کد مطلب: ۱۸۶۷
تعداد بازدید: ۱۴۷۶
تاریخ انتشار : ۱۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۶:۰۵
شرح حال و زندگی حضرت امام حسن مجتبی(ع)/ درسنامه شماره ۳
امام حسن(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارشان طبق برنامه‌ای که پروردگار متعال مقرّر فرموده و به وسیله‌ی پیامبرش عرضه شده زمام امر را به دست گرفتند.
در جزوه‌ی گذشته سخن از نقش امام مجتبی(ع) در زمان حکومت و خلافت ظاهری پدرشان حضرت امیرالمؤمنین(ع) بود، به گوشه‌ای از نقش آن حضرت در جنگ جمل اشاره شد.
توجّه دارید پس از پایان جنگ جمل، حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای آنکه معاویه را (که آهنگ مخالفت با حکومت مرکزی امام داشت و مشغول تهیّه‌ی مقدّمات حکومت خود بود) به جای خود بنشانند آماده مبارزه با او شدند و سرانجام گرفتار جنگی طولانی به نام «جنگ صفّین» شدند.
جنگ صفّین به گفته‌ی مسعودی در «مروّج الذّهب» مدّت 110 روز طول کشید. و جمعاً 110 هزار نفر از طرفین کشته شدند. بیست هزار نفر از سپاه امام امیرالمؤمنین(ع) و هفتاد هزار نفر از سپاه معاویه.
امام مجتبی(ع) در جنگ صفّین نیز نقش بارز و مهمّی را ایفا کردند. مورّخان نقل کرده‌اند که حضرت علی(ع) هنگام تنظیم کردن صفوف جنگ، طرف راست (و میمنه‌ی) فرماندهی سپاه را به امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل سپردند، معاویه حیله‌ای اندیشید، تا شاید بتواند، آرایش نظامی طرف راست سپاه امام را درهم بشکند، «عبیدالله ابن عمر» فرزند عمر خطّاب را خدمت امام حسن(ع) فرستاد تا شاید بتواند حضرتش را فریب دهد. و به حضرت عرض کند اگر همراهی با پدرش را رها کند، آن حضرت را خلیفه خواهند ساخت، عبیدالله آمد و به حضرت عرض کرد: با شما کاری دارم، حضرت فرمودند: چه می‌‏خواهی؟
عبیدالله گفت: پدر شما جمع قریش را متفرّق ساخته و بدین ترتیب قریش از ضربات پدر شما در جنگ‌‌‏ها ناراحتند و مایل نیستند آن حضرت خلیفه باشد. ولی شما آیا مایل نیستید که جانشین پدر شده و این امر را سرپرستی کنید؟
امام حسن(ع) فرمودند: هرگز به خدا سوگند، آنچه گفتی که من از پدرم دست بردارم و او را تنها بگذارم هیچ گاه شدنی نیست، سپس در حالی که سوار بر اسب می‌‌شدند به عبیدالله فرمودند: ولی می‌‌بینم که تو امروز یا فردا کشته خواهی شد، آگاه باش که شیطان فکر نادرست تو را برایت زینت داده و تو را فریب داده است، در حالی بیرون آمدی که خود را معطّر ساختی و به زودی زنان اهل شام سرنوشت تو را خواهند دید و خداوند تو را با صورت به زمین زده و جان تو را می‌‏ستاند.
عبیدالله ناامید و دست خالی به سوی معاویه برگشت، و در حالی که از سخن امام مجتبی(ع) کاملاً وحشت کرده بود معاویه را از سخنان آن حضرت باخبر ساخت، معاویه گفت: او فرزند پدرش علی می‌‏باشد.
عبیدالله در همان روز به میدان جنگ عازم شد تا همراه معاویه بجنگد ولی به دست یکی از مردان قبیله‌ی «همدان» کشته شد. امام حسن(ع) در حالی که از میدان جنگ عبور می‌‏فرمود، دیدند مردی به روی سینه‌ی مرد دیگری نشسته و نیزه‌اش را در چشم او فرو برده و اسبش ر ا روی پاهایش نشانده است، امام به اطرافیانش فرمود: نگاه کنید این شخص چه کسی است؟ آنان به حضرت خبر دادند که او مردی از همدان است و شخصی که به دست او کشته شده عبیدالله ابن عمر می‌‏باشد. البتّه این جریان ضمن اینکه نقش امام مجتبی(ع) را در جنگ روشن می‌‏کند یکی از معجزات و کرامات امام حسن(ع) است که از مرگ عبیدالله قبل از وقوع آن و عاقبت ذلّت‌بار او خبر دادند و فرمایش حضرت به سرعت محقق شد.[1]
توجّه دارید معاویه در جنگ صفّین وقتی با رشادت‌‏های یاران امیرالمؤمنین(ع) روبرو شد، با کمک عمروعاص حیله‌ای اندیشید، دستور داد تعدادی قرآن سر نیزه کردند و در برابر یاران امام قرار دادند و گفتند به جای اینکه ما یکدیگر را بکشیم بیایید، حکمیّت کتاب خدا را بپذیرید و دست از جنگ بردارید، افراد نادانی که در سپاه امام بودند و از این نقشه‌ی معاویه بی‌خبر بودند، سخن او را پذیرفتند و به امام فشار آوردند که حتماً باید جنگ را پایان دهد و حکمیّت قرآن را بپذیرد و به دنبال این نقشه، پیشنهاد دیگری از سوی معاویه مطرح شد که دو نفر حَکَم از دو سپاه امام(ع) و معاویه تعیین شدند و سرنوشت دنیای اسلام در رابطه با حکومت و رهبری، آن دو نفر تعیین نمایند، متأسفانه در این پیشنهاد نیز موفّق شد و نادانان رخنه کرده در سپاه امام با اصرار زیاد امام(ع) را مجبور به حکمیّت نمودند.
نتیجه‌ی حکمیّت آن شد، که «عمروعاص» که از سوی لشکر معاویه تعیین شده بود، «ابوموسی اشعری» را که مرد نادان ریاست طلب و ناپخته‌ی میدان سیاست بود و به زور و فشار همان گروه نادان، انتخاب او را بر امام(ع) تحمیل کرده بودند، فریب داد و گفت ما دو نفر هر کدام علی(ع) و معاویه را خلع می‌‏کنیم و امر حکومت و سرپرستی جامعه را به خود مردم واگذار می‌‏کنیم تا آتش این جنگ خانمان‌سوز فرو نشیند و مردم در فرصتی مناسب فردی را که مورد توافق طرفین باشد انتخاب کنند، و به دنبال آن از ابوموسی خواست در برابر مردم و به نمایندگی از سپاه امام(ع)، حضرت علی را از خلافت عزل کند. او هم دستور عمروعاص را کاملاً عمل کرد، در برابر مردم عمامه‌اش را از سرش برداشت و گفت همچنان که من عمامه‌ام را برداشتم ـ به همین گونه امام(ع) را از خلافت عزل کردم و برای سرپرستی جامعه، «عبدالله بن عمر» را توصیه می‌‏کنم و به دنبال آن مقداری برای عبدالله بن عمر فضیلت نقل کرد.
پس از او عمروعاص سخنرانی کرد و گفت شنیدید ابوموسی، علی(ع) را از خلافت عزل کرد و من نیز علی(ع) را از حکومت عزل کرده و معاویه را به حکومت اسلامی نصب نمودم.
اینجا ابوموسی برآشفت و سروصدا کرد و فهمید فریب خورده و عمروعاص سر او را کلاه گذاشته با عصبانیّت نزد عمروعاص رفت و گفت: چکار می‌‏کنی؟ خداوند تو را لعنت کند تو مانند سگی هستی که زبانت را بیرون انداخته و پارس می‌‏کند، عمروعاص هم به او پریده او را به زمین زد و پای خود را به روی سینه‌اش گذاشت در حالی که می‌‏گفت، ولی تو مانند الاغی که روی دو کتاب انبار کرده باشند، آری آن دو مانند سگ و الاغ بودند هر کدام از آن دو طرف مقابلش را خوب توصیف کرده بود. بالاخره ابوموسی بعد از این فتنه‌ای که به پا کرد به مکّه برگشت و با ذلّت و خواری به عمر ننگین خود ادامه داد.
هنگامی که جریان حکمیّت به اینجا رسید و سخنان سفیهانه‌ی ابوموسی در میان سپاهیان امام منتشر شد، فتنه و هرج و مرج بیشتر شد و اختلافات زیادی به وجود آمد به طوری که هر یک از یاران نادان امام که در انتخاب ابوموسی نقش داشتند از یکدیگر بیزاری جسته و همدیگر را دشنام می‌‏دادند، امّا امام(ع) در این بین دیدند که مصلحتی اقتضا می‌‏کند، فرد شایسته‌ای با مردم صحبت کند و مردم را به حقیقت امر آگاه سازد و فساد و اشتباه از حکمیّت را برای آنان معلوم سازد. براین اساس به امام مجتبی(ع) فرمودند: فرزندم برای مردم در مورد این دو مرد، (ابوموسی) و (عمروعاص) برای مردم صحبت کن.
امام مجتبی(ع) فرمان پدر را اطاعت نموده، منبر رفتند و فرمودند:
ای مردم درباره‌ی این دو حرف و سخن بسیار شنیدید و گفتید، آن دو را شما مردم حکم قرار دادید تا آن که طبق قرآن حکم کرده و کتاب خدا را بر هوای نفس خود غلبه دهند ولی دیدید که آن دو هوای نفس خود را مقدّم بر قرآن قرار دادند، و کتاب خدا را زیر پا گذاشتند. عبدالله بن قیس (یعنی ابوموسی) در اینکه خلافت را به عبدالله بن عمر داد سه اشتباه کرد، زیرا اولاً ابوموسی در این حکمیّت با پدر عبدالله یعنی عمر مخالفت کرد، زیرا او هرگز به خلافت عبدالله راضی نبود والّا اگر او پسرش را شایسته می‌‏دیدند او را یک نفر از اعضاء شوری (که برای تعیین خلیفه‌ی بعد تعیین کرده بود) قرار می‌‏داد.
ثانیاً ابوموسی حتی با خود عبدالله بن عمر در این رابطه صحبتی نکرده و بدون آنکه از رضایت او باخبر شود، به صلاحدید خود او را خلیفه‌ی مسلمین دانست.
و ثالثاً هیچ کدام از مهاجرین و انصاری که (به خیال خودشان و طبق روش خلفاء پیشین) تعیین امیر و رئیس می‌‏کنند اسمی از عبدالله بن عمر نبرده و نظری به او ندارند، حکمیّت باید مانند حکمیّت پیامبر باشد که آن حضرت «سعد بن معاذ» را در بنی قریظه حکم قرار داد و او هم طبق آنچه که خدا راضی بود حکم کرد[2] و شکّی نیست که اگر حکمیّت و برخلاف خواسته‌ی خدا بود، پیامبر به حکمیّت او رضایت نمی‌‏دادند.[3]
جنگ صفّین با نقشه‌ی معاویه بدین وسیله پایان یافت، و مسئله‌ی حکمیّت، نقشه‌ی معاویه بود ولی دوستانِ نادان و یا جاسوس‌‏های معاویه که در لشگر حضرت امیرالمؤمنین(ع) جا گرفته بودند، حضرت را مجبور کردند به قبول حکمیّت ولی وقتی نتیجه‌ی حکمیّت را آن گونه دیدند، پشیمان شدند و به جای اینکه توبه کنند و از حضرت پوزش بخواهند، در برابر امام موضع گرفتند و بالاخره جنگ دیگری راه انداختند به نام «نهروان» و امام(ع) و یارانش را در مخاطره‌ی جدیدی قرار دادند، گرچه آن گروهی که عامل راه‌اندازی این جنگ بودند، جمعی از آنان با نصیحت‌‏های امام(ع) پشیمان شده و دست از جنگ برداشتند ولی آن عدّه‌ی کم باقی ماندند تقریباً جز چند نفر معدود در آن جنگ کشته شدند، و آن تعداد انگشت شمار که باقی ماندند به فکر انتقام افتادند و یکی از آنها «ابن ملجم» بود که آماده کشتن امام شد و بالاخره در شب نوزدهم ماه رمضان، نقشه‌اش را پیاده کرد و امام را در حال سجده هدف قرار داد و با شمشیر زهرآلود فرق مبارک آن حضرت را شکافت.
جالب آن است که پیش از حرکت امام(ع) در شب نوزدهم به سوی مسجد، امام حسن(ع) با اضطراب زیاد خود را به امام رساندند، امام فرمودند: در این وقت شب چه چیز باعث شد که اینجا آمدی؟ عرض کرد: ساعتی قبل خوابی دیدم بسیار وحشتناک، فرمودند: خیر است ببینم چه خوابی دیدی؟ عرض کرد: جبرئیل را دیدم که از آسمان فرود آمده بر فراز کوه «ابوقبیس» و از آن کوه دو قطعه سنگ برداشت و هر دو را به سوی کعبه پرتاب کرد، در مسیری که دو سنگ به سوی کعبه می‌‏رفتند یکی از آن دو به دیگری اصابت کرد و هر دو سنگ پودر شدند، آن را در مسیر باد قرار داده و هیچ خانه‌ای در مکّه و مدینه باقی نماند مگر آنکه تعدادی از این پودر سنگ به آن اصابت کرد، حالا تعبیر این خواب چیست؟
امام فرمودند: اگر این خواب درست باشد، پدرت کشته خواهد شد و خانه‌ای در مکّه و مدینه نمی‌‏ماند مگر اینکه غم و اندوه از دست رفتن من آن را غمگین خواهد ساخت، امام مجتبی(ع) غمگین و پریشان شده با صدای حزین پرسید این حادثه چه وقت خواهد بود؟ فرمودند: خداوند متعال می‌‏فرماید:
«وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَداً وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ»[4] هیچ کس نمی‌‏داند فردا چه خواهد کرد، و به هر کدام سرزمین خواهد مُرد. ولی عهدی است که حبیب من رسول خدا(ص) فرموده که در دهه آخر ماه رمضان، عبدالرحمن بن ملجم مرادی مرا می‌‏کشد.
امام مجتبی(ع) عرض کردند: اگر این مطلب را می‌‏دانید او را بکشید. فرمودند: قصاص قبل از جنایت جایز نیست، و هوز از او خیانتی سر نزده و به دنبال آن امام مجتبی(ع) را قسم دادند که به بستر خویش برگردد و آن حضرت هم چاره‌ای جز اطاعت نداشتند[5].
امام مجتبی(ع) به خانه برگشتند و چیزی نگذشت که آن حادثه‌ی شوم واقع شد و عبدالرّحمن بن ملجم با ضربتی بر سر امام که در حال سجده بودند امام را به شهادت رسانید. ضربت خوردن امام(ع) بلافاصله در شهر پیچید و همه‌ی طبقات به مسجد رفتند و فرزندان امام(ع) در پیشاپیش آنها، وقتی وارد مسجد شدند، دیدند امام(ع) در کنار محراب افتاده‌اند و خون از سر مبارکشان همچنان جاری است تا چشم امام به فرزندشان امام حسن(ع) افتاد فرمودند، نماز را اقامه فرماید و خود امام(ع) نماز را نشسته خواندند، امام مجتبی(ع) پس از نماز، سر مبارک پدر را به دامن گرفته و با چشمی پر از اشک پرسیدند: چه کسی این جنایت را مرتکب شد؟ فرمودند: فرزند زن یهودی، عبدالرّحمن ابن ملجم، امام مجتبی(ع) سؤال کردند: چگونه و از چه راهی گریخت؟ فرمودند به همین زودی او را از این در می‌‏آورند، دیری نپایید که مسلمانان ابن ملجم را کشان کشان به مسجد آوردند. امام(ع) سخنی کوتاه با او داشتند و سپس به امام مجتبی(ع) فرمودند: پسرم با اسیرت مدارا کن و با او مهربان باش، عرض کردند: پدر این ملعون به قصد کشتن شما چنین جنایتی را کرده و شما می‌‏فرمایید با او مدارا کنیم؟ فرمودند: پسرم، ما اهل بیت مهربانی و گذشت هستیم، از آنچه خود می‌‏خوری به او بخوران و از آنچه خود می‌‏پوشی به او بپوشان، اگر در اثر این ضربت مُردم از او قصاص کن. بدین صورت که او را بکش ولی مراقب باش او را «مُثله»[6] نکن، زیرا من از جدّت رسول خدا(ص) شنیدم که می‌‏فرمود. زنهار از مُثله و در مورد سگی که (انسان یا حیوان دیگری را) گاز می‌‏گیرد و اگر من زنده ماندم خود می‌‏دانم با او چه برخوردی داشته باشم و البتّه که من به عفو و گذشت سزاوارترم تا انتقام، زیرا ما خانواده‌ای هستیم که در مورد کسی که به ما ظلم کرده زیادتر از عفو و کرم چیزی نداریم.
 
پایان حکومت حضرت امیرالمؤمنین(ع)
دوران بسیار سخت و پرتنش حکومت حضرت امیرالمؤمنین(ع) سرانجام به پایان رسید، و جامعه‌ی اسلامی نشان داد تاب تحمّل عدالت حضرت مولی را ندارد، البتّه توده‌ی مردم در این مواقع چون معمولاً ناآشنا هستند، تحت تأثیر خواصّی هستند که منافع خود را در خطر می‌‏بینند، آنها که خیال می‌‏کردند در حکومت عدل حضرت علی(ع) جایگاه مناسبی خواهند داشت و حتّی به عنوان کارگزاران حکومت، هر کدام بخشی از حکومت را به عهده خواهند گرفت و همه‌ی منافع آنجا را همچون گذشته از آن خود خواهند یافت، وقتی با حکومتی روبرو شدند که به تعبیر خودمانی «مو را از ماست بیرون می‌‏کشد» و می‌‏فرماید همه‌ی اموالی که نااهلان از بیت‌المال مسلمین غصب کرده‌اند با قدرت از آنها خواهم گرفت ولو «کابین» زنان خود نموده باشند و در برابر همه‌ی خیراندیشی‌‏های دوستانش که حاکمان جور گذشته را چند روزی امان بده تا از مردم برایت بیعت بگیرند، سپس آنان را عزل کن، می‌‏فرمودند: نه نه هرگز یک لحظه هم اجازه نمی‌‌دهم ستمگری بر مردم مظلوم بی‏دفاع حکومت کند، وقتی چنین دیدند با تمام وجود برای از بین بردن این حکومت عدل تلاش کردند و دوران حکومت کوتاه چهار سال و اندی که از نظر ظاهر زمام امور مردم به دست حضرت مولی بود لحظه‌ای نگذاشتند آب خوشی را تناول کند و لذّت اجراء عدالتش را در حکومتش از نزدیک ببیند و بچشد.
بالاخره مخالفان عدالت پیروز شدند و با ضربت کاری که بر فرق مولی فرود آوردند همه‌ی گروه‌‏های مخالف پیروزی خود را جشن گرفتند.
حالا زمانی است که قرار است دنباله‌ی حکومت عدل علی(ع) به وسیله‌ی فرزند بزرگش امام مجتبی(ع) شکل گیرد. طبیعی است که مخالفان پیروز احساس قدرت بیشتری کردند و با شدّت و همّت بیشتری آماده‌ی ادامه‌ی مبارزه با عدالت هستند، از همین حالا می‌‌توانیم شدائد و مشکلات حکومت حسنی را حدس بزنیم و بدون اینکه بیش از ده سال خون دل حضرتش را در تاریخ پی گیریم، درد و رنجش را غیب‏گویی کنیم.
 
 خبر شهادت حضرت امیرالمؤمنین(ع)
جالب است بدانید، امام عادل آنگاه که در پایتخت حکومت خویش به شهادت رسید برخلاف آنچه که تصوّر می‌‏کنیم که باید سراسر مملکت اسلامی تعطیل رسمی شود و شخصیت‌ها و نمایندگان حضرت از اطراف و اکناف برای تشییع پیکر مبارک حضرت به کوفه بیایند و ضجّه و ناله‌ی دوستان حضرت، فضای شهر را پُر از اشک و آه کند، نه چنین نبود بلکه رهبری که در طول حکومت خود حتّی حاضر نشد پوست گندمی را از دهان مورچه‌ای بگیرد تا نکند بدین وسیله به او ظلم کند، فرزندانش و تنها فرزندان و شاید با یکی دو نفر از دوستانش، پیکر مطّهر حضرتش را شبانه و غریبانه تشییع نمودند و در همین مکانی که فعلاً مرکز هجوم عاشقان عدالت شده و دوستانش از اطراف و اکناف تلاش می‌‏کنند خود را به حرم مطّهرش برسانند و با یک دست زدن به ضریح مبارک شاید بتوانند نسیمی از عدالت را حس کنند، تنها و مخفیانه بدن مبارکش را به خاک سپردند، و غربت امام عدل را برای همیشه در فکر و قلب عاشقان عدالت تجسّم کردند.
آه آه غربت تا چه حدّ و مظلومیّت به چه مقدار؟ پیش از آنکه شب شود و مخفیانه پیکر مبارکش را تشییع کنند، هنوز آفتاب غروب نکرده بود نمادی از جنازه‌ی آن حضرت درست کردند و آن را سوار بر شتر نموده و از شهر بیرون فرستادند تا مردم ببینند و گمان کنند پیکر مطّهر آن حضرت از شهر بیرون رفت، ولی شاید حتّی یک نفراز امام مجتبی(ع) سؤال نکرد بدن مبارک پدر را به کجا فرستادید؟ شاید برخی فکر می‌‏کردند حتّی امام مجتبی(ع) بدن مبارک پدر را به مدینه فرستادند تا در جوار مرقد مطّهر حضرت پیامبر اکرم(ص) به خاک سپرده شود ولی شاید بودند برخی که این فکر را تخطئه می‌‏کردند و می‌‏گفتند مگر حرم مطّهر پیامبر در اختیار امام مجتبی است تا بتواند پدرش را آنجا به خاک بسپارد؟ نه این کار خیلی سخت است و بعدها وقتی می‌‏خواستند جنازه‌ی امام مجتبی(ع) را حتّی برای تجدید عهد با قبر مطّهر جدّش به آنجا ببرند متوجّه شدند عجب اشتباهی می‌‏کردند حرم پیامبر و قبر مطّهر حضرت که در اختیار خانواده‌اش نیست، یعنی چه؟...
به هر حال، تاریخ از آن شب سیاه غمنده‌ی هولناک چیزی نمی‌‏داند جز اینکه وقتی پاسی از شب گذشت و چراغ‌‏های شهر خاموش شد در ظلمت محض، تابوتی را که پیکر مطّهر حضرت در آن بود چنانکه خود حضرت وصیّت فرموده بود از خانه مخفیانه بیرون آوردند، امام قبلاً فرموده بودند: فرزندانم، شما فقط پشت تابوت را بگیرید، جلوی تابوت خود می‌‌رود (توسّط تشییع‌کنندگان ملکوتی) هر کجا جنازه فرود آمد همانجا تابوت را به زمین بگذارید که محل دفن آنجاست، فرزندان مویه‌کنان و اشک ریزان، و حتّی برخی نوحه‌کنندگان که آهسته زمزمه‌ای زیر لب داشتند و به طوری که صدای آنان جز برای خودشان هم شنیده نشود می‌‏گفتند، به دشمنان امام بگویید، پس از این راحت باشند آن کوه عظیمی که با تمام وجود در برابر ستم و نابرابری ایستاده بود بدرود گفت و دیگر مانع بزرگ از سر راه شما برداشته شد.
در این بین جلو تابوت فرود آمد، آنها که پشت جنازه را گرفته بودند به ناچار تابوت را گذاشتند، زمین را کندند، قبری آماده دیدند و لوحی که در آن نوشته شده این قبری است که حضرت نوح برای وصیّ پیامبر آخرالزّمان آماده کرده و سرانجام با یک دنیا غم و اندوه و آه بدن مبارک حضرت را درون قبر گذاشتند، امام مجتبی و امام حسین(ع) از ترس اینکه مبادا در آن تاریکی شب افرادی در کمین باشند و محلّ دفن را شناسایی کنند سکوت کشنده‌ای داشتند، بغض تمام وجودشان را گرفته بود و اگر نبود عنایت خاصّ خداوند حتماً در آن لحظه از شدّت غم و حزن به پدر ملحق می‌‏شدند.
ولی در اینجا دریغم آید که وفای یکی از دوستان حضرت را نادیده بگیرم. او مردی بود ادیب و سخنوری بلیغ و عاشقی دلباخته به نام «صعصعۀ بن صوحان»، تاریخ غیر از او کس دیگری را از یاران امام سراغ نمی‌‏دهد که آنقدر به بیت امام نزدیک باشد تا به او اجازه دهند همراه جنازه حرکت کند.
محدّث قمّی(ره) در سفینۀ‌البحار نقل می‌‏کند:
لَمَّا لحدّ أمِیرالمُؤمِنِینَ(ع) وَقَفَ صَعْصَعَۀ بنِ صُوحَانِ عَلَی القَبْرِ وَ وَضَعَ اِحدَی یَدَیهِ عَلَی فُؤادِهِ وَ الاُخرَی قَدْ اَخَذَ بِهَا التُّراب وَ یُضرَبُ بِهِ رأسَه ثُمَّ قَالَ: بِاَبِی انتَ وَ اُمِّی یَا اَمیرَالمُؤمِنینَ. ثُمَّ قَاَل: هَنِئیاً لَکَ یَا اَبَاالحَسَن فَلَقَد طَابَ مَولدکَ وَ قَوی صَبرَکَ وَ عَظُمَ جِهَادکَ وَ ذَکَرَ مَدائِح اَمِیرَالمُؤمِنِینَ ثُمَّ بَکَی بُکَاءاً شَدِیداً وَ اَبکَی کُلّ مَن کَانَ مَعَهُ.[7]
هنگامی که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در قبر قرار گرفت، صعصعه کنار قبر ایستاد در حالی که یک دستش را روی قلبش گذاشته بود و با دست دیگر خاک‌‏ها را برمی‌‏داشت و بر سرش می‌‏ریخت، و می‌‏گفت پدر و مادرم فدایت یا امیرالمؤمنین، سپس گفت: گوارایت باد ای ابوالحسن، میلادت پاک و طیّب بوده و صبرت نیرومند. و تلاش و جهدت بزرگ، و به دنبال آن خوبی‌‏ها و بزرگی‌‏های حضرت را یاد کرد، سپس گریه‌ی شدیدی کرد، به گونه‌ای که هر کس در آنجا حضور داشت همه را گریاند.
 
آغاز امامت امام حسن مجتبی(ع)
محدّثین و مورّخین گفته‌اند آنگاه که حضرت امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسیدند و امامت امام حسن مجتبی(ع) فعلیّت یافت، حضرت امام حسن مجتبی(ع) با یک سخنرانی، خود را معرّفی فرموده و با بیان برخی از اساسی‌ترین فضیلت‌‏ها و برتری‌‏های خود (که لازمه‌ی یک حکمران نیرومند و بدون اشتباه و نقص است) امامت خویش را عرضه فرمودند.
ما این سخنرانی را از برخی کتاب‌‏های اهل سنّت به نقل از امام سجّاد(ع) عرضه می‌‏داریم.
فرمودند: وقتی امام امیرالمؤمنین(ع) شهید شدند، امام حسن(ع) خطابه‌ای ایراد کردند، در این خطابه پس از حمد و ثنای پروردگار، فرمودند: شب گذشته شخصیّتی از دنیا رفت که پیشینیان در عمل از او پیشی نجستند و آنها که بعد می‌‏آیند به گرد او نمی‌‏رسند، او کسی بود که پیامبر خدا(ص) پرچم را (در میدان‌‏های جنگ) به دست او می‌‏داد، و او با دشمن می‌‏جنگید در حالی که «جبرئیل» سمت راست او و «میکائیل» سمت چپ او قرار داشت و از میدان نبرد برنمی‌‏گشت مگر هنگامی که خداوند او را پیروز کرده بود و به وسیله‌ی او فتح نصیب اسلام می‌‏شد. (چنین کسی) وقتی از دنیا رفت از سیم و زر اهل زمین چیزی باقی نگذاشت مگر هفتصد درهم که از سهم او (از بیت‌المال) زیاد آمده بود و تصمیم داشت با آن پول خادمی برای خانواده‌اش تهیه فرماید.
سپس فرمود: ای مردم، هر کس من و نسب مرا شناخته، می‌‏شناسد و هر کس نمی‌‏شناسد، خود را معرّفی می‌‏کنم. من حسن فرزند علی هستم و من فرزند پیامبرم، و من فرزند وصیّ پیامبر، من فرزند بشارت‌دهند‏ی مؤمنان و ترساننده‌ی انسان‌‏ها از عذاب پروردگارم و من فرزند کسی هستم که به اذن پروردگار، مردم را به سوی خدا دعوت فرمود و من فرزند آن چراغ نورانی‌ام و من از اهل خانه‌ای هستم که جبرئیل به آن خانه نزول می‌‏کرد و از نزد ما صعود می‌‏کرد و من از اهل بیتی هستم که خداوند هرگونه پلیدی را از آنها دور داشته و آنان را طهارتی خاص بخشیده و من از اهل بیتی هستم که خداوند دوستی و مودّت اهل آن خانه را بر هر مسلمانی فرض داشته، آنجا که قرآن خطاب به پیامبرش می‌‏فرماید:
«قُلْ لا أسْئلُكُمْ عَلَيْهِ أجْراً إلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً»[8] «بگو من هیچ پاداشی از شما درخواست نمی‌‏کنم جز دوستی نزدیکانم (اهل بیتم) و هر کس کار نیکی انجام دهد بر نیکی‌اش می‌‏افزاییم.»
و بعد فرمودند: «فَاقْتِرافُ الحَسَنَةِ مَوَدَّتَنَا اَهلَ‏البَیْتِ».
«منظور از آن کار نیک دوست داشتن و مودّت ما اهل بیت است.»[9]
 
امام حسن مجتبی(ع) وارث حکومت عدل علوی
بدین ترتیب امام حسن(ع) پس از شهادت پدر بزرگوارشان طبق برنامه‌ای که پروردگار متعال مقرّر فرموده و به وسیله‌ی پیامبرش عرضه شده زمام امر را به دست گرفتند.
کاری بود بسیار سنگین و مسئولیتی بیش از اندازه مهمّ، زیرا از طرفی امام(ع) از سوی خداوند برگزیده شده‌اند و نمی‌‏توانند شانه از زیر بار خالی کنند، از طرف دیگر گرفتاری‌‏های زیادی که حکومت علوی داشت همه و همه به شکل سنگین‌تری سر راه حضرت بود، و بالاخره حضرت را به یک سری از کارها وادار می‌‏کرد که شاید از نظر نزدیک‌ترین افراد و دوستانش خوشایند نبود (همچون صلح با معاویه).
و ما در این نوشتار و گفتار می‌‏بایست تاریخ را پی بگیریم و هم به گونه‌ای خداپسندانه که مسئولیت الهی آن حضرت در لابلای اعمالش ملاحظه شود و از سوی دیگر شبهه‌‏هایی که مخالفان مکتب و مذهب در این زمینه ایجاد کرده و دائماً تلاش می‌‏کنند ذهن پیروان مکتب را خدشه‌دار کنند پاسخ بدهیم.
بدین منظور به خوانندگان محترم توصیه می‌‏کنیم نکاتی را که از نظر ما مهم است توجّه نموده و با دقّت، آنها را از نظر بگذرانند تا در این راستا هم ما بتوانیم سخن لازم را ارائه دهیم و هم خواننده‌ی محترم به درستی دریافت نماید و مفاهمه‌ی واقعی صورت پذیرد.
پیش از اینکه وارد تاریخ زندگی امام در این مقطع از عمر مبارکش شویم به چند نکته‌ی اعتقادی در این زمینه اشاره می‌‏کنیم.
1. مسئله‌ی رهبری جامعه‌ی بشر به گونه‌ای که هدف پروردگار از آفرینش انسان شکل بگیرد مستقیماً در دست خداوند است و اوست که می‌‏داند چه فردی در این مقطع زمانی شایستگی زعامت بشر را دارد، بدین جهت، رهبر بشر چه در کادر مخصوص نبوّت و پیامبری و چه در کادر جانشینی پیامبر فقط و فقط باید به وسیله‌ی شخص پروردگار انتخاب شود، توضیح این مطلب در بحث اعتقادی نبوّت و امامت بیان شده ولی در این نوشتار مختصر تنها به یکی دو آیه بسنده می‌‏کنیم:
الف: در قسمتی از آیه 124 سوره مبارکه‌ی انعام می‌‏فرماید:
« ... اللهُ أعْلَمُ حيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ...»
خداوند آگاه‌تر است که رسالت خود را در چه جایگاهی قرار دهد.
در این جمله‌ی کوتاه ضمن اینکه فرستادن رسول را به خود نسبت می‌‏دهد، توضیح می‌‏دهد که هر زمان و شرایطی، اقتضای آن زمان و شرایط، رهبری فردی متناسب است و ما کاملاً به این مقتضیات زمانی و اجتماعی آگاهیم و فرد مناسب با آن را سراغ داریم و همان کس را که می‌‏دانیم بتواند جامعه را به بهترین وجه اداره کند تعیین و انتخاب نموده و ارسال می‌‏داریم. البته در این زمینه و اینکه انتخاب پیامبر و فرستادن رسول فقط به دست خداوند است آیات زیادی در قرآن کریم مشاهده می‌‏کنیم ولی ما برای نمونه در موضوع انتخاب و فرستادن پیامبر به همین عبارت کوتاه بسنده می‌‏کنیم.
همان طوری که در مسئله‌ی نبوّت و پیامبری، خداوند متعال تمام حقّ انتخاب را به خود داده در موضوع امامت و جانشینی پیامبر که نوع دیگری از رهبری جامعه است، باز حقّ انتخاب امام را فقط برای خود قرار داده است، توجّه دارید در دو مورد در قرآن کریم در این زمینه، نصب امام را به خودش نسبت داده و می‌‏فرماید: «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أئِمَّةً يَهْدُونَ بِأمْرِنَا»[10] و از میان آنان ما افرادی را به عنوان امامان برگزیدیم و در مورد دیگر در سوره‌ی مبارکه‌ی انبیاء می‌‏فرماید:  «وَ جَعَلْنَاهُمْ أئمَّۀً یَهْدُونَ بِأمْرِنَا»[11] ما آنها را امام قرار دادیم و در این مورد نیز آیاتی که حقّ انتخاب امام را برای خود قرار داده بسیار است و ما به همین مقدار بسنده می‌‏کنیم.
بدین ترتیب روشن می‌‏شود که پیامبر یا امام فقط و فقط از سوی پروردگار متعال برگزیده و نصب می‌‏گردد و اوست که هر کس را مصلحت ببیند در هر مقطع زمانی گسیل می‌‏دارد.
2ـ وقتی روشن شد انتخاب امام همچون پیامبر باید به دست پروردگار انجام گیرد و اوست که تمام نیازهای بشر را در مقاطع مختلف در نظر گرفته و با وسعت آگاهی و فهم خود به همه‌ی نیازها، فردی را که مناسب شرایط می‌‏داند برمی‌‏گزیند. به نکته‌ی دیگری می‌‏رسیم که باز خداوند در همین آیه 73 سوره‌ی مبارکه انبیاء به دنبال آن قسمت اوّل که در بالا ذکر کردیم می‌‏فرماید:
«وَ اَوْحَيْنَا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ ...»
ما به آن امامان، انجام کارهای خیر را وحی کردیم.
امیدوارم خوانندگان محترم در این قسمت از آیه کاملاً دقّت نمایند، خداوند می‌‏فرماید ما کارهای خیر را به آنان وحی کردیم، یعنی خود کار و نفس عمل، مورد وحی پروردگار قرار گرفته  به عبارت دیگر قرآن نمی‌‏فرماید ما به آنان وحی کردیم که کار خیر انجام دهند، اگر مقصود خداوند این گونه بود باید می‌‏فرمود: وَ اَوْحَيْنا اليْهمْ اَنْ یَعْفَلُوا الْخَيْر. ما به آنها وحی کردیم که کار خیر انجام دهند. نه اینچنین نفرموده بلکه فرمود: ما نفس عمل و خود کار خیر را به آنها وحی کردیم.
حالا باید دید چگونه ممکن است، (نفس عمل و فعل) مورد وحی واقع شود. برای روشن شدن این مطلب از قرآن مجید شاهد می‌‏آوریم:
«وَ أَوْحَى‏ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا يَعْرِشُونَ ‏ثُمَّ كُلي‏ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكِي‏ سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلاً يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ‏.»[12]
پروردگار تو به زنبور عسل وحی فرستاد به اینکه در کوه‌ها و درخت‌ها و در سقف‌های منازل، برای خود خانه درست کن سپس از تمام میوه‌جات و گل‌ها بخور و با حالت تسلیم و پذیرش، راه‌هایی را که خدا به تو معرّفی کرده بپیما، (و بعد از آن) از شکم‌های آن زنبورها نوشیدنی بیرون می‌‌آید با رنگ‌های گوناگون، که مایه شفاء و درمان همه‌ی انسان‌هاست، همانا در این (جریان) نشانه‌ای است برای گروهی که بیندیشند.
ملاحظه فرمایید در این آیه می‌‌فرماید: ( ما به زنبور عسل وحی کردیم) حالا آیا این وحی همانند آن وحی است که به قلب پیمبران می‌‌فرماید؟ یعنی در هر لحظه بر قلب زنبور عسل وحی می‌‌رسد که این قسم خانه بساز، در اینجا سُکنی گُزین، روی این گل بنشین سپس روی آن گل دیگر و روی این گل منشین که بد بوست یا اینکه اینطور نیست؟ بلکه خداوند به گونه‌ای این حیوان عجیب و لطیف را خلق فرموده است که تمام کارهای او به اراده‌ی خدا انجام پذیرفته و این حیوان معصوم بدون هیچ دخالتی از نفس امّاره و آرزوهای باطله و شخصیّت طلبی‌‏ها، طبق برنامه‌ی معیّن که خدا در عالم خلقت برای او مقرّر داشته است، در هر لحظه اذن و امر پروردگار در راهی که خدا معیّن نموده سیر می‌‏کند و طبق دستور فطرتش از روی این گُل بر روی آن گُل می‌‏نشیند و شیره‌ی گُل خوشبو را می‌‏مکد، در سقف‌‏ها و کوه‌‏ها و درخت‌ها، خانه‌ی هندسی به شکل شش      گوش می‌‏سازد.
این وحی را وحی تکوینی گویند، یعنی خداوند در عالم تکوین (هستی بخشیدن) تمام افعال و سکنات او را خود تنظیم نموده و بدون دخالت هیچ دستی از بیرون که او را در سیر تکاملی خود از صراط مستقیم خارج کند، او را در راه‌‏ها و طرف سعادت و اعمال نیک طبق برنامه‌ی آفرینش حرکت می‌‏دهد.
ملاحظه فرمودید طبق این آیه‌ی شریفه تمام اعمال و رفتار و ریزه‌کاری‌‏های زندگی زنبور عسل طبق وحی الهی است و او نمی‌‏تواند کوچک‌ترین تخطّی و انحرافی از این برنامه داشته باشد.
و در مورد امامان(ع) آیه‌ی مبارکه‌ی قرآن می‌‏فرماید: که ما فعل خیرات را به آنها وحی کردیم یعنی تمام افعال پسندیده که از آنها ظهور می‌‏کند به اذن ما و امر ما بوده، و ملکوت آنها در دست ماست، و بنابراین اعمال آنها بدون هیچ دخالت فکر انسانی و هوای خودپسندی از آنها سر می‌‏زند.
آنها اعتباراندیش نیستند و برای محافظه‌کاری فعلی انجام نمی‌‏دهند و برای به جا آوردن کاری در اعتبارات موهوم نمی‌‏افتند که سپس کار خود را بر اساس مصلحت تخیّلیّه به جای آورند، بلکه از تمام این مراحل عبور کرده‌اند، اراده‌ی آنها اراده‌ی خدا، و فعل آنها از ضمیری پاک و بی‌آلایش، بدون شائبه منفعت‌طلبی و ملاحظه‌ی اجر و پاداش و عاقبت‌اندیشی از آنها سر می‌‏زند.
بنابراین، این فعل، فعل خداست که به اراده و مشیّت خدا از آیینه‌ی وجود و نفس بی‌آلایش آنان هویدا و از مجرا و مجلای وجود آنان طلوع می‌‏کند.
بدین ترتیب می‌‏توان گفت که خود فعل آنان، وحی خدا است.
انسان تا هنگامی که چشمش از طریق بصیرت و چشم دل، به جمال پروردگار گشوده نشده و کم کم مراتب هستی خود را فراموش ننموده و به خدا هست نشده است، تمام افعال را از خود می‌‏بیند و حتماً برای غایت و نتیجه‌ای انجام می‌‏دهد. ولی اگر در مرحله‌ی عبودیّت قدم به صدق گذاشت، رفته رفته در اثر مشاهده‌ی قدرت و علم مطلق خدا و انکشاف مراحل توحید در وجود وی، دیگر از خود وجود و هستی ادراک نمی‌‏کند با آنکه برای بقا و حفظ آن یا برای جلب نفع و رفع خود کاری انجام دهد، خود را در دست قدرت پروردگار چون موم در مشت قوی پنجه‌ای خاضع و تسلیم ملاحظه می‌‏نماید، به تعبیر دیگر وجود خود را سراب دیده و نمی‌‏تواند چیزی را برای مصلحت خود انجام دهد. هر کاری که از او در این صورت و این حال سر می‌‏زند کار حقّ است و بس.
و با این نکته‌ای که در ضمن توضیح فعل امام عرض شد، فرق بین فعل امام، و کار زنبور عسل روشن می‌‏شود. زنبور عسل، کارش، وحی الهی است، بدون اراده‌ی خود او، اتوماتیک‌وار آن گونه که ساخته شده و کیفیّت کارش در درون او قرار داده شده بدون دخالت اراده‌اش کارش را انجام می‌‏دهد.
ولی امام، با اراده‌ی خود در مسیر بندگی پروردگار به جایی رسیده که خودش را هرگز نمی‌‏بیند و به سود و زیان خود توجّهی ندارد. فقط و فقط دربست در اختیار ذات مقدّس حقّ قرار داده و آنچه او می‌‏گوید انجام می‌‏دهد و این مقام، مقام بالایی است که تنها و تنها نصیب انسان‌‏هایی والا که خود خداوند آنها را برگزیده، می‌‌شود و در نتیجه کارش به جایی می‌‌رسد که می‌‏فرماید:
«وَ مَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ الله رَمَی»[13] ای رسولِ ما، در آن وقتی که تو تیر انداختی، تو تیر نینداختی بلکه خدا بود که تیر افکند.
ضمناً از آیه‌ی شریفه، «وَ اَوْحَيْنَا اِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ ...»، استفاده می‌‏شود که امام کسی است که حقّاً باید از مراتب نفس وجودی عبور نموده و به مراحل توصیه حقیقی وارد شده، به گونه‌ای که هستی خود را (مندکّ) در هستی پروردگار می‌‏بیند و فعل او و گفتار او و سکون و حرکت او و قیام و قعود او و جنگ و صلح او فعل خدا می‌‏گردد.
آنچه در این زمینه عرض شد و استفاده‌ای که از آیات کریمه‌ی قرآن نمودیم اشاره‌ای به گوشه‌ای از مقامات امام(ع) از قرآن کریم است و این بخش از گفتار مخصوص کسانی است که معتقد به امام و مقام امامت هستند که اگر بر اثر نداشتن ظرفیّت لازم، عظمت کار امام را نتوانند درک کنند، با توجه به این نکته که او امام است و همه‌ی اعمال او طبق وحی بر پروردگار است می‌‏بایست سکوت کند و فعل امام را صددرصد به صواب دانسته و با جان و دل بپذیرد، چون او امام است و امام چنین کسی است که خداوند درباره‌اش چنان می‌‏فرماید.
3ـ نکته‌ی دیگری که باید در این بخش از گفتار به آن توجّه داشت و چنانچه عرض شد روی سخن در این بخش با معتقدین به امامت است، اعتقاد به عصمت است، پیروان مذهب اهل بیت(ع) معتقدند امامان ما معصوم هستند و دارای ملکه‌ی عصمت می‌‏باشند. یعنی نه گناه می‌‏کنند و نه اشتباه، توجه دارید که عصمت تنها در ناحیه‌ی گناه نیست وگرنه ممکن است برخی از افراد چنان مسلّط بر نفس خود باشند که هیچگاه عالمانه و آگاهانه مرتکب نافرمانی پروردگار نشوند، ولی ناحیه‌ی دیگر عصمت، اشتباه نکردن است که این قسمت تنها مخصوص به امامان و پیامبران(ع) است، آنها هستند که هر کاری انجام دهند صددرصد مطابق با واقع و درست است و هرگز کاری برخلاف حقیقت و نادرست مرتکب نمی‌‏شوند، البتّه ممکن است بگوییم این قسمت از سخن نتیجه‌ی همان نکته‌ی دوّم است یعنی چون (فعل خیر) به امام وحی می‌‏شود بنابراین هرگز کار خلافی انجام نمی‌‏دهد.
تا اینجای سخن مخصوص به پیروان مکتب مقدس اهل بیت(ع) است، و بدین ترتیب ما معتقدیم، امام منصوب از سوی پروردگار است و هر کاری انجام دهد طبق وحی الهی است و او همواره و در همه‌ی موارد معصوم است. یعنی نه خلاف فرمان الهی انجام می‌‏دهد و نه در رفتار و کردارش مرتکب خطا و اشتباه می‌‏شود.
 
 خودآزمایی
1. جنگ صفین چگونه شکل گرفت؟
2. جنگ صفین چند روز طول کشید و چند کشته داشت؟
3. امام حسن مجتبی(ع) در جنگ صفین چه وظیفه‌ای برعهده داشت؟
4. «عبیدالله بن عمر» با چه هدفی به محضر امام مجتبی(ع) آمد و نتیجه چه ‌شد؟
5. معاویه بعد از رشادت‌ یاران امیرالمؤمنین(ع) چه حیله‌ای به کار برد؟
6. نتیجه حکمیّت چه شد؟
7. طبق بیان امام مجتبی(ع) ، ابوموسی چه اشتباهاتی مرتکب شد؟
8. جنگ نهروان چگونه آغاز گردید؟
9. امامت امام حسن(ع) چگونه شروع شد؟
10. چرا امامت امام حسن مجتبی(ع)، کار بسیار سنگینی بود؟
  
پی‌نوشت‌ها:

 1. اعلام الهدایة، ج 4 ص 93.

 1. در جنگ خندق که یهود مدینه با کفّار قریش همکاری می‌کردند، وقتی پیامبر(ص) می‌خواستند یهودیان (بنی قریظه) را نسبت به همدست شدن با کفّار قریش ادب کنند آنها گفتند هرچه «سعد بن معاذ» حکم کند ما به آن راضی هستیم و این در حالی بود که سعد مجروح شده بود، پیامبر پذیرفتند و به سعد فرمودند، حکم کن میان آنها، سعد هم حکم کرد و به پیامبر اکرم(ص) گفت حکم من این است که آنها که با تو بجنگند و در مقام مبارزه با تو باشند، باید آنها را بکشی و زن و فرزندشان را اسیر کنی. پیامر فرمودند: حکم خدا را برای آنها بیان کردی، به دنبال آن زخم سعد منفجر شد، پیامبر او را در آغوش کشیدند، خون همچنان از او جاری بود تا بالاخره در آغوش پیامبر جان داد و پیامبر در غم از دست دادن او گریستند (سیره اهل بیت نوشته‌ی قریشی، ج 10 ص 471).

 2. همان.

 1. سوره‏ لقمان، آیه‏ 31.

 2. موسوعة سیرة اهل البیت ، ج 10 ، ص 499.

 1. مُثله یعنی بریدن اعضاء انسان زنده همچون گوش و بینی و انگشتان... .

 1. سفینة البحار، ج 5، ص 109.

 1. سوره‌ی‏ شوری، آیه‏ 23.

 2. المستدرک علی‌الصحیحین، ج 3 ، ص 172.

 1. سوره‏ سجده، آیه‌ی‌ 24.

 2. سوره انبیاء، آیه‌ی 73.

 1. سوره‌ی نحل آیه‌ی 69 و 70.

 1. سوره انفال، آیه‏ 17.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدايت

نویسنده: علی ریخته گرزاده تهرانی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: