کد مطلب: ۱۷۶۲
تعداد بازدید: ۱۸۹۰
تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۳۹۶ - ۰۰:۳۳
آموزه‌های اخلاقی و رفتاری امامان شیعه(ع)/ ۳۵
کمترین مرتبه‌ی امر به ‌معروف و نهی از منکر آن است که انسان در قلب خود، نیکوکاران را دوست بدارد و گنهکاران را دشمن بدارد.

پیکار با مفاسد/ ۲

اقسام امر به ‌معروف و نهی از منکر در زندگی امامان

دو فریضه‌ی امر به‌ معروف و نهی از منکر، اقسام گوناگون دارد و موارد اجرای آن مختلف است. امام علی(ع) ضمن گفتاری این دو فریضه را بر سه گونه تقسیم نمود: قلبی، زبانی و عملی.

سپس فرمود:

باید هر سه جهت را رعایت کرد، و گرنه ناقص خواهد بود، اگر هر سه را آدمی ترک کند، مرده‌ای در میان زندگان.

وَ مِنهَم تارِکٌ لإنکارِ المُنکَرِ بِلِسانِهِ وَ قَلبِهِ وَ یَدِهِ، فَذلِکَ مَیِّتٌ بَینَ الأَحیاء؛[1]

گروهی دیگر، نه با زبان و نه با قلب و نه با دست (عمل) نهی از منکر نمی‌کنند. اینان مُردگانی میان زندگان هستند.

کمترین مرتبه‌ی امر به ‌معروف و نهی از منکر آن است که انسان در قلب خود، نیکوکاران را دوست بدارد و گنهکاران را دشمن بدارد. چنین حالتی موجب می‌شود با نیکوکار با چهره‌ی شاد و دوستانه برخورد کند، ولی با گنهکاران، با چهره‌ای که بیانگر نارضایتی از گناه است، رو به رو شود. اگر نهی از منکر اثر نبخشید، نوبت به ‌زبان می‌رسد. در نهی از منکر با زبان، روش های حکمت (استدلال) و موعظه و پند نیک و مجادله (مناظره و بحث‌های نیک) به ‌ترتیب رعایت می شود. اگر نهی از منکر زبانی با اجرای همه‌ی مراتب و درجاتش اثربخش نبود، نوبت به‌ مرتبه‌ی سوم «امر به‌معروف و نهی از منکر عملی» می‌رسد.

نهی از منکر عملی، دارای مراتبی است که باید مرحله به ‌مرحله طی شود. مقاله‌نویسی، تألیف کتاب، تأسیس مدارس و مراکز تربیتی و محافل دینی و مرکزهای دعوت تبلیغ دین. صرف مال و وقت و ویران نمودن مراکز فساد، مثل مسجد ضرار در عصر پیامبر، همه از شاخه‌های امر به ‌معروف و نهی از منکر عملی است.

امر به ‌معروف و نهی از منکر در زندگی پیامبر و امامان

باید توجه داشت امر به ‌معروف و نهی از منکر با دایره‌ی وسیعی که در اسلام دارد، با به ‌کار بردن قدرت دامنه‌دار و پیگیر و جدی عملی می‌شود.

قیام‌های امامان و مردان غیور و پرصلابت اسلام برضد طاغوت‌ها، مانند قیام ابوذر، قیام سادات علوی مانند زید بن علی بن الحسین و شهدای فخ و... در راستای نهی از منکر و پیکار با مظاهر فساد است.

نهضت عظیم و فراموش نشدنی امام حسین(ع) اجرای فریضه‌ی امر به‌ معروف و نهی از منکر بود، چنان که امام ضمن گفتار و خطبه‌ها، بر این مطلب تصریح می‌نماید:

وَ إِنِّی لَم أخرُج أشِراً وَ لابَطِراً وَ لامُفسِداً وَ لاظالِماً وَ إِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإِصلاحِ فِی أُمَّۀِ جَدِّی، أُرِیدُ أَن آمرَ بِالمَعرُوفِ، وَ أَنهی عَنِ المُنکَرِ؛[2]

من به ‌سبب هوس و جاه‌طلبیب قیام نکرده‌ام، خروج و قیام من به‌ خاطر اصلاح امت جدم می‌باشد. می‌خواهم به ‌نیکی امر کنم و از بدی نهی نمایم.

پیامبر(ص) و امامان(ع) در راستای پیکار با تباهی و نهی از منکرات، شیوه‌های مختلف داشتنند. یکی از شیوه‌ها، قولی و عملی بود. آنان برای پیاده شدن نیکی در جامعه و پیکار با مفاسد و پاکسازی جامعه از زشتی، در صحنه حضور همیشگی و پرتلاش داشتند.

امام علی(ع) فرمود:

وَ ما أعمالُ البِرِّ کُلُّها وَ الجِهادُ فِی سَبِیلِ‌اللهِ عِندَ الأَمرِ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهی عَنِ المُنکَرِ إِلّا کَنَفثَۀٍ فِی بَحرٍ لُجِّیٍّ...؛[3]

تمام کارهای نیک و جهاد در راه خدا، در برابر امر به‌ معروف و نهی از منکر، همچون قطره‌ای است در مقابل دریای پهناور [=مقدار آبی است که با یک دمیدن در دهان جمع می‌شود]. و از همه‌ی اینها بهتر و مهم‌تر، سخنی است که برای دفاع از عدالت، در برابر پیشوای ظالم و ستمگر گفته می شود.

بر همین اساس، حضرت و سایر امامان همواره به ‌نصیحت خلفای جور و نهی از منکرات آنان می‌پرداختند. همه‌ی ظلم‌هایی که به ‌امامان رسید، مثلاً در خانه‌ی امام علی(ع) و امام صادق(ع) را آتش زدند، به‌ جهت آن بود که امامان با شمشیر بیان و قلم و عمل، با آنان که مظاهر فساد بودند، پیکار می‌کردند. آنان تربیت شده‌ی پیامبر(ص) بودند که فرمود:

إذا عَجَزَت أُمَّتِی عَلی أن تَقُولَ لِلظّالِمِ: یا ظالِمُ! فَقَد تُوَدِّعَ مِنها؛[4]

هرگاه امت من از بانگ زدن بر ظالم عاجز شد، مرگ آن فرا رسیده است.

امیرمؤمنان(ع) ضمن نامه‌ای به ‌طاغوت عصرش (معاویه) او را نصیحت و نهی از منکر می‌کند:

... فَقَد سَلَکتَ مَدارِجَ أَسلافِکَ بِادّعائکَ الأباطِیلَ، وَ إقتِحامِکَ غُرورَ المَینِ وَ الأکاذِیبِ؛[5]

تو با ادعاهای باطل، راه نیاکان خود را می‌پیمایی و خود را به ‌فریب و تزویر و دروغ می افکنی.

امام حسن مجتبی(ع) ضمن نامه‌ای به‌ معاویه می‌نویسد:

وَ لکِنَّکَ یا مَعاوِیَۀُ مِمَّن أَبارَ السُّنَنَ وَ أَحیَا البِدَعَ، وَ اتَّخَذَ عِبادَاللهِ خَوَلاً وَ دِینَ اللهِ لَعِباً فَکانَ قَد أخمَلَ ما أَنتَ فِیهِ، فَعِشتَ یَسِیراً وَ بَقِیَت عَلَیکَ تِبعاتُهُ؛[6]

ای معاویه! تو از آنان هستی که سنت‌ها را نابود و بدعت‌ها را زنده کردند و بندگان خدا را به‌ بردگی کشیدند و دین خدا را به ‌بازیچه گرفتند. قدرت و مقامی که داری، بی‌ارزش و ناچیز است و وِزر و وَبال آنها بر گردنت می‌ماند.

از سخنان امام باقر(ع) است:

مَن مَشی إلی سُلطانٍ جائرٍ فَأَمَرَهُ بِتَقوَی اللهِ وَ وَعَّظَهُ وَ خَوَّفَهُ کانَ لَهُ مِثلُ أَجرِ الثَّقَلَینِ مِنَ الجِنّ و الإنسِ و مِثلُ أجُورِهِم؛[7]

آن که به ‌سوی سلطان ستمگری حرکت کند و او را به‌ تقوا و ترس از خدا امر نماید و موعظه و هشدار دهد، پاداش او مانند پاداش همه‌ی جن و انس خواهد بود.

علت مهم تماس امامان با سلاطین و خلفای وقت، بر همین اساس بود.

حضور عملی و قولی امامان شیعه، در صحنه‌های مختلف، یکی از اصول مشترک زندگی آنان بود، که هرگر از آن جدا نمی‌شدند. به‌ ذکر چند نمونه از شیوه‌ی برخورد آنان با گناه و گنهکار می‌پردازیم، تا با راه‌های مبارزه با فساد آشنا شویم:

چند نمونه از شیوه‌های عملی پیامبر(ص) و امامان(ع) در پیکار بافساد

سرمایه‌داری با لباس فاخری که پوشیده بود، به‌ حضور رسول خدا(ص) آمد و کنار حضرت نشست. سپس فقیری با لباس چرکینی که بر تن داشت وارد شد و کنار سرمایه‌دار نشست. سرمایه‌دار لباس خود را جمع کرد. رسول خدا(ص) که از عمل مغرورانه‌ی سرمایه‌دار، به‌ خشم آمده بود، رو کرد به ‌او و فرمود: «آیا ترسیدی چیزی از فقر او به ‌تو بچسبد؟»

سرمایه‌دار: نه.

پیامبر: «آیا ترسیدی از ثروت تو چیزی به ‌او برسدا؟»

سرمایه‌دار: نه.

پیامبر: «آیا ترسیدی لباست بر اثر تماس با لباس او چرکین شود؟»

سرمایه‌دار: نه.

پیامبر: «پس چرا این‌گونه از او دور شدی؟»

بازخواست و سرزنش پیامبر که در راستای نهی از منکر بود، سرمایه‌دار را متنبّه نمود. به ‌رسول خدا عرض کرد: من همدمی شیطان دارم که هر کار زشتی را به ‌نظرم زیبا جلوه می‌دهد و هر زیبایی را زشت وانمود می‌کند. اکنون برای جبران گناه، نصف مالم را برای فقیر قرار دادم.

پیامبر به‌ فقیر فرمود: «آیا نصف مال او را می‌پذیری؟»

فقیر گفت: نه.

سرمایه‌دار پرسید: چرا؟

فقیر گفت: می‌ترسم من نیز مانند تو مغرور گردم و روحیه‌ی من مانند روحیه‌ی بلندپرواز تو شود![8]

یکی از خدمتکاران پیامبر، مردی به‌ نام «مِدعَم» بود. وی در یکی از جبهه‌ها پس از جنگ خیبر شتری را که بار و اثاث بر پشتش بود، به‌ جبهه آورد و کنار سپاه اسلام توقّف کرد، تا بار شتر را بگیرد. در همین هنگام از ناحیه‌ی دشمن هدف قرار گرفت و همان دم به ‌شهادت رسید.

پیامبر و اصحاب، به ‌بالین او آمدند. یاران ناراحت شدند و در حضور ایشان گفتند:

بهشت بر او گوارا باد! خوشا به ‌حال مِدعَم که نخستین شهید این جنگ شد! خونش مظلومانه ریخت و روحش به ‌شاخسار جنان پرواز کرد و....

ولی دیدند پیامبر خشمگین است و آن‌گونه که باید به ‌شهید توجه شود، توجه نمی‌کند و بی‌اعتنا است، با توجه به ‌این که خشم پیامبر، مانند خشم سایر مردم نیست، بلکه حتماً حکمتی دارد. پیامبر در برابر سخنانشان فرمود:

کَلّا إنَّ الشَّملَۀَ الَّتِی أخَذَها مِنَ الغَنائِم یَومَ خَیبَرَ لَتَشتَعِلُ عَلَیهِ ناراً؛

نه، هرگز. قطیفه[9]ای که او از غنائم جنگ خیبر [بدون اجازه] برداشت، هم‌اکنون [که آن را بر تن دارد] آتشی شده و شعله‌هایش او را فرا گرفته است.

در سیره‌ی ابن هشام آمده است: پیامبر در برابر سخن اصحاب فرمود:

کَلّا وَ الَّذی نَفسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ إنَّ شَملَتَهُ الآنَ لَتَحتَرِقُ عَلَیهِ فِی النّارِ، کانَ غَلَّها مِن فَیءِ المُسلِمِینَ یَومَ خَیبَرَ؛

نه، هرگز. سوگند به خداوندی که جان محمّد در دست او است! لباس او هم‌اکنون وی را میان آتش شعله‌ور و سوزان قرار داده است! او لباس را از بیت‌المال مسلمانان، در روز فتح خیبر، از راه خیانت [و بدون اجازه‌ی رهبر] برداشته بود.

شخصی سخن پیامبر را شنید به‌ حضور حضرت آمده و عرض کرد:

من دو بند کفش از بیت‌المال برداشتم. آیا به‌ همین مقدار نیز بازخواست می‌شوم؟

پیامبر فرمود:

یُعَدُّ لَکَ مِثلُهُما مِنَ النّارِ؛[10]

به‌ اندازه‌ی همین، از آتش دوزخ برای تو فراهم شده است.

این یک نمونه‌ی نهی از منکر است تا در مورد حفظ بیت‌المال به‌ طور جدّی مراقبت کنند، مثلاً در ادارات از ماشین، تلفن و سایر امکانات دولتی، با کمال دقت محافظت نمایند. اگر برخلاف مقررات از وسایلی که جزء بیت‌المال است، استفاده شخصی کنند، مشمول سخن پیامبر خواهند شد و پس از مرگ در شعله‌ی آتش خواهند سوخت.

امام صادق(ع) فرمود:

خواهر رضاعی پیامبر نزد ایشان آمد. پیامبر وقتی او را دید شادمان شد و روپوش خود را برای او بر زمین گسترد و او را روی آن نشاند. سپس رو کرد به ‌او با گرمی و لبخند با او سخن گفت، تا برخاست و رفت. سپس برادر رضاعی‌اش آمد. رسول خدا با او نیز احوال‌پرسی گرم کرد، ولی رفتاری را که با خواهرش نمود، با او ننمود.[11] شخصی علت تفاوت را از حضرت پرسید. رسول خدا فرمود:

«لِأنَّها کانَت أبَرَّ بِوالِدَیها مِنهُ»؛[12]

زیرا خواهر نسبت به ‌پدر و مادرش، از برادر خوش رفتارتر بود.

به ‌این ترتیب، پیامبر در عمل، امر به ‌معروف و نهی از منکر نمود.

در زمان پیامبر، بانویی عطرفروش به ‌نام «زینب عطّاره» به‌ خانه‌ی رسول خدا، نزد همسران حضرت آمد. پیامبر به‌ خانه آمد، دید زینب عطّاره در خانه است. به ‌او فرمود: «وقتی به‌ خانه‌ی ما می‌آیی، خانه‌ی ما خوشبو می‌شود.» زینب عرض کرد» خانه‌ی تو به‌ سبب بوی خوشت، خوشبوتر است. سپس پیامبر او را امر به ‌معروف و نهی از منکر کرد:

إذ بِعتِ فَاحسِنِی وَ لا تَغُشِّی؛ فَإنَّهُ أتقی لِلّهِ و أبقی لِلمالِ؛[13]

هنگامی که عطر فروختی، سعی کن نیکو بفروشی و نیرنگ نکنی که چنین معامله‌ای برای رعایت تقوای الهی و دوام مال، بهتر است.

روزی پیامبر از بازار مدینه عبور می‌کرد. چشمش به‌ طعامی افتاد. به ‌فروشنده فرمود: «طعام تو را جالب و پاکیزه می‌بینم. آنگاه از قیمتش پرسید. در همین هنگام به ‌حضرت وحی شد زیر طعام را بنگرد. پیامبر دستش را زیر طعام برد مقداری بیرون آورد، دید طعام ناسالم است. به ‌فروشنده فرمود:

ما أَراکَ إلّا و قَد جَمَعتَ خِیانَۀً وَ غَشّاً لِلمُسلِمِینَ؛[14]

خیانت و دغل‌بازی و نیزنگ به ‌مسلمانان می‌کنی!

پیامبر در این مورد، نهی از منکر اقتصادی کرد.

نهی از منکر در مورد همسایه‌ی آزاردهنده

مردی به ‌حضور رسول خدا(ص) آمد و از همسایه‌ی مردم‌آزار خود شکایت کرد.

پیامبر فرمود: «صبر کن و شکیبا باش!»

بار دیگر نزد پیامبر آمد و از آزاررسانی همسایه‌اش شکایت کرد.

پیامبر فرمود: «صبر کن و شکیبا باش!»

رفت و برای سومین بار، نزد پیامبر آمد و از همسایه‌اش شکایت کرد.

پیامبر فرمود: هنگامی که روز جمعه شد و مردم برای نماز جمعه حرکت کردند، اثاثیه‌ی خانه‌ی خود را بر سر راه مردم بیاور. هر کسی که به ‌نماز جمعه می‌رود و از تو می‌پرسد: چرا وسائل خانه‌ات را اینجا آورده‌ای؟ ماجرای آزار همسایه را بگو.

مرد دستور پیامبر را اجرا کرد. همسایه‌اش آگاه شد و برای حفظ آبروی خود نزد او آمد و گفت: وسائل خانه‌ات برگردان! من با خدا عهد می‌کنم دیگر به ‌تو آزار نرسانم.[15]

به ‌این ترتیب، نهی از منکر عملی که به ‌دستور پیامبر(ص) اجرا شد، موجب تأدیب همسایه‌ی مردم‌آزار گردید.

پیامبر(ص) در راستای امر به ‌معروف و نهی از منکر، به ‌همه‌ی جهات توجه داشت و از هر گونه فساد که از هر سو جامعه را تهدید کند، جلوگیری می‌کرد؛ به ‌خصوص در مورد مفاسدی که بیشتر موجب تباهی بود، هشدار بیشتر می‌داد. به ‌عنوان مثال در مورد فساد جنسی و مالی و فرهنگی فرمود:

هَلاکُ نِساءِ أُمَّتِی فِی الأَحمَرِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الثِّیابِ الرِّقاقِ، وَ هَلاکُ رِجالِ أُمَّتِی فِی تَرکِ العِلمِ وَ جَمعِ المالِ؛[16]

هلاکت و سقوط زنان امت من در طلای سرخ و لباس نازک است و هلاک مردان امت من در ترک علم (ناآگاهی) و انباشته نمودن ثروت است.

در مورد رعایت پاکی ثروت و دور شدن از فساد مالی فرمود:

أَربَعٌ مَن کُنَّ فِیهِ فَقَد طابَ مَکسَبُهُ: إذا اشترَی لَم یَعِب، وَ إذا باعَ لَم یَحمِدُ وَ لا یُدَلِّسُ وَ فِیما بَینَ ذلِکَ لا یَحلِفُ؛

چهار خصلت است که اگر کسی دارای آن باشد، درآمد مالی او پاک و حلال خواهد بود:

1. هنگام خریداری متاع، آن را توصیف به ‌عیب و نقص نمی‌کند.

2. هنگام فروش، از متاع خود تعریف نمی‌نماید.

3. متاع خود را آن‌گونه که هست، نشان می‌دهد، نه این که با نیرنگ آن را بهتر از آنچه هست، جلوه دهد.

4. در خرید و فروش، سوگند یاد نمی‌کند.[17]

نمونه‌ی دیگری که در شیوه‌ی زندگی پیامبر(ص) وجود داشت، قانون «عدم ضرر رسانی به‌ مردم» بود. حضرت بخشنامه کرد:

لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ فِی الإِسلامِ؛

ضرر زدن و ضرر رسانی عمدی در اسلام جایز نیست.

حضرت در هر جا که زیانی به‌ مسلمانی می‌رسید و با موعظه و اندرز و راه‌های صلح‌‌آمیز حل نمی‌شد، به ‌طور قاطع از آن جلوگیری می‌کرد. داستان «سمرۀ بن جندب» و بیرون آوردن درخت خرما معروف است.[18]

نهی از منکر امام علی(ع)

از سعید بن قیس هَمدانی نقل شده است:

روزی امام علی(ع) را در زمان خلافتش در کوفه دیدم که کنار دیواری به ‌اطراف می‌نگرد، هوا گرم بود. گفتم: در این ساعت که هنگام استراحت و آرمیدن در سرداب است، اینجا چه می‌کنی؟!

