کد مطلب: ۱۷۵۶
تعداد بازدید: ۲۴۶۹
تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۴
یاران معصومین(ع)/ ٢۷
حجر بن عدی در شب نوزدهم ماه رمضان در مسجد کوفه مشغول عبادت و شب‌زنده‌داری بود ولی از رفت‌وآمد ابن ملجم، اشعث، شبیب و وردان دریافت که توطئه‌ای در کار است و در فکر ضربه زدن به رکن عالم هستی امیرالمؤمنین علیه‌السّلام هستند.

حجر بن عدی کندی/ ۲

نقش حجر در جنگ نهروان

هنگامی‌که امیرالمؤمنین علیه‌السّلام خبر جنایت خوارج (نسبت به خبّاب و خانواده‌اش و حارث بن مره، فرستاده‌ی خود را شنید) از عزیمت به‌جانب شام منصرف شد و دستور حرکت به‌جانب «حروراء» پایگاه خوارج نهروان را صادر نمود تا قاتلان آن بی‌گناهان را به کیفرشان رسانده و خطر این گروه سرکش نادان را دفع نماید.

امّا قبل از آن‌که امام علیه‌السّلام دست به شمشیر ببرد، به پیروی همیشگی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله، ابتدا خود آنان را موعظه نمود و پرچم امان به ابو ایوب انصاری صحابی بزرگ پیامبر صلّی الله علیه و آله داد تا به میان خوارج ببرد و هر کس در پشت پرچم او قرار گیرد از خطر مصون باشد، و نیز امام فرمود: هر کس به کوفه برود و از این گروه فاصله بگیرد در امان است که صد نفر آنان دور پرچم ابو ایوب جمع شدند و امام علیه‌السّلام آنان را بخشید و سایرین بر مخالفت خود با آن حضرت علیه‌السّلام اصرار ورزیدند و آماده جنگ شدند.

امام باز هم برای هدایت آنان خطبه‌ای خواند و در نصیحت آنان اصرار ورزید ولی سودی نبخشید، به‌ناچار چون حضرت از هدایت آن قوم لجوج مأیوس شد به آرایش سپاه پرداخت و فرماندهی میمنه (سمت راست) سپاه خود را به «حجر بن عدی» و میسره (سمت چپ) سپاه را به «شبث بن ربعی» و به قولی «معقل بن قیس»، فرماندهی سواره نظام را به «ابو ایوب انصاری» و پیاده‌نظام را به «ابو قتاده انصاری» سپرد. در این جنگِ ناخواسته، «حجر بن عدی» مردانه جنگید و از عهده فرماندهی میمنه سپاه امیرالمؤمنین علیه‌السّلام به‌خوبی برآمد.

نگرانی حجر در شب نوزدهم رمضان

حجر بن عدی در شب نوزدهم ماه رمضان در مسجد کوفه مشغول عبادت و شب‌زنده‌داری بود ولی از رفت‌وآمد ابن ملجم، اشعث، شبیب و وردان دریافت که توطئه‌ای در کار است و در فکر ضربه زدن به رکن عالم هستی امیرالمؤمنین علیه‌السّلام هستند. لذا خطاب به اشعث گفت: ای اعور (یک چشم)، قصد کشتن علی را داری؟ این را گفت و از درِ مسجد به سوی خانه امیرالمؤمنین علیه‌السّلام خارج شد تا آن حضرت را از آن چه دیده و شنیده است با خبر سازد و نگرانی خود را به اطلاع آن حضرت برساند تا امام علیه‌السّلام در رفت و آمد خود احتیاط بیشتری به کار بندد.

امّا قضا بر آن شد که حضرت از راهی دیگر به مسجد آید و قبل از آن که حجر آن حضرت را زیارت کند، امام علیه‌السّلام به داخل صحن مسجد وارد شد و به نماز ایستاد و ابن ملجم کار خود را کرد و ضربه‌ی مسموم خود را بر فرق مبارک آن مظلوم تاریخ و وصیّ خاتم، علی مرتضی علیه‌السّلام فرود آورد. حجر هنگامی که به مسجد وارد شد، دید مردم فریادشان بلند است و می گویند: «قُتِل امیرالمؤمنین؛ علی را کشتند! علی را شهید کردند!».

کنار بستر امام

امام علیه‌السّلام در مدّت بیماری روزی به حجر بن عدی فرمود: «کیفَ لی بِکَ إذا دُعیتَ اِلَی البراءةِ مِنّی فَما عَساکَ أن تقولَ؟»، ای حجر! چه حالی خواهی داشت وقتی تو را به اعلان بی‌زاری از من بخوانند، چه خواهی گفت؟ حجر گفت: «و اللَّه لو قُطِعتُ بِالسّیفِ إرباً إرباً و اُضرم لی النار و اُلقیتُ فیها لآثرتُ ذلک عَلَی البراءةِ مِنکَ»؛ یا امیر المؤمنین! به خدا سوگند، اگر با شمشیر قطعه قطعه ام کنند و آتش افروزند و مرا در آن افکنند، هر آینه آن را بر برائت از تو ترجیح می‌دهم.

امیر مؤمنان علیه‌السّلام فرمود: «وفَّقتَ لِکُلِّ خیرٍ یا حجرُ، جزاکَ اللّهُ خیراً عَن أهلِ بیتِ نبیّکَ»؛ خداوند تو را در نیل به همه‌ی خیرات موفّق دارد و تو را از جانب خاندان پیامبرت پاداش نیکو عطا فرماید.

در رکاب امام مجتبی علیه‌السّلام

حجر پس از شهادت امیر المؤمنین علیه‌السّلام با فرزند گرامی‌اش حسن بن علی علیه‌السّلام بیعت نمود و اطاعت و فرمان‌برداری از دستوراتش را گردن نهاد و در جنگی که بین امام مجتبی علیه‌السّلام و معاویه رخ داد شرکت نمود. برخی از یاران و همراهان، جهت آزار و اذیت، بر امام علیه‌السّلام خرده گرفتند، ولی اصحاب مخلص و شیعیان راستین چون قیس بن سعد و حجر بن عدی و... بر وفاداری خود باقی ماندند. اگر چه طبق نقل برخی از منابع تاریخی، حجر از صلح با معاویه خشنود نبود ولی در ایمان و اخلاص خود نسبت به حجّت خدا و امام خویش، سستی و عقب نشینی نکرد و همواره تا آخر عمر بر این وفاداری ادامه داد.

آری حجر هم در زمان جنگ و هم در زمان صلح از ملازمین امام بود، و همواره وفاداری خود را در حمایت از خاندان نبوّت به اثبات رساند و در این راه پیش رفت تا جان خود را تقدیم جانان نمود.

دفاع از حق

شهر کوفه که روزگاری مرکز حکومت دادگستر امیرالمؤمنین علیه‌السّلام بود، پس از یک سال از شهادت آن حضرت - درست از سال 41 هجری - دیگر امنیت مالی و جانی نداشت؛ زیرا معاویه افرادی را که به فرمانداری کوفه منصوب می‌نمود دستور اکید می‌داد که با مردم به شدّت و خشونت برخورد نمایند. لذا هنگامی که مغیره بن شعبه که مردی خودخواه و جاه طلب بود را بر کوفه می‌گمارد به او گفت: من تو را به چند چیز سفارش می‌کنم. هرگز از شتم و توهین به علی بن ابی‌طالب چشم‌پوشی نکنی، و بر عثمان شفقت نموده و آمرزش بخواهی و بر یاران علی عیب‌جویی و لعن کنی و هرگز به سخن یاران علی گوش ندهی و پیروان عثمان را به خود نزدیک ساخته و به گزارش‌های آنان گوش فرا می‌دهی. مغیره گفته‌های معاویه را اجرا می‌کرد و از هیچ ظلمی ابا نداشت و امام علیه‌السّلام را لعن و اصحاب او را شکنجه می‌کرد. حجر بن عدی چون این رفتار غیر اسلامی مغیره را دید، لب به اعتراض گشود و گفت: «بل إیّاکم فذمّ اللَّهُ و لعن»؛ بلکه خداوند شما را مذّمّت نموده و لعنت کند. سپس گفت: خداوند به ما چنین فرموده است: «[یا ایّها الّذین آمنوا کونوا قوّامینَ بِالقسط شهداء للّه] و أنا أشهد أنّ مَن تذمّون و تعیّرون لأحقّ بالفضل و أنّ من تزکّون و تطهرون أولی بالذّمّ»؛ ای ایمان آورندگان، همگی شما قیام به قسط و عدل کنید و برای خدا شهادت دهید اگر چه به ضرر شما باشد. ای مغیره! من گواهی می‌دهم کسانی را که تو نکوهش و عیب‌جویی می‌کنی، شایسته‌ی فضیلت و ستایش‌اند و کسانی را که می‌ستایی، حقاً شایسته‌تر به نکوهش و عیب‌جویی‌اند.

مغیره خشمگین شد و در پاسخ حجر گفت: وای بر تو، از امیر بترس و از خشم او در هراس باش که چه بسا خشم سلطان امثال تو را هلاک خواهد کرد. مغیره این را گفت و از حجر جدا شد و نسبت به اعتراض او چشم‌پوشی کرد.

فشار اقتصادی بر حجر و یارانش

مغیره در اواخر ایّام حکومتش در کوفه برای آن که حجر و یارانش را به سکوت و تسلیم وادار کند تا دیگر بر او اعتراض نکنند و رفتار حکومت بنی‌امیه را به باد انتقاد نگیرند، دستور داد که کلّیه‌ی حقوق آنان را از بیت‌المال مسدود نموده و مستمری آنان را ندهند.

این اقدام غیراسلامی از مغیره، سبب خشم و عصبانیت حجر و شیعیان گردید و منتظر فرصتی بودند تا عمل او را مورد انتقاد شدید قرار دهند تا آن که در یکی از روزها که مغیره بالای منبر کوفه در مدح عثمان و یارانش گزافه‌گویی کرد و درباره‌ی امیرالمؤمنین علیه‌السّلام و شیعیانش جسارت و هتّاکی را از حد گذارند، حجر بن عدی با لحنی تند و آتشین به مغیره گفت: «تو نمی‌دانی چه کسی را مورد لعن و نفرین قرار داده‌ای. ... تو بر ذمّ و نفرین امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام حریص گشته‌ای و از مجرمان و گناهکاران حمایت می‌کنی».

مغیره چاره ای ندید جز این که سرش را به زیر انداخت و با حمایت مأموران ویژه به قصر خود بازگشت، در این موقع جمعی از نزدیکان او از برخورد مسالمت‌آمیز او با حجر و شیعیان انتقاد کردند. مغیره در پاسخ آن ها گفت: شما اشتباه می کنید، من با این برخورد آرام و مسالمت‌آمیزم او را به کشتن داده‌ام ولی شما نمی‌دانید، زیرا پس از من کسی زمام امر این شهر را به دست خواهد گرفت که تحمّل پرخاشگری حجر را نخواهد داشت و بدین ترتیب او را به قتل خواهد رساند، به علاوه عمر من به پایان رسیده و مایل نیستم افراد نیک‌نام این شهر به دست من کشته شوند و موجب گردم که آنان سعادت‌مند شوند و من شقی و بدبخت گردم، و در نتیجه معاویه به عزّت دنیا برسد و من به عقوبت و خواری روز قیامت گرفتار شوم.

دستگیری حجر و یارانش

زیاد بن اَبیه پس از مرگ مغیره به سال 51 هجری از جانب معاویه با حفظ سمت به حکومت کوفه منصوب شد. پس از انتصاب او به فرمانداری کوفه، حجر بن عدی را فراخواند و گفت: می‌دانی که من تو را می‌شناسم و من و تو باهم از دوستداران علی بن ابی‌طالب بودیم و اکنون اوضاع دگرگون‌شده و دیگر دوستدار علی نیستم. به خدا سوگندت می‌دهم که مرا به ریختن از خونت وادار مکنی که با کوچک‌ترین دستاویز، خونت را می‌ریزم. زبانت را نگه‌دار و در خانه‌ات بنشین.

زیاد هم حاکم بصره و هم حاکم کوفه بود، ازاین‌رو شش ماه را در بصره و شش ماه دیگر سال را در کوفه حکومت می‌کرد، و موقعی که در بصره به سر می‌برد، عمرو بن حریث را به جانشینی خود انتخاب کرده بود. حجر بن عدی و جمعی از شیعیان مخلص امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در نبود زیاد فرصت را مغتنم شمردند و آشکارا لعن بر معاویه را به زبان می‌آوردند و از اطاعت عمرو بن حریث سر باز می‌زدند.

جاسوسان فوراً این خبر را به زیاد گزارش کردند، زیاد به‌محض اطّلاع از این موضوع به کوفه بازگشت. زیاد با یک نقشه ماهرانه، توانست گروهی از هواداران حجر را از او جدا سازد و اطراف حجر را خالی کند، لذا در چنین موقعیّتی، به شداد رئیس پلیس دستور داد، حجر را دستگیر کند و طرفداران او را با شمشیر از جلو راه بردارد.

شداد به دستور زیاد، با نیروهای خود، با هواداران حجر به زدوخورد پرداخت و درگیری شدیدی رخ داد، و جمعی مجروح و مصدوم شدند و عدّه‌ای فرار کردند، حجر پس از مقاومت بسیار چون یاران خود را اندک یافت، دستور ترک مخاصمه داد تا جانشان محفوظ بماند و خود را هم پنهان نمود. چون زیاد از دستگیری حجر عاجز شد، محمّد بن اشعث را فراخواند و به او گفت: یا باید حجر را دستگیر کنی و تحویل دهی، یا تو را می‌کشم. محمّد بن اشعث مهلت خواست تا شاید حجر را دستگیر و تحویل او نماید، و زیاد سه روز به او مهلت داد.

از جانب دیگر حجر بن عدی غلام خود را به نزد محمّد بن اشعث فرستاد تا از زیاد برای او و چند نفر از همراهانش امان بگیرد و قبل از هر تصمیمی آنان را به نزد معاویه بفرستد، تا او هر چه خواست برای ایشان تصمیم بگیرد.

محمّد بن اشعث به همراه گروهی نزد زیاد رفتند و برای حجر امان گرفتند که برای او و یارانش مزاحمتی ایجاد نکند و او را به شام نزد معاویه بفرستد تا معاویه درباره‌ی او و همراهانش تصمیم بگیرد. زیاد به آنان پاسخ مثبت داد و در نتیجه حجر را به نزد زیاد آوردند.

وقتی حجر را از نزد زیاد بیرون می‌بردند با صدای بسیار بلند، فریاد برآورد: «اللّهم إنّی علی بیعتی لا أقیلها و لا أستقیلُها سماعَ اللَّه و النّاس»؛ بار خدایا! من بر همان بیعت سابق هستم نه از عقیده‌ام برگشته‌ام و نه برمی‌گردم، خدا و مردم بشنوند و بدانند. زیاد پس از زندان کردن حجر، دستور داد تمام یاران حجر را دستگیر نمودند و هرکدام را که می‌آوردند قبل از آن‌که او را زندانی کنند با ضربات شلّاق و یا سخنان موهن و رکیک از این یاران باوفای امیر مؤمنان علیه‌السّلام استقبال می‌کردند و بعد آن‌ها را در کنار حجر به زندان می‌انداختند.

ادامه‌ی این مقاله را به همراه ذکر منابع آن، در شماره‌ی بعد دنبال کنید.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

مسلم زکی زاده

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: