ياران امام حسين عليهالسلام كم شده بودند و تن به تن ميجنگيدند. اما در اين گرما گرم كارزار، دشمن كشتههاي فراواني داده بودند «عمرو بن حجاج» فرمانده طرف راست سپاه ابنسعد به ستوه آمد و به ياران خويش نهيب زد: اتدرون من تقاتلون؟؛ آيا شما ميدانيد با چه كساني در نبرديد؟
خود پاسخ خويش را داد:تقاتلون فرسان المصر و اهل البصائر و قوما مستميتين لا يبرزن منكم احد فانهم قليل و قل ما يبقون، و الله لولا ترموهم الا بالحجارة لقتلتموهم(۱)؛ شما با شجاعان شهر، آنها كه اهل بصيرتاند در نبرديد. آنها گروهياند كه مرگ را طلب كردهاند، كسي از شما به جنگ آنها نرفته مگر اين كه در درگيري و جنگ با آنها او را كشتهاند. به خدا قسم، اگر آنها را سنگباران نكنيد حتما شما را خواهند كشت». عمر سعد فرياد زد: سخن درستي است. من كسي را به سوي آنها نفرستادم كه آنها به مبارزهاش نشتابد، اگر كسي از شما به تنهايي به سوي آنها رود چند نفر پاسخگو خواهد داشت.
مسلم ابن عوسجه اسدي
اشاره
«مسلم» فرزند «عوسجه»، فرزند «سعد» پسر «ثعلبة بن دوران» است(۲). او از اهالي كوفه(۳) او از اصحاب حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام بوده است(۴). مسلم چون «حبيب بن مظاهر» از قبيله بنياسد بود. او مردي شريف، عابد و اهل مروت و سخاوت بود(۵). تاريخنويسان و سيرهنويسان گفتهاند مسلم بن عوسجه از كساني بود كه از كوفه به امام نامه نگاشت و سپس به امام وفادار ماند. او از زمره مرداني بود كه وقتي مسلم بن عقيل به كوفه وارد شد، از مردم براي او بيعت گرفت(۶). اگر چه در تاريخ از دوران پر بركت عمر ايشان به تفصيل سخني وجود ندارد، ولي بنابر زيارت ناحيه مقدسه، او اول شهيدي است كه پيمان خويش با حسين عليهالسلام را به انجام رسانيد و در اين زيارتنامه امام معصوم عليهالسلام به پروردگار كعبه سوگند ياد كرده كه او از رستگاران است(۷).
مسلم بن عوسجه در كوفه
مسلم بن عقيل در كوفه خروج كرده بود. او با مسلم بن عوسجه درباره يك چهارم قبيله «مذحج» و «اسد» پيمان بسته بود كه در جنگ با يزيد وي را كمك رساند. «ابنقبابل» بر «ابنزياد» شوريد تا اين كه او را در قصرش زنداني كنند، اما ابنزياد از راه مكر همه را متفرق ساخت. مسلم از منزل «مختار» خارج شد و به منزل «هاني» رفت. عبيدالله به دنبال كشف محل اختفاي مسلم بن عقيل برآمد. بنابر اين به «معقل» غلامش سه هزار درهم داد تا مسلم را بيابد. معقل به مسجد جامع وارد شد و به سوي مسلم بن عوسجه رفت. مسلم بن عوسجه در زاويه مسجد مشغول نماز بود. معقل به انتظار نشست تا نماز مسلم بن عوسجه پايان يافت. به او نزديك شد و بر او سلام داد و گفت:«اي بنده خدا من مردي از اهالي شام غلام ذيكلاع هستم كه خداوند به محبت اين بيت و محبت دوستانشان بر من منت گذاشته است. اراده كردهام كه با اين سه هزار درهم ملاقات كنم مردي از اهل بيت را كه خبردار شدهام به كوفه قدم نهاده است تا اين كه با فرزند رسول خدا بيعت كنم. اما كسي را نميشناسم كه مرا به او رهنمون شود. چندي قبل، در مسجد نشسته بودم كه كساني ميگفتند: اين مردي است كه به اهل بيت علمي دارد. پس من خدمت شما آمدم تا اين مال را از من بگيريد و مرا بر دوستتان راهنمايي كنيد تا با او بيعت كنم، و اگر ميخواهيد قبل از ديدارشان از من بيعت بگيريد». مسلم بن عوسجه فرمود:«خداي را بر اين ملاقات شما سپاس ميگويم. آري، خوشحال ميشوم كه آن چه خواستهاي برآورده سازم تا كه به بركت آن، خداوند اهل بيت رسولش صلي الله عليه و آله و سلم را ياري كند. اما اين كه تو مرا نشناختهاي مرا ناراحت ميكند. پيش از آن، كه خوف اين دارم كه اقتدار اين طاغوت رشد يابد».پس از آن قبل از او بيعت گرفت و او را قسمهاي بسيار داد كه خيرخواهي كند و اين سر را پوشيده بدارد. مسلم بن عوسجه به معقل گفت:«با من چند روز رفت و آمد كن تا براي تو اجازه ملاقات گيرم».معقل هم با مسلم رفت و آمد ميكرد تا اين كه براي او اجازه ملاقات گرفت و نزد مسلم بن عقيل آمد. معقل به عبيدالله بن زياد مخفيگاه مسلم بن عوسجه را نشان داد(۸). گفتهاند: بعد از دستگيري و شهادت مسلم بن عقيل و هاني، مسلم بن عوسجه مدتي مخفي شد و پس از آن با اهل و عيالش به سوي امام حسين عليهالسلام گريخت تا در كربلا به خمت امام رسيد و جان پاكش را در راه امام فدا كرد(۹).
درسي كه ميتوان گرفت:اهل ايمان بايد از فريبكاري شياطين - چون ابنزياد - هميشه آگاه باشند تا گروهي خودفروخته - چون معقل - به اسرار آنها پي نبرند و در راه ريشهكن كردن اهل ايمان و رهبران آن به كار نگيرند. اي كاش مسلم بن عوسجه مخفيگاه مسلم بن عقيل را به مزدور ابنزياد نشان نميداد تا مسلم بن عقيل و هاني شهيد نميشدند و خود از كار خويش شرمنده نميبود.
در شب عاشورا
شب عاشورا امام حسين عليهالسلام اصحاب خود را گرد آورد و پس از اتمام حجت، بيعت خود را از گردن همه برداشت. بر اساس آن چه در زيارت ناحيه مقدسه آمده مسلم اين گونه امام را پاسخ داد:(۱۰) «ما شما را به كدامين عذر و بهانهاي رها كنيم؟ به خدا قسم، من از شما جدا نخواهم شد تا نيزهام را به سينه دشمن فرو كنم و تا هنگامي كه دسته شمشيرم به دستم است آنها را ميكشم، و زماني كه سلاح با خود ندارم نيز با سنگ ستيزه ميكنم تا با شما كشته شوم»(۱۱). سخنان مسلم بن عوسجه را ابومخنف به گزارش «ضحاك بن عبدالله همداني» مشرقي نيز نقل كرد است(۱۲).
درسي كه ميتوان گرفت:وفاداران راه حق،نبايد در اعلان وفاداري خود دريغ ورزند، بلكه هر گاه خطر، رهبر و امام را تهديد ميكند، بايد با او تجديد بيعت و ميثاق نمايند تا موجب اطمينان خاطر او و ديگر ياران اسلام شود. همانند مسلم بن عوسجه كه اولين مرد بيعتكننده با امام عليهالسلام بود.
در صبح عاشورا
مرحوم شيخ مفيد گزارش فرمود: هنگامي كه امام حسين عليهالسلام نيهايي را در خندق پشت خيمهگاه آتش زد، شمر از جلوي امام ميگذشت. فرياد زد: «اي حسين! آيا به آتش قبل از روز قيامت عجله كردهاي؟» امام حسين عليهالسلام به او فرمود: «اي پسر بزچران! تو براي ورود به آتش سزاوارتري»(۱۳). در اين هنگام مسلم بن عوسجه تيري در كمان نهاد تا او را هدف گيرد. امام حسين عليهالسلام او را از اين كار منع فرمود. مسلم گفت: «اين فاسق از دشمنان خداوند و بزرگ ستمگران است. اينك خداوند شما را بر او مسلط كرده است». امام فرمود: «به او تيراندازي مكن كه خوش ندارم شروع كننده جنگ باشم»(۱۴).
درسي كه ميتوان گرفت:سخن مسلم بن عوسجه درست بود فرصتي به دست آمده بود تا كه شمر كه خود از ائمه كفر است، كشته شود؛ اما امام نميخواهد شروع كننده نبردباشد. از اينجا روشن است كه رفتار امام تنها از اصول الهي سرچشمه ميگيرد. البته ميتوان گفت كه اين برخود گوياي آن است كه عمل امام، جهاد ابتدايي نيست؛ بلكه نوعي دفاع، دعوت به خير، يا گونهاي از امر به معروف و نهي از منكر است.
شهادت و سفارش مسلم به حبيب
در روز عاشورا، پس از اين كه ياران حسين عليهالسلام يكي پس از ديگري وارد ميدان جهاد شدند و عرصه را بر سپاه شام تنگ كردند، فرمانده تيراندازان «عمرو بن حجاج» به يارانش نهيب زد: «آيا شما ميدانيد با چه كساني در جنگ هستيد؟ اگر اينها را سنگباران نكنيد همه شما را هلاك خواهند كرد» با شنيدن سخن او، عمر سعد آن را تصديق كرد(۱۵). ابومخنف ميگويد: درگيري سخت شده بود. جبهه راست سپاه ابنسعد به طرف چپ سپاه حسين عليهالسلام حملهور شد(۱۶). حمله آنها به طرف فرات كشيده شد و ساعتي حالت اضطراب و تزلزل ادامه يافت.
مسلم بن عوسجه از جنگاوران طرف چپ سپاه امام بود. كشتار شديدي كه مثلش شنيده نشده رخ داده بود. مسلم با آن گروه به سختي درگير شده بود. پيوسته در بين آن جمع، شمشير ميزد. آري «مسلم بن عبدالله ضبائي» و «عبدالرحمن بن ابيخشكاره بجلي» هر دو به «مسلم» حملهور شده و هر دو در كشتن او شراكت داشتند. غبار عظيمي اطرافشان را فراگرفته بود. همين كه گرد و غبار فرونشست، مسلم به زمين افتاده مشاهده ميشد. حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام به سوي او آمدند. هنوز رمقي از حيات داشت كه امام به او فرمود: «اي مسلم! خداي تو را رحمت كند، آري برخي از آنها شهيد شدند و بعضي ديگر در انتظار شهادت به سر ميبرند. در حالي كه (قضاي الهي) تغييرپذير نيست»(۱۷). پس از آن امام به او نزديك شدند و سپس «حبيب بن مظاهر» به مسلم نزديك شد و گفت: «اي مسلم! رحلت تو بر من ناگوار است. تو را به بهشت مژده ميدهم». «مسلم» با صدايي بيرمق و ضعيف پاسخ داد: «تو را به خير بشارت ميدهم» حبيب ادامه داد: «اگر نبود جز اين كه من خود در همین لحظه پاي جاي گام تو مينهم دوست داشتم كه به آن چه بر تو مهم است مرا وصيت كني تا آن را به انجام رسانم»(۱۸).
مسلم در حالي كه به امام اشاره ميكرد، گفت: «تو را به اين مرد سفارش ميكنم، تلاش كن تا در ركاب او جان ببازي». آري، اين بيان او اشارهاي به يكي از اسرار غيبي بود كه مسلم از امام علي عليهالسلام آموخته بود؛(۱۹) يا بشارتي بود كه در آخرين لحظات عمر به چشم تيزبين خود ميديد. حبيب گفت: «به پروردگار كعبه همين گونه رفتار خواهم كرد»(۲۰). در زيارت ناحيه كساني چون «عبدالله الضبايي» و «عبدالله بن خشكاره البجلي» كه در قتل «مسلم» شركت داشتهاند، مورد لعن امام قرار گرفتهاند(۲۱).
درسي كه ميتوان گرفت:ياران امام تنها خود راه مستقيم الهي را طي نميكردند، بلكه ديگران را به سوي اين مسير سوق ميدادند. دعوت مسلم از حبيب به سوي امام حسين عليهالسلام و بيان ظريف حبيب در اعلان وفاداري، گوياي اين حقيقت است كه اصحاب امام به تعارف يا دلخوش كردن اين و آن چندان اعتنا نداشتند. رضوان خداوند بر همه آنها باد.
پس از شهادت
ناگهان «عمرو بن حجاج» فرمانده جناح راست سپاه «ابنسعد» و سربازانش فرياد برآوردند: «مسلم بن عوسجه» را كشتيم. هنوز چيزي از شهادت «مسلم بن عوسجه» نگذشته بود كه كنيز مسلم بن عوسجه از خيمهگاه حسيني عليهالسلام بيرون دويد و فرياد زد: «اي آقاي من اي پسر عوسجه»(۲۲) «شبث بن ربعي» كه خود فرمانده پيادهنظام سپاه ابنسعد بود فرياد برآورد: «مادرانتان به عزايتان نشيند. شما خود را به كشتن چون مسلم بن عوسجهاي خوشحال ميكنيد؟ آگاه باشيد به خدايي كه به او اسلام آوردهام و تسليم او هستم، او را در چه جايگاههاي خوبي در بين مسلمين ديدهام. اين خبر (كشتن مسلم بن عوسجه) چه فخر و مباهاتي دارد؟ در حالي كه به خاطر دارم در روز سلق آذربايجان ديدهام كه او شركت كرده بود و پيش از اين كه آتش جنگ خاموش گردد، شش تن از مشركان را از پاي در آورده بود. آيا چون شمايي چون او را ميكشيد و خوشحالي ميكنيد؟!»(۲۳)
درسي كه ميتوان گرفت: از برخورد برخي از انسانها، چون «شبث» درمييابيم همه ياران يزيد در يك مرحله و مرتبه ضلالت و گمراهي نيستند؛ گويا گاه طينت و فطرت خدادادي، آنها را به گفتاري حقگونه وادار ميكرده است؛ اما اين نيرو آن قدر توان نداشت كه بتواند آنان را در صف اولياي خدا قرار دهد. وظيفه مسلمانان مجاهد در برخورد با افراد نادان و جاهل صد چندان است و براي ارشاد اين گروه بايد از هر راه ممكن - چنان كه روش امام و يارانشان همين گونه بود - بهره برد. ديگر بار كه فطرت «شبث» او را قدري تكان داده، شامگاه عاشورا بود.
آن هنگام كه «شمر» به آتش كشيدن خيمهها را فرمان داد، «شبث» مخالفت كرد. ولي چگونه او هرگز نميتواند خود را از اين منجلاب ضلالت برهاند؟ آيا رياستطلبي و اين كه مسئوليت پيادهنظام سپاه را داشت، او را از حق باز داشته است؟ يا عامل انحرافش را بايد در جاي ديگر جست و جو كرد؟ چرا وقتي امام نام افرادي كه به او نامه نوشتهاند را در اولين خطبه روز عاشوراء در برابر جمع يزيديان برخواند: «اي شبث بن ربعي، حجاز بن ابجر، قيس بن اشعث و زيد بن حارث، مگر شما به من ننوشتيد كه اي حسين! به سوي ما بيا كه در اين سرزمين درختانمان سبز است و ثمر داده است، حال كه آمدهام بر من اين گونه لشكركشي كردهايد؟» در پاسخ امام همه به دروغ گفتند ما نامهاي ننوشتهايم(۲۴).
اما چرا «شبث» شهامت راستگويي نداشت؟ آري، پس از آن دروغ شبث احساس راحتي نميكند. بنابراين، او در تلاش برميآيد تا وجدان ناآرام خويش را آرام كند. او به سخن آمد و گفت: «آيا شما به حكم پسر عمويت كوتاه نميآيي؟ آنها آن چه شما خوش داري برآورده ميكنند و هيچ بدي از آنها به شما نخواهد رسيد» امام ميفرمايند: «تو برادر برادرت هستي، آيا ميخواهي كه بنيهاشم از تو بيش از انتقام خون مسلم بن عقيل طلب كنند؟» برادر «شبث» پيش از آن، در كوفه دست خود را به خون مسلم آلوده ساخته بود. در قرآن مجيد آمده است: «ثم كان عاقبة الذين أساءوا السوءي أن كذبوا بآيات الله)(۲۵)؛ آنها كه بديهاي مكرر انجام ميدهند، سرانجام آيات خداوند را تكذيب ميكنند». او پيش از اين به وعدههاي ابنزياد دل خوش ميداشت و عهد و پيمان با حسين را به فراموشي سپرده، و در قتل مسلم شريك شده، و راه بازگشت را بر خود مسدود كرده است.
ادامه دارد...
------------------------------------------------------
پی نوشتها:
۱. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۳۵
۲. براي مطالعه بيشتر در باب انساب جناب مسلم ر. ك: سماوي، ابصار العين، ص ۱۰۷
۳. مقتل الحسين مقرم، ص ۱۷۷
۴. رجال شيخ طوسي، ص ۸۰
۵. ابصار العين، ص ۱۰۷
۶. ابصار العين، ص ۱۰۸
۷. اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۷۶ - ۷۷
۸. الاخبار الطوال، ص ۲۳۵؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۳۷؛ الارشاد، ج ۲، ص ۴۵؛ مقاتل الطالبيين، ص ۹۷
۹. ابصار العين، ص ۱۰۹
۱۰. انحن نخلي عنك و بما نعتذر الي الله تعالي في اداء حقك؟ اما و الله لا افارقك حتي اطعن في صدورهم برمحي و اضرب بسيفي ما ثبت قائمه بيدي و لو لم يكن معي سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة دونك حتي اموت معك». تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۱۹
۱۱. ناگفته نماند كه مسلم بن عوسجه پس از اهل بيت امام اولين صحابي امام بود كه اين گونه پاسخ داد ولي از اهل بيت عليهمالسلام اولين كسي كه به نطق آمد عباس بن علي عليهالسلام بود كه در برابر جمع گفت: «چرا اين گونه كنيم ما شما را تنها بگذاريم تا بعد از شما باقي بمانيم هرگز! خداوند ما را به اين شيوه نبيند». تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۱۹
۱۲. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۱۹؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۵۹؛ الارشاد، ج ۲، ص ۹۲
۱۳. يابن راعية المعزي، انت اولي بها صليا». تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۲۴؛ ابصار العين، ص ۱۰۹
۱۴. لا ترمه فاني اكراه ان ابدأهم في القتال». ابصار العين، ص ۱۰۹، و در كتاب الارشاد، ج ۲، ص ۹۶ با اندك اختلاف در برخي از كلمات
۱۵. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۳۵؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۶۵
۱۶. پيش از اين گفتهايم كه سمت راست سپاه ابنسعد كه «عمرو بن حجاج زبيدي» فرماندهي ميكرد، و طرف چپ سپاه امام عليهالسلام را «زهير بن قين» رضي الله عنه فرماندهي ميكرد.
۱۷. رحمك الله يا مسلم، فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا». احزاب، آيه ۲۳
۱۸. الارشاد، ج ۲، ص ۱۰۳-۱۰۴
۱۹. مقتل الحسين مقرم، ص ۸۸
۲۰. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۳۵؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۶۵؛ مقتل الحسين مقرم، ص ۲۹۷
۲۱. اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۷۶-۷۷
۲۲. صرع فخرجت صائحة واسيداه يابن عوسجاه» ابصار العين، ص ۱۱۰، مقصد ۲
۲۳. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۳۶؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۶۵-۵۶۶
۲۴. مقتل الحسين مقرم، ص ۲۸۰
۲۵. روم، آيه ۱۰