ابراهیم و اسماعیل(ع) در قربانگاه
ابراهیم فرزند عزیزش، میوه دلش و ثمره یك قرن رنج و سختیهایش، اسماعیل عزیزتر از جانش را به قربانگاه «مِنى» آورد، به او گفت: فرزندم، در خواب دیدم كه تو را قربان میکنم.
اسماعیل این فرزند رشید و با کمال كه به راستی شرایط فرزندى ابراهیم را دارا بود، بیدرنگ در پاسخ گفت: اى پدر! فرمان خدا را انجام بده، به خواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهى یافت. [1]
اى پدر وصیت من به تو این است كه:
1 - دست و پاى مرا محكم ببند تا مبادا تیزى كارد بر من رسید، حركتى كنم و لباس تو خونآلود گردد.
2 - وقتى به خانه رفتى به مادرم تسلى خاطر بده و آرامبخش او باش.
3 - مرا در حالی که پیشانیم روى زمین است و در حال سجده هستم قربان كن كه بهترین حال براى قربانى است، وانگهى چشمت به صورت من نمیافتد و در نتیجه محبت پدرى بر تو غالب نمیشود و تو را از اجراى فرمان خدا بازنمیدارد. ابراهیم دست و پاى اسماعیل را با طناب بست و آماده قربان كردن اسماعیل عزیزش شد، روحیه عالى اسماعیل، پدر را در اجراى فرمان كمك میکرد، ابراهیم كارد را بر حلقوم اسماعیل میگذارد، و براى این که فرمان خدا سریع اجرا گردد، كارد را فشار میدهد، فشارى محكم، اما كارد نمیبرد، ابراهیم ناراحت میشود از این رو كه فرمان خدا به تأخیر میافتد، با ناراحتى كارد را بر زمین میاندازد، كارد به اذن خدا به زبان میآید و میگوید: خلیل به من میگوید ببر، ولى جلیل (خداى بزرگ) مرا از بریدن نهى میکند. [2]
ابراهیم از اسماعیل كمك میخواهد، به او میگوید فرزند! چه كنم؟
اسماعیل میگوید: سر كارد را (مانند نحر كردن شتر) در گودى حلقم فرو کن، ابراهیم میخواست پیشنهاد اسماعیل را عمل كند در همان لحظه نداى حق به گوش ابراهیم میرسد:
هان اى ابراهیم! «قَد صَدَّقتَ الرُّؤیا» فرمان خدا را با عمل تصدیق كردى.
همراه این ندا گوسفندى كه مدتها در صحراى علفزار بهشت چریده بود، نزد ابراهیم آورده شد، ابراهیم ندایى شنید كه از اسماعیل دست بردار و به جای او این گوسفند را قربانى كن.[3]
خداوند تشنه خون نیست، نمیخواهد آدم بكشد، بلكه میخواهد آدم بسازد، ابراهیم و اسماعیل با این همه ایثار و بندگى و ایستادگى در سختترین امتحانات الهى، قهرمانانه فاتح شدند.
قصه ابراهیم و اسماعیل، قصه كشتن و خونریزى نیست بلكه قصه ایثار و استقامت و فداكارى و تسلیم حق بودن است، تا ابراهیمیان تاریخ بدانند كه باید این چنین به سوی خدا رفت، از همه چیز برید و سر به آستان الله نهاد.
چرا که تا انسان این چنین نفسکش و ابلیس برانداز و ایثارگر و مرد میدان نباشد نمیتواند ابراهیم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان كمال تكیه زند و بر ملكوتیان فائق گردد، و خداوند بر او سلام كند، و در قرآن میفرماید: سلام بر ابراهیم، ما این چنین به نیكوكاران توجه داریم، ابراهیم از بندگان با ایمان ما بود.[4]
این است معنى ایثار، قربانى، انتخاب بزرگ، فداكارى و استقامت و بالاخره همه چیز را براى خدا خواستن و در راه او فدا كردن.
خداوند در قرآن سوره صافات آیه 107 میفرماید:
«وَ فَدَینَاهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ؛»
ما قربانى بزرگى فداى اسماعیل كردیم.
واژه عظیم شاید اشاره به این است كه فداكارى ابراهیم آن قدر بزرگ است كه فدا شده آن نیز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند كه در آن لحظه نزد ابراهیم آورده شد قربانى شد، بلكه همه سال در مراسم حج، و در تمام دنیا، مسلمانان روز عید قربان، میلیونها گوسفند یا حیوانات دیگر ذبح میکنند و به یاد ابراهیم قهرمان ایثار میافتند، و خاطره ابراهیم را تجدید مینمایند، به راستی عظیم است، و خداوند این چنین به بندگان مخلص و فداكارش پاداش میدهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سینه زرین ابدیت مینگارد و انسانهای با ایمان تاریخ را بر آن میدارد كه در برابر ابراهیم این چنین تواضع كنند و یاد و حماسه او را فراموش ننمایند و سعى كنند كه در خط ابراهیم گام بردارند و ایثار و گذشت و ترور شیطان را از او و همسر و فرزندش بیاموزند.
و در مناسك حج، كه بر حاجیان واجب شده با زدن هفت سنگ به جمره اخرى، سپس با بیست و یک سنگ، سه ستون سنگى (جمره اولى و وسطى و اخرى) را سنگباران كنند، براى آن است كه در كلاس بزرگ حج، همچون ابراهیم و همسر و فرزندش به میدان شیطان بروند و مردان و زنان و جوانان، این چنین شیطان را ترور كنند نه این که خود مورد ترور شیطان شوند.
ابراهیم در این آزمایش بزرگ نیز كار را به خوبی به پایان رساند، كار او آنچنان عالى بود كه فرشتگان به خروش افتادند كه: زهى بنده خالص كه او را در آتش افكندند از جبرئیل كمك نخواست، اینك براى خشنودى خدا، كارد بر حلقوم جوان عزیز خود گذاشته و حاضر شده میوه قلبش را به دست خود قربان كند، آرى، این است معنى واقعى قربان، كه اگر این قربان باشد، ما به عزت و عظمت در تمام ابعاد میرسیم، وگر نه عقبافتادهایم، به قول شاعر و عارف بزرگ اقبال:
هر كه از تن بگذرد جانش دهند/ هر كه جان در باخت جانانش دهند
هر كه نفس بت صفت را بشكند/ در دل آتش گلستانش دهند
هر كه گردد نوح عقلش ناخدا/ ایمنى از موج توفانش دهند
هر كه بیسامان شود در راه دوست/ در دیار دوست سامانش دهند
ترسیم دیگرى از وصیت اسماعیل قهرمان صبر
اسماعیل تازه به رشد رسیده بود كه به قولى سیزده سال داشت، کمکم همیارى باوفا و صدیق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذیحجه در خواب دید كه كسى به او میگوید باید اسماعیل را در راه خدا قربان كنى، این شب را از این رو شب ترویه گویند:
«لِرُؤیةِ ابراهیمَ فِیهِ فِى مَنامِهِ؛»
در این شب در خواب دیده بود كه اسماعیلش را قربان میکند.
شب بعد (شب نهم) نیز همین خواب را دید، به روشنی اطمینان كامل یافت كه این خواب، رحمانى و راست است و وسوسهای در كار نیست، این شب را عرفه (شب شناخت) گویند:
«لِمَعرفَتِه صِحَّةَ مَنامِهِ؛»
زیرا ابراهیم درستى خوابش را دریافت.
ابراهیم تصمیم گرفت، اسماعیل را قربان كند، وقتى اسماعیل را به قربانگاه برد و او را به زمین خواباند تا قربانش كند، اسماعیل این وصیتهای ششگانه را كرد:
1 – دست و پایم را محكم ببند تا مبادا اضطراب كنم و با حركاتم فرمان خدا تأخیر بیفتد.
2 - پیراهنم را از بدن بیرون بیاور تا خونم به آن نرسد، و شستن براى شما زحمت نباشد و مادرم آن را نبیند و رنجیده خاطر نگردد.
3 - پیراهن خود را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم برسد و جان دادن برایم آسان گردد.
4 - كارد را بر حلقومم سبك بگذار، تا مرگ را به آرامی احساس كنم.
5 - اگر ممكن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش كند (چرا که دورى، از مهر و محبت میکاهد)
6 - سلامم را به مادرم برسان.
7 - پیراهنم را نزد او ببر تا به یادگار در نزد او باشد.
وقتی که ابراهیم اسماعیل را چنین در یارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده دید با قلبى پر از صفا و صمیمیت گفت:
«نِعمَ العَونُ اَنتَ عَلَى اَمرِ اللهِ؛»
تو نیكو بنده خدا در انجام فرمان او هستى.[5]
پایان عمر اسماعیل(ع) در مكه
حضرت اسماعیل با خانواده و فرزندانش در مكه زندگى میکرد، و به عنوان پیامبر و راهنماى مردم میزیست و براى شكوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در حقیقت کلیدداری و مقام تولیت حج بر عهده او بود.
ساختمان كعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهای ساده ساخته شده بود، و اسماعیل در كنار كعبه داراى خانهای بود و هم آنجا زندگى میکرد. تا اینکه روزى همسرش پیشنهاد كرد كه پرده براى دو درگاه كعبه درست كند، اسماعیل(ع) پیشنهاد او را پذیرفت، همسرش آن دو پرده را آماده كرد و در آن دو درگاه آویزان نمود، سپس همسرش پیشنهاد كرد كه شایسته است براى همه ساختمان كعبه پرده ببافم، اسماعیل این پیشنهاد را نیز پذیرفت، از این رو آویختن پرده بر كعبه از آن عصر تا کنون سنت است كه هر سال در روز عید قربان تعویض میشود.
هزینه زندگى اسماعیل، از صید و دامدارى تأمین میشد، و پردهای كه نخستین بار براى كعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود.
سالها گذشت از ابراهیم(ع) خبرى نشد، اسماعیل نگران پدر بود، در انتظار او به سر میبرد، از فراق پدر اندوهگین و چشم به راه بود، تا آن که جبرئیل نزد او آمد، رحلت پدرش را در فلسطین به او خبر داد و به او تسلیت گفت و به اسماعیل عرض كرد: باید صبر كنى، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنى نامناسب نگویى كه موجب خشم خدا گردد.
در ضمن جبرئیل به اسماعیل گفت: تو نیز از دنیا رحلت خواهى كرد، اسماعیل 137 و به قولى 180 سال عمر كرد و سرانجام از دنیا رفت و پیكرش را در كنار قبر مادرش در حجر اسماعیل (كنار كعبه) به خاك سپردند.
اسماعیل میخواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت كرد و جبرئیل این بشارت را به اسماعیل داد، از این رو اسماعیل در روزهاى آخر عمر یكى از فرزندان خود را طلبید، ودایع نبوت را به او سپرد، وصیتهای خود را به او نمود.[6] با توجه به این که اسماعیل(ع) زودتر از اسحاق(ع) از دنیا رفت.
خداوند در قرآن دوازده بار از اسماعیل یاد کرده و او را به عنوان پیامبر صالح، متعهد، صادقالوعد، نیکسرشت و نیکروش، و شریك پدر در بازسازى ساختمان كعبه و پاکسازی آن از هرگونه شرك، و صابر یادکرده است و در آیه 86 سوره انعام پس از شمارش جمعى از پیامبران از نسل ابراهیم(ع) میفرماید:
«وَ اسماعِیلَ وَ الیَسَعَ و یونُسَ وَ لوطاً وَ كلّاً فَضَّلنا عَلَى العالَمِینَ؛»
و اسماعیل، یسع، یونس و لوط، و همه را بر جهانیان برترى دادیم.
پایان عمر اسحاق پیامبر(ع)
بخشى از فراز و نشیبهای زندگى حضرت اسحاق(ع) در ضمن داستانهای زندگى ابراهیم و اسماعیل(ع) ذكر شد، کوتاهسخن این که: اسحاق دومین فرزند ابراهیم(ع) بود، مادرش ساره نام داشت، ابراهیم و ساره هر دو پیر شده بودند، و امید داشتن فرزند نداشتند، ابراهیم(ع) همواره دعا میکرد كه خداوند فرزند صالحى به او بدهد، سرانجام خداوند لطف كرد و فرشتگان الهى تولد اسحاق(ع) را به ابراهیم(ع) بشارت دادند. سرانجام با تولد این نوگل زیبا، فصل جدیدى در زندگى ابراهیم(ع) و ساره به وجود آمد.
در قرآن هفده بار سخن از اسحاق(ع) به میان آمده، و او به عنوان عبد صالح خدا، پیامبر شایسته، داراى روش ارجمند یاد شده است، برنامه او همان برنامه پدرش ابراهیم(ع) بود، حضرت یوسف(ع) در زندان، برنامه خود را بر اساس پیروى از آیین پدرانش دانسته و میگوید:
«وَ اتَّبَعتُ ملَّةَ آبائِى ابراهیمَ وَ اسحَاقَ وَ یعقُوبَ؛»
من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى كردم.[7]
حضرت اسحاق(ع) هنگام بلوغ با دخترى در سرزمین بابل به نام بقا خواهر یكى از شخصیتهای آن دیار به نام لابان ازدواج كرد، پس از رحلت اسماعیل(ع) به مقام نوبت رسید، و در چهل سالگی از طرف پدرش ابراهیم به عنوان تبلیغ و ارشاد مردم كنعان و فلسطین مأمور شد، آنها را به سوی خداى یكتا فراخواند، سرانجام در شام سكونت نمود، و همچنان در مسؤولیت مهم ارشاد اشتغال داشت و سرانجام در 180 سالگى رحلت نمود، مرقد مطهرش در شهر قدس خلیل در نزدیكى مرقد مطهر پدرش حضرت ابراهیم(ع) قرار گرفته است[8] او داراى فرزندانى بود كه برجستهترین آنها حضرت یعقوب(ع) پدر حضرت یوسف(ع) است كه داستانش بعداً خاطرنشان میشود.
پایان داستانهای زندگى اسماعیل و اسحاق (ع)
پینوشتها:
[1] یا اَبَت اِفعَل ما تُؤمَرُ سَتَجِدُنى إن شاء اللهُ مِن الصابِرینَ (سوره صافات ، آیه 102).
[2] مجمع البیان، ج 7، ص 452 - تفسیر ابوالفتوح، ج 9، ص 320 - معراج السعادة، ص 491.
[3] معراج السعادة، ص 491؛ مجمع البیان، ج 8، ص 453.
[4] سوره صافات، آیات 109 تا 111.
[5] تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 9، ص 320 - 324؛ گرچه قبلا وصیت اسماعیل را ذكر كردیم و با ترسیم فوق كمى تفاوت داشت، ولى ترسیم فوق نیز نقل شده، ما هر دو را نقل كردیم تا در این جهت، مطلب تكمیل گردد.
[6] اقتباس از تاریخ انبیاء، عمادزاده، ص 315 و 316، پیامبر اسلام از نسل اسماعیل است كه (با 30 واسطه) به ابراهیم عليهالسلام مىرسد.
[7] سوره یوسف، آیه 38.
[8] اقتباس از تاریخ انبیاء، عمادزاده، ص 317 و 318.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی