اشاره
«حبيب» فرزند «مظهربن رئاب بن اشتر بن جخوان» است(۱). برخي به جاي «مظاهر» او را «مظهر» خواندهاند.ايشان از اشراف و چهرههاي سرشناس، مورد احترام و اعتماد كوفه و از قبيله «بنياسد» بوده است.(۲)
پيامبر خدا و حبيب
به گزارش كلبي «حبيب» صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را درك كرده است(۳). همه تاريخنگاران نگاشتهاند كه او در دوران امام علي عليهالسلام مقيم كوفه شده است.
امام علي و حبيب
تاريخنگاران گفتهاند كه حبيب در دوران امام علي عليهالسلام در كوفه سكونت كرد و او هميشه امام علي عليهالسلام را همراهي كرده است(۴). او از ياران امام علي عليهالسلام بود و در تمام جنگها در خدمت حضرت مولي شمشير ميزده است. «حبيب» چنان به امام خود نزديك بود كه از اصحاب سر اميرالمؤمنين عليهالسلام و از حاملان علوم آن بزرگوار به شمار آمده است(۵).
حبيب، حامل اسرار الهي
جناب كشي كه بزرگ رجالي شيعه است از فضيل بن زبير(۶) گزارش كرده است. «ميثم تمار در حالي كه بر اسب خود سوار بود، در حال عبور بود كه حبيب بن مظاهر اسدي در حالي كه در مجلس بنياسد بود او را استقبال كرد؛ سپس حبيب گفت: گويا ميبينم شيخي را كه جلوي سرش مو ندارد و شكمي بزرگ دارد و نزديك «دار الرزق» كدو ميفروشد؛ او را به سبب محبت به اهل بيت پيامبرش به صليب و دار آويختهاند. همان گونه كه بر چوبه دار است، شكمش را پاره ميكنند. پس ميثم گفت: و البته من خود بهتر ميدانم مردي سرخ و سفيد را كه دو لگام به دهان او زده ميشود. او براي ياري فرزند دختر پيامبر خارج ميشود، پس كشته ميشود، و سر او را در كوفه ميگردانند. سپس هر دو از يكديگر جدا شدند. اهل آن مجلس گفتند: تا به حال دروغگوتر از اين دو مرد نديدهايم. فضيل گفت: هنوز جلسه به هم نريخته بود كه «رشيد هجري» سر رسيد و سراغ ميثم و حبيب را گرفت. مردم گفتند: آن دو از هم جدا شدند و ما شنيديم كه آنها چنين و چنان ميگفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را رحمت كند. او (نكتهاي را) فراموش كرده و خود افزود كه براي كسي كه سر او را بياورد صد درهم پرداخت خواهد شد. سپس پشت كرد و رفت. آن گروه گفتند: به خدا قسم اين از همه آنها دروغگوتر است. گزارشگر گفت:دوراني بيش از گذر شب و روز نگذشت كه خود ديدم ميثم را در باب «عمرو بن حريث» به دار آويختند و سر حبيب كه با حسين عليهالسلام كشته شده بود آورده شد و خود ديدم كه هر چه گفتند همان شد(7).
حبيب و كوفه
پس از مرگ معاويه به اهل كوفه خبر رسيد كه امام حسين عليهالسلام از مدينه خارج شده و از بيعت با يزيد سر باز زده است. حركت امام به سوي مكه بسيار معنادار بود. شيعيان حضرت در منزل «سليمان بن صرد خزاعي» جمع شدند. بنا شد كه نامههايي به سوي امام نوشته شود و همگي حضرت را به كوفه دعوت كنند. خطبا هم در نماز جمعهها مردم را به اين مسئله سوق دهند. از جمله كساني كه به امام نامه نوشتند و حضرت را به كوفه دعوت كردند، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و سليمان بن صرد خزاعی بودند(۸). اين گونه گفتهاند: هنگامي كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد و به منزل مختار فرود آمد، شيعيان رفت و آمد را با ايشان شروع كردند(۹). در برابر او برخي از سخنوران چون عابس بن ابيشبيب شاكري به سخن برخاستند. پس از وي حبيب از جاي برخاست و عابس را مدح بليغي كرد و گفت: «خداي رحمتت كند، البته آن چه در باطن داشتي در قالب جملاتي كوتاه بر زبان آوردي! در حالي كه به خدايي كه جز او معبودي نيست، ما همه بر همان راهي هستيم كه تو بر آن استوار گشتهاي»(۱۰).
ورود حبيب به كربلا
حبيب بن مظاهر و دوست بزرگوارش مسلم بن عوسجه پيش از ماجراي كربلا در كوفه، براي ياري امام حسين عليهالسلام از مردم بيعت ميگرفتند. هنگامي كه ابنزياد به كوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها نهادند و بيعت شكستند، قبيله بنياسد حبيب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان كردند تا به آنها آسيبي نرسد، و هنگامي كه امام به كربلا آمد، اين دو دوست صميمي به سوي حضرت رهسپار شدند. در آن اختناق، روزها از چشم جاسوسان و مأموران ابنزياد پنهان ميشدند و شبها طي طريق ميكردند تا به اردوي امام ملحق شدند(۱۱).
حبيب در روز تاسوعا
پس از آن كه حبيب، ياران كم امام و زيادي دشمنان را مشاهده كرد، از ايشان اجازه خواست تا قبيله «بنياسد» را كه در نزديكي كربلا سكونت داشتند به ياري امام دعوت كند و امام به او اجازه داد. او به ميان قبيله خود آمد و از آنها درخواست كرد كه پسر دختر پيامبر خدا را ياري كنند تا شرف دنيا و آخرت براي آنها باشد. او را نود مرد اجابت كردند. شخصي از قبيله «حي» بود به عمر بن سعد خبر داد كه گروهي به سوي امام رهسپار شدهاند. ابنسعد چهارصد مرد جنگي را به سپاه «ازرق» ملحق ساخت. اين گروه با آن مردان حق در بين راه درگير شدند و در اين نزاع و جدال، جماعتي از «بنياسد» كشته شدند. هر كس كه زنده مانده بود، شبانه گريخت و خود را به قبيله «حي» رسانيد. آري حبيب به سوي حسين عليهالسلام بازگشت و آن حضرت را از آن چه اتفاق افتاده بود، باخبر كرد. امام فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم(۱۲)؛ نخواستيد مگر آنچه خداوند خواست، در حالي كه هيچ قدرت و قوهاي جز خداي بزرگ نيست.
دعوت حبيب در روز تاسوعا
طبري گزارش كرده: ابنسعد «كثير بن عبدالله شعبي» را به سوي امام حسين عليهالسلام فرستاد، هنگامي كه آمد ابوثمامه او را شناخت و بازگرداند. پس از آن ابنسعد «قرة بن قيس حنظلي» را به سوي امام فرستاد. وقتي امام حسين عليهالسلام او را ديد كه به سويش ميآيد، فرمود: «آيا او را ميشناسي؟» حبيب در پاسخ گفت: «آري، اين مردي از قبيله تميم از حنظله است و او پسر خواهر ماست. آري، من او را به خوشرأيي ميشناسم. آن گونه كه باور دارم اين است كه در اين مقام، شهادت خود را قرار خواهد داد.» طبري گويد: پس قرة آمد تا به امام حسين عليهالسلام سلام كرد. و نامه عمر بن سعد را به دست آن حضرت رسانيد. امام حسين عليهالسلام او را پاسخ داد. سپس حبيب به او روي كرد و فرمود: «واي بر تو اي قره! آيا به سوي قوم ستمگر بازميگردي؟ اين مرد را ياري كن تا به توسط پدرانش خداوند تو را به كرامت ياري فرمايد و ما نيز با تو هستيم». قره گفت: «من به سوي همراه خودم بازميگردم تا جواب نامهاش را برسانم و بينديشم خود چه بايد بكنم»(۱۳).
درسي كه ميتوان گرفت:از اين ماجرا چند نكته به دست ميآيد: ۱. حبيب از محرمان درگاه امام بود و امام درباره ديگران با او مشورت ميكردهاند؛ ۲. حبيب در خيرخواهي براي بندگان خدا و مقام امامت هميشه تلاش ميكرد و قره را در آخرين روز هم به سوي امام دعوت كرد؛ ۳. شرح صدر مبلغان الهي نيز درسي آموزنده است كه از لحن حبيب با قره و سپس پاسخ منفي او را درك و ميپذيرد.
عباس و حبيب
روز نهم محرم به لشكر عمرسعد دستور دادند تا به لشكر امام حسين عليهالسلام حمله كنند. عباس عليهالسلام به امام خبر داد: «يا اخي! اتاك القوم؛ اي برادر قوم به سوي شما ميآيند» امام فرمود: «يا عباس! اركب بنفسي أنت يا أخي! متي تلقاهم فتقول ما لكم؛ عباس! جانم فدايت بر اسب سوار شو و نزد آنها برو و به آنها بگو شما را چه شده؟ و چه چيز باعث شده به اين سمت حركت كنيد» حضرت عباس عليهالسلام با بيست نفر از ياران، چون حبيب و زهير رهسپار ميدان شدند تا خبر بياورند. دشمن گفت: امير امر كرده كه تحت فرمانش درآييد يا آماده جنگ شويد. عباس عليهالسلام فرمود: «عجله نكنيد تا به اباعبدالله خبر دهم، سپس شما را ملاقات كنم»(۱۴). عباس به سوي برادر بازگشت و از ياران خواست اين قوم را موعظه كنند. حبيب به زهير گفت: «اگر ميخواهي با اين قوم سخن بگو» زهير گفت: «تو پيش از اين شروع كردهاي، پس با آنها سخن بگو» حبيب فرمود: «اي مردم! به خدا قسم نزد خداي تعالي در روز قيامت بدگروهياند كساني كه به استقبال فرزند پيامبر و خاندان اهل بيت او بندگاني از اهالي اين شهر آمدهاند تا آنها را به قتل رسانند، در حالي كه آنها بندگاني عبادتپيشه، شبزندهدار، سحرخيز و بسيار به ياد خدايند.»«عزره بن قيس» در پاسخ گفت: «هر چه ميتواني خودستايي كن!»(۱۵).
درسي كه ميتوان گرفت: حبيب، ويژگي ياران امام را شبزندهداري، سحرخيزي و فراواني ياد خداوند و بندگي آنها دانسته است. آيا افتخار ديگري براي انسانهاي كامل ميتوان سراغ داشت؟
حبيب در شب عاشورا
در شب عاشورا، حبيب چون «برير» شادمان و خرسند بود. به گونهاي كه «يزيد بن حصين» به او خرده گرفت: «اي برادر! اين ساعت زمان شوخي نيست» «حبيب» در پاسخ گفت: «كجا از اين جا سزاوارتر براي سرور خواهد بود؟ در حالي كه تنها فاصله ما با حور العين، حمله اين قوم بر ماست تا كه شمشيرها را از نيام بركشند»(۱۶). قدري از شب عاشورا گذشت، «نافع» ميگويد: امام وارد خيمه خواهرشان زينب عليهاالسلام شدند. من در برابر خيمه به انتظار امام بودم كه شنيدم زينب عليهاالسلام به امام عرض كرد: «آيا شما نيات يارانتان را امتحان كردهايد؟ من نگران آنم كه آنان نيز به ما پشت كنند و در هنگامه درگيري شما را تسليم دشمن كنند» امام در پاسخ فرمودند: «به خدا سوگند اينها را امتحان كردهام؛ پس آنها را مرداني يافتم كه سينه سپر كردهاند، به گونهاي كه به مرگ زيرچشمي مينگرند و به مرگ در راه من چنان شيرخواره به سينه مادرش انس دارند»(۱۷). نافع ميگويد: چون اين گفتار امام را شنيدم، گريهام گرفت و نزد حبيب بن مظاهر رفتم و داستان گفت و گوي امام و خواهرش را بازگو كردم(۱۸). حبيب گفت: «به خدا سوگند، اگر انتظار امر امام نبود در همین شب با اين شمشيرم به آنها حملهور ميشدم» نافع ميگويد: به حبيب گفتم: من نزد خواهرشان بودهام؛ گمان ميكنم بايد زنها را تسكين خاطري داد. آيا ميتواني يارانت را جمع كني تا نزد آنها رفته خاطرشان را آسوده كنيم؟ «حبيب» از جاي برخاست و فرمود: «اي ياران مردانگي! اي شيران! چون شيران وحشي از آشيانههاي خود به درآييد.»(۱۹). سپس به بنيهاشم گفت: «به خيمههاي خويش بازگرديد (اميدوارم كه) چشمانتان بيدار مباد»بعد از آن به اصحاب خود نظر كرد و آن چه خود ديده بود يا از نافع شنيده بود بازگو كرد و همگي گفتند: «به آن خدايي كه بر ما منت نهاد كه در اين جايگاه قرار بگيريم، اگر انتظار فرمان حسين نبود، اكنون با شتاب بر آنان حمله ميكرديم تا كه نفس خويش را پاك و چشم را روشن سازيم»(۲۰) حبيب از خداوند بر آنان طلب خير كرد و گفت همراه من بياييد تا كه نزد زنهاي حرم رويم و خاطرشان را آسوده سازيم. او خود به راه افتاد و ياران، او را همراهي كردند. حبيب به نزديك حرم اهل بيت رسيده و فرياد زد: «اي حريم رسول خدا! اين شمشيرهاي جوانان و جوانمردان شماست كه به غلاف نخواهد رفت تا اين كه گردن بدخواه شما را بزند. اين نيزههاي پسران شماست، سوگند ياد كردهاند كه تنها بر سينه جدا شده از دعوتتان فروروند»،در اين هنگام زنهاي حرم از خيمهها به گريه خارج شدند و گفتند: «اي پاكان! از دختران رسول الله و ناموس اميرمؤمنان حمايت كنيد» در آن حال همه منقلب و گريان شده بودند، گويا زمين هم با آنها زار ميگريست(۲۱).
حبيب در روز عاشورا
پيش از اين گفته شد كه حبيب، فرماندهي طرف چپ سپاه امام حسين عليهالسلام را داشت چنان كه زهير فرمانده طرف راست بود. اگر كسي حبيب را به مبارزه دعوت ميكرد او با شتاب پاسخ ميداد. «سالم» غلام زياد و «يسار» غلام عبيدالله بن زياد وارد ميدان شدند و مبارز طلبيدند. اين در حالي بود كه يسار جلوتر آمده و در پيشاپيش سالم قرار داشت.حبيب و برير به سرعت به سمت آنان شتافتند؛ ولي حسين عليهالسلام آن دو را به جاي خود نشانيد. عبدالله بن عمير از جاي برخاست و امام به او اجازه جهاد فرمود(۲۲).
درسي كه ميتوان گرفت: طبري و ديگران درباره وضعيت حبيب چنين بيان داشتهاند: «انه كان حنيف الاجابة له عدة المبارز؛(۲۳) هرگاه حبيب را مبارزي به جنگ دعوت ميكرد، او به سادگي اجابت ميكرد». اين روحيه بيانگر شجاعت و نيز از خودگذشتگي آن مجاهد بزرگ در راه احياي دين خداست. هنگامي كه «ابوثمامة» وقت نماز را به امام يادآوري كرد، حضرت در حق او دعاي خير كرد و فرمود: «به آنها بگوييد از جنگ دست بردارند تا نماز بگذاريم». در اين حال، يكي از افراد سپاه ابنسعد به نام «حصين بن تميم» فرياد برآورد كه نماز او (حسين عليهالسلام) پذيرفته نخواهد بود. حبيب از اين گفتار برآشفت و گفت: «پنداشتهاي كه نماز از آل رسول قبول نميشود، ولي از تو - اي الاغ - پذيرفته ميشود؟»(۲۴) حصين كه تاب شنيدن اين حقيقت را از حبيب نداشت، بر او حملهور شد و حبيب نيز دست به شمشير برد و با ضربهاي به صورت اسب او كوبيد، كه اسب با شتاب به زمين خورد و بر روي او افتاد. خويشان و اطرافيان حصين براي نجات او به سويش شتافتند و با حبيب درگير شدند تا او را نجات دهند(۲۵). در اين درگيري كه حبيب با شمشير در بين دشمن ميجنگيد، اين اشعار را ترنم ميكرد: «اقسم لو كنا لكم اعدائا او شطركم وليتم أل اكتادايا شر قرم حسبا و آدا»(۲۶). رجز حبيب در ميدان رزم، هنگام حمله، اين بود :«انا حبيب و ابيمظاهر فارس هيجاء و حرب تسعرو انتم عند العديد اكثر و نحن اعلي حجة و اظهرو انتم عند الوفاء اغدر و نحن اوفي منكم و اصبر(۲۷). من حبيبم و پدرم مظاهر (مظهر) پهلوان ميدان نبرد و كارزار شعلهور؛ گر چه گروه شما از ما فزونتر است، ولي ما حجتي والاتر و آشكارتر داريم؛ و اگر چه شما خائن به عهد خود هستيد، ولي ما وفادارتر از شما و شكيباتريم.»«حبيب» آن شيرمرد دلاور، به رغم كهولت سن در آن درگيري شصت و دو نفر از آنها را به خاك انداخت. او اين سرود حماسي را پيوسته به زبان داشت تا اين كه «بديل» به او حملهور شد.
شهادت حبيب
فردي از «بنيتميم»(۲۸) به نام «بديل بن صريم» با شمشير خود ضربهاي به حبيب زد و ديگري از همان قبيله (تميم) با نيزهاش به او ضربه زد. پس از اين بود كه حبيب از اسب به زمين افتاد، اما همين كه خواست از جاي برخيزد «حصين بن تميم» با شمشير بر فرق او زد. مرد «تميمي» از اسب پايين پريد و سر حبيب را از بدن او جدا كرد. حصين به او گفت: «من در كشتن او شريك تو هستم» پس ديگري گفت: «به خدا قسم، او را كسي جز من نكشت» حصين گفت: «سر را به من بده تا كه به گردن اسبم بيندازم تا مردم ببينند و بدانند من در قتل او شريك تو هستم، سپس سر را تو بگير و به عبيدالله بن زياد بده، من نيازي به هديهاي كه براي كشتن او به تو عطا ميكند ندارم» او زير بار نرفت و قوم آن دو سرانجام بين آن دو نفر داوري كردند. او سر حبيب را به حصين داد و حصين در بين لشكر به جولان پرداخت، در حالي كه سر را به گردن اسب آويخته بود. سپس سر را بازگردانيد و تميمي آن را گرفت و به اسب خود آويزان كرد تا آن كه نزد ابنزياد ببرد(۲۹). در اين هنگام بود كه امام حسين عليهالسلام خود را بر بالين حبيب رسانيد و فرمود: «عندالله احتسب نفسي و حماة اصحابي(۳۰)؛ خودم و اصحاب وفادارم را نزد خدا احتساب ميكنم». پس از آن، امام مكرر اين آيه را تلاوت فرمود: (انا لله و انا اليه راجعون)(۳۱)؛ ما از آن خداييم و به سوي او بازميگرديم»(۳۲) در برخي از مقاتل آمده كه امام فرمود: «لله درك يا حبيب، لقد كنت فاضلا تختم القرآن في ليلة واحدة(۳۳)؛ آفرين بر تو اي حبيب تو مردي فاضل بودي كه در يك شب قرآن را ختم ميكردي». در زيارت ناحيه مقدسه آمده: السلام علي حبيب بن مظاهر الاسدي؛(۳۴) درود بر تو اي حبيب بن مظاهر اسدي
درسي كه ميتوان گرفت:امتيازات حبيب: ۱. امام حبيب را فاضل ميدانند؛ ۲. او هر شب، كل قرآن را تلاوت ميكرد: ۳. معرفت او به امام بر ديگران امتياز داشت.اما آيا انحراف دشمن حسين عليهالسلام توجيهپذير است؟ آيا رياكاري و مقامطلبي حصين و شمشير به مزد بودن آن تميمي شايان عبرت نيست؟
ادامه دارد...
------------------------------------------------------
پی نوشتها:
۱. ابصار العين، ص ۱۰۰.
۲. مقتل الحسين مقرم، ص ۲۵۴.
۳. الاصابة في تمييز الصحابة، ج ۲، ص ۱۴۲.
۴. ابصار العين، ص ۱۰۱.
۵. ابصار العين، ص ۱۰۱.
۶. شيخ طوسي رضي الله عنه فضيل بن زبير را از ياران و اصحاب امام باقر و امام صادق عليهمالسلام دانشته است. رجال شيخ طوسي، ص ۲۷۲ و ۱۳۲.
۷. رجال الكشي، ص ۷۸؛ ش ۱۳۳ مامقاني، تنقيح المقال، ج ۲، ص ۳۲۸.
۸. ابصار العين، ص ۲۵؛ الارشاد، ج ۲، ص ۳۷؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۳۳.
۹. اللهوف، ص ۱۰۸؛ الارشاد، ج ۲، ص ۴۱؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۵۵؛ الاخبار الطوال، ص ۳۴۱.
۱۰. رحمك الله، لقد قضيتها في نفسك بواجز من القول و انا و الله الذي لا اله الا هو لعلي مثل ما انت عليه».
۱۱. ابصار العين، ص ۵۷.
۱۲. كتاب الفتوح، ج ۵، ص ۹۰-۹۱؛ مقتل الحسين مقرم، ص ۲۵۴؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۶، باب ۳۷.
۱۳. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۵۱۰ - ۵۱۱.
۱۴. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۱۶.
۱۵. معاشر القوم: أما والله لبئس عندالله غدا قوم يقدمون عليه قد قتلوا ذريه نبيه، و عترته عليهمالسلام و اهل بيته صلي الله عليه و آله و سلم و عباد اهل هذا المصر المجتهدين بالاسحار، و الذاكرين الله كثيرا». تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۱۶-۴۱۷؛ مقتل الحسين مقرم، ص ۲۵۶.
۱۶. مقتل الحسين مقرم، ص ۲۶۳.
۱۷. فقال لها: و الله لقد بلوتهم فما وجدت فيهم الا الاشوس الافمس، يستأنسون بالمنية دوني استيناس الطفل الي محالب امه» مقتل الحسين مقرم، ص ۲۶۵.
۱۸. مقتل الحسين مقرم، ص ۲۴۶.
۱۹. و نادي: يا اصحاب الحمية و ليوث الكريهه، فتطالعوا من مظاربهم كالاسود الضارية».
۲۰. و الله الذي من علينا بهذا الموقف، لولا انتظار امره لعاجلناهم بسيوفنا الساعة، فطب نفسا و قرعينا.
۲۱. مقتل الحسين مقرم، ص ۲۶۶.
۲۲. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۲۹؛ الارشاد، ج ۲، ص ۹۵.
۲۳. ابصار العين، ص ۱۰۴.
۲۴. قال حبيب بن مظاهر «زعمت الصلاة من آل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، لا تقبل و تقبل منك يا حمار».
۲۵. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۳۹؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۶۷.
۲۶. ابصار العين، ص ۱۰۵.
۲۷. كتاب الفتوح، ج ۵ ص ۱۰۷؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج ۲، ص ۱۸؛ ابصار العين، ص ۱۰۵.
۲۸. موسوعة كلمات الامام الحسين عليهالسلام، ص ۴۴۶، ش ۴۲۴.
۲۹. الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۶۷.
۳۰. تاريخ الامم و الملوك، ج ۵ ص ۴۳۹-۴۴۰؛ مقتل الحسين عليهالسلام خوارزمي، ج ۲، ص ۱۹۲؛ الكامل في التاريخ، ج ۲، ص ۵۶۷؛ البداية و النهاية، ج ۸، ص ۱۹۸؛ بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۲۷؛ عوالم، ج ۱۷، ص ۲۷؛ اعيان الشيعة، ج ۱، ص ۲۰۶؛ وقعة الطف، ص ۲۳۰-۲۳۱؛ موسوعة كلمات الامام الحسين، ص ۴۴۶.
۳۱. بقره، آيه ۱۵۶.
۳۲. مقتل الحسين مقرم، ص ۳۰۱.
۳۳. موسوعة كلمات الامام الحسين، ص ۴۴۶، ش ۴۲۴، ص ۲۳۱. در ينابيع المودة، ج ۳، ص ۷۱ آمده «يرحمك الله يا حبيب، لقد كنت تختم القرآن في ليلة واحدة و انت فاضل؛ اي حبيب، خداوند تو را رحمت كند. كه در يك شب قرآن را ختم ميكردي و تو فاضل بودي».
۳۴. اقبال الاعمال، ج ۳، ص ۷۸ و ۳۴۳.