فرمود: «از خانه بیرون نیامده‌ام مگر برای آن که مظلومی را یاری کنم، یا به ‌دادرس و بی‌پناهی پناه بدهم و جلو مفاسد اجتماعی را بگیرم.» ناگهان زنی پریشان و نالان و آشفته را دیدم که به‌ دنبال کسی می‌گشت تا او را یاری نماید. تا حضرت را دید، عرض کرد: شوهرم به ‌من ظلم کرده و حق مرا پایمال نموده و سوگند یاد کرده است که مرا کتک بزند! از شما تقاضا دارم همراه من نزد شوهرم بیایید و ما را اصلاح بدهید.

امام سرش را پایین انداخت، سپس فرمود:

لا وَاللهِ حَتّی یُوخَذَ لِلمَظلُومِ حَقُّهُ غَیرَ مُتَعتَعٍ؛

سوگند به‌خدا! به‌ خانه نمی روم تا حق مظلوم، با صراحت و قاطعیت گرفته شود.

حضرت با آن بانو به‌ سوی خانه‌ی او حرکت کرد، وقتی نزدیک خانه رسیدند، امام علی(ع) کنار درِ منزل ایستاد و بر اهل خانه سلام کرد. بعد از چند لحظه، جوانی که پیراهن بلند و رنگارنگ پوشیده بود، از خانه بیرون آمد. امام فرمود: «از خدا بترس! تو همسرت را تهدید و به ‌وحشت انداخته‌ای.»

جوان با گستاخی گفت:

این جریان، خصوصی است. به ‌تو چه مربوط است؟! حال که چنین شد، به‌ خاطر گفتار تو، او را به ‌آتش می‌کشم!

جوانِ گستاخ ضربه‌ی شمشیر علی‌(ع) را بر سینه‌اش حس کرد و نقش بر زمین شد.

امام فرمود:

آمُرُکَ بِالمَعروفِ وَ أَنهاکَ عَنِ المُنکَرِ، وَ تُردُّ المَعروفَ؛

تو را به ‌کار نیک امر می‌کنم و از کار زشت نهی می‌کنم. تو کار نیک را رد می‌کنی؟! همین حالا توبه کن وگرنه تو را می‌کشم.

همسایه‌ها بیرون آمده، اجتماع کردند.

چوانِ گستاخ سخت وحشت‌زده شده بود، مَلتمسانه به ‌امام عرض کرد:

مرا ببخش، خدا تو را ببخشد! سوگند به ‌خدا! به‌ گونه‌ی شایسته با همسرم رفتار می‌کنم.[19]

به ‌این ترتیب امام با نهی از منکر عملی خود، شاخ و شانه‌ی جوان را شکست و بین زن و شوهر آشتی داد.

نهی از منکر امام صادق(ع)

شُقرانی فرزند غلام آزاد شده‌ی رسول خدا بود. از این رو با خاندان نبوت آشنایی داشت، ولی شراب می‌خورد.

نقل می‌کند:

منصور دوانیقی به‌ مردم جایز می‌داد. جمعیت ازدحام کرده بودند. من کسی را نداشتم که واسطه شود و جایزه‌ام را بگیرد. امام صادق(ع) از آنجا عبور کرد. حاجتم را به ‌امام(ع) عرض کردم. او رفت و جایزهام را گرفت و به ‌من داد و فرمود:

یا شُقرانِی! إنَّ الحَسَنَ مِن کُلَّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ أَنَّهُ مِنکَ أَحسَنَ لِمَکانِکَ مِنّا وَ إِنَّ القَبِیحَ مِن کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَ أنَّهُ مِنکَ أقبَحُ لِمَکانِکَ مِنّا؛[20]

ای شُقرانی! نیکی از هر شخص، نیک است، ولی از تو که به‌ ما نسبت داری، نیک‌تر است، و زشتی از هر کسی زشت است، ولی از تو که به‌ ما نسبت داری، زشت‌تر است.

به ‌این ترتیب، امام صادق(ع) با برخورد محبّت‌آمیز، نهی از منکر نمود. نخست شخصیّت به او داد، سپس نصیحتش کرد.

برخاستن امام صادق(ع) از کنار سفره

در یکی از سفرها، امام صادق(ع) به‌ حیره (شهری بین کوفه و بصره) آمد. منصور دوانیقی (دومین خلیفه‌ی عباسی) پسرش را ختنه کرده و جمعی را به ‌مهمانی دعوت نموده بود. امام صادق(ع) ناگریز در مجلس حاضر بود.

وقتی سفره‌ی غذا را پهن کردند، یکی از حاضران آب خواست. به‌ جای آب، شراب آوردند. وقتی ظرف شراب را به ‌او دادند، امام برخاست و به‌ عنوان اعتراض مجلس را ترک کرد و فرمود:

مَلعَونٌ مَن جَلَسَ عَلی مائِدَۀٍ یُشرَبُ عَلَیها الخَمرُ؛[21]

ملعون است کسی که کنار سفره‌ای بنشیند که در آن، شراب نوشیده می‌شود.

به این ترتیب، حضرت با ترک مجلس، نهی از منکر کرد.

راز چهره‌ی خشمگین امام صادق(ع)

اسحاق بن عمار می گوید:

به محضر امام صادق(ع) رفتم. آن بزرگوار با چهره‌ی خشمگین به ‌من نگریست. رازش را پرسیدم.

فرمود:

«تو نسبت به ‌مستضعفان پیرو ما، بی‌توجه و بی‌اعتنا هستی، چرا که به ‌من خبر رسیده، در کنار درِ خانه‌ات، دربانانی گماشته‌ای، تا مستمدان شیعه را از آنجا دور سازند.»

عرض کردم: فدایت شوم! از شهرت و مشهور شدن ترس دارم.

فرمود:

آیا از عذاب الهی ترس نداری و نمی‌دانی هرگاه مؤمنی به مؤمن دیگر برسد و دست به‌ هم بدهند، خداوند رحمتش را بر آنان می‌فرستد؟! 99 درصد از این رحمت مربوط به ‌کسی است که محبّت بیشتر به‌ مؤمن دیگر دارد. هنگامی که دو نفر مؤمن با همدیگر همدل و همدم شدند، رحمت خداوند آنان را فرا می‌گیرد و هرگاه دو نفر مؤمن با همدیگر صحبت کنند، بعضی از فرشتگان مراقب اعمال می‌گویند: کنار برویم، شاید این دو، سخن سرّی با همدیگر داشته باشند و خداوند آنها را پوشانده است.[22]

نهی از منکر امام کاظم(ع)

یعقوب سرّاج می‌گوید:

به‌ حضور امام صادق(ع) رفتم، دیدم در کنار گهواره‌ی پسرش ایستاده است. موسی [=امام کاظم(ع)] در گهواره بود. مدّتی با او سخن گفت. پس تز آن نزد امام صادق(ع) رفتم. به‌ من فرمود: «نزد مولایت [در گهواره] برو و بر او سلام کن.» کنار گهواره رفتم و سلام کردم. موسی بن جعفر که کودکی در گهواره بود، جواب سلام مرا با کمال شیوایی داد و فرمود: «برو آن نام را که دیروز بر دخترت گذاشته‌ای، عوض کن. سپس نزد من بیا، زیرا خداوند چنان نامی را نمی‌پسندد.»

[خداوند به ‌یعقوب دختری داده و او نامش را «حُمَیرا» گذاشته بود.]

امام صادق(ع) به ‌من فرمود: «برو به ‌دستور او (موسی) رفتار کن، تا هدایت گردی.» من هم رفتم و نام دخترم را تغییر دادم.[23]

موسی بن بُکیر می‌گوید:

در محضر امام کاظم(ع) بودم، یک مشت دینار طلا پیش او دیدم، حضرت یکی از سکه‌ها را برداشت و دو نصف کرد و به‌ من داد و فرمود:

اَلقِهِ فِی البالُوعَۀِ حَتّی لا یُباعَ شَیءٌ فِیهِ غَشٌّ؛[24]

دینار [قلاّبی] را به‌ چاه فاضلاب بینداز تا با چیزی که قلاّبی است، معامله نشود.

با این که حکومت در دست امام کاظم(ع) نبود، ولی حضرت نمی‌توانست خیانت و نیرنگ را تحمل کند. شیوه‌ی نهی از منکر عملی امام به ‌ما می‌آموزد هرگاه پول قُلاّبی به‌ دستمان آمد، حق نداریم آن را به مصرف برسانیم، مثلاً یک نفر ناآگاه را پیدا کنیم و با آن پول داد و ستد کنیم.

ابونصر، بشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزی، از زهّاد و پارسایان معروف بغداد در قرن سوم هجری بود و در 75 سالگی در 227 ه‍.ق. در بغداد از دنیا رفت و در همان جا به‌ خاک سپرده شد. نقل می‌کنند: او ثروتمند‌زاده و سرمایه‌دار بود و در دوران جوانی همواره با ساز و آواز و شراب و شهوترانی سر و کار داشت. روزی امام کاظم(ع) در بغداد، از کنار خانه‌ی او عبور کرد. صدای سازوآواز شنید که از خانه می‌آمد. همان دم کنیزی برای ریختن زباله بیرون آمد. امام فرمود:

یا جارِیۀ! صاحِبُ هذِهِ الدّارِ حُرٌّ أو عَبدٌ؛

ای کنیز! صاحب خانه، آزاد است یا بنده؟

کنیز گفت: آزاد است.

امام فرمود: صَدَقتِ لَو کانَ عَبداً خافَ مِن مَولاهُ؛

راست گفتی. اگر بنده بود، از آقایش می‌ترسید.

کنیز به‌ خانه برگشت و امام از آنجا دور شد. بُشر که کنار سفره‌ی شراب نشسته بود، به‌ کنیز گفت: چرا دیر بازگشتی؟

کنیز گفت: مردی از اینجا عبور ‌کرد، با من چنین و چنان گفت.

بُشر از سخن امام کاظم(ع) تحت تأثیر قرار گرفت و همان دم سفره‌ی شراب و بزم را رها کرد، حتی آن‌قدر صبر نکرد که کفش بپوشد. با پای برهنه به‌ دنبال امام حرکت کرد، تا این که به‌ حضور امام کاظم(ع) رسید و عذرخواهی کرد و توبه‌ نمود و از شدت شرمندگی، نزد حضرت گریه کرد.[25]

از این رو به‌ لقب «حافی» که به‌ معنای پابرهنه است، خوانده شد؛ چرا که در این حال، به ‌توفیق توبه دست یافت.

با چشم‌ خوار منگر تو بر این ‌پابرهنگان/ نزد خِـرد عـزیـزتر از دیده‌ی ترند

امر به ‌معروف عملی امام رضا(ع)

امام رضا(ع) زمانی که در خراسان می‌زیست، به‌ دستور مأمون، علمای برجسته از فرقه‌های گوناگون در مجالس مناظره حاضر می‌شدند و امام با آنان مناظره و بحث می‌کرد.

در یکی از این مجالس «عمران صابی» که از دانشمندان بود، درباره‌ی توحید با امام به ‌بحث پرداخت. هر سؤالی مطرح می‌کرد، امام با استدلال جواب می‌داد. بحث و مناظره به‌ اوج رسیده بود. در همین هنگام ظهر رسید.

امام به ‌مأمون فرمود:

الصَّلاۀُ قَد حَضَرَت؛ وقت نماز فرا رسید.

عمران صابی گفت: آقا! دنباله‌ی بحث و پاسخ مرا قطع نکن! بنشین، بعد از پایان بحث، برای نماز برو. دلم سوخته و فرو ریخته است.

امام تحت تأثیر احساسات عمران قرار نگرفت و نماز اوّل وقت را فدای بحث و بررسی نکرد و با قاطعیت فرمود:

نُصَلِّی وَ نَعُودُ؛ نماز می خوانیم و باز می‌گردیم.

امام با همراهان برخاست و نماز را خواند و پس از نماز به‌ مجلس بازگشته و بحث و بررسی را ادامه داد.[26]

به ‌این ترتیب، امام عملاً امر به‌ معروف کرد و در وضع بحرانی، نماز اوّل وقت را از یاد نبرد و به ‌ما آموخت حریم مقدسات را حرمت نهیم.

جمعی از شیعیان، در آن هنگام که امام رضا(ع) در خراسان بود، از بلاد دور، به ‌خراسان رفته، به محضر امام رسیدند. این جمع، گرچه شیعه بودند، امام به‌ گناهانی آلوده بودند. اینان یک ماه در خراسان ماندند و هر روز دوبار به ‌درِ خانه‌ی امام رضا(ع) می‌آمدند، ولی امام اجازه‌ی ورود نمی‌داد. سرانجام توسط دربان به ‌امام پیام دادند: از راه دور آمده‌ایم. اگر شما را ملاقات نکنیم، روسیاه خواهیم شد و هنگام مراجعت به ‌وطن، نزد مردم، شرمنده و سرافکنده خواهیم شد. به ‌ما اجازه‌ی ملاقات بده!

دربان، پیام آنان را به ‌امام رساند. امام اجازه‌ی ورود داد. آنان گِله کردند. امام فرمود:

این که اجازه به ‌شما ندادم، از این رو بود که ادعا می‌کنید شیعه‌ی علی(ع) هستید، ولی دروغ می‌گویید! شیعه‌ی علی، حسن و حسین(ع) و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار بودند. شما مدعی هستید که شیعه‌ی امام علی هستید، ولی در بیشتر اعمال، با حضرت مخالفت می‌نمایید... ‌.

آنان همان دم استغفار و توبه کردند، آنگاه امام با آغوش باز، از آنان پذیرایی کرد و گرم گرفت.[27]

به ‌این ترتیب، امام رضا(ع) با به ‌کار بردن یکی از مراحل عملی امر به ‌معروف و نهی از منکر (روی‌گردانی) آنان را ادب کرد.

هشام بن ابراهیم عبّاسی شایع کرده بود، حضرت رضا(ع) غنا (ساز و آواز شهوت‌انگیز) را حلال کرده است. وقتی این خبر به ‌حضرت رسید، فرمود:

لَعَنَ اللهُ العَبّاسِیٌّ؛ فَإنَّهُ زِندِیقٌ؛[28]

خداوند [هشام بن ابراهیم] عبّاسی را لعنت کند. او زندیق [=کافر فاسدالعقیده و منحرف] است.

روزی مأمون (هفتمین خلیفه‌ی عبّاسی) وضو می‌گرفت و غلامش آب می‌ریخت و در وضو گرفتن به‌ او کمک می‌کرد. امام رضا(ع) به‌مأمون فرمود:

لا تُشرِک ... بِعبادَۀِ رَبِّکَ؛

روز جمعه، حضرت رضا(ع) از مسجد جامع باز می‌گشت. عرق و گرد و غبار او را فرا گرفته بود. دیدم دست‌هایش را به‌ آسمان بلند نمود و دعا کرد.[29]

أللّهُمَّ إن کانَ فَرَجِی مِمّا أنَا فِیهِ بِالمَوتِ فَعَجِّل لِیَ السّاعَۀَ؛[30]

خدایا! اگر آسودگی من از وضع موجود، در مرگ است، همین ساعت در مرگ من شتاب کن.

این حالت بیانگر نارضایتی امام از حکومت مأمون بود، که حضرت در فرصت‌های مناسب، ناخشنودی خود را نسبت به‌ حکومت مأمون آشکار می‌ساخت و نهی از منکر می‌نمود و مردم را نسبت به‌ حکومت ظالمانه‌ی مأمون آگاه می‌کرد.

زید بن موسی بن جعفر، معروف به ‌«زید النّار» ادعای امامت کرد و عده‌ای را دور خود جمع نمود. حضرت رضا(ع) موضع‌گیری سختی در برابر او نمود. در روایت آمده است:

وَ حَلَفَ أن لا یُکَلِّمَهُ أَبَداً ما عاشَ؛[31]

حضرت سوگند یاد کرد تا زنده است، با زید سخن نگوید.

عمیر بن یزید می‌گوید:

در محضر امام رضا(ع) بودم. سخن از محمد بن جعفر (عموی حضرت) به‌ میان آمد [با توجه به ‌این که محمد بن جعفر، با مأمون ساخت و باخت داشت و مأمون از او سوء‌استفاده می‌کرد، از جمله در شب شهادت حضرت امام رضا(ع)، مأمون با واسطه قرار دادن محمد بن جعفر، مردم را پراکنده نمود].[32] امام رضا(ع) فرمود:

إنّی جَعَلتُ عَلی نَفسُی أن لا یَظِلِّنی وَ إیّاهُ سَقفُ بَیتٍ؛

با خود عهد کرده‌ام زیر یک سقف با او نباشم.

تعجب کردم و با خود گفتم: حضرت رضا(ع) ما را به‌ نیکوکاری و صله‌ی رحم دعوت می‌کند، ولی نسبت به ‌عمویش این‌گونه می‌گوید!

امام به ‌من نگریست و فرمود:

«کار من [بی‌اعتنایی نسبت به ‌عمویم] عین نیکوکاری و صله‌ی رحم است، زیرا اگر با او رفت و آمد کنم، او را تأیید کرده‌ام، در نتیجه، مردم سخن و روش او را تصدیق خواهند کرد، ولی اگر با او رفت و آمد نکنم، مردم سخن او را نمی‌پذیرند.»[33]

این حدیث بیانگر آن است که امام رضا(ع) به ‌جایی که موجب تأیید شخص گناهگار شود، نمی‌رفت؛ گر چه عمویش باشد. این نهی از منکر عملی است.

اینها نمونه‌هایی از شیوه‌ی برخورد امامان با مفاسد و نهی از منکر بود. به‌ امید آن که با بهره‌گیری از این شیوه‌ها و با برنامه‌ریزی‌های کوتاه و درازمدّت (روبنایی و زیربنایی) بتوانیم جامعه را از لوث گناه و گناهگار پاک کنیم.

پی‌نوشت‌ها

[1]- نهج ‌البلاغه، حکمت 374.

[2]- نفس‌المهموم، ص 45.

[3]- نهج‌البلاغه، حکمت 374.

[4]- پیامبر رحمت، ص 93.

[5]- نهج‌البلاغه، نامه‌ی 65.

[6]- تحف‌العقول، ص 263.

[7]- شیخ مفید، اختصاص، ص 261.

[8]- اصول کافی، ج 2، ص 262.

[9]- به‌ معنی لباس ضخیم است.

[10]- سیره‌ی ابن هشام: ج 3، ص 354

[11]- طبق بعضی روایات، نام این خواهر و برادر، انیسه و عبدالله بود (بحارالانوار، ج 22، ص 247).

[12]- اصول کافی، ج 2، ص 161.

[13]- روضۀ‌الکافی، ص 153؛ فروغ کافی، ج 5، ص 151.

[14]- فروع کافی، ج 5، ص 161.

[15]- اصول کافی، ج 2، ص 668.

[16]- لئالی‌الاخبار، ج 2، ص 97.

[17]- فروع کافی، ج 5، ص 153.

[18]- ر. ک: وسائل‌الشیعه، ج 17، ص 340، باب 12.

[19]- سفینۀ‌البحار، ج 2، ص 321.

[20]- انوارالبهیه، ص 245.

[21]- فروع کافی، ج 6، ص 268.

[22]- مجموعه ورّام: ج 2، ص 198.

[23]- اصول کافی، ج 1، ص 310.

[24]- فروغ کافی، ج 5، ص 160.

[25]- الکنی و الالقاب: ج 2، ص 168.

[26]- عیون‌ اخبارالرضا: ج 1، ص 172.

[27]- بحارالانوار: ج 68، ص 158-159.

[28]- رجال کشّی: ص 501.

[29]- وسائل‌الشیعه: ج 1، ص 336.

[30]- انوار البهیه: ص 365.

[31]- عیون اخبار الرضا: ج 2، ص 233

[32]- همان: ص 242. سرانجام رسماً مأمون را به‌ عنوان خلفیه‌ی بر حق معرّفی کرد.

[33]- همان ص204

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: