مشخّصات
نام مبارکش «فاطمه» و کنیهی او «امّالبنین» است. در میان اعراب اینچنین مرسوم بود که هرگاه زنی صاحب بیش از سه فرزند میشد او را به امّالبنین مکنّی مینمودند. امّا اگر سؤال شود فردی که هنوز تازه به دنیا آمده و معلوم نیست در آینده اصلاً صاحب فرزند میشود یا نه، چه برسد به اینکه بیش از سه فرزند داشته باشد، چگونه کنیهی امّالبنین بر او میگذارند؟! پاسخ آن است که گاهی برخی از اعراب در ابتدای ولادت فرزند، او را به کنیهای نامگذاری مینمودند به امید اینکه در آینده به آن فضیلت دست یابد. مثلاً دختر تازه به دنیا آمده را مکنّی به «امّالخیر» یا «امّالکرام» مینمودند به امید اینکه در آینده قرین خیر و کرامت گردد و یا فرزند او اهل خیر و کَرَم باشد. در اسلام و به سفارش رسول خدا(ص) تفأّل به خیر زدن امری ممدوح و توصیهشده است.
دربارهی این بزرگوار نیز کنیهای تحت عنوان امّالبنین نهاده شد تا به لطف خداوند او در آینده صاحب اولاد زیادی شود. و به خواست خدا امّالبنین از مولایمان علی(ع) صاحب چهار فرزند پسر رشید و پاکسرشت شد که از شهدای کربلا شدند و بدین واسطه به درجهای نائل شدند که تا خدا خدائی میکند مورد غبطهی اهل بهشت قرار میگیرند. «یا لیتنا کنُّا مَعَهُم فَأَفُوز فوزاً عظیماً».
کنیهی این بانوی بزرگوار بهقدری شهرت یافت که تقریباً نام اصلی او در اذهان به فراموشی سپرده شد، تا جایی که امروزه بسیاری از ارادتمندان این بانوی بزرگوار شاید با نام زیبندهی او آشنا نباشند. مانند برخی همسران رسول خدا(ص) همچون امّأیمن و امّسلمه که چنان کنیهی این دو بزرگوار در میان مسلمین شهرت پیدا کرد و بر زبانها افتاد که گویی از ابتدا نام دیگری نداشتهاند.
نام پدر او «حزام» و مادرش «ثمامه» و گفتهشده «لیلی» نام داشت. دربارهی ثمامه در تاریخ آمده است: «کانت ثمامةُ ادیبةً کاملةً عاقلةً فأدّبت ابنتها بِآداب العربِ و علّمتها بما ینبغی أن تعلّمها من آدابِ المنزل و تأدیةِ الحقوقِ الزوجیةِ و غیر ذلک ممّا تحتاجه فی حیاتها العامّةِ/ (یعنی:) ثمامه بانویی ادیب و کامل و عاقل بود. آداب عرب را به دخترش آموخت و هر آنچه در زندگی موردنیاز یک دختر است از مسائل مربوط به خانهداری و ادای حقوق زوجیّت و غیره را به او یاد داد». مورّخین با بررسی آباء و اجداد آن حضرت اقرار میکنند که همگی از شجاعان و دلیران عرب بودهاند. لذا چنان چه بیان شد عقیل بن ابیطالب برادر امیرالمؤمنین علی(ع) دربارهی اجداد امّالبنین(ع) میگوید: «ليس في العربِ أشجعُ مِن آبائِها وَ لا أفرسُ». در عرب شجاعتر و داناتر از پدران او وجود ندارد.
تاریخ ولادت امّالبنین(ع) بهطور دقیق مشخّص نیست ولی مورّخین تاریخ ولادت فرزند بزرگ او حضرت ابوالفضل العبّاس(ع) را در سال 26 هجری ذکر کردهاند. بنابراین بهحسب عادت آن روز که بانوان در سنین نوجوانی به خانهی بخت میرفتند و معمولاً از تاریخ ازدواج آنها تا ولادت فرزند اوّلشان فاصلهی طولانی وجود نداشت، شاید بتوان تاریخ ولادت آن مخدّره را حدوداً دههی اوّل پس از هجرت در نظر گرفت.
طایفهی هوازن و کیفیّت مسلمان شدن ایشان
نسب حضرت امّالبنین(ع) به جعفر بن کلاب رئیس طایفهی «هوازن» منتهی میگردد. هوازن در ناحیهی جنوبی مکّه زندگی میکردند و نفوذ آنها تا منطقهی یمن امتداد داشت. آنها تا پس از فتح مکّه به عبادت بتها مشغول بودند و از قدیم با اهالی مکّه عداوت و دشمنی دیرینهای داشتند بهطوریکه بارها با ایشان وارد جنگ شده بودند. پیش از ظهور اسلام و بعثت رسول خدا(ص)، آن حضرت به همراه عمویشان ابوطالب(ع) در یکی از این جنگها شرکت داشتند و در جنگ دیگری که مردم مکّه با این طایفه داشتند، «خویلد» پدر امّ المؤمنین خدیجه(س) علیها کشته شد.
زمانی که مکّه به دست مسلمین فتح شد، رسول خدا(ص) به مسلمانان دستور دادند تا اطراف مکّه را از لوث وجود بتها پاکسازی کنند. وقتی طایفهی هوازن از این دستور پیامبر باخبر شدند، تصمیم گرفتند برای دفاع از بتهای خود، پیش از حملهی سپاه اسلام پیشدستی کرده و با تمام قبائل خود و همچنین با همکاری قبائل ثقیف به مسلمین حمله کنند. به همین جهت به دستور فرماندهی جوان و جسور سپاه خود «مالک بن عوف نصری» برای سپاه مسلمین کمین زده و در ابتدا آنها را غافلگیر نمودند. بهطوریکه بسیاری از مسلمانان از ترس جان گریختند و بهجز امیرالمؤمنین(ع) و گروه قلیلی، کسی برای دفاع از جان پیغمبر اکرم(ص) باقی نماند.
عاقبت با تدبیر رسول خدا(ص) و هشدارها و وعدهی نصرت الهی، مسلمین به خود آمده و خجالتزده از فرار خود، به میدان جنگ بازگشتند و این بار این قبیله هوازن بود که با قبول صدمات و تلفات فراوان، از سپاه اسلام شکست سنگینی خورد و باقیماندگان آنها به اطراف گریختند. و اینگونه در جنگی با نام «حنین» سپاه اسلام پیروز شد و اسرای فراوانی به همراه غنائم جنگی به دست مسلمین افتاد. رسول خدا(ص) پس از جنگ حنین، تصمیم کریمانهای گرفتند که موجب تحوّل عظیمی در طایفهی هوازن شد. ازآنجاکه حلیمهی سعدیّه دایهی پیغمبر اکرم(ص) از طایفهی هوازن بود، رسول خدا به جهت اکرام و بزرگداشت دایهی خود، گروهی از اسیران هوازن را که تحت اختیار آن حضرت بودند بخشیده و اموالشان را به ایشان بازگرداندند. با دیدن این عمل از پیامبر، امیرالمؤمنین(ع) نیز از آن حضرت تبعیّت نموده و همین عمل را تکرار کرد.
مسلمانان هم با دیدن این کار نبی خدا و وصی او، از ایشان تبعیّت نموده و بدین ترتیب تمام اسرای هوازن با اموالشان آزاد گردیدند. زمانی که مردم هوازن این وفا و بخشش و اخلاق پسندیده را از پیامبر اکرم(ص) و مسلمین مشاهده کردند متمایل به اسلام شده و برای مسلمان شدن و بازگشت به آغوش مسلمین از رسول خدا کسب اجازه نمودند. پیامبر بدون هیچ عذر و بهانهای، مثل همیشه آغوش خود را برای هدایت ایشان گشودند و آنها را به اسلام دعوت کردند. اینگونه طایفهی هوازن که امّالبنین(ع) اصالتاً از ایشان بود، بهواسطهی اخلاق نیکوی پیامبر(ص) به شرف اسلام نائل آمدند.
رؤیای پدر
حزام بن خالد پدر حضرت امّالبنین(ع) به همراه جمعی از بنی کلاب به سفر رفته بودند. در یکی از شبها حزام در عالم رؤیا دید در زمین سرسبزی نشسته و مرواریدهای درخشانی از اطراف به سر مردم و دستان او میریزد. از دیدن این صحنه و زیبایی مرواریدها متعجّب شد. سپس مردی را دید که از ناحیهی بلند و مرتفعی بهسوی او میآید. مرد سلام کرد و حزام جواب سلامش را داد. مرد گفت: این مروارید را به چه قیمت میفروشی؟ حزام با نگاهی به آن مروارید زیبا گفت: قیمتش را نمیدانم، شما به چه قیمتی آن را خریداری؟ مرد گفت من هم قیمتش را نمیدانم ولی این هدیهای است که یکی از پادشاهان عطا کرده است و من ضامن هستم برای تو به چیزی که از درهم و دینار بالاتر است. حزام گفت: آن چیست؟
مرد گفت: تضمین میکنم که او شرافت و سیادت ابدی دارد و بهره و بزرگی از اوست. حزام گفت: آیا این را برایم ضمانت میکنی؟ مرد پاسخ داد: آری. حزام در پایان به مرد گفت: تو اکنون واسطهی در این امر میشوی و مرد گفت: من واسطه میشوم، او را به من إعطا کردهاند و من به تو عطا میکنم. وقتی حزام از خواب بیدار شد، رؤیای خود را برای بنی کلاب تعریف کرد و از آنها خواست تا تعبیرش کنند. یکی از آن میان گفت: اگر رؤیایت صادقه باشد دختری روزیِ تو خواهد شد که یکی از بزرگان با او ازدواج میکند و به سبب این دختر مجد و شرافت نصیب تو خواهد شد.
هنگامیکه حزام به سفر میرفت، ثمامه همسر باوفای او حامله بود و پس از بازگشت از سفر، او دختری به دنیا آورد که همچون مروارید درخشان و زیبا بود. حزام با تولّد دخترش به خود گفت: «قد صدّقت الرؤیا» و از این مولود شادمان و مسرور شد. او همچنان در انتظار تحقّق باقی تعبیر خواب خود بود تا آنکه روزی از روزها، مهمان ویژه و بزرگواری به خانهی او آمد.
خواستگاری از امّالبنین(ع)
عقیل به دستور امیرالمؤمنین(ع) برای خواستگاری امّالبنین(ع) به خانهی حزام بن خالد که در خارج از مدینه بود رفت. عقیل گفت: با شرافتی بلند و بزرگواریای مرتفع نزد تو آمدم. حزام گفت: ای پسرعموی پیامبر این شرافت چیست؟ عقیل گفت: به نزد تو آمدم تا خطبهی عقد بخوانم. گفت: خطبهی چه کسی را برای چه کسی؟ عقیل گفت: خطبهی عقد دخترت فاطمه را برای امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع). وقتی حزام این کلام را شنید، با رویی گشاده لبخند زد و گفت: بهبه، به این نسب شریف و حسب بالا و بلند. برای ما باعث شرافت و مایهی مجد و عزّت است که با پسرعموی رسول خدا(ص) و پهلوان اسلام و تقسیمکنندهی بهشت و دوزخ نسبت پیدا کنیم، ولی ای عقیل! تو از خانهی آقا و مولای من بهخوبی باخبری. این خانه محل نزول وحی و معدن رسالت و محلّ آمدوشد ملائکه است. و برای مثل امیرالمؤمنین(ع) همسری سزاوار است که همشأن ایشان باشد. دختر ما از اهالی روستا و بادیه است و اهالی روستا غیر از اهل مدینه هستند و شاید این دختر صلاحیت امیرالمؤمنین(ع) را نداشته باشد.
عقیل گفت: ای حزام! برادرم هر آنچه را گفتی میداند و بااینحال تمایل به ازدواج با او دارد. حزام گفت: پس مرا مهلت دهید تا از مادرش بپرسم که آیا صلاحیت امیرالمؤمنین(ع) را دارد یا نه؟ بهدرستی که زنان به اخلاق و آداب دخترانشان از مردان آگاهترند.
رؤیای امّالبنین(ع)
حزام نزد همسرش رفت، وقتی نزدیک شد دید دخترش مقابل مادر نشسته و او سرش را شانه میزند. در این حال فاطمه میگوید: ای مادر! دیشب در خواب رؤیایی دیدم. پس مادرش گفت: خیر دیدهای دخترکم! برایم تعریف کن. حزام در جای خود ایستاد بهطوریکه صدا را میشنید ولی کسی او را نمیدید. پس فاطمه به مادرش گفت: من در خواب دیدم در باغی نشستهام که دارای درختان میوه و نهرهای جاری است و آسمان صاف و معتدل بود و ماه درخشان و ستارگان نورافشان بودند، و من در عظمت خلقت خدا فکر میکردم، دربارهی آسمانی که بدون ستون برافراشته شده و ماه تابان و ستارههای درخشان. پس زمانی که در این افکار و مانند آن بودم، ناگهان دیدم گویا ماه از دل آسمان جدا شد و در دامن من قرار گرفت و از آن نوری میدرخشید که چشمها را میپوشاند. پسازاین اتّفاق در تعجّب بودم که ناگاه سه ستارهی درخشان نیز در دامنم قرار گرفتند. نور آنها چشمهایم را پوشاند. پسازآن چه دیدم در امر خود متحیّر شدم و در این هنگام هاتفی درحالیکه صدایش را میشنیدم ولی او را نمیدیدم، با صدای بلند به من گفت:
بشراك فاطمة بالسادة الغرر/ ثلاثة أنجم والزاهر القمر
أبوهم سيد في الخلق قاطبة/ بعد الرسول كذا قد جاء في الخبر
بشارت به تو ای فاطمه! به سرورانی بزرگوار، سه ستاره و ماهی درخشان.
پدرشان بعد از رسول خدا، آقا و سرور تمام خلائق است، اینگونه در خبر آمده است.
... این رؤیای من بود مادر جان! تأویل آن چیست؟! مادرش به او گفت: دخترکم! اگر رؤیایت صادق باشد، تو با مردی ازدواج خواهی کرد که جلیلالقدر، بلندمرتبه، با منزلت و جایگاهی رفیع نزد پروردگارش است، و مورد اطاعت عشیره و خاندانش میباشد. از او چهار فرزند روزیات میشود که اوّلین آنها چهرهاش مانند ماه است و سه نفر دیگر مثل ستارهی درخشان هستند. وقتی حزام این جملات را شنید به سمت آنها رفت و درحالیکه لبخند به لب داشت گفت: این عقیل فرزند ابیطالب است که آمده تا دخترت را برای امام علی(ع) خطبهی عقد بخواند و من از او مهلت خواستم تا از تو دربارهی دخترت سؤال کنم. آیا او را سزاوار همسری امیرالمؤمنین(ع) مییابی؟
و بدان که همانا خانهی ایشان بیت وحی و نبوّت، و علم و آداب و حکمت است. پس اگر او را سزاوار میبینی که در این خانه خادم باشد (پس او را به همسری ایشان درآوریم) و اگرنه (چنین نکنیم). پس همسر او که قلبش آکنده از ولای امیرالمؤمنین(ع) بود گفت: ای حزام! قسم به خدا که من او را به شکل احسن تربیت نمودم و به خداوند علیّ قدیر امید دارم که او ... صلاحیت خدمت به آقا و مولایم امیرالمؤمنین(ع) را داشته باشد. پس او را به ایشان تزویج بنما. پس حزام به دخترش روی آورده و به او تبریک و تهنیت گفت و با سرودن ابیاتی در شادی او شریک شد:
يهنيك فاطمة بالفارس البطل/ نعم القرين أمير المؤمنين علي عليهالسلام
من للأنام إمام حجة و ولي/ للمؤمنين أمير والغدير جلي
به تو تهنیت میگویم ای فاطمه به خاطر تکسوار پهلوان، بهترین همراه، امیرالمؤمنین علی(ع).
کسی که بر تمام مردم امام و حجّت و ولی است و برای مؤمنین امیر است درحالیکه غدیر (مثل روز) آشکار است.
عرق حیا همچون دانههای مروارید بر جبین نورانی امّالبنین غلطان شد و شور و شعفی غیرقابل وصف سراسر وجودش را فراگرفت. علامت رضایتش سکوت زیبا و پُر معنائی بود که در چهرهی سرخ و نورانیاش موج میزد.
پینوشتها
برگرفته از کتابهای: امّ البنين عليها السّلام النّجم الساطع في مدينة النبيّ الأمين ص14تا33و84/ فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام456/ تقویم شیعه ص168و169/ زندگینامه مادر مهتاب ص1تا44.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکیزاده