پیش از این دربارهی حقیقت غنا و بینیازی سخن گفتیم و بیان شد که بینیازی به کثرت دارائیهای دنیوی نیست، بلکه حسّ بینیازی در جان (نفس) انسان است که ماهیتش همان رضایت از مقدّرات الهی است. ابوذر میگوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله به من فرمودند: «یا ابا ذرٍّ! أتَری کَثرةَ المالِ هُوَ الغِنی؟»، ای ابوذر! آیا فکر میکنی که داشتن ثروت زیاد (غنا و) توانگری است؟ عرض کردم: آری ای پیامبر خدا. فرمودند: پس به نظر تو تنگدستی همان فقر و نیازمندی است؟ عرض کردم: آری ای پیامبر خدا. فرمودند: «إنَّما الغِنی غِنی القَلبِ وَ الفَقرُ فَقرُ القَلبِ»، جز این نیست که توانگری [واقعی]، توانگری دل است و نیازمندی [واقعی] نیازمندی دل.
حضرت سپس دربارهی مردی از قریش از من پرسیدند و فرمودند: آیا فلانی را میشناسی؟ عرض کردم: آری ای پیامبر خدا. فرمودند: او را چگونه میبینی، یا دربارهاش چه گمان میبری؟ عرض کردم: هرگاه چیزی بخواهد به او میدهند و هرگاه وارد جایی شود او را با عزّت و احترام جا میدهند. پیامبر خدا سپس از من دربارهی مردی از اهل صفّه پرسیدند و فرمودند: فلانی را میشناسی؟ نه به خدا، او را نمیشناسم ای پیامبر خدا. حضرت مرتّب نشانیهایش را به من دادند تا اینکه او را شناختم و عرض کردم: شناختمش ای پیامبر خدا. فرمودند: او را چگونه میبینی، یا دربارهاش چه گمان میبری؟ عرض کردم: مرد بینوایی است از اهل صفّه. فرمودند: او بهاندازهی آنچه روی زمین است، از آن دیگری بهتر است.[1] رسول خدا صلّی الله علیه و آله میفرمایند: «خَيْرُ الْغِنَى غِنَى النَّفْسِ». بهترین بینیازی، بینیازی نفس است.[2] امّا بعد از این مقدّمه باید پرسید که این غنای نفس و یا به عبارت دیگر رضایت از مقدّرات پروردگار، چگونه حاصل میشود؟
به طور کلّی خداوند متعال آفرینش و کائنات را بر مبنای قانون علّت و معلول و سبب و مسبّب آفریده است. هیچچیز در دنیا بدون علّت و تصادفی نیست و هر پدیدهای برای وجودش علّت و سببی دارد. بینیازی نفس نیز از این قانون مستثنی نیست و برای اینکه این بینیازی در جان کسی حضور پیدا کند، نیاز به لوازم و اسبابی دارد. در این قسمت تلاش داریم با مراجعه به احادیث ائمّه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین با این اسباب و لوازم آشنا شویم.
لوازم و اسباب غنای نفس
1- عقل
«... قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ». بگو: آيا كسانى كه مىدانند با كسانى كه نمیدانند یکساناند؟! تنها خردمندان (صاحبان عقل) متذكّر میشوند.[3]
امیرالمؤمنین علی علیه السّلام میفرمایند: «لَا غِنَى مِثْلُ الْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ». هیچ غنایی مانند عقل نیست و هیچ فقری بدتر از جهل نیست.[4] همچنین میفرمایند: «إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ». همانا سرشارترین غِنا عقل است و بزرگترین فقر، حماقت.[5]
در این دو روایت شریف عقل در مقابل دو چیز قرارگرفته است: یکی جهل و دیگری حُمق. به همین جهت معلوم میشود که عقل در دو معنا به کار میرود: 1- عقلِ در مقابل جهل که همان علم و معرفت است. 2-عقلِ در مقابل حُمق که همان نیرویی است که قابلیت فهم و درک را برای انسان میسّر میکند. در مفردات راغب دربارهی عقل مینویسد: «العَقْل: به نيرويى كه آماده براى پذيرش علم است گفته میشود، همچنین به علم و دانشى كه با آن، نيروى باطنى انسان از آن سود میبرد، عقل گفته میشود. ازاینرو امیرالمؤمنین على عليه السّلام فرمودهاند:
العقلُ عقلانِ مطبوعٌ و مسموعٌ
و لا ینفعُ مسموعٌ اِذا لَم یَکُ مطبوعٌ
کَما لا ینفعُ ضوءُ الشّمسِ وَ ضوءُ العینِ ممنوعٌ
(ترجمه): -عقل دو گونه است، 1-عقل طبيعى و فطرى، و 2-عقل اكتسابى از مسموعات.
-هرگاه عقل فطرى در انسان نباشد عقل اكتسابى و شنیدهها سود نمیدهد.
-چنان كه نور خورشيد به چشمى كه نور ندارد بهره نمیدهد.
پيامبر (صلّی الله علیه و آله) به عقل فطرى اینچنین اشاره كرده است كه: "ما خَلَقَ اللّهُ خَلقاً أكرَمُ عليهِ مِنَ العَقلِ/ خداوند هيچ آفریدهای را گرامیتر از عقل نيافريده". و دربارهی عقل مسموع و اكتسابى پيامبر (صلّی الله علیه و آله) اشاره كرده است كه: "ما كَسَبَ اَحَدٌ شيئاً أفضَلُ مِن عَقلٍ يَهديهِ إلى هُدى أَو يَرُدُّهُ عَن رَدِىٍّ/ هيچ احدى چيزى را بافضیلتتر از عقلى كه او را بهسوی خوبى هدايت میکند و از بدى برمیگرداند كسب نكرده است". اين عقل همان معنى و مقصودى است كه خداوند در آیهی: (وَ ما عقلها إِلَّا الْعالِمُونَ- 43/ عنكبوت). آن را بيان داشته و هر جائى در قرآن كه خداوند در آنجا كفّار را به عدم عقل مذمّت كرده، اشاره به عقل اكتسابى و [عقل دوّم] است نه [عقل اوّل] مثل آیهی: (وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ- 171/ بقره) تا آنجا كه میگوید: (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ- 171/ بقره) و مانند اين آيات. و هر جائى كه به خاطر عدم عقل تكليف از بنده برداشتهشده اشاره به عقل اوّل و فطرى است».[6]
بنابراین عقل به هر دو نوعش یکی از ابزار و اسباب رضایت نفس است. تا عقل نباشد، انسان نسبت به خدای متعال و صفات کمالش پی نبرده و درنتیجه بدون این شناخت و معرفت، نمیتواند نسبت به مقدّرات او رضایتی پیدا کند. علی علیه السّلام فرمودند: «غِنَى الْعَاقِلِ بِعِلْمِهِ». بینیازی عاقل بهوسیلهی علمش است.[7] «غِنَى الْجَاهِلِ بِمَالِهِ». بینیازی جاهل به سبب مالش میباشد.[8]
همچنین امام کاظم علیه السّلام در این باره میفرمایند: «يَا هِشَامُ مَنْ أَرَادَ الْغِنَى بِلَا مَالٍ وَ رَاحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلَامَةَ فِي الدِّينِ فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكَمِّلَ عَقْلَهُ فَمَنْ عَقَلَ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ وَ مَنْ قَنِعَ بِمَا يَكْفِيهِ اسْتَغْنَى وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِمَا يَكْفِيهِ لَمْ يُدْرِكِ الْغِنَى أَبَداً». ای هشام! هر کس بخواهد بدون مال بینیاز شود و قلبش از حسد آسوده و دینش سالم باشد، پس از درگاه خداوند با زاری و فروتنی بخواهد تا عقلش را کامل کند که هر کس تعقّل نموده و خردورزی کند، به آنچه او را کفایت کند قانع باشد و هر که به قدر کفاف قانع گردد، بینیاز خواهد شد، و (امّا) کسی که به قدر کفاف قانع نشود، هرگز بینیازی را درک نخواهد نمود.[9]
2- یقین
«... قَدْ بیّنها الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ». ما (بهاندازهی كافى) آيات و نشانهها را براى اهل يقين (و حقيقت جويان) روشن ساختهایم.[10]
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: «كَفَى بِالْيَقِينِ غِنًى». یقین از جهت غنا و بینیازی کافی است.[11] از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایتشده است که فرمودند: «مِفْتَاحُ الْغِنَى الْيَقِينُ». کلید بینیازی یقین است.[12]
آری باور این حقیقت که روزیرسان خداست، دنیا محلّ گذر است و دارائیهای آن باقی نمیماند، زندگی حقیقی و جاودانه در سرای آخرت است و تلاش برای دست یافتن به مادّیات بدون در نظر گرفتن قیامت، خسران عظیم، و ... یقین به این حقایق و باور آنها جان انسان را نسبت به داشتههایش راضی میکند و این حسّ رضایت همان بینیازی نفس است.
3- حکمت
«يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ». (خدا) دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) میدهد و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى دادهشده است. و جز خردمندان، (اين حقايق را درك نمیکنند، و) متذكّر نمیگردند.[13]
مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام در خطبهی 133 نهجالبلاغه میفرمایند: «وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا وَ يَكَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ وَ يَمَلُّهُ إِلَّا الْحَيَاةَ فَإِنَّهُ لَا يَجِدُ فِي الْمَوْتِ رَاحَةً وَ إِنَّمَا ذَلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْحِكْمَةِ الَّتِي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ وَ بَصَرٌ لِلْعَيْنِ الْعَمْيَاءِ وَ سَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ وَ رِيٌّ لِلظَّمْآنِ وَ فِيهَا الْغِنَى كُلُّهُ وَ السَّلَامَةُ». بدانید که هیچ چیز نیست مگر اینکه دارندهاش از آن سیر و دلزده میشود، بهجز زندگی که انسان در فقدان آن احساس راحتی نمیکند، و آن بهمنزلهی حکمت است که موجب حیات دلمرده و بینائی چشم کور و شنوایی گوش کر و سیراب شدن شخص تشنه است و بینیازی کامل و سلامت در آن میباشد.[14]
در تعریف حکمت گفتهشده است: «حكمت عبارت است از قضاياى حقّهای كه مطابق با واقع باشد، يعنى به نحوى مشتمل بر سعادت بشر باشد، مثلاً معارف حقّهی الهيه درباره مبدأ و معاد باشد، و يا اگر مشتمل بر معارفى از حقايق عالم طبيعى است، معارفى باشد كه باز با سعادت انسان سروکار داشته باشد، مانند حقائق فطرى كه اساس تشريعات دينى را تشكيل میدهد».[15] و یا برخی اینگونه مینویسند: «در تفسير حكمت معانى زيادى ذکرشده از جمله "معرفت و شناخت اسرار جهان هستى" و "آگاهى از حقايق قرآن" و "رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل" و "معرفت و شناسايى خدا" و "آن نور الهى كه وسوسههای شيطانى را از الهامات الهى جدا میسازد". و ظاهر اين است حكمت يك معنى وسيعى دارد كه تمام اين امور، حتّى نبوّت را كه بعضى از معانى آن شمردهاند، شامل میشود كه آن نوعى از علم و آگاهى است، و در اصل از مادهی حكم (بر وزن حرف) به معنى منع گرفتهشده و از آنجا كه علم و دانش و تدبير، انسان را از كارهاى خلاف بازمیدارد، به آن حكمت گفتهاند».[16]
بنابراین میتوان گفت که حکمت از علم بالاتر است و گوهری است که به هر کس خدا عنایت کند، خیر کثیر را به او داده و به عبارتی: آن را که حکمت دادند چه ندادند؟! حکیم به سبب نور معرفتی که در دلش تابان است به مقدّرات پروردگار راضی است و جز خداوند متعال، خود را محتاج کسی نمیبیند. به داشتههایش قانع است و هم و غمّ خود را برای امور اخروی و سرای جاویدان خرج میکند. البته این بدان معنا نیست که برای امرار معاش خود تلاش نمیکند و کَلّ بر مردم است، بلکه به هنگام کار و تلاش، مرد میدان عمل است امّا به خاطر دنیا حرص نمیزند و مقصودش از کار کردن، ادارهی زندگی خود و خانواده و توان یافتن برای عبادت و خدمت به خلق، و یا به عبارتی جلب رضای پروردگار است. برخلاف اهل دنیا که برای رسیدن به آرزوهای دنیوی و عیش و نوش و خوشگذرانی کارکرده و آن را بر هر امری ترجیح میدهند و در این راه از حقوق خدا و خانواده و خودشان کم میگذارند.
یکی از افرادی که خدای متعال او را به زیور حکمت مزیّن فرمود، لقمان است. قرآن کریم میفرماید: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ ...». ما به لقمان حكمت داديم.[17] رسول خدا صلّی الله علیه وآله میفرمایند: «حقاً أَقُولُ لَمْ يَكُنْ لُقْمَانُ نَبِيّاً وَ لَكِنَّهُ كَانَ عَبْداً كَثِيرَ التَّفَكُّرِ حَسَنَ الْيَقِينِ أَحَبَّ اللَّهَ فَأَحَبَّهُ وَ مَنَّ عَلَيْهِ بِالْحِكْمَةِ ...». حقیقتی را بگویم: لقمان پیامبر نبود امّا بندهای بود که زیاد میاندیشید و یقینی نیکو و راستین داشت. خدا را دوست میداشت و خدا هم دوستدار او شد و نعمت حکمت را به وی ارزانی داشت.[18]
امام باقر علیه السّلام فرمودند: «قِيلَ لِلُقْمَانَ: مَا الَّذِي أَجْمَعْتَ عَلَيْهِ مِنْ حِكْمَتِكَ؟ قَالَ: لَا أَتَكَلَّفُ مَا قَدْ كُفِيتُهُ، وَ لَا أُضَيِّعُ مَا وُلِّيتُهُ». به لقمان گفته شد: کدام حکمت است که جامع همهی حکمتهای توست؟ گفت: اینکه خود را دربارهی چیزی که برایم ضمانت شده است [یعنی روزی] به زحمت نیندازم و آنچه را که به خود من واگذارشده است [یعنی عمل را] ضایع نگردانم.[19]
این همان غنای نفس است که انسان برای به دست آوردن روزی پس از آن که تلاش نمود و کار کرد، حرص نمیزند و یقین دارد که خداوند متعال روزیش را ضمانت نموده است، در عوض در انجام فرامین الهی حریص بوده و لحظهای سستی به خود راه نمیدهد.
پینوشتها:
[1] میزان الحکمة ج 8 ص 521.
[2] تفسير القمي ج 1 ص 291.
[3] سوره زمر/ آیه 9 (ترجمه مکارم).
[4] تحف العقول ص 201.
[5] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص 475 [حکمت 38].
[6] ترجمه مفردات راغب ج 2 ص 629.
[7] تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ص 41.
[8] همان ص 73.
[9] الكافي (ط - الإسلامية) ج 1 ص 18.
[10] سوره بقره/ آیه 118 (ترجمه مکارم).
[11] الكافي (ط - الإسلامية) ج 2 ص 85.
[12] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج 75 ص 9.
[13] سوره بقره/ آیه 269 (ترجمه مکارم).
[14] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ص 192/ میزان الحکمة ج 8 ص 523.
[15] ترجمه الميزان ج 2 ص 607.
[16] تفسير نمونه ج 2 ص 340.
[17] سوره لقمان/ آیه 12 (ترجمه مکارم).
[18] بحار الأنوار (ط - بيروت) ج 13 ص 424.
[19] قرب الإسناد (ط - الحديثة) ص 72.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکیزاده