلسفهی خلقت انسان یعنی ابتلاء و آزمایش الهی اشاره فرموده و به دنبال آن جریان معروف ایثار خاندان پیامبر را به رخ انسانها میکشد. ماجرا از این قرار است:
امام حسن و امام حسین(ع) هر دو بیمار شدند، رسول خدا(ص) با جمعی از اصحاب به عیادت آن دو آمده و در این ملاقات، به امیرالمؤمنین(ع) پیشنهاد کردند خوب است برای بهبود فرزندان خود نذر کنید، حضرت پذیرفتند و نذر کردند اگر این دو آقازاده سلامتی را بهزودی بازیافتند سه روز روزه بگیرند، حضرت فاطمه(س) و فضّه که خدمتگزار این خانه است، آن دو نیز این نذر را پذیرفته و متعهد شدند، چیزی نگذشت که این دو آقازاده بهبود یافتند و به دنبال آن حضرت مولی و حضرت فاطمه(ع) و فضّه که نذر کرده بودند تصمیم بر ادای نذر گذاشتند.
جالب است که وقتی تصمیم گرفتند سه روز روزه بگیرند، خانه از مواد غذایی خالی بود و قوتی برای افطار نداشتند، بدینجهت حضرت امیرالمؤمنین(ع) نزد «شمعون» یهودی آمده و سه پیمانه جو از او قرض گرفتند یا به قول برخی مقداری پشم از او گرفتند تا حضرت زهرا(س) آنها را بهصورت نخ درآورند و بهای آن سه پیمانه جو بود که از او دریافت کردند، حضرت زهرا(س) آن را سه قسمت کرده؛ قسمت اول را روز اول با دستاس آرد کرده و برای افطار آن روز پنج عدد نان تهیّه فرمودند، روز اوّل پس از اذان مغرب و اداء نماز، سفره گسترده شد و نانها در آن قرار گرفت، ولی پیش از آنکه دست کسی از حضّار به نان دراز شود، دَرِ خانه را کوبیدند، وقتی در باز شد دیدند فقیری به سؤال آمده، میگوید: من مسکینی از فقرای مدینهام، گرسنهام، مرا سیر کنید. خداوند شما را از غذاهای بهشتی سیر کند، حضرت امیرالمؤمنین(ع) سهم نان خود و سپس حضرت صدّیقه(س) و به دنبال آن دو، فضّه هر کدام سهم نان خود را به آن دادند. در این میان امام حسن و امام حسین(ع) که به پیروی از پدر و مادر روزه گرفته بودند آن دو هم سهم نان خود را به فقیر دادند و هر کدام با مختصری آب، روزه را افطار کردند.
روز دوّم؛ بدین منوال غذا تهیه شد و اوّل افطار صدای در را شنیدند، امروز یتیمی از ایتام مدینه بود که گرسنگی بر او فشار آورده و به خانهی امیدشان یعنی بیت وحی و خانهی ولایت آمده و اظهار گرسنگی کرد، امروز نیز همچون روز قبل همه سهم نان خود را به او دادند.
روز سوّم؛ به منوال روزهای گذشته اوّل افطار درِ خانه کوبیده شد ولی امروز خیلی جالب بود، زیرا سؤالکننده اسیر بود، فردی که هنوز مسلمان نشده و به تعبیر دیگری بیگانه است و در خانهی یکی از مسلمانان نگهداری میشد ولی در نهایت گرسنه بوده و خانهی امیدش را پیداکرده، برای سیر کردن شکم خود در این خانه را کوبیده، امروز نیز چون دو روز گذشته تنها غذای افطار این خانواده دربست به او داده میشود ولی خود این افراد با آب افطار میکنند.
فردای آن روز امام امیرالمؤمنین(ع) در حالی که دست امام حسن و امام حسین(ع) را گرفته بودند به مسجد رفتند، پیامبر نگاهی به چهرهی رنگپریده آن دو آقازاده کردند از حضرت مولی جریان را پرسیدند، وقتی فهمیدند با ناراحتی زیاد به خانه آمدند دیدند حضرت صدیقه(س) که در محراب عبادت ایستاده همچون فرزندانش شکم مبارکش به پشت چسبیده، پیامبر ناراحت شدند، ناگهان جبرییل آمده عرض کرد: سلام خدا بر تو باد! یا محمّد بگیر این را، گوارایت باد. فرمود: چه چیز را بگیرم؟ سورهی مبارکهی انسان را.
عظمت این ماجرا بیش از آن است که در این جزوه بگنجد. ما فقط برای بیان فضیلت آن عزیزان فقط به نقل جریان بسنده میکنیم، باشد که خوانندگان محترم برای آگاهی از کم و کیف و بازتاب این جریان به کنکاش افتند و تاریخ را ورق بزنند تا برق صفحات طلایی آن دیدگانشان را نوازش دهد.
تنها به یک نکته اشاره میکنم و آن اینکه این ماجرا و نزول سوره در شأن این خانواده تنها به نقل مفسّران و محدّثان شیعه نیست بلکه بزرگان اهل تفسیر و حدیث از برادران اهل سنّت نیز بدین نکته معترفاند.
امام مجتبی(ع) در زمان امامت حضرت امیرالمؤمنین(ع)
پس از شهادت پیامبر اکرم(ص) امام مجتبی(ع) و برادرشان حضرت امام حسین(ع) در کنار پدر و در حریم ولایت امام زمانِ خود ساکت میزیستند و حتّی در مسائل سیاسی روز هم هیچگونه موضعی نداشتند و از نظر فضائل و مناقب، چون ستارهای در کنار خورشید کاملاً تحتالشعاع بودند مگر در بعضی از موارد که حضرت مولی، مصلحتی میدیدند که این اختر فروزان، بهگونهای تجلّی کنند، ازجمله:
در زمان ابوبکر روزی، عربی نزد او آمده و گفت: من در حال احرام بودم، در مسیر خود به یک عدد یا چند عدد (تخم شترمرغ) برخوردم، آنها را برداشتم شکستم و از آن غذایی درست کرده و خوردم آیا چیزی بهعنوان کفاره بر من واجب است یا نه؟
خلیفه از پاسخ عاجز بود، او را به سراغ عمر فرستاد، او نیز نمیتوانست پاسخ بدهد، از عبدالرحمن سؤال کرد؛ او هم متحیّر شد. سرانجام همه به اجماع او را نزد حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرستادند، حضرت در حالی که دو پسرشان حسنین(ع) در خدمتشان بودند فرمودند: از هر کدام از این دو آقازاده میخواهی سؤال کن، مرد عرب رو به امام حسن(ع) کرده و سؤال خود را تکرار کرده، حضرت فرمودند: آیا شتر داری؟ عرض کرد: آری. امام حسن(ع) فرمودند: به تعداد تخمهایی که از شترمرغ استفاده کردی، شتر ماده را نزد شترهای نر رها کن، هرچه از آمیزش آنها به دست آمد و هر تعداد که زاییدند، بچههای شتر را به خانهی کعبه هدیه کن، در اینجا حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: پسرم برخی از شترها توانایی زایمان ندارند و فرزند خود را سقط میکنند، اینجا چه باید کرد؟ عرض کرد: پدرم اگر برخی از این شترها آنگونه بودند حتماً در میان تخمهای شترمرغ هم برخی فاسد بودند، حضرت مولی خرسند شده و رو کردند به حاضران، در حالی که توانایی علمی فرزندشان را به رخ آنها میکشیدند، فرمودند: مَعاشِرَ النَّاسِ، ای مردم آنچه این جوان امروز پاسخ داد همان چیزی است که قبلاً سلیمان بن داود فهمیده بود.[8]
امام مجتبی(ع) در زمان خلفاء
با توجّه به اینکه امام حسن(ع) معتقد به امامت پدرشان حضرت امیرالمؤمنین(ع) بودند قهراً تا وقتی آن حضرت زنده بودند، امام حسن(ع) هیچگونه موضع خاصّی از سوی خود و مستقلّاً در برابر خلفا نداشتند زیرا گرچه آن حضرت تمام شرایط لازمهی امامت و علم و سیاست الهی را دارا بودند ولی در زمان پدر، کاملاً مطیع و تسلیم بودند و سیاست پدرشان را بهترین سیاست میدانستند و هیچگونه نقش استقلالی از خود نشان نمیدادند و حضرت امام حسین(ع) نیز اینگونه بودند چه در زمان پدرشان حضرت امیرالمؤمنین(ع) و چه در زمان امامت برادرشان حضرت امام حسن(ع)، زیرا مسلّم است که در یکزمان دو امام رهبری نخواهند کرد، رهبری مخصوص یکی از آن دو است و دوّمی تبعیّت خواهد فرمود، بدین ترتیب موضع سیاسی حسنین(ع) در زمان خلفاء همان سیاست حضرت امیرالمؤمنین(ع) بوده و هیچگونه بروز و ظهوری غیر از تبعیّت کامل از پدر بزرگوارشان نداشتند.
امام مجتبی(ع) در زمان خلافت ظاهری حضرت امیرالمؤمنین(ع)
دوران خلافت خلفا گذشت و سرانجام بعد از مرگ عثمان تودهی مردم به این نکته رسیدند که کسی جز حضرت امیرالمؤمنین(ع) نمیتواند این جامعهی اسلامی را رهبری کند، بدینجهت با اصرار و فشار به خانهی حضرت هجوم آوردند و همه یکصدا تقاضای بیعت کردند، البته برای حضرت امیرالمؤمنین(ع) بسیار سخت بود، جامعهای که سالها با یک سری برنامههای حکومتی مخصوص عادت کردهاند، برگرداندن آن به عهد پیامبر(ص) و پیاده کردن آن احکام بسیار مشکل بود. بدینجهت در برابر هجوم فرمودند: «دَعُونِی وَ التَمَسُوا غَیرِی»، مرا رها کنید و دیگری را برای این کار سراغ بگیرید، زیرا ما بهسوی برنامهای میرویم که چهرههای گوناگون و رنگهای مختلف دارد، دلها بر آن پذیرش ندارد و عقلها بر آن ثابت نخواهد بود، ولی تودهی مردم جز فشار و هجوم و اصرار بر قبول چیزی نمیفهمیدند، آنچنان هجوم آوردند که فرمود: همانند موهای اطراف گردن کفتار، پُر و با فشار از هر سو مرا احاطه کردند بهگونهای که نزدیک بود حسنین(ع) لگدمال شوند (یا ممکن است نظر حضرت از (حسنان) دو شصت پای مبارک باشد)، دو طرفِ من از کثرت جمعیّت در فشار سخت بود، گرد من جمع شده بودند و همچون گوسفندانی که زانو بزنند دور من زانوزده و حرکت نمیکردند، در هر حال هرگونه بود امام بالاجبار این مسئولیّت را پذیرفتند و خانوادهی امام در رأس آنان حضرت امام حسن(ع) که در آن روز سنّ مبارکش از سی سال گذشته بود، در خدمت حضرت امیرالمؤمنین وارد سیاست جدید شدند و مشکلات فراوان اطراف آنها را احاطه کرد.
طبیعیترین بیعت
در اینجا توجّه به یک نکته بسیار مهم است، اگرچه سخن ما در این بخش در مورد امام مجتبی(ع) و نقش آن حضرت در زمان حکومت و رهبری ظاهری حضرت امیرالمؤمنین(ع) است ولی بهعنوان یک نکتهی مهم خارج از بحث عرض میکنیم که در تاریخ خلافت اسلامی هیچ خلیفهای مانند حضرت علی(ع) با اکثریت قریب به اتّفاق آراء برگزیده نشده و گزینش او بر آراء صحابه و نیکان از مهاجرین و انصار و فقیهان و قاریان متّکی نبوده است، این تنها امام علی(ع) است که خلافت را از این بابت به دست آورد و به عبارت بهتر زمامداری از این راه به حضرت علی(ع) رسید.
امام در یکی از این سخنان خود کیفیّت ازدحام و استقبال بیسابقهی مردم را برای بیعت با او چنین توصیف میفرماید:
حَتَّي اِنْقَطَعَتْ اْلنَّعل وَ سَقَطَ الرِّداءُ وَ وُطِيءَ الضَّعِيفُ وَ بَلَغَ مِن سُرورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِم اِيّايَ اَنْ اْبتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ وَ هَدَجَ اِلَیها الکَبِيرُ وَ تَحامَلَ نَحْوَهاَ العَلِيلُ وَ حَسِرَتْ الَيْهَا الکِعَابُ.
بند کفش پاره شد و از هم بگسست و عبا از دوش بیفتاد و ناتوان زیردست و پای مردم ماند و شادی مردم از بیعت با من به حدّی رسید که کودک خوشنود شد و پیر و ناتوان بهسوی بیعت آمد و دختران برای مشاهدهی منظرهی بیعت نقاب از چهره به عقب زدند[9].
عبدالله بن عمر فرزند خلیفهی دوّم از بیعت با امام خودداری کرد زیرا میدانست که خلافت برای حضرت علی(ع) هدف نیست و هرگز برای آن سر و دست نمیشکند و آن را تنها برای اقامهی حقّ و اجرای عدالت و بازنگری حقوق ضعیفان و ناتوانان میخواهد. روز دوّم بیعت که روز بیست و ششم ماه ذیحجّهی سال سیوپنج هجری بود، عبدالله به نزد امام آمد و به قصد منصرف کردن حضرت، از قبول بیعت، تلاش کرد و میخواست به بیان خود در آن حضرت تردیدی به وجود آورد، گفت بهتر است که کار بیعت را به شورا وا گذاری زیرا همهی مردم به خلافت تو راضی نیستند، امام(ع) از سخن او برآشفته و فرمودند: وای بر تو، من که از آنان نخواستم که با من بیعت کنند، آیا ازدحام آنان را مشاهده ننمودی؟ برخیز و برو ای نادان، فرزند عمر چون محیط مدینه را مساعد ندید راه مکّه را در پیش گرفت، زیرا میدانست که مکّه حرم امن خداست و امام(ع) احترام آنجا را پیوسته رعایت خواهد فرمود[10].
بدین ترتیب ملاحظه میفرمایید هیچ اکراه و اجباری برای بیعت آن حضرت نبود و حتّی فرزند خلیفه که بیعت نکرد آزادانه و بدون ترس حضرت را از قبول بیعت نصیحت میکرد و میخواست کاری کند که منصرف شوند، ولی درعینحال آزاد بود و آزادانه مدینه را بهسوی مکّه ترک کرد.
طلحه و زبیر که بر اساس شورایی که عمر برای بعد از خود ترتیب داده بود و آن دو را در کنار حضرت علی(ع) عضو آن شورا قرار داده و بدینوسیله به آنها بها داد و آنان را از نظر روانی به فکر همتایی و همسانی با حضرت علی(ع) در اداره امور مملکت قرارداد، پسازآنکه با حضرت علی(ع) همچون دیگران بیعت کردند ولی فکر میکردند که حتما حضرت آنان را بر دیگران امتیاز داده و پست و مقامی مهم و حقوق بیشتری به آنان میدهد و دیدند برخلاف آنچه فکر میکردند حضرت هیچگونه امتیازی به آنان نداد، به فکر افتادند که بیعت خود را بشکنند و در برابر حضرتش به قیام مسلّحانه بپردازند، ادعا کردند، اگرچه ما بیعت کردیم ولی بیعت ما از روی میل و آزادی نبوده است، بیعت خود را شکستند، جالب است که به گفتهی مورّخان بیعت آن دو با میل و رغبت بوده و خود حضرت مولی(ع) دربارهی بیعت آنان که ادعا میکردند بدون آزادی بودند چنین فرمودند:
زبیر فکر میکند که با دست خود بیعت کرد نه با قلب خویش، چنین نبوده است، او به بیعت اعتراف کرد و ادّعای پیوند خویشاوندی نمود، او باید بر گفتهی خود (که میگوید بیعتش قلبی و از روی میل و اختیار نبوده) دلیل و گواه بیاورد، یا اینکه بار دیگر به بیعتی که از آن بیرون رفته است بازگردد.[11]
امام(ع) در مذاکرهی با طلحه و زبیر پرده را بیشتر بالا میزنند و اصرار آنان را بر بیعت با خود یادآور میشود، آنجا که میفرماید: من هرگز به خلافت میل نداشتم و در آن برای من هدفی (به اصل بیعت) نبود، شماها مرا به آن دعوت کردید و بر گرفتن زمام آن وا داشتید[12].
عوامل مخالفت با حضرت علی(ع)
حال که سخن به اینجا رسید بد نیست اشارهای به عوامل مخالفت با حضرت علی(ع) شود زیرا حضرت علی(ع) با آن همه عظمت و بزرگی که در نظر ما و سایر مردم جهان دارد کسی نبود که با او و روش او مخالفت شود ولی متأسفانه در تاریخ میخوانیم هنوز چند روزی از حکومت عادی آن حضرت نگذشته بود که زمزمهی مخالفت شنیده شد و بالاخره گروهی علناً با آن حضرت درگیر شده و برای کشتن و از بین بردن آن حضرت سپاه آراستند.
اختلاف و دودستگیای که پس از گزینش امام علی(ع) برای رهبری در میان مسلمانان پدید آمد کاملاً بیسابقه بود و هرگز چنین اختلافی در دوران زمامداری سه خلیفهی پیش بروز نکرده، درست است که خلیفهی نخست با اختلاف و نزاع برگزیده شد و با موج اعتراض از ناحیهی کسانی که مقام رهبری را یک مقام انتصابی از جانب خدا میدانستند روبهرو گردید ولی دیری نپایید که اوضاع رو بهآرامی نهاد و گروههای مخالف بنا بر مصالح عالی اسلامی لب فروبستند و حفظ کیان اسلام و وحدت مسلمانان را بر همهچیز مقدّم داشتند، انتخاب دو خلیفهی دیگر نیز هرچند بدون اختلاف نبود ولی چیزی نگذشت که غوغا فرونشست و هر دو خلیفه بر اوضاع مسلّط شدند ولی پس از انتخاب علی(ع) گروهی به مخالفت علنی با وی برخاستند و شکاف عمیقی در امّت اسلامی پدید آوردند.
مخالفت آنان با حکومت علی(ع) علل دیرینه داشت. گروهی از بستگان مخالفان اسلام به دست حضرت علی(ع) در جنگها کشتهشده بودند، مانند ولید بن عتبه و سعید بن العاص که پدر آنها در جنگ بدر کشتهشده بود، هرلحظه درصدد انتقام بودند و هرگز حکومت حضرت را نمیپذیرفتند ولی صرفنظر از این علّت، آنچه به دست مخالفان بهانه داد دو مسئله بود:
1ـ الغای تبعیضات ناروا در تقسیم بیتالمال.
2ـ عزل فرمانداران ناشایست خلیفهی پیشین.
این دو موضوع سبب شد که گروهی دنیاپرست و جاهطلب بر ضدّ امام(ع) برخیزند و اموال و ثروت خود را که به ناحقّ گردآورده بودند از قلمرو مصادرهی امام(ع) نجات بخشند.
امام(ع) میخواست که در دوران حکومت خود مردم را به زمان رسول خدا(ص) برگرداند و سیره و روش او را در امر رهبری بهطور مطلق زنده کند ولی متأسفانه پارسایی و پرهیزگاری دوران رسول خدا(ص) از میان مردم رخت بربسته بود، اخلاق عمومی دگرگون و شیوهی پیامبر اکرم(ص) فراموششده بود و تبعیضات ناروا در روان مردم و ارکان جامعه رسوخ کرده و زمام امور به دست افراد ناصالح سپردهشده بود.
در شورای ششنفری عمر، (که برای رهبری بعد از خود تعیین نموده بود) عبدالرحمان بن عوف سرمایهدار قریش به علی(ع) پیشنهاد کرد که اگر بر طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و روش شیخین عمل کند با او بیعت خواهد کرد، ولی حضرت علی(ع) شرط او را نپذیرفت و فرمود بر طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و تشخیص خویش عمل میکنم نه بر روش دو خلیفهی پیشین، مقاومت امام در برابر عبدالرحمان سبب شد که آن حضرت دوازده سال از حکومت محروم گردد و عثمان زمام امور را به دست گیرد.
حالا که امام با اصرار مردم زمام امور را به دست گرفتند وقت آن رسیده بود که سنّت پیامبر(ص) را در تقسیم بیتالمال احیا کند. روش پیامبر در بیتالمال این بود که هرگز آن را ذخیره نمیکرد و همه را میان مسلمانان یکسان تقسیم میکرد و میان عرب و عجم و سیاهوسفید فرقی نمیگذاشت.
سخنرانی حضرت علی(ع) پیش از تقسیم بیتالمال
قبل از آنکه بیتالمال را تقسیم فرماید، سخنرانیای بدین شرح ایراد فرمود:
ای مردم هیچکس از مادر غلام و کنیز به دنیا نیامده است و همه حرّ و آزادند، خداوند به برخی از شما نعمتهای فراوان بخشیده است و کسی که گرفتار است باید شکیبایی پیشه سازد و با شکیبایی خود بر خدا منّت ننهد، اکنون بیتالمال نزد ما حاضر است و ما آن را میان سیاهوسفید بهطور مساوی تقسیم خواهیم کرد.[13]
و به دنبال آن به مسئول خزینهداری و بیتالمال «عبیدالله ابن ابی رافع» دستور داد که به هر یک از مهاجرین و انصار سه دینار بپردازد، در این هنگام «سهل ابن حنیف انصاری» زبان به اعتراض گشود و گفت: آیا رواست که من با این فرد سیاه که تا دیروز غلام من بود مساوی و برابر باشم؟ امام(ع) در پاسخ وی فرمود: در کتاب خدا میان فرزندان اسماعیل (عرب) و فرزندان اسحاق (که هر دو فرزند حضرت ابراهیم بودند) تفاوتی نمیبینیم.
طبیعی است گروهی که در گذشته با نزدیکی به دستگاه خلافت، بهعنوان رجال قوم و شخصیّتهای برجسته، حقوق متفاوت داشتند و صاحب آلاف و الوف بودند، این طرز تقسیم بیتالمال را نمیپسندیدند و از همینجا اولین زاویه باز شد و صاحبان اموال و موقعیّت مخالف با حکومت شدند.
عزل فرمانداران پیشین
مهمترین تصمیم سیاسی امام علی(ع) عزل فرمانداران خلیفهی پیشین بود و در رأس آنان معاویه بود، علی(ع) از روز نخست که خلافت را پذیرفت، تصمیم داشت کلیّهی فرماندهان زمان عثمان را که اموال و بیتالمال را در مقاصد و اغراض خاصّ سیاسی خود مصرف میکردند یا آن را به خود و فرزندانشان اختصاص دادند و حکومتی بهسان حکومت «کسری» و «قیصر» برای خود به پا کرده بودند از کار برکنار سازد، یکی از اعتراضات امام(ع) بر عثمان، ابقاء معاویه در حکومت شام بود و مردم این اعتراض را کراراً از زبان حضرت علی(ع) شنیده بودند.
امام(ع) در آغاز سال 36 هجری اشخاص برجسته و صالحی را برای حکومت در اقطار و شهرهای بزرگ اسلامی تعیین کردند، «عثمان بن حنیف» را به بصره، «عمّار بن شهاب» را به کوفه، «عبیدالله بن عبّاس» را به یمن و «قیس بن سعد» را به مصر و «سهل بن حنیف» را به شام اعزام کردند و همگی جز «سهل بن حنیف» که از نیمه راه برگشت با موفقیّت کامل به حوزههای فرمانداری خود وارد شدند و زمام کار را به دست گرفتند[14].
«مغیرة بن شعبه» که یکی از سیاستمداران چهارگانهی معروف عرب بود وقتی از تصمیم امام(ع) آگاه شد به خانهی حضرت رفت و با وی محرمانه به مذاکره پرداخت و گفت: مصلحت این است که فرمانداران عثمان را یک سال در مقام خود ابقا کنید و هنگامیکه از مردم برای تو بیعت گرفتند و فرمانروایی تو بر قلمرو امپراتوری اسلامی از خاور تا باختر مسلّم گردید و کاملاً بر اوضاع مملکت مسلّط شدید آنگاه هر کس را خواستید عزل کنید و هر کس را خواستید در مقام خود باقی گذارید. امام(ع) در پاسخ فرمودند:
«وَالله لا اُداهِنُ فِی دِینِی وَ لا اُعطِیَ الدَّنِیَّ فی اَمْرِی» یعنی به خدا سوگند من در دینم مداهنه نمیکنم و امور مملکت را به دست افراد پست نمیسپارم. مغیرة گفت: اکنون که سخن را دربارهی تمام فرمانداران عثمان نمیپذیرید، لااقل با معاویه مدارا کنید تا او از مردم شام برای شما بیعت بگیرد، سپس با فراغ بال و اطمینان خاطر، معاویه را از مقامش عزل کنید.
امام(ع) فرمود: به خدا سوگند دو روز هم اجازه نمیدهم که معاویه بر جان و مال مردم مسلّط باشد.
جالب است که آن روز مغیرة رفت و فردا دوباره به حضور حضرت رسید و نظر امام را که میفرمود: باید معاویه کنار رود تصویب کرد و گفت شایستهی مقام تو نیست که در زندگی از دَرِ خدعه و حیله وارد شوی، هرچه زودتر معاویه را نیز از کار برکنار کن.
ابن عبّاس میگوید: من به امام(ع) پیشنهاد کردم و گفتم اگر مغیرة روز اول تثبیت معاویه را نظر داد هدفی جز خیرخواهی و صلاحاندیشی نداشت ولی در پیشنهاد روز دوم خود هدفی برخلاف آن دارد، به نظر من صلاح در این است که معاویه را از کار برکنار نکنی و آنگاه که با شما بیعت کرد بر عهدهی من که او را از شام بیرون کنم ولی امام(ع) این پیشنهاد را نپذیرفتند.
جالب است که در تمام این مسائلی که آن روزها واقع شد، امام مجتبی(ع) با اینکه هم از نظر سنّ و هم از نظر تجربه و آنچه از دوران خلافت سه خلیفهی پیشین دیده بودند، صرفنظر از علم امامت، کاملاً آگاه و وارد بودند ولی هیچگونه اظهارنظری نداشتند، به چند جهت:
اوّل اینکه معتقد بودند امام زمان ایشان حضرت امیرالمؤمنین(ع) معصوم هستند و معصوم هر چه انجام بدهد عین حقیقت و مطابق با واقع است و خردهگیری و اظهارنظر در برابر او نادرست است.
دوّم اینکه وظیفهی هر مسلمان معتقد به مسئلهی امامت: (ولو شخصیّتی که بعد از آن امام، امام خواهد شد و از کودکی دارای علم و سیاست بوده) سکوت و تبعیّت محض است.
ولی در موقعیّت یک عاشق فرهیخته که شیفتهی کمال و جمال و جلال پدر بزرگوارشان بودند در خدمت ایشان بوده و آماده بودند تا امام فرمان دهد و ایشان عمل کنند.
توطئهی مخالفین حکومت امام امیرالمؤمنین(ع)
امام(ع) به تکلیف الهی خویش عمل کردند و ظالم را لحظهای مهلت ندادند. ولی جالب است، کسانی که معتقد بودند اگر امام، معاویه را در حکومت شام تثبیت فرماید بهتر است، بهزودی متوجه شدند مطلب غیرازآن چیزی بود که آنان فکر میکردند؛ زیرا معاویه که از دیرهنگام منتظر بود تا شاید بتواند به حکومت برسد، وقتی خبر مرگ عثمان به او رسید پیش از آنکه نامهای از حضرت امیرالمؤمنین(ع) بر عزل یا تثبیت او برسد، مقدّمات کار را انجام داد و خود را برای رسیدن به حکومت و خلافت بر پهنهی سرزمین اسلامی آماده کرد. بدینجهت تا خلیفه کشته شد، «نعمان بن بشیر» با نامهی همسر عثمان و پیراهن خونین او رهسپار شام شد و اوضاع مدینه را گزارش کرد. معاویه بلافاصله منبر رفت و پیراهن عثمان را به دست گرفت و به مردم نشان داد و آنان را به گرفتن انتقام خون خلیفه دعوت کرد.
مردم با دیدن پیراهن خونین خلیفه سخت گریستند و گفتند تو پسر عموی خلیفه و ولیّ شرعی او هستی، ما نیز مانند تو خواهان انتقام خون او هستیم. سپس با او بهعنوان امیر منطقهی شام بیعت کردند.
معاویه افرادی را برای آگاه ساختن شخصیّتهای برجستهای که در استان شام میزیستند، اعزام کرد و نامهای نیز به «شرحبیل کندی» شخصیّت متنفذ شهر «حمص» نوشت و از او درخواست کرد که با او بهعنوان امیر منطقه شام بیعت کند، او در پاسخ نوشت؛ تو خطای بزرگی مرتکب شدهای و از من درخواست میکنی که با تو بهعنوان امیر شام بیعت کنم، ولی خون خلیفهی پیشین را آنکسی میتواند بازستاند که خلیفهی مسلمین باشد نه امیر منطقه، ازاینجهت من با تو بهعنوان خلیفهی مسلمین بیعت میکنم.
وقتی نامهی «شرحبیل» به معاویه رسید، سخت خوشحال شد و نامه را برای مردم شام خواند و از آنان بهعنوان خلیفهی مسلمین بیعت گرفت، سپس باب مکالمه را با امام علی(ع) گشود.[15]
کار دیگری که معاویه انجام داد، دو نامه به طلحه و زبیر نوشت و آن دو را در برابر حکومت به قیام واداشت، آنان را به تسلّط بر دو شهر بزرگ اسلامی یعنی کوفه و بصره تشویق نمود، در نامهی خود به زبیر اینچنین نوشت:
من از مردم شام برای تو بیعت گرفتهام پس زودتر خود را برای تصرّف کوفه و بصره آمادهساز و من پس از تو با طلحه بیعت کردم، هرچه زودتر به خونخواهی عثمان قیام کنید و مردم را برای آن فراخوانید.
زبیر از مضمون نامه بسیار خوشحال شد و طلحه را از آن آگاه ساخت و هر دو مصمّم شدند که بر ضدّ امام(ع) قیام کنند. در نامهای که به طلحه نوشت او را به شکل دیگری تحریک کرد و نوشت: من کار خلافت را برای هر دو نفر شما هموار ساختهام، هر کدام از شما خلافت را به دیگری واگذار کنید. پس از درگذشت او دیگری خلیفهی مسلمین خواهد بود.[16]
به دنبال این برنامه، معاویه با زیرکی قدم اوّل نفاق و اختلاف را در میان یاران امام برداشت و طلحه و زبیر را علیه امام تحریک کرد، گرچه وعدهی خلافت به آن دو داده بود و بهدروغ ادّعا کرد برای آنها از مردم شام بیعت گرفته ولی نقشه را بهگونهای طرح کرد که حکومت امام(ع) را متزلزل کرده و بین یاران امام جنگ بزرگی به وجود بیاورد. قهراً نیروی امام یعنی مردمی که طرفدار آن حضرت هستند جمعی کشته و جمع دیگری خسته میشوند و بدین ترتیب حکومت امام رو به ضعف و سستی میگذارد، آنگاه وقتی است که خود وارد شود و با جنگیدن با امام(ع) به آرزوی دیرینهاش یعنی حکومت و خلافت برسد.
در هر حال طلحه و زبیر که هر کدام بهتنهایی خواب حکومت بر دنیای اسلام را جداگانه میدیدند، قدم اوّل را در جهت شکستن پیمان و بیعتی که با حضرت داشتند برداشتند، خدمت امام(ع) رسیدند و عرض کردند:
ما با شما بیعت کردیم که در رهبری شریک باشیم، امام شرط آنها را تکذیب نموده، فرمود: شما با من بیعت کردید که مرا در وقت ناتوانی کمک کنید.[17]
«ابن قتیبه» در کتاب «خلفاء» شرح مذاکرهی آنان را با امام(ع) نقل کرده است. او میگوید: آنان رو به علی کردند و گفتند میدانی که ما بر چه اساسی با تو بیعت کردیم؟ امام فرمود: بلی میدانم، شما بر اساس اطاعت از من بیعت کردید، همانطوری که بر این اساس با ابوبکر و عمر بیعت کردید.
زبیر فکر میکرد با بیعت با امام، فرمانروایی عراق را به وی واگذار میکند، همانطوری که طلحه خیال میکرد که حکومت یمن از آن او خواهد بود، ولی روش امام در تقسیم بیتالمال و اعزام دیگران به ادارهی استانهای اسلامی آنان را از نیل به آرزویشان محروم ساخت، لذا نقشه کشیدند که از مدینه فرار کنند و دست به توطئه بر ضدّ امام(ع) بزنند، پیش از فرار زبیر در مجمع عمومی قریش چنین اظهار کرد: آیا این است سزای ما؟ ما بر ضدّ عثمان قیام کردیم و وسیلهی قتل او را فراهم ساختیم، در حالی که علی در خانه نشسته بود. وقتی زمام کار را به دست گرفت کار را به دیگران واگذار کرد.[18]
سرانجام این دو صحابی سادهلوح با نامهای که از سوی معاویه دریافت کردند و در آن نامه از آنها با لقب «امیرالمؤمنین» یادشده بود و اینکه زودتر دستبهکار شوید و هر چه زودتر کوفه و بصره را اشغال کنید پیش از آنکه فرزند ابوطالب بر آن دو مسلّط شود و شعار آنان در همهجا این باشد که خواهان خون عثمان هستند و مردم را بر گرفتن انتقام او دعوت کنند، به حضور امام رسیده عرض کردند: ستمگریهای عثمان را در امور مربوط به ولایت و حکومت مشاهده کردی و دیدی که او جز به بنیامیّه به کسی نظر و توجّه نداشت، اکنون که خدا خلافت را نصیب تو کرده ما را به فرمانروایی بصره و کوفه منصوب کن.
امام(ع) فرمود: آنچه خدا نصیب شما فرموده است به آن راضی باشید تا من در این موضوع بیندیشم، آگاه باشید که من افرادی را به حکومت میگمارم که به دین و امانت آنان مطمئن و از روحیات آنان آگاه باشم.
از این بیان امام آن دو بیشتر مأیوس شدند و فهمیدند که حضرت به آن دو اعتماد ندارد لذا جهت سخن را دگرگون کردند و گفتند پس اجازه بده ما مدینه را بهقصد انجام «عمره» ترک نموده، به مکّه برویم. امام(ع) فرمود: در پوشش عمره هدف دیگری دارید، آنان به خدا سوگند یادکردند که غیر عمره هدف دیگری ندارند. امام(ع) فرمود: شما درصدد شکستن بیعت و مکر و فریب هستید آنان سوگند خود را تکرار کردند و بار دیگر با امام بیعت نمودند. وقتی آن دوخانهی امام را ترک کردند، امام به حاضران در جلسه فرمود: میبینم که آنان در فتنهای کشته میشوند. برخی از حضّار گفتند: از مسافرت آنان جلوگیری کنید، امام(ع) فرمود: باید تقدیر و قضای الهی تحقق پذیرد، البته این فرمایش اشاره به پشت پرده بود ولی امام میخواستند اصل آزادی انسانها را تا پیش از آن که توطئهای داشته باشند رعایت فرمایند.
ابن قتیبه مینویسد:
هر دو پس از خروج از خانهی علی(ع) در مجمع قریش گفتند: این بود پاداش ما که علی به ما داد، ما بر ضدّ عثمان قیام کردیم و وسیلهی قتل او را فراهم آوردیم در حالی که علی در خانهی خود نشسته بود و حال که به خلافت رسیده است، دیگران را بر ما ترجیح میدهد و میگوید: طلحه و زبیر باآنکه سوگندهای شدیدی در خانهی امام(ع) یادکرده بودند، پس از خروج از مدینه در راه مکّه به هر کس رسیدند بیعت خود را با علی(ع) انکار کردند.[19]
بازگشت عایشه از نیمه راه مدینه به مکّه
هنگامیکه خانهی عثمان از طرف انقلابیون مصر و عراقی محاصرهشده بود عایشه مدینه را به عزم حج ترک گفت و در مکّه بود که خبر قتل عثمان را شنید ولی هنوز از بیعت مردم با خلیفهی بعد اطلاع نداشت. در مراجعت از مکّه در منزلی به نام «سرف» با مردی به نام «ابن امّ کلاب» ملاقات کرد و از اوضاع مدینه پرسید. او گفت: محاصرهی خانهی عثمان هشتاد روز طول کشید و سپس او را کشتند و بعد از چند روز با علی بیعت کردند. وقتی عایشه از اتّفاق مهاجرین و انصار بر بیعت با امام آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: ایکاش آسمان بر سرم فرومیریخت. سپس دستور داد که کجاوهی او را بهسوی مکّه برگردانند، در حالی که نظر خود را دربارهی عثمان تغییر داد و میگفت: به خدا سوگند عثمان مظلوم کشتهشده است و من انتقام او را از قاتلان او میگیرم، آن مرد گزارشگر رو به او کرده و گفت: تو نخستین کسی بودی که به مردم میگفتی عثمان کافر شده است و باید او را که از حیث قیافه شبیه «نعثل» یهودی است بکشند، اکنون چه شده است که از سخن اوّلت بازگشتی؟ در پاسخ همچون کسی که تیر در تاریکی رها کند، گفت: قاتلان عثمان او را توبه دادند و سپس کشتند، دربارهی عثمان همه سخن میگفتند و من نیز میگفتم امّا سخن اخیر من بهتر از سخن پیشین من است. آن مرد در نادرست بودن عذر عایشه اشعاری چند سرود که ترجمهی برخی از ابیات آن، چنین است:
به قتل خلیفه فرمان دادی و به ما گفتی که او از دین خدا خارجشده است، مسلّم است که ما در کشتن او بهفرمان تو گوش دادیم و عمل کردیم، بدینجهت قاتل او نزد ما کسی است که فرمان به قتل او داده است.
عایشه در برابر مسجدالحرام از کجاوه پیاده شد و به «حجر اسماعیل» رفت و پردهای در آنجا آویخت، مردم دور او جمع شدند و او خطاب به آنان میگفت: مردم، عثمان به ناحق کشتهشده است و من انتقام خون او را میگیرم.[20]
مکّه پایگاه مخالفان امام(ع)
رفتهرفته مکّه پایگاه مخالفان حکومت امام(ع) شد، چون از سویی عایشه به آنجا بازگشت و از سوی دیگر طلحه و زبیر مدینه را بهقصد انجام عمره ترک کرده، به مکّه رفتند و افراد دیگری که حکومت حضرت علی(ع) را به نفع خود نمیدیدند، ازجمله استانداران عثمان که میدانستند امام دارایی آنان را مصادره میکند و آنها را به سبب خیانتهایی که مرتکب شدهاند بازخواست خواهد کرد، همه و همه در مکّه در پوشش حرمت حریم خدا گرد آمدند و نقشهی نبرد جمل را طرح کردند.
هزینهی جنگ جمل
ادامهی این بحث گرچه ممکن است دور از اصل مطلب ما یعنی شرح زندگانی امام مجتبی(ع) باشد ولی با توجه به اینکه امام مجتبی(ع) در آن زمان حضور جدّی داشتند و ضمناً گوشهای از تاریخ اسلام و زندگی امامان ماست و لازم است پیروان مکتب مقدّس اهلبیت(ع) یکیک نکات و دقائق را بدانند، بدون تردید مناسب خواهد بود.
توجّه فرمایید، جنگی که اینگونه به حضرت امیرالمؤمنین(ع) تحمیل شد قهراً برای مخالفین و شروعکنندگان در این مبارزه هزینهی سنگینی داشت و جالب است بدانید این هزینه از کجا تأمین شد (چون در آن روز استکبار جهانی به گونهی امروز نبود که سلاحهای مرگبار را در اختیار مخالفین پیروان مکتب اهلبیت(ع) قرار دهد.)
هزینهی جنگ جمل را استانداران عثمان که در دوران حکومت او بیتالمال را غارت کرده و ثروت هنگفتی به دست آورده بودند، پرداختند و هدف این بود که دولت تازه تشکیل یافته حضرت علی(ع) را سرنگون سازند و اوضاع به حال سابق بازگردد. مثلاً:
1ـ «عبدالله بن ابی ربیعه» استاندار عثمان در صنعای یمن، کسی که از صنعا بهقصد کمک به عثمان خارج شد و چون در نیمه راه از قتل او آگاه گردید به مکّه رفت. وقتی شنید، عایشه مردم را برای گرفتن انتقام خون عثمان دعوت میکند وارد مسجد شد و فریاد زد: هر کس که بخواهد برای گرفتن انتقام خون خلیفه در این جهاد شرکت کند، من هزینهی رفتن او را تأمین میکنم و به دنبال آن گروه کثیری را برای شرکت در جنگ با حضرت علی(ع) مجهز ساخت.
2ـ «یعلی بن امیّه» یکی از فرماندهان سپاه عثمان که او به پیروی از عبدالله ابن ابی ربیعه پول سنگینی در این راه هزینه کرد، به قول طبری در تاریخ خود، ششصد شتر خرید و در بیرون مکّه آماده حرکت ساخت و گروهی را بر آن حمل کرد و ده هزار دینار در این راه پرداخت و بنا به نقل ابن قتیبه در کتاب «خلفاء» او شصت هزار دینار در اختیار زبیر و چهل هزار دینار در اختیار طلحه قرار داد.
وقتی امام(ع) از بذل و بخشش او آگاه شدند، فرمودند: فرزند امیّه این پول را از کجا آورده است؟ جز این است که از بیتالمال دزدیده است، به خدا سوگند، اگر به او و فرزند ابی ربیعه دست یابم ثروت آنان را مصادره میکنم و جزء بیتالمال قرار میدهم.[21]
3ـ عبدالله بن عامر، استاندار بصره، او با اموال زیادی از بصره به مکّه فرار کرده بود و هم او بود که نقشهی تصرّف بصره را طرح کرد و طلحه و زبیر و عایشه را به گرفتن بصره تشویق نمود، سرانجام استانداران فراری عثمان در مکّه دور هم جمع شدند و عبدالله بن عمر و برادر او عبیدالله و مروان بن حکم و فرزندان عثمان و غلامان او و گروهی از بنی امیّه نیز به آنان پیوستند ولی با اینکه چهرههای شناختهشدهای بودند، تودهی مردم مکّه و دیگران با سروصداهای آنها برای قیام بر ضدّ امام(ع) تحریک نمیشدند، ازاینجهت ناچار بودند که در کنار نیروهای عادی که با بذل و بخشش استاندارهای برکنار شده عثمان و بنی امیّه فراهمشده بود، تکیهگاه معنوی نیز داشته باشند و از این راه عواطف دینی اعرابی را که در مسیر راه زندگی میکردند را تحریک کنند. ازاینجهت، از عایشه و حفصه دعوت کردند که رهبری معنوی این گروه را به عهده بگیرند و با آنان بهسوی بصره حرکت کنند.
البتّه گرچه عایشه از ابتداءِ ورود به مکّه، مخالفت خود را با حکومت امام(ع) اعلام داشته بود ولی هرگز برای اجرای نظر مخالف خود نقشهای نداشت ولی عبدالله فرزند زبیر که خواهرزاده عایشه بود نزد او رفت و از روحیهی مخالف او با حکومت امام(ع) استفاده کرده و به بهانهی خونخواهی خلیفهی مقتول او را تحریک کرد، روز اوّل که عبدالله به خانهی او رفت، با صحبتهای زیاد او را نرم کرد بهطوریکه گفت: صبر کن تا فکر کنم ولی عبدالله قول همکاری او را به پدرش و طلحه داد و بالاخره با مراجعهی روز دوّم به خانهی او موافقت او را به دست آورد و برای تحریک مردم، منادی گروه مخالف همراهی عایشه را با طلحه و زبیر اعلام کرد و بدین گونه مسئلهی قیام بر ضدّ امام علی(ع) و حرکت بهسوی بصره و تصمیم بر تصرّف آن قطعی شد.
طبری، متن شعار خروج کنندگان را چنین نقل میکند:
آگاه باشید که امّالمؤمنین عایشه و طلحه و زبیر عازم بصره هستند، هر کس میخواهد اسلام را عزیز گرداند و با کسی که خون عثمان را حلال شمردهاند نبرد کند و هر کس که میخواهد انتقام خون عثمان را بگیرد با این گروه حرکت کند و هر کس که مرکب و هزینهی راه ندارد، هم مرکب و هم هزینهی سفر آماده است.
از آنسوی، حفصه دختر عمر و همسر دیگر پیامبر در ابتداء امر آمادگی خود را اعلام کرد و گفت من تابع عایشه هستم ولی وقتی آمادهی رفتن شد برادرش عبدالله او را از مسافرت بازداشت و حفصه به عایشه پیغام داد که برادرم مرا از همراهی با شما جلوگیری نمود.
امّا امام(ع) در نخستین روزهای حکومت خویش که برنامهاش پاکسازی محیط جامعهی اسلامی از حکّام خودکامهای بود که بیتالمال مسلمانان را دزدیده و تصرّف کرده و بخشی را بهصورت گنج درآورده و بخشی را در راه مصالح شخصی خود و فرزندانشان صرف کرده بودند و در رأس آنان «معاویه» فرزند ابوسفیان که از دوران خلیفهی دوّم به بهانه اینکه در همسایگی «قیصر» قرار دارد در قصرهای خود در ناز و نعمت بود و هر کس سخنی بر ضدّ او میگفت فوراً تبعید و نابود میشد، وقتی خبر سرپیچی حاکم خودکامهی شام به امام(ع) رسید. امام(ع) تصمیم داشت تا به تمرّد معاویه باقدرت پاسخ بگوید و در این فکر بود، ناگهان نامهی «امّالفضل» دختر حارث بن عبدالمطلب بهوسیلهی پیک تندرو رسید و امام را از پیمانشکنی طلحه و زبیر و حرکت آنان بهسوی بصره آگاه ساخت، امام(ع) برنامه را تغییر داده و با همان سپاهی که تصمیم داشتند به شام بروند بهسوی بصره راه افتادند تا شاید پیمانشکنان را در نیمهی راه دستگیر کند و فتنه را در نطفه خفه سازد. از این حیث یکی از فرزندان عبّاس به نام «تمام» را به فرمانداری مدینه و فرزند دیگرش «قثّم» را به فرمانداری مکّه نصب کرد و با هفتصد نفر رزمنده از مدینه راه بصره را در پیش گرفت. وقتی به «ربذه» رسید آگاه شد که پیمانشکنان قبلاً احتمال دستگیری خود را در نیمه راه پیشبینی کرده بودند و بهوسیلهی افراد آشنا و «راهبلد» از بیراهه عازم بصره شدهاند.
اگر امام در نیمه راه به آنها رسیده بود یا زودتر آگاه میشد برای از هم پاشیدن سپاه آنها با مقاومت روبهرو نمیشد، زیرا اتحاد طلحه و زبیر صوری بود و هر یک میخواست خودش زمام امور را به دست گیرد و دیگری را از صحنه خارج کند، نفاق آنان به حدّی بود که لحظهی حرکت از مکّه آثار اختلاف در بین آن دو آشکار شد، حتّی در مسیر بصره کار امامت در نماز بهجای باریک کشید و هر کدام میخواست پیشوای همراهان بشود. به همین جهت بهفرمان عایشه هر دو از امامت در جماعت محروم شدند و امامت در نماز به فرزند زبیر، «عبدالله» واگذار شد، معاذ میگوید: به خدا سوگند اگر این دو نفر بر علی پیروز میشدند هرگز در مسئلهی خلافت به توافق نمیرسیدند.[22]
برخی از یاران امام یادآور شدند که از تبعیّت طلحه و زبیر منصرف شوند ولی امام نظر آنان را نپذیرفت، امام(ع) در این مورد سخن بسیار زیبایی دارد، ترجمهی آن بیان این است:
به خدا قسم، من هرگز مانند كفتار نيستم، كه با نواختن ضربات آرام و ملایم در لانهاش به خواب رود و ناگهان دستگیرش سازند، بلكه من با شمشیر برّندهی علاقهمندان به حق، کسانی را که پشت به حق کنند میزنم و به یاری دستهای فرمانبران، عاصیان و تردیدکنندگان را عقب میرانم تا آنگاه که مرگ فرارسد.[23]
سرانجام امام تصمیم گرفتند که به ارتش خود سازمان جدید دهند و از قبایل اطراف که تحت فرمان امام بودند کمک بگیرند. بدین منظور «عدیّ بن حاتم» بهسوی قبیلهی خود یعنی قبیلهی «طیّ» رفت و آنان را از تصمیم امام(ع) باخبر ساخت. او سخنرانی پرشوری در میان افراد قبیله کرد و جمع زیادی سوارهنظام به ارتش امام پیوستند.
و از آنسوی، طلحه و زبیر نیز حرکت مشابهی داشتند و به اینوآن برای پیوستن به آنها متوسّل میشدند و ما برای رعایت اختصار از ذکر آن صرفنظر میکنیم.
به دنبال برنامهی امام برای جمعآوری نیرو، امام(ع) «محمّد بن ابیبکر» و «محمّد ابن جعفر» را با نامهای به کوفه فرستادند تا در یک مجمع عمومی ندای استمداد امام را به سمع مردم کوفه برسانند ولی سماجت «ابوموسی اشعری» تلاش آن دو را بینتیجه ساخت، هنگامیکه مردم به ابوموسی مراجعه میکردند میگفت «القُعُودُ سَبِیلُ الآخِرَةِ وَ الخُرُوجُ سَبِیلُ الدُّنیَا؛ یعنی در خانه نشستن راه آخرت و قیام راه دنیاست، هر کدام را میخواهید برگزینید».
بدین ترتیب نمایندگان امام(ع) بدون نتیجه کوفه را ترک گفتند و در محلّی به نام «ذیقار» با آن حضرت ملاقات کردند و سرگذشت خود را بیان داشتند، امام(ع) تصمیم گرفتند دو نفر دیگر را برای قانع ساختن ابوموسی اشعری که آنوقت فرماندار کوفه بود بفرستند، این بار ابن عبّاس و مالک اشتر را فرستادند، ابوموسی در برخورد با آن دو همانند گذشته سخن خود را اینگونه ابراز کرد:
این شورشی است که انسان خواب در آن بهتر از بیدار است و بیدار بهتر از نشسته و نشسته بهتر از ایستاده و ...
سپس به مردم دستور داد؛ شمشیرها را غلاف کنید.
این بار نیز نمایندگان امام(ع) پس از سعی و کوشش بسیار مأیوسانه بهسوی امام برگشتند و او را از موضعگیری خاصّ ابوموسی آگاه ساختند.
پسازآن امام(ع) تصمیم گرفتند برای ابلاغ پیام خود از افراد بلندپایهتر کمک بگیرند و شایستهترین افراد برای این کار فرزند ارشد امام، حضرت مجتبی(ع) بود که ایشان را به همراهی عمّار یاسر بهسوی کوفه فرستادند. وقتی آن دو وارد کوفه شدند در یک مجمع عمومی با مردم روبهرو شدند، امام حسن(ع) نامهی حضرت امیرالمؤمنین(ع) را برای مردم کوفه قرائت نمودند. بعد از قرائت نامهی امام، وقت آن بود که خود حضرت مجتبی(ع) سخنرانی بفرماید. وقتی حضرت مجتبی(ع) آغاز به سخن فرمود، چشمها به او دوخته شد و شنوندگان زیر لب او را دعا میکردند و از خدا میخواستند که منطق او را استوارتر سازد، آقا در حالی که بر عصا یا نیزه تکیه داده بود سخنرانی پرشوری کردند، وقتی سخنان حضرت تمام شد، عمّار یاسر نیز بیاناتی ایراد کرد، نتیجه آن شد که گروه زیادی از مردم کوفه لباس جنگ پوشیده و آمادهی حرکت شدند و تلاش «ابوموسی اشعری» دیگر اثری نداشت. سرانجام حدود دوازده هزار نفر از مردم کوفه به ارتش امام پیوستند.
در اینجا نقش امام مجتبی(ع) در موضعگیری سیاسی ایشان در حکومت امام امیرالمؤمنین(ع) و شورآفرینی آن حضرت با یک سخنرانی کاملاً روشن و چشمگیر بود و آن حضرت توانستند بعد از آمدن دو گروه و سخنرانی بیاثر آنان و برگشتن مأیوسانهشان، فرمان امام زمان خود را به درون مغز و قلب مردم کوفه راه دهند و آنان را به لشکر امام پیوند دهند. سرانجام وقتی نیروهای هر کدام از لشکر حضرت امیرالمؤمنین(ع) و لشکر پیمانشکنان در محل تجمع مستقر شدند، «عبدالله بن زبیر» به سخنرانی ایستاد و مطالبی نادرست در جمع مردم بصره ایراد کرد و امام امیرالمؤمنین(ع) را قاتل عثمان معرّفی کرد و مردم بصره را تحریک کرد که در برابر امام تسلیم نشوند و کاری کنند که امام در این جنگ پیروز نشود، چون اگر پیروز شد هرآینه دین و دنیای شما را تباه میسازد. سخنان بیاساس او به گوش امام(ع) رسید و آن حضرت به فرزندشان امام مجتبی(ع) فرمودند: پاسخ او را بدهد.
امام مجتبی(ع) سخنرانی مفصّلی کردند و در ضمن بیانات خود، نقش زبیر و طلحه را در قتل عثمان فاش نمودند و کلمه به کلمه عبدالله ابن زبیر را پاسخ گفته و مردم را از مطالب نادرست او کاملاً آگاه ساختند، سخنان امام مجتبی(ع) بهقدری شورآفرین بود و احساسات مردم را به نفع امام(ع) تحریک کرد که پس از سخنرانی امام حسن، مردی به نام «عمر بن اُحجه» در حالی که سراپا مجذوب سخنان حضرت شده بود ایستاده و اشعاری در مدح و تحسین آن حضرت گفت.
ترجمهی اشعار او از این قرار است:
حسن ای نیکوکار، ای کسی که شبیه پدرت میباشی، در بین ما جایگاه بهترین خطیبها را داری، تو خطبهای خواندی که با آن، خداوند از پدرت شرّ عیب جویان را دفع نمود، تو پرده را از روی حق برداشتی و قلبهای فاسد را اصلاح و ارشاد کردی، تو مانند فرزند «زبیر» ناتوان در گفتار و بیحیا و آزاد و بیلیاقت نیستی، خداوند اراده فرموده که دین خود را به دست وصیّ پیامبر و فرزند آن وصیّ نجیب حفظ کند. آری چنین است، شخصی که در آغوش پیامبر و در دامن علی تربیتشده باشد هرگز خوی زشت ندارد.
و در اثناء نبرد وقتیکه آتش جنگ داغ شده بود، امام امیرالمؤمنین(ع) نیزهی خود را به دست «محمّد بن حنفیه» فرزند دیگرشان دادند و فرمودند به شتر عایشه حمله کن و دست و پای شتر را قطع کن، محمّد جلو رفت ولی وقتی میخواست شتر عایشه را نشانه بگیرد، افرادی از قبیلهی «بنی ضبّه» که دور شتر او را گرفته بودند مانع شدند و محمّد دستخالی برگشت، هنگامیکه محمّد به حضور پدر رسید، امام مجتبی(ع) نیزه را از دست او گرفته و خود بهتنهایی وارد کارزار شده و خود را به شتر عایشه رسانیده و ضربهای بر پیکر او وارد نموده و در حالی که خون شتر از سرنیزه جاری بود خود را به امام امیرالمؤمنین(ع) رساندند. محمّد بن حنفیه از مشاهدهی این صحنه خجالتزده سربهزیر انداخت، ولی حضرت امیرالمؤمنین(ع) به او فرمودند:
فرزندم، ناراحت نباش زیرا او فرزند پیامبر است و تو فرزند علی هستی[24].
بدین ترتیب ملاحظه میکنید بدون تردید امام مجتبی(ع) از مهمترین نقشآفرینان باتدبیر در جنگ جمل بود و کسی که توانست هم در مغز و روان مردم کوفه اثرگذار باشد و با یک سخنرانی آنها را به صحنهی نبرد با دشمن بکشاند و هم در میان مردم بصره، فتنهی فتنهگران پیمانشکن را برملا و آشکار و هم درصحنهی نبرد تا آنجا که از سوی پدرش مجاز بود یکتنه و دلاورانه پیش رفت و اگر نبود احتیاط و دوراندیشی حضرت امیرالمؤمنین(ع) در حفظ امام مجتبی(ع) و امام حسین(ع) بهعنوان دو فرزند پیامبر و دو شخصیّتی که باید در آینده، جامعهی اسلامی را هدایت نمایند، حتماً با حملهی امام مجتبی(ع) اثری از فتنهگران باقی نمیماند.
خودآزمایی
1. شأن نزول آیه 64 سوره نساء چیست؟
2. نقش امام حسن مجتبی(ع) در جنگ جمل را توضیح دهید.
3. جایگاه امام حسن(ع) در جریان مباهله چگونه بوده است؟
4. رابطه حضرت زهرا(س)و امام حسن مجتبی(ع) در زمینه دریافت معارف الهی چگونه بوده است؟
5. بهانه سه روز روزهی نذری حضرت رسول اکرم(ص) چه بوده است؟
6. شأن نزول سوره انسان را توضیح دهید.
7. مقام علمی امام حسن(ع) در زمان خلافت پدر بزرگوارشان را توضیح دهید.
8. کدام بیعت، طبیعیترین بیعت بود؟
9. امام حسن مجتبی(ع) در زمان خلفا چه میکردند؟
10. داستان پیراهن عثمان چه بود؟
پینوشتها
[1]ـ الامام المجتبی، رحمانی، ص 70.
[2]ـ سوره نساء، آیه 64.
[3]ـ الامام المجتبی، رحمانی، ص 93.
[4]ـ الامام المجتبی، رحمانی، ص 106.
[5]ـ سوره آلعمران، آیه 60.
[6]ـ مناقب آل ابیطالب، ج 2، ص 148.
[7]ـ صحیح مسلم، ج 2، ص 751.
[8]ـ مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 10.
[9]ـ شرح نهجالبلاغه عبده، خطبه 224.
[10]ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 10.
[11]ـ شرح نهجالبلاغه عبده، خطبه 7.
[12]ـ شرح نهجالبلاغه عبده، خطبه 200.
[13]ـ کافی، ج 8، ص 68.
[14]ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 161.
[15]ـ الامامة و السّیاسة، ج 1، ص 69
[16]ـ شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 7
[17]ـ همان، کلمات قصار، شماره 198
[18]ـ تاریخ خلفا ج 1، ص 49.
[19]ـ تاریخ طبری، ج 3، ص 163. الامامة والسّیاسة، ج 1، ص 49.
[20]ـ تاریخ طبری، ج 3، ص 172.
[21]ـ الجمل، 123.
[22]ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 169.
[23]ـ نهجالبلاغه، خطبه 6.
[24]ـ شرح نهجالبلاغه خویی، ج 3، ص 178.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدايت
نویسنده: علی ریخته گرزاده تهرانی