در این گفتار به یاد بنیانگذار حوزهی علمیّه تشیّع، صادق آل محمّد(ص) رئيس مذهب(ع)، بر آن شدیم نظر شما را به دورنمای کوتاهی از زندگی سراسر درخشان آن بزرگمرد علم و دین جلب کنیم:
پدر و مادر و نام و لقب امام صادق(ع)
امام صادق(ع) فرزند امام باقر(ع) در ۱۷ ربیعالاول سال ۸۳ هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود، و در ۲۵ شوال سال ۱۴۸ در ۶۵ سالگی به دستور منصور دوانیقی (دوّمین طاغوت عباسی)، مسموم شد، و به شهادت رسید، مرقد مطهّرش در قبرستان بقیع واقع در مدینه است.
مادرش فاطمه(س) که به اُمّ فروه معروف بود، دختر قاسم بن محمّد بن ابیبکر است، قاسم پسر خاله امام سجّاد(ع) بود، و از فقهای برجسته شیعه و از اصحاب ارجمند امام سجّاد(ع) به شمار میآمد.
امّ فروه از بانوان برجستهی شیعه و از نظر تقوا و علم، در سطح بسیار عالی قرار داشت، بر همین اساس امام صادق(ع) را با عنوان «ابنُ المُكرُّمة»، (پسر مادر ارجمند) [1] میخواندند.
نام آن حضرت، جعفر بود، ولی او را صادق میخواندند ، یکی از معانی جعفر، نام نهری در بهشت است، امام باقر(ع) او را به این نام نامید، چرا که وجود پربرکت او همچون آب گوارا و زلال نهر بهشت، حیاتبخش و پرثمر است، امام صادق(ع) در ضمن گفتاری فرمود:
«پدرم از روی آگاهی نامم را جعفر نامید، زیرا جعفر نام نهری از نهرهای بهشت است.» [2]
پیامبر اکرم (ص) و آن حضرت را «صادق» نامید، چرا که همهی گفتار، رفتار و شیوهی زندگی او بر اساس راستی و درستی بود و هیچگونه کژی و کاستی نداشت.
روزی امام سجّاد(ع) از نوهاش یاد کرد و فرمود:
«نام او جعفر است، که او را در آسمان صادق میخوانند.»
یکی از اصحاب به نام ابو خالد پرسید؛ «با اینکه همه شما صادق (راستگو) هستید، چرا تنها نام او صادق است؟ امام سجّاد(ع) در پاسخ فرمود: پدرم از پدرانش از پیامبر(ص) نقل کردند که فرمود: هنگامی که پسرم جعفر بن محمّد... متولّد شد او را صادق بنامید، زیرا نام چهارمین نوه او (پسر امام هادی) جعفر است که به دروغ ادّعای امامت میکند، از این رو در پیشگاه خداوند، جعفر کذّاب نام دارد بنابراین برای اینکه بین این دو نفر بر اثر تشابه اسمی، اشتباه رخ ندهد، نام صادق را رسول خدا(ص) برای آن حضرت برگزید، این گزینش بیانگر آن است که امام صادق(ع) در همه برنامههایش راستگو و درستکار است.
تأسیس دانشگاه جعفری یا حوزه علمیّه تشیّع
امام صادق(ع) ۳۱ سال (۸۳ ـ ۱۱۴ ه ق) همراه پدر بود، و پس از شهادت پدر، ۳۴ سال زمام امور امامت و ولایت را به دست گرفت، آن حضرت در این دوران، بر اثر جنگ و ستیز بنیامیّه و بنی عبّاس، از فرصتی که برای پدرش امام باقر(ع) پدید آمده بود، پس از پدر کمال استفاده را نمود و به دنبال کارهای فرهنگی پدر، به تأسیس حوزه علمیّه و پرورش شاگردان و ایجاد انقلاب فرهنگی در سطح وسیع و عمیق پرداخت، و در این راستا، توفیقات سرشاری به دست آورد، به طوری که حدود چهار هزار نفر شاگرد به طور مستقیم و غیر مستقیم از مجلس درس او استفاده میکردند، و بسیاری از آنها به مقامات عالی علمی و فقهی نائل شدند، صدها مجتهد، استاد، علامه از مکتب او برخاستند. مسجد نبوی مدینه به دانشگاه عظیمی تبدیل یافت، برجستگان و فرزانگانی همچون: زُرارةِ بن اعین، هشام بن حکَم، جابر بن حیان، هشام بن سالم، ابان بن تغلب، مفضل بن عمر، مؤمن الطاق، معلّی بن خنیس و... از این دانشگاه فارغالتحصیل شدند که هر کدام استاد برجسته، و پایهگذار علوم، و صاحب کرسی تدریس در فنون گوناگون علوم شدند، و کتابهای مختلفی برای آگاهیبخشی به نسلهای آینده تألیف نمودند، و منشأ آثار و برکات و تحوّلات عظیمی در تاریخ اسلام و تشیّع شدند.
به عنوان نمونه هشام بن حکم، علامه عصر خود گردید، کتابهای ارزشمندی که تعداد آنها را ۲۶ تا ۳۱ جلد نوشتهاند تأليف کرد، علامه سیّد شرفالدین عاملی مینویسد: «هشام کتابهای بسیاری را تألیف نمود که ۲۹ عدد آن شهرت دارد.»[3]
جابر بن حیّان که او را پدر علم شیمی میخوانند، یکی از شاگردان امام صادق(ع) بود، او کتابی در هزار ورق بزرگ شامل پانصد رساله در علوم مختلف تألیف کرد.
تاریخنویس و تحلیگر مشهور «ابن خلَّکان» در ضمن گفتاری مینویسد: «جعفر بن محمّد(ع) یکی از امامان دوازدهگانه مطابق مذهب شیعه امامیّه است که به خاطر راستگویی و درستکاری او را صادق گویند، فضایل و کمالاتش مشهورتر از آن است که نیاز به توضیح باشد جابر بن حیّان طرطوسی شاگرد آن حضرت بود کتابی در هزار ورق از تعلیمات جعفر بن محمّد(ع) تألیف کرد که شامل پانصد رساله بود.[4]
جالب اینکه غیر از شیعیان، از فرقههای دیگر اسلامی نیز در محضر تدریس آن حضرت شرکت نموده و استفاده میکردند.
ابوحنیفه رئیس مذهب حنفی، پایههای علم خود را از محضر امام صادق(ع) پیریزی و تکمیل کرد، و دو سال تمام از محضر آن حضرت کسب فیض نمود، به طوری که میگوید:
«لَوْلاَ السَّنَتانِ لَهَلَكَ نُعْمانُ؛ اگر آن دو سال نبود نعمان هلاک میشد.»[5]
مالک بن انس رئیس مذهب مالکی در ضمن گفتاری در شأن امام صادق(ع) میگوید: «جعفر بن محمّد(ع) حدیث و گفتار بسیار داشت، خوش مجلس بود، از محضرش بهرههای بسیار آشکار میشد، هرگاه سخن از رسول خدا(ص) نقل میکرد، به احترام نام رنگ چهرهاش سبز و زرد میشد، به گونهای که برای آشنایان، نا آشنا به نظر میرسید.» [6] نیز گوید: «چشمی ندیده و گوشی نشنیده، و به قلب انسانی خطور نکرده، مردی را که از نظر علم و عبادت و تقوا، برتر از امام صادق(ع) باشید.»[7]
نیز میگوید: «من جعفر بن محمّد(ع) را همواره در یکی از سه حالت دیدهام، یا در حال نماز بود، با روزه بود، یا در حال ذکر، او از بندگان بزرگ الهی و از پارسایان سترگ بود.»[8]
ابن حجر هیتمی شافعی مفتی حجاز میگوید: «به اندازهای از امام صادق(ع) علوم مختلف نقل شده که آوازه آن در همه جا پیچیده، و بزرگترین پیشوایان علم و حدیث، مانند یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان ثوری، ابوحنیفه، ایّوب سجستانی و سفیان بن عُیینه از شاگردان او بوده و از او نقل روایت میکنند.»[9]
اینها نمونههایی از گفتار شخصیّتهای علمی اهل تسنن پیرامون عظمت شخصیّت امام صادق(ع) است و در ضمن حاکی است که شاگردان آن حضرت به شیعیان انحصار نداشتند.
برخورد متین امام با علمای طبیعی (منکر خدا)
جالب این که آوازه علمی و اخلاقی نیک امام صادق(ع) به علمای غیرمسلمان را نیز به سوی خود جذب نموده بود، و آنها در برابر عظمت علمی و اخلاقی آن حضرت، حیران و مبهوت میشدند، یکی از آنها «ابن ابی العوجا» (منکر خدا) بود، که در وصف امام صادق(ع) به مفضّل بن عمر (یکی از شاگردان آن حضرت) گفت:
«ای مرد! اگر تو به علم کلام آشنا هستی، با تو بحث میکنیم، اگر در مباحثه پیروز شدی، از تو پیروی میکنیم، و اگر به علم کلام آشنا نیستی حق بحث با ما را نداری، و اگر از شاگردان جعفر بن محمّد امام صادق(ع) هستی، آن حضرت با ما برخورد بسیار متین و نیک داشت، گفتار ما را با کمال آرامش میشنید، هیچگاه به ما ناسزا نگفت، و در پاسخ به ما از مرز انصاف خارج نشد.»
«اِنَّه الْحَلِيمُ الرَّزِينُ الْعاقِلُ الرَّصِينُ لا يَعْتَرِيهِ خُرْقٌ وَ لا طَيْشٌ وَ لا نَزَقٌ...؛
او انسان خوددار و باوقار است، دارای اندیشه محکم و استوار میباشد، تندیها و سستی رأی و سبکیهای ما او را خسته نمیکند، او گفتار ما را خوب گوش میکرد، به طوری که ما خیال میکردیم، او را محکوم کردهایم، بعد که نوبت او میشد با کمال متانت یک یک از استدلالهای ما را بررسی کرده و با گفتاری اندک میبست. رد میکرد، به گونهای که هرگونه بهانه در بحث را به روی ما میبست.»[10]
مبارزات سیاسی امام صادق(ع) در ابعاد مختلف با طاغوتهای عصر
یکی از ابعاد مهم زندگی امام صادق(ع) مبارزات سیاسی و طاغوتزدایی آن حضرت است، او از هر فرصتی برای طرد و نفی طاغوتیان و ستمگران استفاده میکرد و در کنار نهضت فکری، به نهضت سیاسی پرداخت و پیرامون خود را به مسألهی ولایت و حکومت صالحان توجّه داده، و از هر گونه تأیید حاکمان ناصالح و طاغوتیان برحذر میداشت، او قیامهای اسلام را تأیید میکرد، و طرفداران قیام را به عنوان نهی از منکر، تشویق و تحریص مینمود.[11]
امام صادق(ع) در طول ۳۴ سال امامت خود با پنج طاغوت اموی، و دو طاغوت عباسی، روبرو بود که به ترتیب عبارتند از: هشام بن عبدالملك، ولید بن يزيد، يزيد بن ولید، ابراهیم بن ولید، مروان بن محمّد، عبدالله بن محمّد معروف به سفاح و منصور دوانیقی.
آن حضرت در این راستا زحمتهای فراوان و رنجهای طاقت فرسایی را تحمل کرد، و به پیروزیهای چشمگیر، ژرف و ماندگار نائل شد، و سرانجام جانش را برای استواری این نهضت فدا نموده و به شهادت رسید.
آن حضرت هرگز به طاغوتیان و سردمداران ظلم چراغ سبز نشان نداد، بلکه همواره با گفتار و رفتار و شیوههای ویژه و کاملاً منطقی و مهرانگیز، مردم را از نزدیک شدن به آنها برحذر میداشت، و آنها را طاغوت میخواند، چنان که در روایت عمر بن حنظله آمده: با صراحت فرمود: «کسی که در موضوعی، حق یا باطل نزد آنها (بنیامیّه یا بنیعبّاس) برود مانند کسی است که نزد طاغوت برای محاکمه رفته است، و آنچه طاغوت حکم کند. گرچه حق باشد، اخذه مال به حکم او مانند اخذ مال حرام است؛ زیرا آن را به حکم طاغوت گرفته است با این که خداوند در قرآن فرمان داده که به طاغوت کافر گردند. و از فرمان او سرپیچی کنند.
در مورد قیام محمّد بن عبدالله محض (نوهی امام حسن مجتبی) وقتی که پدرش عبدالله از امام صادق(ع) خواست تا با محمّد بیعت کند، و قيام او را بر ضدّ خليفه وقت (که یکی از طاغوتهای اموی بود) تأیید نماید، امام صادق(ع) فرمود:
«اگر میخواهی به محمّد (پسرت) دستور خروج دهی، به خاطر قاطعیت در کار خدا و اجرای امر به معروف و نهی از منکر، سوگند به خدا ما تو را که بزرگ ما هستی وا نگذاریم، و با پسرت برای قیام بیعت میکنیم.»[12]
اما این که چرا امام صادق(ع) خود قیام مسلّحانه نکرد، اتّفاقاً همین سؤال را یکی از شاگردانش به نام سُدیر از آن حضرت پرسید، در این هنگام آن حضرت با تدبّر در کنار چند گوسفند توقف کرده بودند، امام به او فرمود:
«وَاللهِ لَوْ كانَ لِي شِيعَۀٌ بِعَدَدِ هذِهِ الجِداءِ ما وَسَعَني الْقُعُودُ؛ سوگند به خدا اگر شیعیان من به اندازه تعداد این بزغالهها بودند، خانهنشینی برایم روا نبود و قیام میکردم.»
سدیر میگوید: همان دم از مرکب پیاده شدم، کنار آن بزغالهها رفتم و آنها را شمردم هفده عدد بودند.[13]
امام صادق(ع) در طاغوتزدایی و طرد جریانهای طاغوتی سخن بسیار گفت، در این جا نظر شما را به دو نمونه جلب میکنیم:
«مَنْ مَدَح سُلطاناً جائِراً وَ تَخَفًّفَ وَتَضَعْضَعَ لَهُ طَمَعاً فِيهِ کانَ قَرِينهُ فِي النّار؛ کسی که سلطان ستمگری را تمجید کند و در برابر او کرنش و فروتنی نماید تا در کنار او به نوایی برسد، چنین کسی همنشین آن سلطان در آتش دوزخ خواهد بود.»[14]
نیز فرمود:
«مَنْ سَوَدَ اِسمُهُ فِي دِيوانِ وُلْدِ سابِعٍ، حَشَرهُ الله يُوْمَ الْقِيامَةِ خِنْزِيراً؛ کسی که نامش را در لیست کارگزاران با حقوق بگیران بنیعباس بنویسد، خداوند او را در روز قیامت به صورت خوک محشور گرداند.»[15]
پینوشتها
[1]ـ ریاحین الشریعة، ج ۳، ص ۱۷.
[2]ـ بحار، ج ۴۷، ص ۸ و ۹.
[3]ـ المراجعات، ص ۳۱۲.
[4]ـ بهجة الآمال، ج ۲، ص ۴۷۴ ـ۴۷۶.
[5]ـ نعمان بن ثابت، نام ابوحنیفه است (الامام الصادق تأليف حیدر اسد، ج ۱، ص ۷۰)
[6]ـ سفينة البحار، ج ۱، ص ۴۲۳.
[7]ـ بحار، ج ۴۷، ص ۲۸.
[8]ـ سفینة البحار، ج ۲، ص ۴۳۲.
[9]ـ الصواعق المحرقه، ص ۲۰۱.
[10]ـ بحار، ج ۳، ص ۵۸.
[11]ـ بحار، ج ۳، ص ۵۸ ٢. به این ترتیب، مانند سایر امامان، بر تز جدایی دین از سیاست، که یک تز کاملا استعماری است، خط بطلان کشید.
1. نساء. ۶۰ اصول کافی، ج ۱، ص ۶۷
[12]ـ ارشاد مفيد (ترجمه شده)، ج ۲، ص ۱۸۶.
[13]ـ اصول کافی، ج ۲، ص ۲۴۲.
[14]ـ وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۱۳۳.
[15]ـ همان، ص ۱۳۰ ـ واژه سابع، وارونه راز: عباس است و این واژه کنایه از عباس بود، و آن را از روی تقیه به زبان میآوردند.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی