نمونههایی از کرامت امام حسین(ع)
امام حسین(ع) یکی از امامان معصومی است که وارث پیامبران و صاحب اسم اعظم و ولایت تکوینی است و میتوانست و اکنون نیز میتواند کارهای غیر عادی انجام دهد، چرا که او به مقام عالی بندگی نایل شده و از مقرّبترین بندگان خدا در درگاه الهی است و چشمهی همیشه جوشان و سرشار کرامتها میباشد.
از این بزرگمرد الهی کرامتهای بسیار در هر زمان دیده شده و دیده میشود که در اینجا نظر شما را به چند نمونه از آنها به عنوان مشت نمونهی خروار، جلب میکنیم که هر کدام همچون روزنهای از نور، ما را به تماشای خورشید وجود سید شهیدان، ميوهی قلب حضرت محمّد(ص) الی یعنی حضرت اباعبدالله الحسین(ع) راهنمایی میکند. هدف از نگارش این گونه کرامتها، آن است که ایمان و باور ما نسبت به اولیای خدا و پیامبران و امامان(ع) بیشتر گردد و رابطه معنوی ما با آنها محکمتر شود، تا بهتر و توانمندتر بتوانیم در راستای آرمانهای مقدس آنها گام برداریم و نیز به پیشگاه آنها عرض کنیم:
آنـان کـه خاک را بـه نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟
و به او عرض کنیم
بـه ذرّه گـر نظـر لطف بـوتـراب کند
بـه آسمـان رود و کـار آفـتـاب کند
١ـ روایت شده: هنگامی که امام حسين(ع) (در ماجرای سفر به سوی عراق و کربلا) عازم حرکت از مدینه به سوی مکّه گردید، عبدالله بن مطیع (یکی از مسلمانان معروف آن عصر) در مدینه برای خود چاه آبی حفر میکرد، تا با خانوادهاش از آن آب بهرهمند گردند، او امام حسین(ع) را دید و پرسید: «پدر و مادرم به قربانت کجا میروی؟»
امام حسین(ع) و فرمود: «عازم مکّه هستم، شیعیانم نامه دعوت برای من نوشتهاند، میخواهم دعوت آنها را اجابت کنم.»
عبدالله گفت: «پدر و مادرم به فدایت، ما را از وجود مبارکت، بهرهمند ساز و به سوی آنها نرو.»
امام حسین(ع) بر فرمود: «نه، باید بروم.»
عبدالله عرض کرد: «این چاه را کندهایم، امروز به آب رسیده و مقداری از آن آب به دست آمده که هم شور است و هم اندک تقاضا دارم دعا کنی تا خداوند آب این چاه را پربرکت کند. امام حسین(ع) فرمود: «اندکی از آب آن چاه را نزد من بیاور.»
عبدالله، اندکی آب آن را به محضر امام حسین(ع) میآورد، امام اندکی از آن آب را نوشید، سپس مقداری از آن را در دهان مضمضمه کرد و آنگاه همان آب مضمضه شده را درون آن چاه ریخت، همین کار امام حسین(ع) باعث شد که آب آن چاه هم شیرین و گوارا گردید و هم زیاد شد.[1]
۲ـ در روز عاشورا یکی از دشمنان به نام «ابن جوزه» با کمال جسارت به امام حسین(ع) گفت: «بشارت باد به تو که در دنیا قبل از فرا رسیدن آخرت، به سوی آتش شتاب کردی!»
امام حسین(ع) فرمود: «وای بر تو! آیا من به سوی آتش شتاب کردم؟
او گفت: «آری تو.»
امام حسین(ع) فرمود: «من دارای خدای مهربان و شفاعت پیامبر(ص) مطاع هستم، خدایا! اگر این شخص در نزد تو دروغگوست، او را هم اکنون به سوی آتش روانه ساز.»
در همان لحظه که او سوار بر اسب بود، اسبش افسار خود را گسیخت و رمید و با جهش وحشتناک پا به فرار گذاشت، او از پشت به سوی زمین واژگون شد و در این هنگام پایش در رکاب اسب گیر کرد و سر و بدنش بر سنگ و درخت و خارها و کلوخهای زمین برخورد میکرد و اسب همچنان در حال فرار بود او با همین وضع سخت و پر رنج به هلاکت رسید.[2]
٣ـ معمولاً کسانی که بیابانگرد هستند و چوپان و دامدار بوده و در فصلهای مختلف هجرتهای گوناگون میکنند، فکر و دلی به صافی هوای آزاد و دشت و بیابان دارند و قلبشان از غبار آلودگیهای شهری تیره و تار نشده است.
وَهَب از همین گونه افراد است، که به صحرانشینی و زندگی در بیابان و هجرت در چهار فصل سال و چادرنشینی عادت کرده است و جوانی است خوش قلب و پاک سرشت.
پدرش عبدالله را از دست داده، امّا مادری سالمند به نام «قمر» دارد که از بانوان نمونه و با شهامت و فوقالعاده تاریخ است، آری از چنین مادرانی انتظار آن است که فرزندی و جوانی شجاع همچون وهب، به جامعه تحویل داده شود.
قابل توجّه این که وهب و مادرش پیرو آیین مسیح بودند، ماه ذیحجه سال ۶۰ هجری فرا میرسد، وهب و مادرش همراه عدّهای طبق معمول که نقل مکان در فصلهای مختلف مینمودند، اینک عبورشان به صحرای ثَعلبيّه (نزدیک کربلا) افتاده، فضای باز و سرسبز آنجا را مناسب دیده و در آنجا خیمه زدهاند، تا به کار خود ادامه دهند.
وهب جوانی است که وقت ازدواجش فرا رسیده و بیشتر در این فکر است تا تشکیل خانواده دهد.
مادرش قَمر نیز این احساس را کرده و مدتی است در این باره با جوانش صحبت میکند، سرانجام قمر و وهب این مادر و پسر تصمیم گرفتند که از دختر با کمال و شجاعی به نام «هانیّه» خواستگاری کنند این تصمیم اجرا شد، ازدواج هانیّه با وهب با کمال سادگی صورت گرفت.
قمر بسیار خوشوقت است که پسرش وهب دارای همسری مهربان و دلیر شده و زندگی خوش را در آن صحرای باز با شبها و صبحها و روزهای شیرینش میگذرانند.
پیوستن وهب و مادر و همسرش به حسین(ع)
کاروان حسین(ع) که منزل به منزل با شور و شوق انقلابی از مکّه حرکت کرده و به سوی کوفه میآمدند به منزلگاه «ثعلبيه» رسیدند، در بیابان خیمهها را بر پا کردند، تا مدتی برای استراحت و رفع خستگی در آنجا به سر برند، امام حسین(ع) هنگام عبور، چشمش به خيمه سادهای که در بیابان ثعلبيه زده بودند افتاد، به نزدیک آمد، دید زن سالخوردهای کنار خیمه است، از او احوالپرسی کرد، سپس از صاحب خیمه و چگونگی زندگی آنها سؤال نمود.
این زن سالخورده که مادر وهب بود، چنین عرض کرد:
«زندگی ما با چادرنشینی و صحرانوردی میگذرد، صاحب این خیمه، پسرم وهب است، تازه چند روزی است ازدواج کرده، فعلا به این حال هستیم تا ببینیم خدا چه میخواهد؟ معلوم است که نیازهای ما در این صحرا بسیار است، به خصوص در مضیقه آب هستیم، امیدواریم به برکت توجّه اولیاء خدا وضع ما بهتر شود.»
امام حسین(ع) که همواره حامی مستضعفان بود و اصولاً هجرت و حرکتش برای سرکوب مستکبرین و به حکومت رساندن مستضعفین انجام میشد در مورد آب، عنایتی کرد، در آن صحرا چشمهای از آب پدید آمد.
قمر با دیدن این کرامت عجیب، مجذوب لطف و بزرگواری امام گردید و از او کمال تشکر را کرد.
امام(ع) با او خداحافظی کرد، هنگام خداحافظی به او فرمود اگر پسرت، از صحرا برگشت، ماجرای آمدن ما و هدف مسافرت ما را به او بگو و از او بخواه که در این حرکت ما را یاری کند و جزء پاران ما شود.
تأثیر نور ایمان در قلب صاف وهب
وهب که جوان بود و فکر جوان داشت و با آن فکر باز خود، رنج فقر و استضعاف را درک کرده بود و همه جنایات را زیر سر زمامداران مستکبر و خودسر بنیامیّه و یزید میدانست از صحرا به خیمه برگشت، تا نزدیک خیمه رسید آب گوارا و صافی مشاهده کرد، هیجان زده صدا زد:
«مادر مادر! این آب خوشگوار چگونه پدیدار شد؟»
قمر، ماجرای ورود امام مهربان و ضیعفنواز و گفتگوی او را به پسرش خبر داد، وهب کمی در سکوت با معنی فرو رفت و سپس سر برداشت و گفت چنین مییابم که گم شده ما پیدا شده، این همان رهبر مستضعفین و شکننده مستکبرین است، این همان نجات دهنده است، آری این همان است... .
با اینکه پنج روز از عروسیاش نگذشته بود همراه مادر و همسرش به خدمت امام حسين(ع) رسیدند، پس از گفتگو و درک حقایق، نور ایمان و اسلام در قلبشان تابید و به اسلام گرویدند.
وهب گفت: «ای امام بزرگوار پیام شما به من رسید و هم اکنون در خدمت حاضرم. ما سرباز توایم و گوش به فرمان میباشیم.»
امام حسین(ع) از استقبال گرم آنها تشکر کرده و برایشان دعا نمود.
وهب همراه مادر و همسر، خيمه خود را برچیدند و اثاثیه ساده و خیمه خود را برداشته و همراه کاروان حسين(ع) حرکت کردند دو روز پس از این پیوست، به کربلا رسیدند.
سرانجام وهب در روز عاشورا به میدان شتافت و پس جنگ شجاعانه با دشمن به شهادت رسید. همسرش هانیه به بالین او آمد و با فریادهای جانسوزش، دشمن را نفرین کرد... دشمنان که نمیتوانستند حماسه او را تحمل کنند، گرزی آهنین بر سر او فرو آوردند، او نیز در همانجا به شهادت رسید.[3]
عنایت خاص امام حسین(ع) به بیمار، با وساطت حضرت عبّاس(ع)
مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ محمّد اراکی(ر) از مرحوم مرجع بزرگ آیتالله العظمی میرزا محمّد حسن شیرازی (صاحب فتوای معروف تنباكو، وفات یافته سال ۱۳۱۲ ه ق) نقل کرد که او فرمود: من برای زیارت مرقد منور امام حسین(ع) از سامرا به سوی کربلا، روانه شدم، در مسیر راه به یکی از طوایفی که در آنجا سکونت داشتند رسیدم و به آنها وارد شدم، رییس طایفه، از من احترام شایانی کرد، در این میان، زنی نزد من آمد و گفت:
«اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا خادِم الْعَبّاس؛ سلام بر توای خادم عباس.»
من از این گونه سلام کردن آن زن، تعجب کردم، از رئیس طایفه پرسیدم این زن کیست؟ گفت: خواهرم میباشد، گفتم: «چرا او این گونه بر من سلام کرد، آیا علّتی دارد؟»
گفت: آری، گفتم: علّتش چیست؟ گفت:
من سخت بیمار بودم، به طوری که همه بستگانم از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند، مرگ هر لحظه به من نزدیک میشد، در حال احتضار بودم، ناگهان منظرهای در برابر چشمم آشکارا شد، دیدم خواهرم، بر بالای تپهای که در جلو محل طایفه ما قرار دارد رفت، رو به سوی بارگاه حضرت عبّاس(ع) کرد، با گیسوی پریشان و دیدهی گریان گفت: «یا ابَاالْفَضْل! از خدا بخواه به برادرم شفا دهد. ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند، یکی از آنها به دیگری عرض کرد: «برادرم حسین، بین این زن مرا وسیله شفای برادرش نموده، از خدا بخواه او را شفا دهد.»
امام حسین(ع) فرمود: «برادرم (عبّاس) این شخص نزدیک است از دنیا برود، کار از کار گذشته.»
باز خواهرم برای دوّمین بار و سوّمین بار از مولانا العبّاس(ع) تقاضای عنایت و لطف کرد، دیدم عبّاس(ع) با دیدهی اشکبار به امام حسین(ع) عرض کرد: «ای برادرم! از خدا بخواه، این بیمار شفا یابد، وگرنه لقب «باب الحوائجی» را از من سلب کن و بگیر.»
امام حسین(ع) با توجّهی کامل فرمود: ای برادر، خدایت سلام میرساند و میفرماید: «این لقب و موقعیت گرانبها برای تو برقرار بوده و تا قیامت پابرجا است و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم.»
من سلامتی خود را بازیافتم، از آن پس خواهر من به هر کسی که ارادت خاصی داشته باشد (و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد) او را «خادم العبّاس» میخواند، این است راز سلام دادن خواهرم با این طرز مخصوص به شما.[4]
لطف سرشار امام حسین(ع) به نگارنده
در اینجا مناسب است به عنوان حقشناسی، به لطفی از نمونههای عینی از الطاف پُرمهر امام حسین(ع) که شامل حقیر سراپا تقصير شده و نوکری و چاکری مرا نسبت به ساحت مقدسش عمیقتر و بیشتر نموده، به طور فشرده با تقدیم چند شعر اشاره کنم:
مهر تو را به عالم امکان نمیدهم/ این گنج، پربهاست من ارزان نمیدهم
جان میدهم به شوق وصال تو یا حسین/ تا بر سرم قدم ننهی جان نمیدهم
ای خاک کربلای تو مُهر نماز من/ این مُهر را به ملک سلیمان نمیدهم
دل جایگاه عشق تو باشد نه غیر تو/ این خانهی خداست به شیطان نمیدهم
چند سال پیش بر اثر سکته مغزی و سپس عمل جراحی مغز و سنگینی پر رنج، در ناحیه چپ بدن، حالم بسیار وخیم بود، ناامید شده بودم، نمیتوانستم حتی چند دقیقه سخنرانی کنم و یا در مجلس بنشینم، در اشتهارد در خانه پدرم بستری بودم، در نزدیکی آنجا حسینیهای بود که مرحوم پدرم در آن وقت سرپرست و خادم کوچک آن حسینیه بود، چند روز صبحها تنها به آن حسینیه میرفتم، کسی در آنجا نبود، وقتی که وارد شبستان حسینیه میشدم، عرض میکردم:
«اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبداللهِ الْحُسیْن، اَنا خادِمكَ وَ ابْنُ خادِمِكَ یا مُولای اَغِثْنِی؛
سلام و درود بر توای ابا عبدالله ای امام حسین(ع) من خادم و چاکر تو و پسر خادم تو هستم، ای مولا و سرورم به فریادم برس.»
در آنجا مکرّر منبرش را بوسیدم، امام حسین(ع) را به درِ خانهی خدا واسطه قرار دادم، او را به مادر پهلو شکستهاش سوگند داده و با سوز و گداز به دامنش چسبیدم و گفتم میخواهم روضهخوانی تو را ادامه دهم، اگر به بنده لطف کنی، ده سال در همین حسینیه در ماه محرم روضه میخوانم.
به باری حق آن آقای مطلق لطف کرد، از آن حال سابق خیلی بهتر شدم و اکنون بیش از ده سال است که در همان حسینیه در ماه محَرم، پس از سخنرانی روضه میخوانم، آری:
بجز حسين مرا ملجأ و پناهی نیست/ در این عقیده یقین دارم اشتباهی نیست
ره نجات حسین است و دوستی حسین/ به سوی حق بجز از این طریق راهی نیست
ز کوه گرچه گناهم فزونتر است ولی/ به پیش عفو تو کوه گناه کاهی نیست
اگر تو حکم غلامی من کنی امضاء/ ز هیچ محکمه خوفم ز دادگاهی نیست
به غیر درگه تو یا حسین! در دو جهان/ مرا به درگه دیگر حواله گاهی نیست
گدای درگهت ای پادشاه کشور عشق/ به چشم اهل نظر کم ز پادشاهی نیست
شهان به جاه و جلال غلام تو نرسند/ که فوق آن به دو عالم جلال و جاهی نیست
گهِ حساب که روز قیامتش خوانند/ بجز حسین مرا یار و دادخواهی نیست
به امید آن که همه ما از فیوضات و برکات ملکوتی و معنوی سرور شهیدان امام حسین(ع) بهرهمند شویم و از درسهای سازنده نهضت عظیم او، استفادهای کامل کنیم و خداوند ما را در دنیا و آخرت مشمول عنایت خاص آن عزیز دلبند زهرای اطهر(س) قرار دهد. آمین.
در پایان ، با چند سلام از سلامهای حضرت مهدی(عج) خطاب به امام حسین(ع) مطلب را زینت میبخشم:
«اَلسَّلامُ عَلى الشَّيْببِ الْخَضِیبِ، اَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيبِ، اَلسَّلامُ عَلى الْبَدَنِ السَّلِيبِ؛
سلام بر محاسن به خون رنگین تو، سلام بر صورت خاک آلودت و سلام بر بدن عریان و غارت زده تو!»[5]
(پایان)
پینوشتها:
[1]ـ طبقات ابن سعد، ج ۵، ص ۱۰۷؛ فضائل الخمسة، ج ۳، ص ۲۷۱.
[2]ـ بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۳۰۱.
[3]ـ اقتباس از معالي السبطين، ج ۱، ص ۲۸۶ به بعد.
[4]ـ الوقایع و الحوادث، تألیف دانشمند محقق مرحوم شیخ محمّد باقر ملبوبی، ج ۳، ص ۳۶.
[5]ـ بحار، ج 1، ص 319
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی