كشته شدن ناقه صالح به دست یاغیان سركش
در آیات متعددى از قرآن[1] فهمیده میشود كه مشركان قوم ثمود تصمیم گرفتند ناقه صالح (ع) را به قتل برسانند، و این تصمیم جنایتکارانه را اجرا نمودند.
مستكبران و سرمایهداران سرمست و مغرور میدیدند با وجود ناقه كه معجزه عجیب صالح (ع) بود، ممكن است به زودی تودههای مردم به حضرت صالح (ع) ایمان بیاورند، و از آیین نیاكان خود، روى برگردانند، تصمیم گرفتند آن ناقه را پى كنند و به این ترتیب بكشند، یعنى با دنبال كردن آن شتر، عصب محكم مخصوص را كه در پشت پاى شتر قرار دارد، و عامل اصلى براى حركت و راه رفتن او است، قطع نمایند، كه قطع كردن آن، موجب سقوط شتر و قدرت نداشتن او براى حركت میشود.
آنها با کمال گستاخى، شتر را پى كردند و بر او ضربههای شدید زدند، سپس با کمال بیشرمی نزد حضرت صالح (ع) آمده و گفتند: اى صالح! اگر تو فرستاده خدا هستى، هر چه زودتر عذاب الهى را به سراغ ما بفرست.[2]
در مورد چگونگى كشتن ناقه، اندكى اختلاف وجود دارد، در اینجا نظر شما را به یك حدیث كه از امام صادق (ع) نقل شده و یك روایت جلب میکنیم.
1 - مشركان قوم ثمود با هم توطئه نمودند و كنار هم اجتماع كردند و به همدیگر گفتند: چه كسى داوطلب میشود تا آن شتر را بكشد؟! آنچه را دوست دارد به او جایزه و ماهیانه دائم بپردازیم.
یك نفر از آنها كه سرخپوست و تیرهرنگ و سرخ و سفید و كبود چشم و زنازاده بود، و پدرش معلوم نبود كه كیست، و به نام «قُدّار» خوانده میشد و سیرتى زشت و صورتى كریه داشت، و از بدبختترین موجودات بود به پیش آمد و آمادگى خود را براى كشتن ناقه اعلام كرد. مشركان قراردادى در مورد جایزه و ماهیانه او مقرر ساختند، او شمشیر خود را برداشت، در آن هنگام كه آن شتر، آب آشامیده بود و بازمیگشت، قُدّار بر سر راه آن شتر كمین كرد، وقتی که شتر نزدیك شد، او به شتر حمله كرد، و شمشیرش را بر او وارد ساخت. ولى این ضربت به نتیجه نرسید، ضربت دوم را زد، كه شتر بر اثر این ضربت به زمین افتاد و سپس كشته شد.
در این وقت بچه آن شتر در حالی که ناله جانسوز مینمود، به بالاى كوه گریخت، و سه بار به سوی آسمان، ناله و فریاد كرد.
قوم جنایتكار و بیرحم ثمود به طرف شتر ضربتخورده آمدند، و با شمشیرهاى خود بر آن زدند، و همه در كشتن آن شركت نمودند، و گوشت آن را بین همه از كوچك و بزرگ تقسیم كردند و پختند و خوردند. در این هنگام بود كه خداوند به حضرت صالح(ع) وحى كرد كه به زودی عذاب سخت و كوبنده بر آن قوم عنود وارد خواهد شد.[3]
2 - از كعب نقل شده: زنى به نام ملكاء، ملكه قوم ثمود بود، وقتی که دید گروهى به حضرت صالح (ع) ایمان آوردهاند، و روز به روز بر جمعیت آنها افزوده میشود، به مقام صالح (ع) حسادت ورزید، در آن عصر زنى به نام قُطّام معشوقه مردى به نام قُدّار بن سالف و زن دیگرى به نام قبال معشوقه مردى به نام مصدع وجود داشتند، قدّار و مصدع هر شب شراب میخوردند و با آن دو زن به عیش و نوش میپرداختند.
ملكاء به این دو زن گفت: هرگاه قدّار و مصدع نزد شما آمدند تا با شما همبستر شوند، از آنها اطاعت نكنید و به آنها بگویید: ملكه ثمود، به خاطر ناقه و رونق گرفتن دعوت صالح (ع) اندوهگین است، ما تمكین نمیکنیم مگر اینکه ناقه را به هلاكت برسانید.
آن دو زن بدكار، سخن ملكه ثمود را پذیرفتند، وقتی که قدّار و مصدع سراغ آنها آمدند، آنها گفتند: ما تمكین نمیکنیم تا وقتیکه ناقه به هلاكت برسد.
قدّار و مصدع گفتند: ما در كمین ناقه هستیم تا او را بكشیم.
در كمین ناقه قرار گرفتند، قدّار در پشت سنگى عظیم كمین كرد، مصدع نیز در پشت سنگى دیگر كمین نمود، وقتی که ناقه پس از آشامیدن آب، بازگشت و از كنار مصدع رد شد، مصدع تیرى به ساق پاى او زد، كه قسمتى از عضله پاى ناقه متلاشى گردید، سپس قدّار از كمینگاه خارج شد و با شمشیر به ناقه حمله كرد، و آنچنان پشت پاى ناقه ضربت زد كه (عصب پاى او قطع شد) و ناقه بر زمین افتاد و فریاد جانسوزی سر داد كه بر اثر آن بچهاش وحشتزده گریخت. سپس قدّار ضربت دیگرى بر سینه ناقه زد، آنگاه ناقه را نحر كرد و كشت، اهالى شهر كنار ناقه آمدند و گوشت او را قطعهقطعه نموده و بین خود تقسیم كردند و پختند و خورند.
بچه ناقه به بالاى كوه گریخت و در آنجا ناله بلند و جانسوزی نمود به طوری که این ناله دلهای مردم را ریشریش كرد، آنها وحشتزده نزد صالح آمدند و به عذرخواهى پرداختند و گفتند: ناقه را فلانى و فلانى كشت، ما چه تقصیر داریم؟!
حضرت صالح (ع) فرمود: بروید سراغ بچه ناقه، اگر آن را سالم به دست آورید، امید آن است كه عذاب از شما برطرف گردد.
آنها به بالاى كوه رفته و به جستجوى ناقه پرداختند، ولى بچه ناقه را نیافتند.
آنها شب چهارشنبه ناقه را كشتند، صالح به آنها گفت: سه روز در خانه خود هستید و سپس عذاب الهى شما را فرا خواهد گرفت... .[4]
عذاب الهى در كمین قوم ثمود
آنها نهتنها از این جنایت بزرگ، نهراسیدند، بلكه با کمال بیشرمی نزد صالح آمدند و گفتند: آن عذاب را كه وعده میدهی بر ما فرو فرست.
خداوند به صالح (ع) وحى كرد: به آنها بگو: عذاب من تا سه روز دیگر به سراغ شما خواهد آمد، اگر شما در این سه روز توبه كردید، عذابم را از شما بازمیدارم وگرنه، قطعاً مشمول عذاب خواهید شد.
صالح (ع) پیام خداوند را به آنها ابلاغ كرد، آنها گفتند: اگر راست میگویی آن عذاب را براى ما بیاور.
صالح به آنها فرمود: اى قوم! نشانه عذاب این است كه چهره شما در روز اول از این سه روز، زرد میشود، و در روز دوم سرخ میگردد، و در روز سوم سیاه میشود.
همین نشانهها، در روز اول و دوم و سوم، ظاهر شد، در این میان بعضى مضطرب شدند و بعضى دیگر میگفتند: مثل اینکه عذاب نزدیك شده، ولى آخرین جواب قوم سركش و مغرور این بود كه: ما هرگز سخن صالح را نمیپذیریم و از خدایان خود (بتها) دست نمیکشیم.
سرانجام نیمههای شب، جبرئیل امین (ع) بر آنها فرود آمد و صیحه زد، این صیحه به قدری بلند بود كه بر اثر آن پردههای گوششان دریده شد، و قلبهایشان شكافته گردید، و جگرهایشان، متلاشى شد و همه آنها در یك لحظه به خاك سیاه مرگ افتادند، وقتی که آن شب به صبح رسید، خداوند صاعقه آتشین و فراگیرى از آسمان به سوی آنها فرستاد، آن صاعقه تار و پود آنها را سوزانید، و آنها را به طور کلی از صفحه روزگار برافكند.[5]
نجات صالح و مؤمنان
عذاب سخت الهى همه معاندان و كافران را در هم كوبید و به خاكستر مبدل ساخت، چرا که همراه صاعقه و زلزله و طاغیه (عذاب بسیار) بود، و هیچکس از آنها را باقى نگذاشت.
ولى حضرت صالح و افرادى كه به او ایمان آورده بودند، نجات یافتند.[6] ایمان آورندگان به حضرت صالح (ع) اندك بودند، كه مطابق بعضى از تواریخ، آنها چهار هزار نفر بودند، كه پس از هلاكت قوم ثمود، از دیار بَلا زده وادیالقری به سوی حضرموت یمن كوچ كردند، و در آنجا به زندگى خود ادامه دادند.
در بعضى از روایات آمده: پیامبر اكرم (ص) در سال نهم هجرت، هنگامی که سپاه اسلام را به سوی سرزمین تبوك، براى دفع دشمن حركت میداد، در مسیر راه به سرزمین قوم ثمود رسیدند، سپاهیان خواستند در همانجا براى استراحت، توقفى كنند، پیامبر(ص) مانع آنها شد، فرمود: اینجا سرزمین قوم ثمود است كه عذاب الهى بر آنها فرود آمده است.[7]
عذاب فراگیر و همگانى چرا؟
با اینکه یك نفر ناقه صالح را پی کرد، و چند نفر با او همدست بودند تا شتر كشته شود، و عدهای نیز پس از سقوط شتر، بر آن شتر ضربه زدند، ولى چرا همه آنها از كوچك و بزرگ، زن و مرد - جز صالح (ع) و مؤمنان - به هلاكت رسیدند؟ و چرا خداوند در آیه 14 سوره شمس با تعبیر «فَعَقَرُوها جمعى ناقه را پى كردند.» كشتن ناقه را به جمع نسبت داده نه به یك فرد؟!
زیرا همه آنها به این جنایت رضایت داشتند، و كسى كه به جنایتى راضى باشد، در آن شركت نموده است.
چنانکه امیرمؤمنان على (ع) در فرازى از یكى از خطبههایش میفرماید: ناقه صالح را تنها یك نفر به هلاكت رسانید، ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت، چرا که همه آنها به این امر رضایت دادند.[8]
شقیترین پیشینیان و آیندگان
روزى پیامبر اكرم (ص) به حضرت على (ع) رو كرد و فرمود:
«یاعَلىُّ اَشقَى الأَوَّلینَ عاقِرُ النَّاقَةِ،وَ اَشقَى الآخِرینَ مَن یَخضِبُ هذِهِ مِن هَذَا»
اى على! شقیترین و تیرهبختترین فرد پیشینیان همان کسى بود كه ناقه صالح را كشت، و شقیترین فرد از آیندگان کسى است كه محاسنت را به خون سرت رنگین میکند.[9]
یعنى همان ابنملجم مرادى، بدبختترین آیندگان است.[10]
مطلب دیگر اینکه: گاهى حضرت زهرا (س) یا امامان اهلبیت(ع) وقتی که سخت مظلوم واقع میشدند، به یاد مظلومیت حضرت صالح (ع) میافتادند، و تقاضاى عذاب براى دشمنان میکردند، همانگونه كه عذاب سخت الهى قوم ثمود را نابود كرد.
به عنوان نمونه وقتی که پس از رحلت رسول خدا (ص) حضرت على (ع) را به اجبار از خانه بیرون كشیده و به سوی مسجد براى بیعت میبردند، حضرت زهرا (س) از خانه خارج شد و فریاد زد: پسرعمویم را رها سازید، وگرنه سوگند به خداوندى كه محمّد(ص) را به حق مبعوث كرد، موهایم را پریشان میکنم، و پیراهن رسول خدا (ص) را بر سر مینهم، و ناله را به سوی خدا میبرم (و شما را نفرین میکنم)
«فَما ناقَةُ صالِحٍ بِاَكرَمِ علَى اللهِ مِن وُلدِى»
ناقه صالح در پیشگاه خدا گرامیتر از فرزندانم نیست.[11]
یعنى همانگونه كه با كشتن ناقه صالح (ع) عذاب عمومی آمد، شما نیز اگر از حد بگذرانید، نفرین میکنم كه عذاب عمومى بیاید، فرزندانم كمتر از ناقه صالح نیستند.
پایان داستانهای زندگى حضرت صالح (ع)
پینوشتها:
[1] مانند آیه 77 سوره اعراف، و آیه 59 اسراء و آیه 14 شمس.
[2] سوره اعراف، آیه 77.
[3] تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص 183.
[4] بحار، ج 11، ص 392.
[5] اقتباس از روضة الكافى، ص 188 و 189.
[6] «فَلَمّا جَاءَ اَمرُنا نَجَّینا صَالِحاً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعهُ بِرَحمَةٍ مِنَّا» (سوره هود، آیه 66)
[7] اعلام القرآن خزائلى، ص 292.
[8] نهج البلاغه، خطبه 201.
[9] نورالثقلین، ج 5، ص 587، بحار، ج 11، ص 393 - شواهد التنزیل، ج 2، ص 335 تا 343.
[10] بحار، ج 43، ص 47.
[11] بحار، ج 43، ص 47.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی