نگاهی به زندگی امامزادگان
پس از امامان، نباید نقش امامزادگان را در تحکیم و گسترش دین فراموش کرد. هیچ کس پس از پیامبر(ص) و امامان، مانند امامزادگان بر ما حق ندارند.
قهرمانان برجسته از یاران امام حسین(ع) که سخاوتمندانه در راه اسلام، شهد شهادت نوشیدند امامزاده بودند، مانند:
حضرت عباس و سه برادرش: عون و عثمان و عبدالله؛ علیاکبر و فرزندان امام حسین(ع) و نوادههای انقلابی او؛ زید بن علی و فرزند او یحیی بن زید؛ و «شهدای فخّ» به سرداری حسین بن علی؛ فرزند حسن مثلّث و صدها امامزادهی دیگر، که تا سر حدّ شهادت، به حمایت از آیین اسلام پرداختند. آثار درخشان و پرباری که از امامزادگان بروز کرد، نتیجهی تعلیم و تربیت صحیح امامان بود که چنان گنجینهها و ذخیرههای بزرگ و گرانبهایی را به جامعه اهدا نمودند.
حضرت علیاکبر امامزاده است در مکتب امام حسین(ع) به درجهی عالی کمال رسید. امام حسین(ع) او را چنین تمجید میکند:
اَشبَهُ النّاسِ خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولِ اللهِ؛[1]
علیاکبر شبیهترین انسانها از نظر جمال و کمال و منطق به رسول خدا است.
حضرت عبّاس امامزاده است و آنچنان جهاد و ایثار کرد که امام حسین(ع) وقتی پیکر خونین و مطهّرش را در روز عاشورا دید، فرمود:
جَزاکَ اللَه خَیراً یا اَخِی لَقَد جَاهَدتَ فِی اللهِ حَقَّ جَهادَهِ؛[2]
برادر! خداوند پاداش خیر به تو عنایت فرماید! تو حق جهاد را به جا آوردی.
قیام امامزادگان
از متون تاریخ و روایات فهمیده میشود از عصر امام باقر(ع) تا عصر امام هادی(ع)، امامزادگان بسیاری که دستپرودهی امامان بودند، در برابر طاغوتهای اموی و عبّاسی قیام کردند.
محدّث بزرگ، ابوالفرج اصفهانی، در کتاب مقاتلالطالبیین، شرح حال 216 امامزاده را که به شهادت رسیدهاند، ذکر کرده است. قیام علویان و نوادگان امام حسن مجتبی(ع) و... از عصر هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفهی اموی) تا عصر متوکّل (دهمین خلیفهی عبّاسی) یعنی در قرنهای دوم تا چهارم هجری، سراسر تاریخ را پر کرده است و همواره زندانها پر از علویان آزاده و انقلابی بوده است.
امامان شیعه همهی قیامها را تأیید میکردند، جز موارد اندکی که رهبران قیام، مردم را به سوی خود دعوت میکردند. امامان در این موارد، به جهت این که انگیزهی قیام را قبول نداشتند، قیامها را تأیید نمینمودند؛ اما اکثر قیامهای آلعلی و سادات را تأیید مینمودند.
پاسخ به دو سؤال
1. چرا امامان در قیامهای علویان و سادات، به طور مستقیم شرکت نمینمودند؟
2. چرا در بعضی موارد، مجاهدان را از قیام منع مینمودند و با تعبیراتی مانند: کشته میشوید، قیامتان به نتیجه نمیرسد و... با آنان برخورد مینمودند؟
پاسخ سؤال اوّل: امامان میدانستند قیامها به پیروزی نمیرسد و سران کشته خواهند شد، ولی قیام را برای کنترل گستاخی حاکمان طاغوتی، مفید میدانستند. اگر خودشان مستقیم شرکت میکردند، کشته میشدند. در نتیجه، رهبری فکری و سیاسی جامعهی شیعه از دست میرفت. علاوه بر این اگر ستاد مرکزی رهبری متلاشی میشد، پشتوانهی قیام علویان نابود میگردید و ضربهی سختی بر آنان وارد میشد.
پاسخ سؤال دوم: منع امامان در مواردی که انگیزهی قیام درست بود، به سبب آن نبود که قیام نادرست بود و فایده نداشت، بلکه به جهت این بود که قیامها شکست میخورد و رهبران کشته میشدند. از این رو، مخفیانه با تعبیرات گوناگون، قیامهای را تأیید مینمودند، مگر مواردی که رهبر قیام، مردم را به سوی خود دعوت میکرد.
برای روشن شدن مطلب، به ذکر چند نمونه از قیامهای علویان، سادات و امامزادگان میپردازیم:
قیام خونین زید بن علی
امام سجاد(ع) پانزده فرزند داشت. در میان آنان، پس از امام باقر(ع)، هیچ کدام در مقام، مانند زید بن علی نبودند که بر ضد حکومت طاغوتیِ «هشام بن عبدالملک» قیام کرد و با یارانش به شهادت رسید.
شیخ مفید در ارشاد، دربارهی زید میگوید:
و کان زید بن علی بن الحسین(ع) عین إخوتَه بعد أبیجعفر و أفضلهم، و کان عابداً وَرِعاً فقیهاً سخیّاً شجاعاً وَ ظَهَرِ بِالسَّیفِ بأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر و یطلب بثارات الحسین؛
زید بن علی پس از امام باقر(ع)، شریفترین و برترین برادران حضرت بود. او مردی عابد، پرهیزکار، فقیه، سخاوتمند و شجاع بود و برای اجرای امر به معروف و نهی از منکر و خونخواهی حسین(ع)، با شمشیر خروج کرد.
او در روز دوشنبه دوم ماه صفر 120 ه.ق در 42 سالگی به شهادت رسید.[3]
سپس به سند خود از جارود بن منذر نقل می کند:
وارد مدینه شدم. از هر کس در مورد زید بن علی سؤال کردم، در پاسخ گفت:
ذلکَ حَلِیفُ القرآنِ؛[4] زید همواره با قرآن است و از آن جدا نمیگردد.
امامان گر چه به طور مستقیم در قیام زید شرکت نکردند، ولی با تعبیرات مختلف، او و قیامش را تأیید نمودند؛ به عنوان نمونه روزی امام باقر(ع) به برادرش، زید نگاه کرد و فرمود:
هذا سَیِّدُ أَهلِبَیتِی وَ الطّالِبُ بِأَوتارِهِم؛
این شخص سرور دودمان من و خونخواه آنان است.
سپس فرمود:
لَقَد اَنجَبَت أَمٌّ وَلَدَتکَ یا زَیدُ؛[5]
حقّاً مادری که تو را زایید، دارای نجابت و اصالت بود.
نیز فرمود:
اَللّهُمَّ اشدُد أَزرِی بِزَیدٍ؛
خدایا پشتم را به زید، محکم گردان.
روزی زید به حضور امام باقر(ع) آمد، امام این آیه را خواند:
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ؛[6]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! نگهبان عدالت باشید و برای خدا گواهی دهید.
سپس به زید روی کرد و فرمود:
أنتَ وَاللهِ یا زَیدُ مِن أَهلِ ذلِکَ؛[7]
سوگند به خدا، ای زید! تو مصداق این آیه هستی.
امام صادق(ع) فرمود:
إنَّ زَیداً کانَ عالِماً، وَ کانَ صَدُوقاً، وَ لَم یَدعُکُم إِلی نَفسِهَ، وَ إنَّما دَعاکُم اِلَی الرِّضا مِن آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَو ظَفَرَ لَوَفَی بِما دَعاکُم إلَیهِ؛[8]
زید مردی عالم و راستگو بود و شما را به سوی خودش دعوت نمیکرد، بلکه به راهی که مورد رضایت آلمحمد است فرا میخواند. اگر پیروز میشد، به وعدهی خود، وفا مینمود.
در سخن دیگر فرمود:
أَمَّا الباکِی عَلی زَیدٍ فَمَعَهُ فِی الجَنَّۀِ، أَمَّا الشّامِتُ فَشَرِیک فِی دَمِهِ؛[9]
آن که در سوگ زید گریست ، همراه او در بهشت است، و آن که قیام [قیام] او را محکوم کرد، در خون او شریک است.
شیخ مفید در ارشاد می نویسد:
هنگامی که زید کشته شد، امام صادق(ع) بسیار غمگین گردید و از مال خود هزار دینار میان خانوادههای پیرو زید که با او کشته شده بودند، پخش کرد.[10]
امام رضا(ع) به مأمون فرمود:
زید بن علی را به «زید النّار» برادرم تشبیه نکن! زید بن علی از علمای آل محمد بود و برای خدا خشم کرد و با دشمنان جنگید تا در راه خدا کشته شد. پدرم فرمود: از پدرم جعفر بن محمد [امام صادق] شنیدم که در شأن زید بن علی فرمود:
رَحِمَ اللهُ عَمَّی زَیداً؛ إنَّهُ دَعا إلی الرِّضا مِن آلِ مُحَمّدٍ وَلَو ظَفَرَ لَوفی بِما دَعا إِلَیهِ؛
خداوند عمویم، زید را رحمت کند! او مردم را [در قیام خود] به سوی خشنودی [امام] آل محمد میکرد. اگر پیروز میشد، به این دعوت وفا مینمود [و امامت امامان معصوم را میپذیرفت.]
در پایان، حضرت رضا(ع) فرمود:
وَ کانَ زَیدٌ وَاللهِ مِمَّن خُوطِبَ بِهذِهِ الآیَۀِ: وَ جَاهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجتَبَاکُمْ ؛[11]
سوگند به خدا! زید از کسانی بود که مورد خطاب این آیه [و مشمول آن] شد: «و در راه خدا جهاد کنید و حق جهادش را ادا نمایید. او شما را برگزید.»[12]
***
امامان شیعه به رهبران قیام تذکر میدادند در ظاهر، موفق نخواهند شد و شکست میخورند؛ اما قیامشان را تأیید مینمودند، زیرا همین قیامها، فوایدی داشت، مثلاً در مورد زید بن سجاد روایت شده است به حضور برادرزادهاش، امام صادق(ع) آمد و در مورد قیام خود مشورت کرد. امام فرمود:
یا عَمِّ! إن رَضِیتَ أَن تَکونَ المَقتُولَ المَصلُوبَ بِالکُناسَۀِ فَشَأنکَ؛
عمو! اگر راضی هستی در محلهی کُناسهی کوفه، کشته شوی و به دار آویخته گردی، اختیار با خودت است.
وقتی زید از حضور امام رفت، امام صادق(ع) فرمود:
وَیلٌ لِمَن سَمِعَ واعِیَتَهُ فَلَم یُجِبهُ،[13]
وای برکسی که صدای کمکخواهی زید را بشنود، ولی جواب مثبت ندهد.
***
روایاتی در نکوهش زید نقل شده است که علمای اسلام قسمتی از روایات را از نظر سند مردود شمردهاند و قسمتی را بر اساس تقیه دانستهاند.
حضرت آیۀاللهالعظمی خویی(قدسسره) در کتاب ارزشمند معجم رجال احادیث الشیعه، در شرح حال زید بن علی که روایتکنندهی روایات بسیاری است، به ذکر نُه روایت که بیانگر بدگویی از زید است، پرداخته و همهی آنها را از نظر سند، و یکی را از نظر دلالت رد کرده است.[14]
شهادت زید و سوزاندن پیکر او
زید هدف قیام خود را چنین تبیین میکرد:
لَوَدِدتُ أنَّی أحرَقُ بِالنّارِ وَ أَنَّ اللهَ أَصلَحَ لِهذِهِ اِلأُمَّۀِ أمرَهَا؛
دوست دارم با آتش سوزانده گردم، و خداوند امور مسلمانان را اصلاح کند.
زید در شوال 119 یا 120 هجری، در کوفه از شیعیان بیعت گرفت. تعداد آنان را پانزده تا هشتاد هزار نفر نوشتهاند.
وقتی جنگ شروع شد و لشکر هشام بن عبدالملک در اطراف کوفه وارد جنگ شد. کوفیان اطراف زید را خالی کردند و از آن همه بیعتکننده، تنها پانصد یا سیصد نفر باقی ماند.
زید با همان یاران اندک به جنگ ادامه داد، تا این که تیری بر پیشانیاش خورد، او را به خانهی یکی از یاران بردند و در آنجا، روز جمعه سوم ماه صفر به شهادت رسید.
جسد مطهر زید را یارانش، مخفیانه در محلی به خاک سپردند. دشمن، جسد او را پیدا کرد و از قبر بیرون آورد و سر از بدنش جدا نمود و به مدینه فرستاد. پیکر بیسرش را به دار آویختند. مدّت طولانی که از یک سال تا شش سال نوشتهاند بر دار آویزان بود، سپس ولید بن یزید (یازدهیمن طاغوت اموی) دستور داد بدن خشکیدهی او را از دار برداشته با آتش سوزاندند. اکنون بارگاهی در محل سوزاندن پیکر مطهر زید بنا شده است، در حدود شش فرسخی نجف اشرف، در بیابان قرار دارد و زیارتگاه شیعیان است. [15]
قیام یحیی بن زید و عیسی بن زید دو نمونهی دیگر از شورشهای امامزادگان آل حسین بر ضد طاغوتیان است.
قیامهای خونی آل حسن(ع)
منصور دوانیقی، دومین خلیفه و طاغوت عبّاسی، پس از مرگ سفّاح در ذیحجهی 132 ه.ق به خلافت رسید و مدّت 22 سال خلافت کرد. در این مدّت، جنایات هولناکی انجام داد. امامزادگان غیور و با شهامت، از هر گوشه بر ضد او قیام و شورش نمودند. او بسیاری را با سختترین شکنجهها به شهادت رساند.
افراد برجستهای که از آل ابوطالب بودند و منصور آنان را کشت، بیشتر از فرزندان و فرزندزادگان «حسن بن امام حسن مجتبی(ع)» معروف به »حسن مثنّی» و فرزندان و فرزندزادگان «زید بن امام حسن(ع)» بودند؛ مانند:
1. عبدالله محض، فرزند حسن مثنّی. به سبب آن که پدر و مادرش (فاطمه بنتالحسین) سیّد بودند، او را سیّد محض (خالص) خواندند.
2. محمد بن عبدالله محض (نفس زکیّه).
3. حسن مثلّث، فرزند حسن مثنّی که در زندان کوفه به شهادت رسید.
4. ابراهیم، فرزند عبدالله محض.
5، 6 و 7. علی و عبدالله و عبّاس، پسران حسن مثلّث.
8 و 9. علی و عبدالله اشتر، پسران نفس زکیّه.
10. علی بن حسن بن زید بن حسن.[16]
شکنجه و قساوت منصور دوانیقی
دژخیمان منصور، عبدالله اَشتر، فرزند مفس زکیّه ار در هند دستگیر کردند و سرش را از بدن جدا نمودند و برای منصور فرستادند.
منصور دستور داد موسی، پسر عبدالله محض را دستگیر کردند و هزار تازیانه زدند.[17]
هنگامی که منصور دوانیقی، شهر بغداد را میساخت، دستور داده بود دژخیمانش، سادات علوی را هر جا یافتند، دستگیر کنند و دستگیرشدگان را لابهلای ستونهای ساختمانهای بغداد قرار دهند! روزی یکی از سادات را که نوجوانی زیبارو و از فرزندزادگان امام حسن مجتبی(ع) بود، دستگیر کردند و او را به بنّا تحویل دادند تا او را میان آجر و گِل ساختمان بگذارد؛ و جاسوسی بر او گماشتند تا تخلّف نکند.
بنّا از ترس، نوجوان را میان ستون قرار داد، ولی دلش سوخت و سوراخی در ستون گذاشت، تا راه تنفس نوجوان مسدود نشود و آهسته به نوجوان گفت:
ناراحت نباش، صبر کن. من در فرصت مناسب تو را از داخل ستون خارج خواهم ساخت.
بنّا، نیمههای شب، نوجوان را از میان ستون بیرون آورد و به او گفت: تو را آزاد میکنم. برو و خود را پنهان کن. مواظب باش خون من و کارگرهای زیردست من ریخته نشود. من تو را نجات دادم؛ مبادا جدّت، رسول خدا(ص) در روز قیامت، مرا در پیشگاه خدا بازخواست کند. سپس بنّا به وسیلهی ابزار بنّایی، موی سر نوجوان را تراشید و به او گفت برو و خود را پنهان کن و نزد مادرت مراجعت نکن که به دام مأموران منصور بیفتی.
نوجوان گفت: اکر مادرم از ماجرای نجات من آگاه شود، خاطرش آرام میگیرد و بیتابی و گریهی زیاد نخواهد کرد. در این صورت دلیل ندارد نزد مادرم باز گردم. تو جریان را به مادرم بگو.
نوجوان از آنجا گریخت و معلوم نشد به کجا رفت.
بنّا میگوید: نوجوان علوی، نشانی خانهاش را به من داده و موی سرش را به من سپرده بود. طبق نشانی، به طرف خانهی مادرش رفتم. وقتی نزدیک خانه رسیدم، زمزمهی گریه و نالهای مانند زمزمهی زنبور را شنیدم، فهمیدم صدای گریهی مادر نوجوان است. نزد او رفتم و خود را معرّفی کردم و ماجرا را به او گفتم و موی سر پسرش را به او دادم. سپس بازگشتم.[18]
مبارزات قهرمانانهی حسین فرزند علی بن حسن مثلّث
یکی از مردان بزرگ و با شهامتی که با فداکاریهای خود، پرچم مخالفت با حکومت ستمگرانهی بنیعبّاس را برافراشت، حسین فخّ است که او را به جهت این که در سرزمین فَخّ[19] شهید شد، شهید فخّ میخوانند.
نهضت او چنان چشمگیر بود که به نقل ابونصر بخاری، امام جواد(ع) فرمود:
برای ما اهل بیت، بعد از کربلا قتلگاهی بزرگتر از فخّ دیده نشده است.
جهت دیگر شباهت شهدای فَخّ با شهدای کربلا این است که بدنهای قطعه قطعه شدهی شهدای فَخّ سه روز بر خاک افتاده بود و آنان را دفن نکردند.
مجاهدات قهرمانانهی حسین و شهیدان فَخّ که در برابر ظلم و ستم سرسختانه نبرد کردند و به شهادت رسیدند، شگفتانگیز است.
خون پیامبر(ص) در رگهایشان میجوشید، و هیچگاه حاضر نمیشدند بیدادگریها و جنایات بنیعبّاس را ببینند و خاموش بنشینند. زندگی مرفّه و علاقه و احترام مردم آنان را راضی نمیکرد و سیاهچالها و زنجیرهای شکنجه، آشنای صمیمی و یارشان بود.
در روزگاری که حکومتهای بنیامیه و بنیعبّاس در قصرهای خود، در کنار شراب و نوازندگان، به شهوتپرستی و عیش و نوش، ایّام را میگذراندند، خاندان پیامبر(ص) به جرم رشادت و نهضت بر ضد ستمگران، برای دفاع از مردم مظلوم و ستمدیده و مطالبهی حقوق مردم، زندان و مرگ را برمیگزیدند، و چقدر در این راه خشنود بودند. آنان در زندانها، به عبادت خدا و ستایش او میپرداختند و لبهای پاکشان پیوسته به ذکر خدا در حرکت بود. قلبهای زنده و پرتنش آنان از عشق خدا موج میزد و خاطرههای فداکاری پدرانشان همواره در دلشان زنده بود.
آغاز و انجام نهضت حسین
هر سال تعداد نسبتاً زیادی از شیعیان عازم حج میشدند. حاجیان، سر راه خود چند روزی در مدینه میماندند. در سال 169 هجری وقتی هفتاد نفر از آنان وارد مدینه شدند، با علویان مخصوصاً با حسین بن علی (شهید فَخّ) در تماس بودند. به والی مدینه، «عبدالعزیز» گزارش دادند. او احساس خطر کرد و لحظه به لحظه بر شدّت فشار و شکنجه ی آنان افزود و از راههای مختلف آنان را تحت آزار قرار داد. چون ترس و زبونی در قاموس علویان وجود نداشت، پایمردی و رشادت و دلاوریشان لحظه به لحظه افزوده میشد. مردم آنچنان در خفقان احتناق به سر میبردند که هر لحظه ممکن بود انقلاب خونینی در مدینه رخ دهد.
مدینه در تب انقلاب میسوخت. نوکران و چاکران خلیفه سخت در تلاش بودند آل پیامبر(ص) را از میان بردارند. شکنجهگاهها از فرزندان پیامبر(ص) مالامال بود، اما از سوی دیگر باقیماندهی علویان می کوشیدند حکومت مدینه را ساقط کنند. پشتوانهی دودمان پیامبر(ص)، دلهای مردم و رشادت و شجاعت آنان بود. بیست و سه نفر از آل علی و عدهای از شیعیان گردهم آمده، انقلاب آغاز شد و شهر مدینه را تصرف کردند.
رهبر انقلاب، آزاد مرد مجاهد و پاکنهاد «حسین بن علی» (شهید فَخّ) بود. از جبین او نور رهبری و روشنبینی مشاهده میشد. او از فرصت استفاده کرد و به تنظیم سپاه پرداخت.
وی پس از نماز بر منبر رفت و پس از ستایش خدا، مردم را به کمک و فداکاری دعوت کرد و اعلام داشت:
من فرزند رسول خدا(ص)، بر جایگاه و در حرم رسولخدا(ص)، شما را به راه و روش پیامبر(ص) و اطاعت و فرمانبرداری خدا و به آنچه که مایهی خشنودی آلمحمد(ص) است میخوانم. خواستهی من عمل به کتاب خدا (قرآن) و سنّت پیامبر(ص) و رعایت عدالت و برابری میان مسلمانان است.
والی مدینه از ترس جان، از مدینه گریخت و تمام تلاشهای حسین، مو به مو برای «هادی عبّاسی» گزارش شد. هادی عبّاسی سپاه مجهزی را در موسم حج به فرماندهی محمد بن مسلم به سوی مکه بسیج نمود.
حسین در مدینه با سیصد نفر از همدستانش به قصد حج، عازم مکه شد. هنوز به مکه نرسیده بودند که در یک فرسخی مکه، در بیابان «فخ»، لشکر مجهز هادی عبّاسی جلو آنان را گرفت.
حسین به صفآرایی سپاه پرداخت و آمادهی جنگ شد و مردم را با بیان دلنشین به کمک دعوت کرد. طولی نکشید که آتش جنگ شعلهور شد و برق شمشیر حسین از هر سو دشمن را سرگردان کرد.
دشمن سفّاک عدهای از یاران حسین را اسیر کرد و جمعی را کشت. بیش از صد سر از بدن کشتهشدگان را جدا کرد و همراه اسیران نزد هادی عبّاسی فرستاد! هادی دستور داد همهی اسیران را گردن زدند.
دشمن نه تنها از دودمان پیامبر(ص) وحشت داشت، بلکه از خانههای شان و از خشت و گِلی که به آنان انتساب داشت نیز در هراس بود، زیرا یاد و نام مردانگی و شهامت آن مردان آزاده را در خاطرهها زنده میکرد.
والی مدینه (عبدالعزیز) پس از شنیدن خبر شهادت حسین و یارانش دستور داد خانههای حسین و خویشان او را آتش زدند و اموالشان را به غارت بردند![20]
نتیجه: امامزادگان که شاگردان و تربیتشدگان امامان بودند، در راه دفاع از حریم اسلام، در صحنه حضور داشتند و با شهامتی بینظیر با طاغوت پیکار کردند.
عصر متوکّل عبّاسی در عصر متوکّل (دهمین خلیفهی عبّاسی) نیز مبارزه و پیکار آل علی ادامه داشت. او با شدیدترین برخوردها و شکنجهها به آنان ستم میکرد و آل علی را میکشت یا در به در مینمود.
متوکّل دستور داد از کمک مالی مردم به آل علی جلوگیری شود، و آنان را در محاصرهی اقتصادی قرار داد، به طوری که لباسهای بانوان علوی، کهنه و پاره شده بود و یک لباس درست نداشتند که با آن نماز بخوانند و تنها یک پیراهن سالم وجود داشت که به نوبت میپوشیدند و نماز میخواندند، سپس به نخریسی مشغول میشدند. آنان با سختی و گرفتاری طاقتفرسا به زندگی خود ادامه دادند تا متوکّل از دنیا رفت و «منتصر» بر مسند خلافت نشست و دشواری را برطرف کرد.[21]
***
شاگردان و تربیتشدگان امامان نیز افرادی غیور، با شهامت، فداکار، وارسته و پرصلابت بودند و هرگز تن به ذلّت تسلیم در برابر طاغوتها ندادند، بلکه با شجاعتی بینظیر در برابرشان مقاومت کردند. یکی از آنان «ابن سکّیت اهوازی»، عالم و ادیب بزرگ شیعه، برخاسته از مکتب امام هادی(ع) است. مدّتی متوکّل عبّاسی، او را معلم فرزندان خود: «المعتز» و «المؤید» نمود. روزی که مجلس جشن متوکّل پر جمعیت بود، متوکّل به «ابن سکّیت» گفت: پسرانم را بیشتر دوست داری یا حسن و حسین؛ فرزندان علی بن ابیطالب را؟
«ابن سکّیت» با قاطعیت گفت:
وَاللهِ إنَّ قَنبِراً خادِمَ عَلِیٍّ(ع) خَیرٌ مِنکَ وَ مِن إبنَیکَ؛
سوگند به خدا! قنبر، غلام علی(ع) از تو و پسرانت برتر است.
متوکّل مغرور، چنان از این پاسخ کوبنده، خشمگین شد که دستور داد دژخیمان، زبان ابن سکّیت را از پشت سرش بیرون آوردند و آن بزرگ مرد شجاع را به شهادت رساندند.[22]
پینوشتها: [1]- اعیانالشیعه، ج 1، ص 607؛ مقتلالحسین، مقرّم، ص 312
[2]- ملاّ حبیبالله کاشانی، تذکرۀالشهداء، ص 271.
[3]- ارشاد مفید، ج 2، ص 167 و 170.
[4]- ارشاد مفید، ص 167.
[5]- قاموسالرجال، ج 4، ص 261؛ تنقیحالمقال، ج 1 ص 471
[6]- نساء (4) آیهی 135.
[7]- الغدیر، ج 3، ص 70.
[8]- الغدیر، ج 3، ص 70
[9]- الغدیر، ج 3، ص 70
[10]- ارشاد مفید، ج 2، ص 170
[11]- حج (22) آیهی 78.
[12]- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 249.
[13]- عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 249.
[14]- عیون اخبار الرضا، ج 7، ص 348-356.
[15]- عبدالرزاق مقرّم، زید الشهید، ص 143-146
[16]- تتمةالمنتهی، ص 127، شرح شهادت این امامزادگان غیور و بزرگ در منتهیالآمال، ج 1، ص 180 به بعد آمده است.
[17]- منتهیالآمال، ج 1، ص 182-183.
[18]- عیون اخبار الرضا: ج 1، ص 112.
[19]- فَخّ نام محلی است در حدود یک فرسخی مکه که حسین بن علی بن حسن مثلّث روز هشتم ذیحجه سال 169 هجری با عدهای از یاران و بستگان خود در این سرزمین در راه مبارازه با حکومت طاغوتی هادی (چهارمین خلیفهی عبّاسی) شهد شهادت نوشیدند. (مروجالذهب، ج 4، ص 185)
[20]- مقاتلالطالبیین، ص 325-333؛ داستان باستان، ص 159-160.
[21]- تتمۀالمنتهی، ص 238-239.
[22]- قاموسالرجال، ج 9، ص 460؛ اعیانالشیعه، ج 2، ص 266.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّدتقی عبدوس ـ محمّد محمّدی اشتهاردی