در جزوهی گذشته سخن از نقش امام مجتبی(ع) در زمان حکومت و خلافت ظاهری پدرشان حضرت امیرالمؤمنین(ع) بود، به گوشهای از نقش آن حضرت در جنگ جمل اشاره شد.
توجّه دارید پس از پایان جنگ جمل، حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای آنکه معاویه را (که آهنگ مخالفت با حکومت مرکزی امام داشت و مشغول تهیّهی مقدّمات حکومت خود بود) به جای خود بنشانند آماده مبارزه با او شدند و سرانجام گرفتار جنگی طولانی به نام «جنگ صفّین» شدند.
جنگ صفّین به گفتهی مسعودی در «مروّج الذّهب» مدّت 110 روز طول کشید. و جمعاً 110 هزار نفر از طرفین کشته شدند. بیست هزار نفر از سپاه امام امیرالمؤمنین(ع) و هفتاد هزار نفر از سپاه معاویه.
امام مجتبی(ع) در جنگ صفّین نیز نقش بارز و مهمّی را ایفا کردند. مورّخان نقل کردهاند که حضرت علی(ع) هنگام تنظیم کردن صفوف جنگ، طرف راست (و میمنهی) فرماندهی سپاه را به امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل سپردند، معاویه حیلهای اندیشید، تا شاید بتواند، آرایش نظامی طرف راست سپاه امام را درهم بشکند، «عبیدالله ابن عمر» فرزند عمر خطّاب را خدمت امام حسن(ع) فرستاد تا شاید بتواند حضرتش را فریب دهد. و به حضرت عرض کند اگر همراهی با پدرش را رها کند، آن حضرت را خلیفه خواهند ساخت، عبیدالله آمد و به حضرت عرض کرد: با شما کاری دارم، حضرت فرمودند: چه میخواهی؟
عبیدالله گفت: پدر شما جمع قریش را متفرّق ساخته و بدین ترتیب قریش از ضربات پدر شما در جنگها ناراحتند و مایل نیستند آن حضرت خلیفه باشد. ولی شما آیا مایل نیستید که جانشین پدر شده و این امر را سرپرستی کنید؟
امام حسن(ع) فرمودند: هرگز به خدا سوگند، آنچه گفتی که من از پدرم دست بردارم و او را تنها بگذارم هیچ گاه شدنی نیست، سپس در حالی که سوار بر اسب میشدند به عبیدالله فرمودند: ولی میبینم که تو امروز یا فردا کشته خواهی شد، آگاه باش که شیطان فکر نادرست تو را برایت زینت داده و تو را فریب داده است، در حالی بیرون آمدی که خود را معطّر ساختی و به زودی زنان اهل شام سرنوشت تو را خواهند دید و خداوند تو را با صورت به زمین زده و جان تو را میستاند.
عبیدالله ناامید و دست خالی به سوی معاویه برگشت، و در حالی که از سخن امام مجتبی(ع) کاملاً وحشت کرده بود معاویه را از سخنان آن حضرت باخبر ساخت، معاویه گفت: او فرزند پدرش علی میباشد.
عبیدالله در همان روز به میدان جنگ عازم شد تا همراه معاویه بجنگد ولی به دست یکی از مردان قبیلهی «همدان» کشته شد. امام حسن(ع) در حالی که از میدان جنگ عبور میفرمود، دیدند مردی به روی سینهی مرد دیگری نشسته و نیزهاش را در چشم او فرو برده و اسبش ر ا روی پاهایش نشانده است، امام به اطرافیانش فرمود: نگاه کنید این شخص چه کسی است؟ آنان به حضرت خبر دادند که او مردی از همدان است و شخصی که به دست او کشته شده عبیدالله ابن عمر میباشد. البتّه این جریان ضمن اینکه نقش امام مجتبی(ع) را در جنگ روشن میکند یکی از معجزات و کرامات امام حسن(ع) است که از مرگ عبیدالله قبل از وقوع آن و عاقبت ذلّتبار او خبر دادند و فرمایش حضرت به سرعت محقق شد.[1]
توجّه دارید معاویه در جنگ صفّین وقتی با رشادتهای یاران امیرالمؤمنین(ع) روبرو شد، با کمک عمروعاص حیلهای اندیشید، دستور داد تعدادی قرآن سر نیزه کردند و در برابر یاران امام قرار دادند و گفتند به جای اینکه ما یکدیگر را بکشیم بیایید، حکمیّت کتاب خدا را بپذیرید و دست از جنگ بردارید، افراد نادانی که در سپاه امام بودند و از این نقشهی معاویه بیخبر بودند، سخن او را پذیرفتند و به امام فشار آوردند که حتماً باید جنگ را پایان دهد و حکمیّت قرآن را بپذیرد و به دنبال این نقشه، پیشنهاد دیگری از سوی معاویه مطرح شد که دو نفر حَکَم از دو سپاه امام(ع) و معاویه تعیین شدند و سرنوشت دنیای اسلام در رابطه با حکومت و رهبری، آن دو نفر تعیین نمایند، متأسفانه در این پیشنهاد نیز موفّق شد و نادانان رخنه کرده در سپاه امام با اصرار زیاد امام(ع) را مجبور به حکمیّت نمودند.
نتیجهی حکمیّت آن شد، که «عمروعاص» که از سوی لشکر معاویه تعیین شده بود، «ابوموسی اشعری» را که مرد نادان ریاست طلب و ناپختهی میدان سیاست بود و به زور و فشار همان گروه نادان، انتخاب او را بر امام(ع) تحمیل کرده بودند، فریب داد و گفت ما دو نفر هر کدام علی(ع) و معاویه را خلع میکنیم و امر حکومت و سرپرستی جامعه را به خود مردم واگذار میکنیم تا آتش این جنگ خانمانسوز فرو نشیند و مردم در فرصتی مناسب فردی را که مورد توافق طرفین باشد انتخاب کنند، و به دنبال آن از ابوموسی خواست در برابر مردم و به نمایندگی از سپاه امام(ع)، حضرت علی را از خلافت عزل کند. او هم دستور عمروعاص را کاملاً عمل کرد، در برابر مردم عمامهاش را از سرش برداشت و گفت همچنان که من عمامهام را برداشتم ـ به همین گونه امام(ع) را از خلافت عزل کردم و برای سرپرستی جامعه، «عبدالله بن عمر» را توصیه میکنم و به دنبال آن مقداری برای عبدالله بن عمر فضیلت نقل کرد.
پس از او عمروعاص سخنرانی کرد و گفت شنیدید ابوموسی، علی(ع) را از خلافت عزل کرد و من نیز علی(ع) را از حکومت عزل کرده و معاویه را به حکومت اسلامی نصب نمودم.
اینجا ابوموسی برآشفت و سروصدا کرد و فهمید فریب خورده و عمروعاص سر او را کلاه گذاشته با عصبانیّت نزد عمروعاص رفت و گفت: چکار میکنی؟ خداوند تو را لعنت کند تو مانند سگی هستی که زبانت را بیرون انداخته و پارس میکند، عمروعاص هم به او پریده او را به زمین زد و پای خود را به روی سینهاش گذاشت در حالی که میگفت، ولی تو مانند الاغی که روی دو کتاب انبار کرده باشند، آری آن دو مانند سگ و الاغ بودند هر کدام از آن دو طرف مقابلش را خوب توصیف کرده بود. بالاخره ابوموسی بعد از این فتنهای که به پا کرد به مکّه برگشت و با ذلّت و خواری به عمر ننگین خود ادامه داد.
هنگامی که جریان حکمیّت به اینجا رسید و سخنان سفیهانهی ابوموسی در میان سپاهیان امام منتشر شد، فتنه و هرج و مرج بیشتر شد و اختلافات زیادی به وجود آمد به طوری که هر یک از یاران نادان امام که در انتخاب ابوموسی نقش داشتند از یکدیگر بیزاری جسته و همدیگر را دشنام میدادند، امّا امام(ع) در این بین دیدند که مصلحتی اقتضا میکند، فرد شایستهای با مردم صحبت کند و مردم را به حقیقت امر آگاه سازد و فساد و اشتباه از حکمیّت را برای آنان معلوم سازد. براین اساس به امام مجتبی(ع) فرمودند: فرزندم برای مردم در مورد این دو مرد، (ابوموسی) و (عمروعاص) برای مردم صحبت کن.
امام مجتبی(ع) فرمان پدر را اطاعت نموده، منبر رفتند و فرمودند:
ای مردم دربارهی این دو حرف و سخن بسیار شنیدید و گفتید، آن دو را شما مردم حکم قرار دادید تا آن که طبق قرآن حکم کرده و کتاب خدا را بر هوای نفس خود غلبه دهند ولی دیدید که آن دو هوای نفس خود را مقدّم بر قرآن قرار دادند، و کتاب خدا را زیر پا گذاشتند. عبدالله بن قیس (یعنی ابوموسی) در اینکه خلافت را به عبدالله بن عمر داد سه اشتباه کرد، زیرا اولاً ابوموسی در این حکمیّت با پدر عبدالله یعنی عمر مخالفت کرد، زیرا او هرگز به خلافت عبدالله راضی نبود والّا اگر او پسرش را شایسته میدیدند او را یک نفر از اعضاء شوری (که برای تعیین خلیفهی بعد تعیین کرده بود) قرار میداد.
ثانیاً ابوموسی حتی با خود عبدالله بن عمر در این رابطه صحبتی نکرده و بدون آنکه از رضایت او باخبر شود، به صلاحدید خود او را خلیفهی مسلمین دانست.
و ثالثاً هیچ کدام از مهاجرین و انصاری که (به خیال خودشان و طبق روش خلفاء پیشین) تعیین امیر و رئیس میکنند اسمی از عبدالله بن عمر نبرده و نظری به او ندارند، حکمیّت باید مانند حکمیّت پیامبر باشد که آن حضرت «سعد بن معاذ» را در بنی قریظه حکم قرار داد و او هم طبق آنچه که خدا راضی بود حکم کرد[2] و شکّی نیست که اگر حکمیّت و برخلاف خواستهی خدا بود، پیامبر به حکمیّت او رضایت نمیدادند.[3]
جنگ صفّین با نقشهی معاویه بدین وسیله پایان یافت، و مسئلهی حکمیّت، نقشهی معاویه بود ولی دوستانِ نادان و یا جاسوسهای معاویه که در لشگر حضرت امیرالمؤمنین(ع) جا گرفته بودند، حضرت را مجبور کردند به قبول حکمیّت ولی وقتی نتیجهی حکمیّت را آن گونه دیدند، پشیمان شدند و به جای اینکه توبه کنند و از حضرت پوزش بخواهند، در برابر امام موضع گرفتند و بالاخره جنگ دیگری راه انداختند به نام «نهروان» و امام(ع) و یارانش را در مخاطرهی جدیدی قرار دادند، گرچه آن گروهی که عامل راهاندازی این جنگ بودند، جمعی از آنان با نصیحتهای امام(ع) پشیمان شده و دست از جنگ برداشتند ولی آن عدّهی کم باقی ماندند تقریباً جز چند نفر معدود در آن جنگ کشته شدند، و آن تعداد انگشت شمار که باقی ماندند به فکر انتقام افتادند و یکی از آنها «ابن ملجم» بود که آماده کشتن امام شد و بالاخره در شب نوزدهم ماه رمضان، نقشهاش را پیاده کرد و امام را در حال سجده هدف قرار داد و با شمشیر زهرآلود فرق مبارک آن حضرت را شکافت.
جالب آن است که پیش از حرکت امام(ع) در شب نوزدهم به سوی مسجد، امام حسن(ع) با اضطراب زیاد خود را به امام رساندند، امام فرمودند: در این وقت شب چه چیز باعث شد که اینجا آمدی؟ عرض کرد: ساعتی قبل خوابی دیدم بسیار وحشتناک، فرمودند: خیر است ببینم چه خوابی دیدی؟ عرض کرد: جبرئیل را دیدم که از آسمان فرود آمده بر فراز کوه «ابوقبیس» و از آن کوه دو قطعه سنگ برداشت و هر دو را به سوی کعبه پرتاب کرد، در مسیری که دو سنگ به سوی کعبه میرفتند یکی از آن دو به دیگری اصابت کرد و هر دو سنگ پودر شدند، آن را در مسیر باد قرار داده و هیچ خانهای در مکّه و مدینه باقی نماند مگر آنکه تعدادی از این پودر سنگ به آن اصابت کرد، حالا تعبیر این خواب چیست؟
امام فرمودند: اگر این خواب درست باشد، پدرت کشته خواهد شد و خانهای در مکّه و مدینه نمیماند مگر اینکه غم و اندوه از دست رفتن من آن را غمگین خواهد ساخت، امام مجتبی(ع) غمگین و پریشان شده با صدای حزین پرسید این حادثه چه وقت خواهد بود؟ فرمودند: خداوند متعال میفرماید:
«وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ»[4] هیچ کس نمیداند فردا چه خواهد کرد، و به هر کدام سرزمین خواهد مُرد. ولی عهدی است که حبیب من رسول خدا(ص) فرموده که در دهه آخر ماه رمضان، عبدالرحمن بن ملجم مرادی مرا میکشد.
امام مجتبی(ع) عرض کردند: اگر این مطلب را میدانید او را بکشید. فرمودند: قصاص قبل از جنایت جایز نیست، و هوز از او خیانتی سر نزده و به دنبال آن امام مجتبی(ع) را قسم دادند که به بستر خویش برگردد و آن حضرت هم چارهای جز اطاعت نداشتند[5].
امام مجتبی(ع) به خانه برگشتند و چیزی نگذشت که آن حادثهی شوم واقع شد و عبدالرّحمن بن ملجم با ضربتی بر سر امام که در حال سجده بودند امام را به شهادت رسانید. ضربت خوردن امام(ع) بلافاصله در شهر پیچید و همهی طبقات به مسجد رفتند و فرزندان امام(ع) در پیشاپیش آنها، وقتی وارد مسجد شدند، دیدند امام(ع) در کنار محراب افتادهاند و خون از سر مبارکشان همچنان جاری است تا چشم امام به فرزندشان امام حسن(ع) افتاد فرمودند، نماز را اقامه فرماید و خود امام(ع) نماز را نشسته خواندند، امام مجتبی(ع) پس از نماز، سر مبارک پدر را به دامن گرفته و با چشمی پر از اشک پرسیدند: چه کسی این جنایت را مرتکب شد؟ فرمودند: فرزند زن یهودی، عبدالرّحمن ابن ملجم، امام مجتبی(ع) سؤال کردند: چگونه و از چه راهی گریخت؟ فرمودند به همین زودی او را از این در میآورند، دیری نپایید که مسلمانان ابن ملجم را کشان کشان به مسجد آوردند. امام(ع) سخنی کوتاه با او داشتند و سپس به امام مجتبی(ع) فرمودند: پسرم با اسیرت مدارا کن و با او مهربان باش، عرض کردند: پدر این ملعون به قصد کشتن شما چنین جنایتی را کرده و شما میفرمایید با او مدارا کنیم؟ فرمودند: پسرم، ما اهل بیت مهربانی و گذشت هستیم، از آنچه خود میخوری به او بخوران و از آنچه خود میپوشی به او بپوشان، اگر در اثر این ضربت مُردم از او قصاص کن. بدین صورت که او را بکش ولی مراقب باش او را «مُثله»[6] نکن، زیرا من از جدّت رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود. زنهار از مُثله و در مورد سگی که (انسان یا حیوان دیگری را) گاز میگیرد و اگر من زنده ماندم خود میدانم با او چه برخوردی داشته باشم و البتّه که من به عفو و گذشت سزاوارترم تا انتقام، زیرا ما خانوادهای هستیم که در مورد کسی که به ما ظلم کرده زیادتر از عفو و کرم چیزی نداریم.
امام حسن مجتبی(ع) وارث حکومت عدل علوی بدین ترتیب امام حسن(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارشان طبق برنامهای که پروردگار متعال مقرّر فرموده و به وسیلهی پیامبرش عرضه شده زمام امر را به دست گرفتند.
کاری بود بسیار سنگین و مسئولیتی بیش از اندازه مهمّ، زیرا از طرفی امام(ع) از سوی خداوند برگزیده شدهاند و نمیتوانند شانه از زیر بار خالی کنند، از طرف دیگر گرفتاریهای زیادی که حکومت علوی داشت همه و همه به شکل سنگینتری سر راه حضرت بود، و بالاخره حضرت را به یک سری از کارها وادار میکرد که شاید از نظر نزدیکترین افراد و دوستانش خوشایند نبود (همچون صلح با معاویه).
و ما در این نوشتار و گفتار میبایست تاریخ را پی بگیریم و هم به گونهای خداپسندانه که مسئولیت الهی آن حضرت در لابلای اعمالش ملاحظه شود و از سوی دیگر شبهههایی که مخالفان مکتب و مذهب در این زمینه ایجاد کرده و دائماً تلاش میکنند ذهن پیروان مکتب را خدشهدار کنند پاسخ بدهیم.
بدین منظور به خوانندگان محترم توصیه میکنیم نکاتی را که از نظر ما مهم است توجّه نموده و با دقّت، آنها را از نظر بگذرانند تا در این راستا هم ما بتوانیم سخن لازم را ارائه دهیم و هم خوانندهی محترم به درستی دریافت نماید و مفاهمهی واقعی صورت پذیرد.
پیش از اینکه وارد تاریخ زندگی امام در این مقطع از عمر مبارکش شویم به چند نکتهی اعتقادی در این زمینه اشاره میکنیم.
1. مسئلهی رهبری جامعهی بشر به گونهای که هدف پروردگار از آفرینش انسان شکل بگیرد مستقیماً در دست خداوند است و اوست که میداند چه فردی در این مقطع زمانی شایستگی زعامت بشر را دارد، بدین جهت، رهبر بشر چه در کادر مخصوص نبوّت و پیامبری و چه در کادر جانشینی پیامبر فقط و فقط باید به وسیلهی شخص پروردگار انتخاب شود، توضیح این مطلب در بحث اعتقادی نبوّت و امامت بیان شده ولی در این نوشتار مختصر تنها به یکی دو آیه بسنده میکنیم:
الف: در قسمتی از آیه 124 سوره مبارکهی انعام میفرماید:
« ... اللهُ أعْلَمُ حيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ...»
خداوند آگاهتر است که رسالت خود را در چه جایگاهی قرار دهد.
در این جملهی کوتاه ضمن اینکه فرستادن رسول را به خود نسبت میدهد، توضیح میدهد که هر زمان و شرایطی، اقتضای آن زمان و شرایط، رهبری فردی متناسب است و ما کاملاً به این مقتضیات زمانی و اجتماعی آگاهیم و فرد مناسب با آن را سراغ داریم و همان کس را که میدانیم بتواند جامعه را به بهترین وجه اداره کند تعیین و انتخاب نموده و ارسال میداریم. البته در این زمینه و اینکه انتخاب پیامبر و فرستادن رسول فقط به دست خداوند است آیات زیادی در قرآن کریم مشاهده میکنیم ولی ما برای نمونه در موضوع انتخاب و فرستادن پیامبر به همین عبارت کوتاه بسنده میکنیم.
همان طوری که در مسئلهی نبوّت و پیامبری، خداوند متعال تمام حقّ انتخاب را به خود داده در موضوع امامت و جانشینی پیامبر که نوع دیگری از رهبری جامعه است، باز حقّ انتخاب امام را فقط برای خود قرار داده است، توجّه دارید در دو مورد در قرآن کریم در این زمینه، نصب امام را به خودش نسبت داده و میفرماید: «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنَا»[10] و از میان آنان ما افرادی را به عنوان امامان برگزیدیم و در مورد دیگر در سورهی مبارکهی انبیاء میفرماید: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أئمَّۀً یَهْدُونَ بِأمْرِنَا»[11] ما آنها را امام قرار دادیم و در این مورد نیز آیاتی که حقّ انتخاب امام را برای خود قرار داده بسیار است و ما به همین مقدار بسنده میکنیم.
بدین ترتیب روشن میشود که پیامبر یا امام فقط و فقط از سوی پروردگار متعال برگزیده و نصب میگردد و اوست که هر کس را مصلحت ببیند در هر مقطع زمانی گسیل میدارد.
2ـ وقتی روشن شد انتخاب امام همچون پیامبر باید به دست پروردگار انجام گیرد و اوست که تمام نیازهای بشر را در مقاطع مختلف در نظر گرفته و با وسعت آگاهی و فهم خود به همهی نیازها، فردی را که مناسب شرایط میداند برمیگزیند. به نکتهی دیگری میرسیم که باز خداوند در همین آیه 73 سورهی مبارکه انبیاء به دنبال آن قسمت اوّل که در بالا ذکر کردیم میفرماید:
«وَ اَوْحَيْنَا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ ...»
ما به آن امامان، انجام کارهای خیر را وحی کردیم.
امیدوارم خوانندگان محترم در این قسمت از آیه کاملاً دقّت نمایند، خداوند میفرماید ما کارهای خیر را به آنان وحی کردیم، یعنی خود کار و نفس عمل، مورد وحی پروردگار قرار گرفته به عبارت دیگر قرآن نمیفرماید ما به آنان وحی کردیم که کار خیر انجام دهند، اگر مقصود خداوند این گونه بود باید میفرمود: وَ اَوْحَيْنا اليْهمْ اَنْ یَعْفَلُوا الْخَيْر. ما به آنها وحی کردیم که کار خیر انجام دهند. نه اینچنین نفرموده بلکه فرمود: ما نفس عمل و خود کار خیر را به آنها وحی کردیم.
حالا باید دید چگونه ممکن است، (نفس عمل و فعل) مورد وحی واقع شود. برای روشن شدن این مطلب از قرآن مجید شاهد میآوریم:
«وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ثُمَّ كُلي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ.»[12]
پروردگار تو به زنبور عسل وحی فرستاد به اینکه در کوهها و درختها و در سقفهای منازل، برای خود خانه درست کن سپس از تمام میوهجات و گلها بخور و با حالت تسلیم و پذیرش، راههایی را که خدا به تو معرّفی کرده بپیما، (و بعد از آن) از شکمهای آن زنبورها نوشیدنی بیرون میآید با رنگهای گوناگون، که مایه شفاء و درمان همهی انسانهاست، همانا در این (جریان) نشانهای است برای گروهی که بیندیشند.
ملاحظه فرمایید در این آیه میفرماید: ( ما به زنبور عسل وحی کردیم) حالا آیا این وحی همانند آن وحی است که به قلب پیمبران میفرماید؟ یعنی در هر لحظه بر قلب زنبور عسل وحی میرسد که این قسم خانه بساز، در اینجا سُکنی گُزین، روی این گل بنشین سپس روی آن گل دیگر و روی این گل منشین که بد بوست یا اینکه اینطور نیست؟ بلکه خداوند به گونهای این حیوان عجیب و لطیف را خلق فرموده است که تمام کارهای او به ارادهی خدا انجام پذیرفته و این حیوان معصوم بدون هیچ دخالتی از نفس امّاره و آرزوهای باطله و شخصیّت طلبیها، طبق برنامهی معیّن که خدا در عالم خلقت برای او مقرّر داشته است، در هر لحظه اذن و امر پروردگار در راهی که خدا معیّن نموده سیر میکند و طبق دستور فطرتش از روی این گُل بر روی آن گُل مینشیند و شیرهی گُل خوشبو را میمکد، در سقفها و کوهها و درختها، خانهی هندسی به شکل شش گوش میسازد.
این وحی را وحی تکوینی گویند، یعنی خداوند در عالم تکوین (هستی بخشیدن) تمام افعال و سکنات او را خود تنظیم نموده و بدون دخالت هیچ دستی از بیرون که او را در سیر تکاملی خود از صراط مستقیم خارج کند، او را در راهها و طرف سعادت و اعمال نیک طبق برنامهی آفرینش حرکت میدهد.
ملاحظه فرمودید طبق این آیهی شریفه تمام اعمال و رفتار و ریزهکاریهای زندگی زنبور عسل طبق وحی الهی است و او نمیتواند کوچکترین تخطّی و انحرافی از این برنامه داشته باشد.
و در مورد امامان(ع) آیهی مبارکهی قرآن میفرماید: که ما فعل خیرات را به آنها وحی کردیم یعنی تمام افعال پسندیده که از آنها ظهور میکند به اذن ما و امر ما بوده، و ملکوت آنها در دست ماست، و بنابراین اعمال آنها بدون هیچ دخالت فکر انسانی و هوای خودپسندی از آنها سر میزند.
آنها اعتباراندیش نیستند و برای محافظهکاری فعلی انجام نمیدهند و برای به جا آوردن کاری در اعتبارات موهوم نمیافتند که سپس کار خود را بر اساس مصلحت تخیّلیّه به جای آورند، بلکه از تمام این مراحل عبور کردهاند، ارادهی آنها ارادهی خدا، و فعل آنها از ضمیری پاک و بیآلایش، بدون شائبه منفعتطلبی و ملاحظهی اجر و پاداش و عاقبتاندیشی از آنها سر میزند.
بنابراین، این فعل، فعل خداست که به اراده و مشیّت خدا از آیینهی وجود و نفس بیآلایش آنان هویدا و از مجرا و مجلای وجود آنان طلوع میکند.
بدین ترتیب میتوان گفت که خود فعل آنان، وحی خدا است.
انسان تا هنگامی که چشمش از طریق بصیرت و چشم دل، به جمال پروردگار گشوده نشده و کم کم مراتب هستی خود را فراموش ننموده و به خدا هست نشده است، تمام افعال را از خود میبیند و حتماً برای غایت و نتیجهای انجام میدهد. ولی اگر در مرحلهی عبودیّت قدم به صدق گذاشت، رفته رفته در اثر مشاهدهی قدرت و علم مطلق خدا و انکشاف مراحل توحید در وجود وی، دیگر از خود وجود و هستی ادراک نمیکند با آنکه برای بقا و حفظ آن یا برای جلب نفع و رفع خود کاری انجام دهد، خود را در دست قدرت پروردگار چون موم در مشت قوی پنجهای خاضع و تسلیم ملاحظه مینماید، به تعبیر دیگر وجود خود را سراب دیده و نمیتواند چیزی را برای مصلحت خود انجام دهد. هر کاری که از او در این صورت و این حال سر میزند کار حقّ است و بس.
و با این نکتهای که در ضمن توضیح فعل امام عرض شد، فرق بین فعل امام، و کار زنبور عسل روشن میشود. زنبور عسل، کارش، وحی الهی است، بدون ارادهی خود او، اتوماتیکوار آن گونه که ساخته شده و کیفیّت کارش در درون او قرار داده شده بدون دخالت ارادهاش کارش را انجام میدهد.
ولی امام، با ارادهی خود در مسیر بندگی پروردگار به جایی رسیده که خودش را هرگز نمیبیند و به سود و زیان خود توجّهی ندارد. فقط و فقط دربست در اختیار ذات مقدّس حقّ قرار داده و آنچه او میگوید انجام میدهد و این مقام، مقام بالایی است که تنها و تنها نصیب انسانهایی والا که خود خداوند آنها را برگزیده، میشود و در نتیجه کارش به جایی میرسد که میفرماید:
«وَ مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ الله رَمَی»[13] ای رسولِ ما، در آن وقتی که تو تیر انداختی، تو تیر نینداختی بلکه خدا بود که تیر افکند.
ضمناً از آیهی شریفه، «وَ اَوْحَيْنَا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ ...»، استفاده میشود که امام کسی است که حقّاً باید از مراتب نفس وجودی عبور نموده و به مراحل توصیه حقیقی وارد شده، به گونهای که هستی خود را (مندکّ) در هستی پروردگار میبیند و فعل او و گفتار او و سکون و حرکت او و قیام و قعود او و جنگ و صلح او فعل خدا میگردد.
آنچه در این زمینه عرض شد و استفادهای که از آیات کریمهی قرآن نمودیم اشارهای به گوشهای از مقامات امام(ع) از قرآن کریم است و این بخش از گفتار مخصوص کسانی است که معتقد به امام و مقام امامت هستند که اگر بر اثر نداشتن ظرفیّت لازم، عظمت کار امام را نتوانند درک کنند، با توجه به این نکته که او امام است و همهی اعمال او طبق وحی بر پروردگار است میبایست سکوت کند و فعل امام را صددرصد به صواب دانسته و با جان و دل بپذیرد، چون او امام است و امام چنین کسی است که خداوند دربارهاش چنان میفرماید.
3ـ نکتهی دیگری که باید در این بخش از گفتار به آن توجّه داشت و چنانچه عرض شد روی سخن در این بخش با معتقدین به امامت است، اعتقاد به عصمت است، پیروان مذهب اهل بیت(ع) معتقدند امامان ما معصوم هستند و دارای ملکهی عصمت میباشند. یعنی نه گناه میکنند و نه اشتباه، توجه دارید که عصمت تنها در ناحیهی گناه نیست وگرنه ممکن است برخی از افراد چنان مسلّط بر نفس خود باشند که هیچگاه عالمانه و آگاهانه مرتکب نافرمانی پروردگار نشوند، ولی ناحیهی دیگر عصمت، اشتباه نکردن است که این قسمت تنها مخصوص به امامان و پیامبران(ع) است، آنها هستند که هر کاری انجام دهند صددرصد مطابق با واقع و درست است و هرگز کاری برخلاف حقیقت و نادرست مرتکب نمیشوند، البتّه ممکن است بگوییم این قسمت از سخن نتیجهی همان نکتهی دوّم است یعنی چون (فعل خیر) به امام وحی میشود بنابراین هرگز کار خلافی انجام نمیدهد.
تا اینجای سخن مخصوص به پیروان مکتب مقدس اهل بیت(ع) است، و بدین ترتیب ما معتقدیم، امام منصوب از سوی پروردگار است و هر کاری انجام دهد طبق وحی الهی است و او همواره و در همهی موارد معصوم است. یعنی نه خلاف فرمان الهی انجام میدهد و نه در رفتار و کردارش مرتکب خطا و اشتباه میشود.
خودآزمایی 1. جنگ صفین چگونه شکل گرفت؟
2. جنگ صفین چند روز طول کشید و چند کشته داشت؟
3. امام حسن مجتبی(ع) در جنگ صفین چه وظیفهای برعهده داشت؟
4. «عبیدالله بن عمر» با چه هدفی به محضر امام مجتبی(ع) آمد و نتیجه چه شد؟
5. معاویه بعد از رشادت یاران امیرالمؤمنین(ع) چه حیلهای به کار برد؟
6. نتیجه حکمیّت چه شد؟
7. طبق بیان امام مجتبی(ع) ، ابوموسی چه اشتباهاتی مرتکب شد؟
8. جنگ نهروان چگونه آغاز گردید؟
9. امامت امام حسن(ع) چگونه شروع شد؟
10. چرا امامت امام حسن مجتبی(ع)، کار بسیار سنگینی بود؟
پینوشتها: 1. اعلام الهدایة، ج 4 ص 93.
1. در جنگ خندق که یهود مدینه با کفّار قریش همکاری میکردند، وقتی پیامبر(ص) میخواستند یهودیان (بنی قریظه) را نسبت به همدست شدن با کفّار قریش ادب کنند آنها گفتند هرچه «سعد بن معاذ» حکم کند ما به آن راضی هستیم و این در حالی بود که سعد مجروح شده بود، پیامبر پذیرفتند و به سعد فرمودند، حکم کن میان آنها، سعد هم حکم کرد و به پیامبر اکرم(ص) گفت حکم من این است که آنها که با تو بجنگند و در مقام مبارزه با تو باشند، باید آنها را بکشی و زن و فرزندشان را اسیر کنی. پیامر فرمودند: حکم خدا را برای آنها بیان کردی، به دنبال آن زخم سعد منفجر شد، پیامبر او را در آغوش کشیدند، خون همچنان از او جاری بود تا بالاخره در آغوش پیامبر جان داد و پیامبر در غم از دست دادن او گریستند (سیره اهل بیت نوشتهی قریشی، ج 10 ص 471).
2. همان.
1. سوره لقمان، آیه 31.
2. موسوعة سیرة اهل البیت ، ج 10 ، ص 499.
1. مُثله یعنی بریدن اعضاء انسان زنده همچون گوش و بینی و انگشتان... .
1. سفینة البحار، ج 5، ص 109.
1. سورهی شوری، آیه 23.
2. المستدرک علیالصحیحین، ج 3 ، ص 172.
1. سوره سجده، آیهی 24.
2. سوره انبیاء، آیهی 73.
1. سورهی نحل آیهی 69 و 70.
1. سوره انفال، آیه 17.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدايت
نویسنده: علی ریخته گرزاده تهرانی