حضرت آدم(ع)
تکبّر و سركشى ابلیس
ابلیس گرچه فرشته نبود[1] ولى از عابدان ممتاز خدا با نام «حارث» در میان كرّوبیان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت على(ع):
«او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، كه معلوم نیست از سالهای دنیا است یا سالهای آخرت، در عینحال لحظهای تکبّر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت.»[2]
همه فرشتگان فرمان حق را بهطور سریع اجرا كردند، ولى ابلیس بر اثر تکبّر، از سجده نمودن خوددارى ورزید، و در صف كافران قرار گرفت.[3]
مطابق آیه 34 بقره، ابلیس در این نافرمانى، مرتكب سه انحراف و خلاف شد:
1 - خلاف عَملى - چنانکه تعبیر به «اَبَى» (سركشى كرد) بیانگر آن است، كه موجب فسق او شد.
2 - خلاف اخلاقى، چنانکه تعبیر به «اِستَکْبَرَ» (تکبّر ورزید) حاكى از آن است كه موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گردید.
3 - خلاف عقیدتى، كه با مقایسه كبرآمیز خود، عدل الهى را انكار كرد «وَ كانَ مِنَ الكَافِرینَ؛» (از كافران گردید).
خداوند به ابلیس خطاب كرد و فرمود: «اى ابلیس! چه چیز مانع تو شد كه از سجده كردن مخلوقاتى كه با قدرت خود آن را آفریدم سرباز زدى؟»
ابلیس در پاسخ خدا، نهتنها عذرخواهى نكرد، بلكه با مقایسه غلط خود كه مقایسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش آفریدهای، ولى آدم را از گِل و آتش بر گِل برترى دارد.
همین تکبّر و خود برتر بینى ابلیس باعث شد كه به او فرمان داد:
«فَاخْرُجْ مِنهَا فَاِنَّكَ رَجِیمٌ - وَ إنَّ عَلَیكَ لَعنَتِى اِلَى یَومِ الدِّینِ؛»
از آسمانها و صفوف فرشتگان خارج شو كه تو رانده درگاه منى - و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قیامت ادامه دارد.
ابلیس گفت: «پروردگارا! مرا تا روزى كه انسانها برانگیخته میشوند (روز قیامت) مهلت بده.»
خداوند فرمود: تو از مهلت شدگان هستى، ولى تا روز و زمان معیّن.
ابلیس (كه از این مهلت، بیشتر مغرور شد و ازآنجا که در رابطه با آدم(ع) رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمنى خود را به آدم آشكار كرد و) گفت: «خدایا به عزّتت سوگند، همه انسانها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از میان آنها، كه بر آنها سلطه ندارم.»[4]
ادامه تکبّر ابلیس
گویند: در عصر حضرت موسى(ع) ، روزى ابلیس نزد حضرت موسى(ع) آمد و گفت: میخواهم هزار و سه پند به تو بیاموزم.
موسى(ع) او را شناخت و به او فرمود: آنچه كه تو میدانی، بیشتر از آن را من میدانم، نیازى به پندهاى تو ندارم.
جبرئیل(ع) به موسى(ع) نازل شد و عرض كرد: اى موسى! خداوند میفرماید هزار پند او فریب است، اما سه پند او را بشنو.
موسى(ع) به ابلیس فرمود: سه پند از هزار و سه پندت را بگو!
ابلیس گفت: 1 - هرگاه تصمیم بر انجام كار نیكى گرفتى، در انجام آن شتاب كن وگرنه تو را پشیمان میکنم. 2 - اگر با زن نامحرمى خلوت كردى، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافى عفت وادار مینمایم. 3 - هرگاه خشمگین شدى، جاى خود را عوض كن، وگرنه موجب فتنه خواهم شد.
اکنونکه تو را سه پند دادم (به تو حقى پیدا كردم) در عوض، از خدا بخواه تا مرا بیامرزد.
موسى(ع) خواسته ابلیس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: شرط آمرزش شیطان آن است كه به كنار قبر آدم(ع) برود و خاك قبر او را سجده كند.
حضرت موسى(ع) فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ كرد.
ابلیس كه همچنان در خودخواهى و تکبّر غوطهور بود، گفت: اى موسى! من در آن هنگام كه آدم(ع) زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟![5]
آدم و حوّا در بهشت
در دنیا جایگاهى بسیار خوب و پردرخت و شاداب وجود داشت كه به آن بهشت دنیا میگفتند. خداوند، آدم(ع) را در همانجا آفرید و روح انسانى را در او دمید، و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده كنند.[6]
از آنجا که خداوند اراده كرده بود تا فرزندانى به آدم عطا كند و نسل او را به وجود آورد، مشیت او چنین قرار گرفت كه حضرت آدم همسرى داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او داراى فرزند گردد.
خداوند حوّا را از زیادى گِل آدم(ع) آفرید، بنابراین حوّا بعد از آفرینش آدم(ع) آفریده شده است.[7]
عمرو بن ابى مقدام میگوید: از امام باقر(ع) پرسیدم: خداوند حوا را از چه چیز آفرید؟
امام باقر(ع) فرمود: مردم در این مورد چه میگویند؟
گفتم: میگویند خداوند حوّا را از یكى از دندههای آدم(ع) آفریده.
فرمود: آنها دروغ میگویند، آیا خداوند ناتوان است كه حوّا را از غیر دنده آدم بیافریند؟ .
گفتم: فدایت گردم اى پسر رسول خدا! پس خداوند حوّا را از چه چیز آفرید؟
امام باقر(ع) فرمود: پدرم از پدرانش نقل كرد كه رسول خدا(ص) فرمود: خداوند متعال مقدارى از گِل را گرفت و آن را با دست قدرتش در هم آمیخت، و از آن گِل، آدم(ع) را آفرید، و سپس از آن گِل مقدارى اضافه آمد، خداوند از آن اضافى، حوّا(س) را آفرید.[8]
آدم(ع) بهاینترتیب از تنهایى بیرون آمد، و با حوّا اُنس گرفت؛ چنانکه امام صادق(ع) فرمود: از این رو زنان را نساء میگویند، چون این واژه در اصل از اُنس است، و براى آدم(ع) جز حوّا كسى نبود تا با او اُنس بگیرد.[9]
آرى! زن و مرد از یك ریشهاند، و هر دو انسان بوده و تکمیلکننده همدیگر میباشند، و آرامش آنها در زندگى و اُنس با همدیگر تحقق مییابد.
تمرین و آزمایش آدم و حوّا، در آموزشگاه بهشتِ دنیا
آدم از چگونگى زندگى بر روى زمین هیچگونه اطلاعى نداشت، و تحمل زحمتهای آن، بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمین باید اطلاعات و آگاهى پیدا میکرد. بنابراین میبایست مدتى كوتاه تمرینها و آموزشهای لازم را در محیط آرامِ بهشتِ دنیا ببیند، و بداند زندگى روى زمین با برنامهها و تكالیف و مسؤولیتها آمیخته است، كه انجام صحیح آنها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است و سر باز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتى.
و نیز بداند هرچند او آزاد آفریده شده اما این آزادى به طور مطلق و نامحدود نیست كه هر چه خواست انجام دهد. او میبایست از پارهای از اشیاء روى زمین چشم بپوشد. نیز لازم بود بداند، چنان نیست كه اگر خطا و لغزشى كند، درهاى سعادت براى همیشه به روى او بسته میشود و راه بازگشت براى او نیست، بلكه راه بازگشت وجود دارد و او میتواند پیمان ببندد كه برخلاف دستور خدا كارى را انجام ندهد، تا بار دیگر به بهرهمندی از نعمتهای الهى نائل گردد.
او در محیط بهشت لازم بود تا حدى پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگى زندگى در زمین را فرا گیرد، و با داشتن این آمادگى، به روى زمین قدم بگذارد. اینها امورى بود كه هم آدم و هم فرزندان او در زندگى آینده خود به آن نیاز داشتند. بنابراین شاید علت اینکه آدم(ع) در عین اینکه براى خلافت و نمایندگى خدا در زمین، آفریده شده بود، اما مدتى در بهشت دنیا، درنگ كرد، این بود كه دستورهایى به او داده شود، تا تمرین و آموزشهای لازم را براى ورود به زمین ببیند.[10] بنابراین سكونت آدم و حوّا در بهشت، در حقیقت دوره آموزشى آنها براى پا گذاشتن به میدان زمین براى جبههگیری در برابر انحرافات و ناملایمات، و كسب سعادت بود.
سكونت آدم و حوّا در بهشت، و اخراج آنها بر اثر گناه خداوند آدم(ع) و حوّا(س) را در بهشتِ دنیا سكونت داد، و فرمود: شما در بهشت ساكن شوید و از هر جا میخواهید از نعمتهای آن، گوارا بخورید اما نزدیك این درخت نشوید كه از ستمگران خواهید شد.[11]
خداوند به آدم(ع) و حوّا(س) فرمود: «از همه میوهها و نعمتهای بهشت آزاد هستید، بخورید، گواراى وجودتان باشد، ولى تنها از اینیک درخت نخورید، و حتى به آن درخت نزدیك نشوید.» ولى شیطان به سراغ آنها آمد و آنها را وسوسه كرد تا لباسهای تقوا را كه باعث كرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آنها گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهى نكرده مگر به خاطر اینکه (اگر از آن بخورید) فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند، و براى آنها سوگند یاد كرد كه من خیرخواه شما هستم. به اینترتیب آنها را به فریبكارى، از مقامشان فرود آورد.
هنگامیکه آنها فریب شیطان را خوردند، و از آن درخت چشیدند، لباسهای كرامت و احترام، از اندامشان فرو ریخت و به چنین سرانجام شوم گرفتار آمده[12] و در نتیجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند.
خداوند آنها را سرزنش كرد و فرمود: «آیا من شما را از آن درخت منع نكردم و نگفتم كه شیطان دشمن آشكار شما است؟»[13]
پینوشتها:[1] . به گفته قرآن، ابلیس از نژاد جن بود، كه در جمع فرشتگان عبادت میکرد. (كهف - 50).
[2] . نهجالبلاغه، خطبه 192.
[3] . بقره، 34.
[4] . سوره صاد، آیه 71 تا 83، نام ابلیس حارث بود، پس از آن كه از درگاه خداوند رانده شد، به ابلیس لقب گرفت، زیرا ابلیس یعنى مأیوس گشته از رحمت خدا.
[5] . هماى سعادت، ص 206.
[6] . در روایت امام صادق(ع) آمده: منظور از بهشت، بهشت دنیا بود. (نورالثقلین، ج 1، ص 62).
[7] . چنانکه این مطلب به طور سربسته، از آیه اول سوره نساء و آیه ششم سوره روم استفاده میشود. آنچه در بعضى روایات آمده كه حوّا از آخرین دنده چپ آدم(ع) گرفته شده، از اسرائیلیات است و از فصل دوم سفر تكوین تورات تحریف یافته، وارد روایات اسلامى شده است، زیرا تعدد دندههای زن و مرد، تفاوتى ندارد، و كمتر بودن یك دنده در مردان در جانب چپ از افسانهها است. [سِفر تكوین، قسمت اول اسفار موسى(ع) و یكى از كتب پنجگانه تورات است].
[8] . تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 430.
[9] . همان مدرك.
[10] . تفسیر نمونه، ج 1، ص 184 و 185.
[11] . بقره، 35 - اعراف، 19. در قرآن در شش مورد از درخت ممنوعه سخن به میان آمده، ولى از چگونگى و نام آن ذكرى نشده است، و در روایات از حضرت رضا(ع) نقل شده كه آن درخت، درخت گندم بوده و علاوه بر گندم، محصول انگور نیز میداده است. و آدم(ع) وقتی که مسجود فرشتگان واقع شد، در ذهن خود به خود گفت: آیا خداوند انسانى برتر از مرا آفریده است؟ خداوند به او فرمود: سرت را به سوی آسمان بلند كن، او چنین كرد، دید در ساق عرش نوشته شده: معبودى جز خداى یكتا و بیهمتا نیست، محمد(ص) رسول خدا، و على(ع) امیرمؤمنان است، و همسرش فاطمه(س) بانوى برجسته جهانیان است، و حسن و حسین(ع) دو جوانان اهل بهشتند. آدم عرض كرد: پروردگارا! اینها کیاناند؟ خداوند فرمود: اینها از ذریه تو و بهتر از تو و همه خلایق میباشند، اگر آنها نبودند تو و بهشت و دوزخ و آسمان و زمین را نمیآفریدم، از اینکه با چشم حسادت به آنها نگاه كنى بپرهیز، و آرزوى وصول به مقام آنها را نكن... (تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 60، به نقل از عیون اخبار الرضا) بنابراین آن درخت ممنوعه هم جنبه مادى داشته كه همان درخت گندم باشد و هم جنبه معنوى داشت كه درخت حسد باشد. روى این اساس آدم(ع) و حوّا(س) از دو درخت (یا از یك درخت داراى دو میوه) خوردند و از دو حد مادى و معنوى تجاوز نمودند، از این رو از بهشت رانده شدند.
[12] . توضیح اینکه: گناه بر دو گونه است: 1 - مطلق 2 - نسبى، گناه نسبى آن است كه عمل غیر حرامى از شخص بزرگى سر زند كه با توجه به شخصیت او، شایسته او نباشد. اگر او آن را انجام داد گناه نسبى محسوب میشود، مانند اینکه فرد ثروتمندى در یك امر خیرى كه سزاوار است صد هزار تومان پول بدهد، ده تومان بدهد، یا هیچ ندهد، یا اینکه این كار از دیگران مباح و یا مستحب است و هیچگونه گناهى ندارد، براى او گناه نسبى محسوب میشود. گناه آدم نیز اینگونه بود كه از آن به ترك اولى تعبیر میشود. در روایتى آمده: حضرت رضا(ع) فرمود: ماجراى لغزش آدم(ع) قبل از نبوت او بود، و از گناهان كوچكى بود كه قابل عفو است. (نور الثقلین، ج 1، ص 50) به عبارت روشنتر: نهى خدا، ارشادى بود و جنبه توصیه و راهنمایى داشت، نه تكلیفى كه انجامش حرام باشد. مانند سفارش پزشك كه فلان غذا را نخور كه اگر بخورى بیمار میگردی.
[13] . اعراف، 22.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی