در تاریخ آمده: در كنار شهر حِجر كوهى بود كه غار و شكافى داشت، صالح (ع) براى عبادت خدا به آنجا میرفت، و گاه شبانه به آنجا میرفت و به مناجات و شبزندهداری میپرداخت.
دشمنان توطئهگر كه آن حضرت را تهدید به قتل كرده بودند تصمیم گرفتند به طور محرمانه، به آن كوه رفته و در پشت سنگهای كوه پنهان شوند و در كمین حضرت صالح به سر برند، وقتی که صالح به آنجا آمد، او را به قتل رسانند، و پس از شهادتش به خانه او حملهور شده و شبانه كار اهل خانه را یكسره نمایند، سپس مخفیانه به خانههای خود برگردند، و اگر كسى از این حادثه پرسید، اظهار بیاطلاعی نمایند.
ولى خداوند به طرز عجیبى توطئه آنها را خنثى كرد، آنها هنگامیکه در گوشهای از كوه كمین كرده بودند، كوه ریزش كرد، و صخره بسیار بزرگى از بالاى كوه سرازیر شد و آنها را در لحظهای كوتاه، در هم كوبید و نابود كرد.
خداوند در قرآن به این مطلب اشاره كرده و میفرماید:
«وَ ما مَكَرُوا مَكراً وَ مَكَرنَا مَكراً وَ هُم لا یَشعُرُونَ»
آنها نقشه مهمی کشیدند و ما هم نقشه مهمى، در حالی که آنها خبر نداشتند.[1]
آخرین سخن صالح (ع) با قومش و ماجراى ناقه
حضرت صالح(ع) همچنان به دعوت خود ادامه میداد، ولى روز به روز بر كارشكنى قوم میافزود، صالح (ع) كه در شانزده سالگی به پیامبرى رسیده بود و قوم را به سوی یكتاپرستى دعوت میکرد، حدود صد سال در میان آن قوم ماند و همچنان به راهنمایى آنها پرداخت، ولى - جز اندكى – نه تنها به او ایمان نیاوردند، بلكه با انواع آزارها، روى در روی او قرار گرفتند.
تا اینکه: حضرت صالح (ع) آخرین اقدام خود را براى نجات آنها نمود و به آنها چنین پیشنهاد كرد:
من در شانزده سالگی به سوی شما فرستاده شدم، اكنون 120 سال از عمرم گذشته است، پس از آن همه تلاش، اینك (براى اتمام حجت) پیشنهادى به شما دارم، و آن اینکه: اگر بخواهید من از خدایان شما (بتهای شما) تقاضایى میکنم، اگر خواسته مرا برآوردند، از میان شما میروم (و دیگر كارى به شما ندارم) و شما نیز تقاضایى از خداى من بكنید، تا خداى من به تقاضاى شما جواب دهد، در این مدت طولانى هم من از دست شما به ستوه آمدهام و هم شما از من به ستوه آمدهاید [اكنون با این پیشنهاد كار را یكسره و یک طرفه كنیم.]
قوم ثمود: پیشنهاد شما، منصفانه است.
بنا بر این شد كه نخست، حضرت صالح(ع) از بتهای آنها تقاضا كند، روز و ساعت تعیین شده فرا رسید، بتپرستان به بیرون شهر كنار بتها رفتند، و خوراکیها و نوشیدنیهای خود را به عنوان تبرك كنار بتها نهادند، و سپس آن خوراکیها را خوردند و نوشیدند، سپس از درگاه بتها به دعا و التماس و راز و نیاز پرداختند، حضرت صالح (ع) در آنجا حاضر شده بود، آنگاه آنها به صالح (ع) گفتند:
آنچه تقاضا دارى از بتها بخواه.
صالح (ع) اشاره به بت بزرگ كرد و به حاضران گفت: نام این بت چیست؟
گفتند: فلان!
صالح (ع) به آن بت بزرگ خطاب كرد و گفت: تقاضاى مرا برآور، ولى بت جوابى نداد. صالح به قوم گفت: پس چرا این بت جواب مرا نمیدهد؟
گفتند: از بتِ دیگر، تقاضایت را بخواه.
صالح (ع)، متوجه بت بزرگ شد، و تقاضاى خود را درخواست كرد، ولى جوابى نشنید.
قوم ثمود به بتها رو كردند و گفتند: چرا جواب صالح (ع) را نمیدهید؟
سپس (قوم ثمود به عقیده خودشان براى جلب عواطف بتها) برهنه شدند و در میان خاك زمین در برابر بتها غلطیدند، و خاك را بر سرشان میریختند، و به بتهای خود گفتند: اگر امروز به تقاضاى صالح جواب ندهید، همه ما رسوا و مفتضح میشویم. آنگاه صالح را خواستند و گفتند: اكنون تقاضاى خود را از بتها بخواه، صالح (ع) تقاضاى خود را از آنها خواست، ولى جوابى نشنید.
صالح (ع) به قوم فرمود: ساعات اول روز، گذشت و خدایان شما، به تقاضاى من جواب ندادند، اكنون نوبت شما است كه تقاضاى خود را از من بخواهید، تا از درگاه خداوند بخواهم و همین ساعت، تقاضاى شما را برآورد.
هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود، سخن صالح (ع) را پذیرفتند و گفتند:
اى صالح! ما تقاضاى خود را به تو میگوییم، اگر پروردگار تو تقاضاى ما را برآورد، تو را به پیامبرى میپذیریم و از تو پیروى میکنیم، و با همه مردم شهر با تو تبعیت مینماییم.
صالح (ع): آنچه میخواهید تقاضا كنید.
قوم ثمود: با ما به این كوه (كه در اینجا پیداست) بیا.
حضرت صالح (ع) با آن هفتاد نفر به بالاى آن كوه رفتند.
در این هنگام، آن هفتاد نفر به صالح (ع) گفتند:
اى صالح! از خدا بخواه! تا در همین لحظه شتر سرخرنگی كه پر رنگ و پر پشم است و بچه ده ماهه در رحم دارد، و عرض قامتش به اندازه یك میل میباشد، از همین كوه، خارج سازد.
صالح (ع) گفت: تقاضاى شما براى من بسیار عظیم است، ولى براى خدایم، آسان میباشد. هماندم صالح (ع) به درگاه خدا متوجه شد و عرض كرد: در همین مكان شترى چنین و چنان خارج كن.
ناگاه همه حاضران دیدند كوه شكافته شد، به گونهای كه نزدیك بود از شدت صداى آن، عقلهای حاضران از سرشان بپرد، سپس آن كوه مانند زنى كه درد زایمان گرفته باشد مضطرب و نالان گردید، و نخست سر آن شتر از شكم زمین كوه بیرون آمد، هنوز گردنش بیرون نیامده بود كه آنچه از دهانش بیرون آمده بود، فرو برد و سپس سایر اعضاى پیكر آن شتر بیرون آمد، و روى دست و پایش به طور استوار بر زمین ایستاد.
وقتی که قوم ثمود، این معجزه عظیم را دیدند، به صالح گفتند:
خداى تو چقدر سریع، تقاضایت را اجابت كرد، از خدایت بخواه، بچهاش را نیز براى ما خارج سازد.
صالح (ع)، همین تقاضا را از خدا نمود.
ناگاه آن شتر، بچهاش را انداخت، و بچه آن، در كنارش به جنب و جوش درآمد.
صالح (ع) در این هنگام به آن هفتاد نفر خطاب كرد و فرمود: آیا دیگر تقاضایى دارید؟
گفتند: نه، بیا با هم نزد قوم خود برویم، و آنچه دیدیم به آنها خبر دهیم، تا آنها به تو ایمان بیاورند.
صالح (ع) همراه آن هفتاد نفر به سوی قوم ثمود، حركت كردند، ولى هنوز به قوم نرسیده بودند كه 64 نفر از آنها مرتد شدند و گفتند: آنچه دیدیم سحر و جادو و دروغ بود.
وقتیکه به قوم رسیدند، آن شش نفر باقیمانده، گواهى دادند كه: آنچه دیدیم حق است، ولى قوم سخن آنها را نپذیرفتند، و اعجاز صالح (ع) را به عنوان جادو و دروغ پنداشتند، عجیب آن که یكى از آن شش نفر نیز شك كرد و به گمراهان پیوست، و همان شخص به نام «قُدّار» آن شتر را پى كرد و كشت.[2]
شتر عجیب، معجزه بزرگ حضرت صالح (ع)
در قرآن هفت بار سخن از این شتر با واژه «ناقه» (شتر ماده) آمده است، آفرینش و شیوه زندگى و اوصاف این ناقه از عجایب خلقت است، کوتاهسخن آن که: قوم ثمود با کمال گستاخى به صالح (ع) گفتند: تو از افسونشدگان هستى و عقلت را از دست دادهای، تو مانند ما بشر هستى، اگر راست میگویی معجزه و نشانهای بیاور.[3]
و چنانکه گفته شد، حضرت صالح (ع) به قوم سركش خود پیشنهاد كرد كه من داراى معجزه هستم و همین معجزه نشانه صدق و راستى من است، و به شما پیشنهاد میکنم كه هر تقاضایى دارید از من بخواهید تا من از خداى خود بخواهم و آن تقاضا تحقق یابد.
نمایندگان قوم ثمود كه هفتاد نفر از برگزیدگان آنها بودند، صالح (ع) را كنار كوهى بردند، و گفتند: تقاضاى ما این است كه از خدا بخواه در كنار همین كوه، ناگهان شترى را كه بسیار بزرگ و سرخ پررنگ و داراى بچه دهماهه در رحم باشد، همین لحظه از دل كوه بیرون آید.
صالح (ع) تقاضاى آنها را پذیرفت و ناگاه حاضران دیدند كوه شكافته شد، و شترى عظیم از دل آن بیرون آمد، و داراى همه ویژگیهایی بود كه آنها میخواستند.
بعضى نوشتهاند: این ناقه از میان همان سنگى كه قوم ثمود آن را تعظیم میکردند، و در مقابلش قربانیها مینمودند، به اذن خدا و شفاعت حضرت صالح (ع) بیرون جهید، هنگامی که آن سنگ شكافته شد، صداى بسیار بلند و وحشتانگیزی كه نزدیك بود عقلها را از سر خارج سازد برخاست، و كوه به لرزه درآمد، نخست سر شتر از میان سنگ بیرون آمد و سپس به تدریج بقیه اعضاى او، تا این که تمام پیكر شتر خارج شد، و روى زمین ایستاد.
بتپرستان قوم ثمود كه انتظار آن را نداشتند تا به این زودى معجزه صالح (ع) آشكار گردد، شگفتزده گفتند: از خدا بخواه كه بچه شتر را نیز از رحمش بیرون آورد. حضرت صالح از خدا خواست، در همان لحظه بچه آن ناقه از رحم او جدا شد، و به دور مادرش گردش كرد.
به اینترتیب، حضرت صالح (ع) معجزه صدق پیامبرى خود را به طور كامل به آنها نشان داد.[4]
در این هنگام آنها چارهای جز این ندیدند كه ایمان بیاورند، اظهار ایمان كردند و تصمیم گرفتند تا نزد قوم خود رفته و معجزه حضرت صالح (ع) را به آنها خبر دهند و آنان را به سوی ایمان دعوت كنند، ولى 64 نفر از آنها در مسیر راه مرتد شدند، و یك نفر نیز در شك و تردید افتاد، و در نتیجه تنها پنج نفر در ایمان خود پابرجا باقى ماندند.[5]
ناقه صالح داراى ویژگیهایی بود، كه هر کدام از آنها میتوانست قلوب مردم را جذب كند و باعث ایمان آنها به حضرت صالح (ع) شود، از این رو مخالفان سعى داشتند این معجزه را نابود كنند.
خداوند به صالح (ع) وحى كرد كه: ما ناقه را براى امتحان و آزمایش قوم میفرستیم، و به مردم خبر ده كه آب شهر باید در میان آنها تقسیم شود، یك روز از براى ناقه، و یك روز براى اهالى شهر باشد. و هر کدام از آنها باید در نوبت خود حضور یابد، و دیگرى مزاحم او نشود.[6]
مردم آب شهر را نوبتبندی كردند، یك روز نوبت ناقه بود كه همه آب را میآشامید، و روز دیگر نوبت مردم كه از آن آب استفاده كنند.
حضرت صالح (ع) به قوم ثمود چنین فرمود: اى قوم من! خدا را بپرستید كه جز او معبودى براى شما نیست، دلیل روشنى از طرف پروردگار براى شما آمده است، و آن این ناقه الهى است، كه براى شما معجزهای بزرگ است، این ناقه را به حال خود بگذارید كه در سرزمین خدا (از علفهای بیابان) بخورد، و به آن آزار نرسانید. كه اگر آزار برسانید، عذاب دردناكى شما را فرا خواهد گرفت.[7]
قوم ثمود - جز اندكى از آنها – بر اثر غرور و سركشى نتوانستند وجود این معجزه بزرگ الهى را تحمل كنند، آنها در مضیقه آب قرار گرفتند، و هرگز راضى نبودند كه آب شهر یك روز در اختیار آن ناقه باشد، و یك روز در اختیار مردم.
با اینکه آنها چنین حقى نداشتند، زیرا خداوند آن چشمه آب را براى صالح (ع) به وجود آورده بود، و آنگاه نیمى از آب آن را در اختیار شتر قرار داده بود.[8]
وانگهى در آن روز كه آب در اختیار ناقه بود، ناقه تمام آب چشمه را میآشامید، و در مقابل شیر بسیار به آن مردم میداد، به طوری که پیر و جوان و كودك و زن و مرد از آن شیر بهرهمند میشدند،[9] بنابراین ناقه نه تنها هیچگونه زیانى به مردم نمیرسانید، بلكه مایه بركت براى همه بود.
در عین حال قوم تیرهدل و ناپاك ثمود، به جای تشكر و قدردانى، به عنوان حمایت از بتپرستی، همچنان مخالفت میکردند، و با اینکه حضرت صالح (ع) مكرر به آنها هشدار داد: كه این ناقه، نشانه الهى است، كمترین آزارى به آن نرسانید وگرنه عذاب سختى در كمین شما است. تصمیم گرفتند، آن ناقه را به قتل برسانند.[10]
پینوشتها:
[1] سوره نمل، آیه 50؛ تفسیر نمونه، ج 15، ص 497.
[2] روضة الكافى، ص 185 و 186.
[3] سوره شعراء، آیات 153 و 154
[4] تاریخ انبیاء، ص 263.
[5] اقتباس از روضة الكافى، ص 186، و تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 48 و 49.
[6] سوره قمر، آیات 27 و 28.
[7] سوره اعراف، آیه 73، سوره شعراء، آیات 155 و 156.
[8] تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 63، به نقل از امیرمؤمنان على(ع).
[9] تفسیر نور الثقلین ، ج 5، ص 183.
[10] سوره شعراء، 155 - 157.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی