ورود به مدینه
مسیحیان «نجران» متشکل از جمعی که تعداد آنها در منابع مخلتف تاریخی و غیره، مختلف و تقریبا حدود هفتاد نفر یا کمی بیشتر نقل شده، به مدینه رسیدند.
ولی پیش از ورود به شهر آنچنان خود را آراسته بودند که توده مسلمان فریفته ظاهرشان شدند، آنان بدین وسیله میخواستند عظمت و شکوه مسیحیت را به رخ مسلمانان بکشند و بر آنان فخر کنند.
افراد مهم این هیئت را چنین نام بردهاند: «ابوحارثه بن علقمه» که اسقف اعظم مردم «نجران» بود و «عاقب» که اسم او «عبدالمسیح» بود و «سید» که اسم او «اهتم» بود.[1]
به نقلی در آغاز ورود، یهودیان مدینه به آنان به سخن نشستند و هر یک از دو گروه دیگری را نفی میکرد که آیه زیر در شأن آنان نازل شد:
وَ قَالَتِ الْیهُودُ لَیسَتِ النَّصَارَی عَلَى شَیءٍ وَ قَالَتِ النَّصَارَى لَیسَتِ الْیهُودُ عَلَى شَیءٍ[2]
«یهودیان گفتند: مسیحیان پیرو چیزی (از حق) نیستند و (در مقابل) نصرانیان گفتند، یهودیان پیرو چیزی (از حق) نیستند.»[3]
در هر حال وقت عصر بود، رسول خدا(ص) نماز عصر را خوانده بودند که مسیحیان «نجران» وارد شدند و برای آن حضرت، هدایایی آورده بودند که پیامبر برخی را پذیرفته و برخی را رد کردند.[4]
همین زمان، وقت نماز آنان فرا رسیده بود، «ناقوس»[5] نواختند[6] و رو به سوی مسجد پیامبر عبادت خویش را به جای آوردند و رسول خدا(ص) اجازه نداد کسی مزاحم آنان شود.[7] به نقلی پیامبر سه روز، آنان را به حال خود گذاشت تا رفتار او را به خوبی ببینند و با نشانههایی که در کتب مقدس به آنان رسیده بود تطبیق دهند.[8] به نقلی دیگر چون به مسجد رسول خدا آمدند و به آن حضرتعرض ادب کردند، از آنان روی گردانید و سخنی نفرمود، به سراغ «عثمان» و «عبدالرحمان بن عوف» که از گذشته با آنان آشنا بودند رفته، چاره جویی کردند و آن دو نفر مسیحیان را نزد حضرت على(ع) آوردند چون میدانستند که تنها على است که میداند چرا پیامبر پاسخ آنان را نمیدهد. علی فرمود: این انگشترهای طلا و جامههای حریر را از تن درآورید تا رسول خدا شما را بپذیرد، چون سفارش على را عمل کردند و خدمت حضرت آمدند پاسخ ارادت آنها را داده و فرمود: قسم آن خدایی که مرا به راستی فرستاده است در مرتبه اول که نزد من آمد شیطان با شما همراه بود و من به این دلیل پاسخ ندادم.[9]
این بار، مسیحیان «نجران» با آن حضرت به بحث و مناظره نشستند و مسائلی چند از آن حضرت پرسیدند و ظاهر این است که تنها «ابوحارثه» و «سید» و «عاقب» طرف سخن آن حضرت بودند.[10]
مذاکره نمایندگان نجران
گروهی از سیره نویسان و محدّثان و مورخان اسلامی، متن مذاکره نمایندگان «نجران» را با پیامبر نقل کردهاند، ولی مرحوم سید بن طاووس، خصوصیات مذاکره و سرگذشت «مباهله» را دقیقتر و جامعتر و مسبوطتر از دیگران نقل کرده است، وی تمام خصوصیات «مباهله» را از آغاز تا پایان نقل کرده است.[11]
ولی نقل تمام جزئیات این واقعه بزرگ تاریخی از حوصله این کتاب خارج است فقط گوشهای از مذاکرات آنان را به نقل از سیره «حلبی»[12] در این جا عرضه میداریم:
پیامبر: من شما را به آیین توحید و پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر امر او دعوت میکنم. سپس آیاتی چند از قرآن برای آنان خواند.
نمایندگان «نجران»: اگر منظور از اسلام، ایمان به خدای یگانه جهان است، ما قبلاً به او ایمان آورده و به احکام وی عمل مینماییم.
پیامبر: اسلام علائمی دارد و برخی از اعمال شما حاکی است که به اسلام واقعی نگرویدهاید؛ چگونه میگویید که خدای یگانه را پرستش میکنید در صورتی که «صلیب» را میپرستید و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمیکنید و برای خدا فرزند معتقدید؟
نمایندگان «نجران»: ما او را خدا میدانیم، زیرا او مردگان را زنده کرد و بیماران را شفا بخشید و از گِل پرندهای ساخت و آن را به پرواز درآورد و تمام این اعمال حاکی است که او خدا است.
پیامبر : نه او بندهی خدا و مخلوق اوست که او را در رحم مریم قرار داد، این قدرت و توانایی را خدا به او داده بود.
یک نفر از نمایندگان: آری او فرزند خداست زیرا مادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد، پس ناچار باید پدر او همان خدای جهان باشد. در این موقع فرشته وحی نازل گردید و این آیه را آورد:
إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَاللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قَالَلَهُ كُنْ فَیكُونُ[13]
«همانا مثل حضرت عیسی از این نظر مانند حضرت آدم است که او را با قدرت بی پایان خود، بدون این که پدر و مادری داشته باشد از خاک آفرید.»
بنابراین اگر نداشتن پدر دلیل بر این باشد که او فرزند خداست، پس حضرت آدم برای این منصب شایستهتر است زیرا او نه پدر داشت نه مادر.
نمایندگان «نجران»: گفتگوهای شما ما را قانع نمیکند، راه این است که در وقت معینی «مباهله» کنیم و بر دروغگو نفرین بفرستیم و از خداوند بخواهیم دروغگو را هلاک و نابود کند.[14]
آنچه از آیه «مباهله» استفاده میشود و همچنین بنا به گفته مورخان از جمله «حلبی» پیشنهاد «مباهله» از سوی پیامبر بوده است.
در هر حال، پیک وحی نازل گردید و آیه «مباهله» را آورد.
فَمَن حاجَّكَ فِیهِ مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعالَوا نَدعُ أَبناءَنا وَ أَبناءَكُم وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُم وَ أَنفُسَنا وَ أَنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَتَ اللهِ عَلَى الكَاذِبِینَ[15]
«هر کس پس از روشن شدن جریان با تو مجادله کند بگو بیائید فرزندان و زنان خودمان جمع شویم، و لابه کنیم و بنالیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»
طرفین به فیصله دادن مسئله از طریق «مباهله» آماده شدند و قرار شد که فردا همگی برای «مباهله» آماده شوند.
پیامبر به «مباهله» میرود
سرگذشت «مباهله»ی پیامبر اسلام با هیئت نمایندگی «نجران» از حوادث جالب و تکان دهنده و شگفتانگیز تاریخ اسلام میباشد، گرچه برخی از مفسّران و سیرهنویسان در نقل جزئیات و تحلیل آن کوتاهی نموده ولی گروه زیادی مانند «زمخشری» در کتاب «کشاف» و «فخر رازی» در تفسیر خود و «ابن اثیر» در «الكامل»؛ در این باره داد سخن را دادهاند، اینک ما در این جا بخشی از گفتار زمخشری را عرضه میداریم .
وقت «مباهله» فرا رسید، قبلاً پیامبر و هیئت نمایندگان «نجران» توافق کرده بودند که مراسم «مباهله» در نقطهای خارج از شهر مدینه، در دامنه صحرا انجام بگیرد، پیامبر از میان مسلمانان و بستگان خود، فقط چهار نفر را برگزید که در این حادثه تاریخی شرکت نمایند، این چهار تن، جز «علی بن ابیطالب» و «فاطمه» دختر پیامبر و «حسن» و «حسین» کس دیگری نبود، زیرا در میان مسلمانان نفوسی پاکتر و ایمانی راسختر از ایمان این چهار تن وجود نداشت.
پیامبر، فاصله منزل و نقطهای را که قرار بود در آن جا مراسم «مباهله» انجام گیرد با وضع خاصی طی نمود، او در حالی که حضرت «حسین» را در آغوش و دست حضرت «حسن» را در دست داشت و «فاطمه» به دنبال آن حضرت و «علی بن ابیطالب» پشت سر وی حرکت میکردند، گام به میدان «مباهله» نهاد و پیش از ورود به میدان «مباهله» به همراهان خود فرمودند:
من هر موقع دعا کردم، شما «آمین» بگویید.
سران هیئت نمایندگی «نجران» پیش از آن که با پیامبر روبهرو شوند به یکدیگر میگفتند: هرگاه دیدید که «محمّد» افسران و سربازان خود را به میدان «مباهله» آورد، و شکوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد در اینصورت
وی یک فرد غیر صادق است و اعتمادی به نبوت خود ندارد، ولی اگر با فرزندان و جگر گوشههای خود بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی، رو به درگاه الهی بگذارد، پیداست که راستگوست و به قدری به خود ایمان و اعتماد دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد، بلکه با جرأت هر چه تمامتر، حاضر است عزیزترین و گرامیترین افراد نزد خود را در معرض فنا و نابودی واقع سازد. در این گفتگو بودند که ناگهان قیافهی نورانی پیامبر با چهار تن دیگر که سه تن از آنها شاخههای شجره وجود او بودند، نمایان گردید، همگی به حالت بهت زده و تحیر به چهره یکدیگر نگاه میکردند و از این که او جگر گوشه های معصوم و یگانه دختر و یادگار خود را به صحنه «مباهله» آورده است، انگشت تعجب به دندان گرفتند، آنان دریافتند که پیامبر به دعوت و ادعای خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه یک فرد مردّد، عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمیدهد.
اسقف «نجران» گفت: من چهرههایی را میبینم که هرگاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای خود بکّند، فوراً کنده میشود. بنابراین هرگز صحیح نیست ما با این قیافههای نورانی و با این افراد با فضیلت «مباهله» نماییم، زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنهی عذاب گسترش پیدا کند و همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک مسیحی باقی نماند.[16]
انصراف از مباهله
مسیحیان که ورود رسول خدا(ص) را با آن هیئت و با آن جمع کوچک به بیابان دیدند، ترسیدند. زیرا بنا به نقل برخی از بزرگان، نشانههای عذاب ظاهر شد، آفتاب دگرگون گشت و کوهها لرزیدند و با این که فصل تابستان بود، ابری سیاه پیدا شد درختان سر به زیر آورده و مرغان به زمین بال گسترده بودند، «سید» و «عاقب» به «منذر بن علقمه» گفتند: نزد محمّد برو و پسرعمویش علی را واسطه کن! چون محمّد خاطر او را میخواهد و از گفته او بیرون نمیرود و پیمان نامه درست کن. «منذر» به حضور رسول خدا(ص) رسید و مسلمان شد و پیام آنان را رساند.
سرانجام «مباهله» به مصالحه گرایید
وقتی مسیحیان از مباهله منصرف شدند و پیشنهاد قرارداد مصالحه و پرداخت نمودند، رسول خدا(ص)، علی(ع) را برای مصالحه فرستاد. علی(ع) پرسید: با ایشان چگونه صلح کنم؟ فرمود: هرچه رأی تو باشد، حضرت علی(ع) با آنان توافق کرد که هر سال دو هزار جامه نفیس بدهند، هزار مثقال طلا، نیمی در صفر و نیمی دیگر در رجب، چون رسول خدا(ص) با اهل بیتش به مسجد بازگشت، جبرئیل نازل شد و گفت: حق تعالی سلام میرساند و میفرماید که بندهام موسی همراه هارون و فرزندان هارون با دشمن خود «قارون»، «مباهله» کرد و حق تعالی «قارون» را با اهل و مالش و یاورانش به زمین فرو برد. به جلالم سوگند، اگر تو هم همراه اهلت با همهی اهل زمین و همهی مردمان «مباهله» میکردی، آسمانها پاره پاره و کوهها ریز ریز میشدند و زمین فرو میرفت، رسولخدا(ص) به سجده رفت و سپس دست ها را بلند کرد و سه بار فرمود :
«شُکراً لِلمُنعِمِ»
چون از علّت این کارها پرسیدند فرمود: خداوند جهانیان را شکر کردم به واسطه انعامی که بر اهل بیت من کرامت فرمود، و سپس از آنچه جبرئیل آورده بود به ایشان خبر داد.[17]
و سرانجام ماجرای صلح را بدین گونه نقل کردهاند که امیرمؤمنان(ع) به فرمان پیامبر(ص) نامه زیر را نوشت:
به نام خداوند بخشنده مهربان؛ این نامه ای است از محمّد رسول خدا به مردم «نجران» و حومه؛ حکم و داوری محمّد درباره تمام املاک و ثروت اهالی «نجران» این شد که؛ اهالی نجران هر سال دو هزار لباس که قیمت هر یک از چهل درهم تجاوز نکند به حکومت اسلامی بپردازد، آنان میتوانند نیمی از آن را در ماه صفر و نیمی دیگر را در ماه رجب پرداخت کنند و هرگاه از ناحیه «یمن» آتش جنگ شعلهور گشت باید ساکنان «نجران» به عنوان همکاری با دولت اسلامی، سی زره، سی اسب، سی شتر، به صورت «عاریهی مضمونه» یعنی برای استفاده در اختیار دولت اسلامی قرار دهند؛ به گونهای که اگر تلف شد دولت اسلامی جبران نماید، و پذیرایی نمایندگان پیامبر در سرزمین «نجران» به مدت یک ماه بر عهده آنان است و هر موقع نمایندهای از ناحیه وی به سوی آنان آمد، باید از او پذیرایی نمایند و در برابر، جان و مال و سرزمینها و معابد مردم «نجران» در امان خدا و رسول است، مشروط بر این که از هم اکنون، از هر نوع رباخواری خودداری کنند و در غیر این صورت «ذمّه» محمّد از آنان بری بوده، تعهدی در برابر آنان نخواهد داشت.[18] این نامه روی پوست سرخی نوشته شد و دو نفر از یاران پیامبر به عنوان گواه زیر آن را امضاء نمودند و پیامبر نامه را مهر نموده به آنان تسلیم فرمود.
خودآزمایی:
1- به چه علت پیامبر برای بار اول از مسیحیان نجران روی برگردانید؟
2- استدلال پیامبر بر نفی ادعای مسیحیان که عیسی(ع) را فرزند خدا میدانستند چه بود؟
3- پیشبینی سران مسیحیان نجران در مورد نحوه مواجهه پیامبر اسلام با آنان چه بود؟
پینوشتها:[1] طبرسی ، اعلامالوری ، ج 1 ، ص 254 ، ابن هشام ، سیره ، ج 2 ، ص 224.
[2] سوره بقره ، آیه ۱۱۳.
[3] حلبی ، سیره ، ج 1 ، ص 222.
[4] مفید ، ارشاد ، ج 3 ، ص 236.
[5] صاحب منتهی الارب گوید: ناقوس بر وزن طاووس ، چوب ترسایان که به وقت نماز خویش زنند و آن دو چوب است یک «ناقوس» که دراز باشد دیگری «وبیل» که کوتاه. (ج 2 ، ص 1273)
[6] قمی ، تفسیر ، ذیل آیه مباهله.
[7] (بیهقی ، دلائل النبوة ، ج 5 / ص 382 ، ابن سعد ، طبقات ، ج 1 ، ص 357 ، ابن هشام ، سیره ، ج 2 ، ص 224 ، ابن طاووس ، اقبال ، ص 510)
[8] (ابن طاووس ، اقبال ، ص 510 ، مجلسی ، حیات القلوب ، ج 4 ، ص 1341)
[9] مجلسی، حیات القلوب، ج 4، ص 1298، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 495.
[10] ابن هشام این سه نفر را طرف مذاکره رسول خدا معرفی کرده ولی شیخ مفید تنها از مذاکره ابوحارثه با رسول خدا سخن گفته است.
[11] ابن طاووس ، اقبال الاعمال ، اواخر کتاب ، بخش اعمال ذیحجّه.
[12] حلبی ، سیره ، ج 3 ، 239.
[13] سوره آل عمران ، آیه ۵۹.
[14] بحارالانوار ، ج 21 ، ص 285.
[15] سوره آل عمران ، آیه ۶۱.
[16] زمخشری، کشّاف، ذیل آیه.
[17] ابن طاووس ، اقبال الاعمال ، ص 512.
[18] فتوح البلدان ، ص 76
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
علی ریختهگرزاده تهرانی