کد مطلب: ۲۴۱
تعداد بازدید: ۱۸۴۱
تاریخ انتشار : ۱۸ آذر ۱۳۹۴ - ۲۲:۳۷
به مناسبت شهادت حضرت محمد(ص)| ۱
رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بخشنده‏ ترين مردم بودند، هرگز شبى نمى ‏گذشت كه درهم و دينارى نزد حضرت بماند، و اگر چيزى زياد مى ‏آمد و تا شب كسى را نمى ‏يافتند كه به او ببخشند، به خانه نمى ‏رفتند تا آن را به مستحقّش برسانند.

پیغمبر رحمت

مختصری از زندگانی آن حضرت

عموم سيره نويسان اتّفاق دارند كه تولّد پيامبر گرامى اسلام صلّی الله علیه و آله در عام الفيل، در سال 570 ميلادى بوده است، زيرا آن حضرت به طور قطع، در سال 632 ميلادى در گذشته اند و سنّ مبارك ایشان 62 تا 63 سال بوده است. بنابراين، ولادت آن حضرت در حدود 570 ميلادى خواهد بود. اكثر محدّثان و مورّخان بر اين قول اتّفاق دارند كه تولّد پيامبر اکرم صلّی الله علیه و آله، در ماه «ربيع الاوّل» بوده، ولى در روز تولّد حضرت اختلاف دارند. معروف ميان محدّثان شيعه اين است كه آن حضرت، در هفدهم ماه ربيع الاوّل روز جمعه، در مکّه مکرّمه پس از طلوع فجر چشم به دنيا گشودند و مشهور ميان اهل تسنّن اين است كه ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است.(1)

رسول خدا صلّی الله علیه و آله دارای نام های متعدّدی بودند. مشهورترین نام های ایشان، محمّد، احمد، محمود، مصطفی و ... می باشد. نام های آن بزرگوار در کتب آسمانی انبیاء سلف نیز بسیار است چراکه تمام آن ها آمدن و ظهور پیغمبر خاتم را مژده می دادند، از جمله نام های آن حضرت است: «مؤذمؤذ» به زبان عِبرانى در تورات و «فاروق» در زبور.(2) تاریخ نویسان برای آن بزرگوار کنیه های متعدّدی را نام برده اند که مشهورترین آن ها «ابوالقاسم» است.(3) حبیب خدا رسول اکرم صلّی الله علیه و آله دارای القاب بسیاری بودند. بیش از 50 لقب و صفت برای آن بزرگوار در تاریخ ثبت و ضبط شده است، مِن باب نمونه می توان این القاب را نام برد: امین، حبیب الله، خاتم النّبیّین، سیّد المرسلین، خیر البشر، ابن الذّبیحین، رحمة للعالمین، صفیّ الله، شمس، نذیر، نجم، ماحی و ... . پدر بزرگوار آن حضرت، جناب «عبد الله بن عبد المطلب» است که در بيست و پنج سالگى، در مدينه نزد دائى ‏هاى پدرش از طايفه «بنى النجّار» در خانه ‏اى معروف به «دار النابغه» به سبب بیماری از دنیا رفت. به قول مشهور، وفات ایشان پيش از ميلاد رسول خدا صلّی الله علیه و آله روى داد. مادر بزرگوار حبیب خدا، جناب «آمنه» دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب كه ده سال و به قولى ده سال و اندى پس از واقعه حفر زمزم، به ازدواج «عبد اللّه» درآمد، و شش سال و سه ماه پس از ولادت رسول خدا صلّی الله علیه و آله، در سفرى كه فرزند خويش را به مدينه برده بود تا خويشان مادرى وى (از طرف مادر عبد المطّلب) يعنى «بنى عدىّ بن النجّار» او را ببينند، هنگام بازگشتن به مكّه در سى سالگى در «أبواء» وفات كرد و همان جا دفن شد.(4)

اجداد پاک و موحّد

اجداد مطهّر و بزرگوار رسول خدا صلّی الله علیه و آله به ترتیب بدین قرار است: «أبو القاسم محمّد صلّى اللّه عليه و آله بن عبد اللّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب بن فهر بن مالك بن النضر بن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان». شیخ عبّاس قمی از قول علّامه مجلسی در توصیف اجداد پاک پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله می نویسد: «بدان! اجماع و اتّفاق نظر علمای امامیّه (شیعه) بر آن است که نور نبیّ اکرم صلّی الله علیه و آله در صلب هیچ مرد مشرک و رَحِم هیچ زن مشرکه ای قرار نگرفت و آباء و اجداد و جدّات آن حضرت تا آدم عليه السّلام همه از مسلمانان (موحّدین و معتقدین به دین الهی) بودند. و در این مطلب جای هیچ شبهه و تردیدی نیست و احادیث متواتر از شیعه و سنّی بر این مطلب دلالت می کند و آن چه از این احادیث استفاده می شود آن است که تمام اجداد آن حضرت از صدّیقین و یا از انبیاء الهی می باشند و یا این که اوصیاء معصوم ایشان هستند و همه از متولّیان بيت اللّه الحرام بودند و تعمیرات خانه خدا به دست ایشان بود و محلّ مراجعه و پناه عموم مردم در شدائد و سختی ها و همگی از حافظان ملّت و شریعت ابراهیم علیه السّلام بودند تا این که امر به عبد المطلب رسید و او ابو طالب را وصیّ خود قرار داد و امانات و آثار انبیاء را به او داد و ابوطالب نیز همه را به پیغمبر اکرم صلّی الله علیه و آله تحویل داد.(5)

شمايل آن بزرگوار

مرحوم علّامه طباطبائی در کتاب شریف سُنَن النّبی، کلّیّات چهره و اوصاف اخلاقی آن حضرت را بر مبنای روایات، این گونه ترسیم می کند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بسيار بزرگ و گران قدر بود. در ديدگان عظيم و موقّر مى ‏نمود و در دل ها عزيز و گرامى بود. چهره مباركش مانند ماه شب چهارده مى ‏تابيد و درخشان و نورانى بود. رنگ چهره ‏اش سفيد مايل به سرخى بود. نه از لاغرى در ديده‏ ها حقير مى ‏نمود، و نه از فربهى انگشت ‏نما بود. چهره‏ اى سپيد و نورانى، ديدگانى درشت و سياه، ابروانى باريك و كمانى، جمجمه ‏اى بزرگ و قامتى معتدل و ميانه داشت. پيشانى مباركش بلند، و بينى‏اش باريك و كشيده بود. در سفيدى چشمانش اندكى سرخى ديده مى‏ شد. ابروانى پيوسته و گونه ‏هايى صاف و هموار داشت. مژه‏ هايش بلند، محاسنش پر پشت و افتاده بود. كف دست هايش مانند كف دست عطر فروشان معطّر بود. هنگام رضا و شادى چهره‏ اش چون آينه اى رنگارنگ درخشان و جذّاب بود. كشيده گام بر مى‏ داشت و آرام و با وقار راه مى ‏رفت. در كارهاى خير از همه پيش قدم بود. هنگام راه رفتن چنان گام مى ‏زد گويى از سراشيبى فرود مى ‏آيد. در حين تبسّم دندان هايش بسان دانه ‏هاى تگرگ نمايان مى ‏شد، و در هنگام خنده دندان هايش چون برق جهنده مى ‏درخشيد. اندامى زيبا و خويى پسنديده داشت. خوش برخورد و خوش مجلس بود. هنگامى كه با مردم رو به رو مى ‏شد، پيشانيش چون چراغى فروزان نظر آنان را جلب‏ مى ‏كرد. دانه‏ هاى عرق مانند مرواريد بر چهره ‏اش مى ‏غلتيد و بوى عرقش خوشبوتر از مشك بود. مُهر نبوّت در ميان شانه‏ هايش نمايان بود.(6)

منش اخلاقی آن حضرت

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بخشنده‏ ترين مردم بودند، هرگز شبى نمى ‏گذشت كه درهم و دينارى نزد حضرت بماند، و اگر چيزى زياد مى ‏آمد و تا شب كسى را نمى ‏يافتند كه به او ببخشند، به خانه نمى ‏رفتند تا آن را به مستحقّش برسانند. از آنچه خداوند روزيشان كرده بود، بيش از آذوقه همان سال برنمى ‏داشتند، آن هم از ساده ترين چيزى كه مى ‏يافتند از خرما و جو، و بقيه را در راه خدا مصرف مى ‏كردند. هر چه از ایشان مى‏ خواستند عطا مى ‏كردند، آن گاه سراغ آذوقه سال خود مى ‏رفتند و از آن هم ايثار مى ‏نمودند، و بسا پيش از تمام شدن سال اگر چيزى به دستشان نمى ‏رسيد، خودشان نيازمند آذوقه مى‏ شدند ... . حقّ را جارى مى ‏كردند گرچه براى آن حضرت يا براى يارانشان زيان داشته باشد ... . در ميان دشمنان بدون نگهبان آمد و شد مى‏ كردند ... . هرگز چيزى از امور دنيا ایشان را به ترس و وحشت نمى ‏افكند ... ، با فقرا مى ‏نشستند و با تهيدستان هم غذا مى ‏شدند. اهل فضل را به خاطر اخلاقشان احترام مى ‏كردند، و با نيكى كردن به اشخاص آبرومند با آنان خو مى‏ گرفتند. با خويشانشان پيوند و رفت و آمد داشتند. به هيچ كس ستم نمى ‏كردند، و پوزش عذرخواهان را مى ‏پذيرفتند ...، آن حضرت غلامان و كنيزانى داشتند ولى در خوراك و پوشاك بر آنان برترى نداشتند. ساعتى از وقت خود را در غير بندگى خدا و غير كار لازمى كه صلاحشان در آن بود نمى‏ گذاشتند. گاه به باغ و بستان ياران خود سر مى ‏زدند. هيچ گاه مسكينى را به خاطر تهيدستى يا بيماريش كوچك نمى ‏شمردند، و از هيچ پادشاهى به خاطر ملك و سلطنتش نمى‏ ترسيدند. فقير و پادشاه را يكسان به سوى خدا دعوت مى ‏فرمودند. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از همه كس ديرتر به خشم مى ‏آمدند و زودتر خشنود مى ‏شدند. آن بزرگوار مهربان ترين و خيرخواه ‏ترين و سودمند ترين كس براى مردم بود. هر گاه خوشحال و خشنود مى ‏شدند، خشنوديشان از همه كس نيكوتر بود. در پند و موعظه جدّى بودند. هنگام خشم- كه جز براى خدا خشمگین نمی شدند- چيزى تاب مقاومت در برابر خشم ایشان را نداشت. آن حضرت در همه كارهايشان اين چنين جدّى بودند. چون مصيبتى به آن حضرت مى ‏رسيد، كارشان را به خداوند واگذار مى ‏كردند و از حول و قوّه خويش بيزارى مى‏ جستند و از خداوند راه چاره طلب مى ‏نمودند.(7)

کرامات و معجزات نبوی

علماء اسلام با اتّکاء بر احادیث و روایات فراوان، هزاران کرامت و معجزه را برای رسول گرامی اسلام برشمرده اند که به گوشه ای از آن ها پرداخته و مِن باب نمونه سه مورد از آن ها را متذکّر می شویم:

[1] رسول خدا حدود ده روز در تبوك ماندند و (بدون آن كه جنگى واقع شود) به مدينه باز گشتند. در سر راه كه به مدينه بر مي گشتند، به آبى برخوردند كه از ميان كوه بيرون مى‏آمد و به اندازه ‏اى كم بود كه دو سه نفر سوار را سيراب نمي كرد (تا چه رسد به لشگرى انبوه) و اين آب در جائى به نام وادى مشقق قرار داشت، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: هر كه پيش از ما به اين آب رسيد از آن بر ندارد تا ما برسيم. چند تن از منافقين (كه اين سخن را شنيدند) جلوتر از ديگران خود را به آنجا رسانده و هر چه آب در آن بود كشيدند، هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رسيدند مشاهده كردند كه آبى در آنجا نيست، فرمودند: چه كسى پيش از ما بر سر اين ‏آب آمده؟ گفتند: فلان و فلان، حضرت فرمودند: مگر من نگفتم: هر كس به اين آب رسيد دست بدان نزند تا ما برسيم؟ سپس درباره آن چند نفر نفرين كرده و آن ها را لعنت نمودند، آن گاه دست خود را در زير آن سنگى كه آب از آن مي چكيد گذارده تا قدرى كه آب در دست مبارکشان جمع شد. آن را به دست خود ماليدند سپس دعائى كردند كه ناگاه صدائى مانند صاعقه از آن سنگ بلند شد و از هم بشكافت و آب بسيارى از آن بيرون آمد بطورى كه تمام مردم نوشيدند و آنچه لازم داشتند با خود برداشتند. آن گاه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمودند: اگر شما زنده باشيد يا كسى از شما زنده بماند خواهيد شنيد كه اين آب اطراف خود را سر سبز و خرّم كرده است.(8)

[2] جابر مى‏گويد: هنگامى كه از خيبر برمى‏گشتيم به جايى رسيديم كه پر از آب بود. خواستيم عمق آب را بسنجيم، تيرى به عمق آب انداختيم به ته آن نرسيد. رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- پياده شدند و فرمودند: «خداوندا! معجزه‏ اى از معجزات پيامبرانت را به ما نشان بده». سپس با چوب‏ دستيشان به آب زدند و سوار مركب خود شدند و فرمودند: «به نام خدا به دنبال من بياييد». مركب حضرت بر روى آب رفت و مردم نيز پشت سر ایشان آمدند و حتّى پاهاى مركب ‏هايشان نيز تر نشد.(9)

[3] ابو قتاده انصارى در جنگ احد حاضر بود، نيزه ‏اى به چشمش اصابت كرد و چشمش از حدقه در آمد. چشم خود را با دستش گرفت و نزد رسول خدا صلّى اللَّه ‏عليه و آله آمد و گفت: اكنون اگر همسرم مرا (با اين حال) ببيند از من دورى مى‏ جويد. حضرت، چشم او را گرفت و سر جايش گذاشت و زيباتر و بيناتر از چشم ديگرش شد. و همچنين، عبد اللَّه بن عتيك، مبارزه كرد و دستش قطع شد. هنگام شب با دست بريده نزد پيامبر آمد. حضرت دستش را بر آن كشيد و دست عبد اللَّه سر جايش قرار گرفت و خوب شد.(10)

روزهای آخر

آخرين روزهاى زندگانى پيامبر است. اسلام و مسلمانان در آن روزها، ساعات دردناكى را مى‏ گذراندند. مخالفت علنى برخى از صحابه و سرپيچى آنان از شركت در سپاه اسامه، حاكى از يك سلسله فعاليّت ‏هاى زيرزمينى و تصميم جدّى آنان بود كه پس از درگذشت پيامبر، حكومت و فرمان روايى و امور سياسى اسلام را قبضه كنند و جانشين رسمى پيامبر را كه در روز «غدير» تعيين گرديده بود، عقب بزنند. پيامبر نيز از منويّات آنان آگاهى داشتند. از اين رو، براى خنثى كردن فعاليّت آنان اصرار مى‏ كردند كه تمام سران صحابه در سپاه «اسامه» شركت كنند و هرچه زودتر سرزمين مدينه را به قصد نبرد با روميان ترك گويند، ولى بازى گران صحنه سياست، براى اجراى نقشه‏ هاى خود، به عللى از شركت در سپاه «اسامه» اعتذار جسته و حتّى سپاه را از حركت باز داشتند، تا روزى كه پيامبر اسلام درگذشتند. سرانجام پس از شانزده روز توقّف و معطّلى بر اثر انتشار خبر وفات پيامبر، دو مرتبه به مدينه بازگشتند. آن‏چه منظور پيامبر بود كه در روز وفات وى، سرزمين مدينه از رجال سياسى و مزاحم- كه ممكن است بر ضدّ جانشين بلافصل وى دست به تحريكات بزنند- خالى باشد، عملى نشد. آنان نه تنها مدينه را ترك نگفتند، بلكه‏ كوشيدند كه جلوی هر نوع فعاليّت و كارى را كه مربوط به تحكيم موقعيت امير مؤمنان على عليه السّلام، وصىّ بلا فصل وى باشد، بگيرند و به عناوين مختلفى پيامبر را از مذاكره و گفت و گو درباره اين موضوع منصرف سازند. روزى سران صحابه براى عيادت آمده بودند، رسول خدا فرمودند: كاغذ و دواتى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد. در اين لحظه، خليفه دوّم اهل سنّت، سكوت مجلس را شكست و گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده، قرآن پيش شما است، كتاب آسمانى ما را كافى است. درباره نظر خليفه گفت و گو شد: گروهى با وى مخالفت كرده، گفتند حتماً بايد دستور پيامبر اجرا گردد. برويد قلم و كاغذى بياوريد تا آن‏ چه مورد نظر اوست، نوشته شود و برخى جانب خليفه را گرفتند و از آوردن قلم و دوات جلوگيرى كردند. پيامبر از اختلاف و سخنان جسارت‏ آميز آنان سخت ناراحت شدند و فرمودند: برخيزيد و خانه را ترك كنيد. ابن عبّاس، پس از نقل اين واقعه مى ‏گويد: بزرگ‏ ترين مصيبت براى اسلام اين بود كه اختلاف و مجادله گروهى از صحابه، مانع از آن شد كه پيامبر نامه مورد نظر خود را بنويسند.(11)

صدّیقه کبری در کنار بالین حبیب خدا

در تمام روزهايى كه پيامبر بسترى بودند، فاطمه عليها السّلام در كنار بستر پيامبر نشسته و لحظه ‏اى از او دور نمى ‏شد. ناگاه پيامبر به دختر خود اشاره كردند كه با او سخن بگويند. دختر پيامبر قدرى خم شد و سر را نزديك پيامبر آورد. آن‏گاه پيامبر با او به طور آهسته سخن گفتند. كسانى كه در كنار بستر پيامبر بودند، از حقيقت گفت و گوى آن‏ها آگاه نشدند. وقتى سخن پيامبر به پايان رسيد، زهرا علیها السّلام سخت گريست و سيلاب اشك از ديدگان او جارى گرديد، ولى مقارن همين وضع، پيامبر بار ديگر به او اشاره نمودند و آهسته با او سخن گفتند. اين بار زهرا علیها السّلام با چهره ‏اى باز و قيافه ‏اى خندان و لبان پر تبسّم سر برداشت. وجود اين دو حالت متضاد در دو وقت مقارن، حاضران را به تعجب وا داشت. آنان از دختر پيامبر خواستند كه از حقيقت گفتار پيامبر آگاهشان سازد و علّت بروز اين دو حالت مختلف را، براى آنان روشن سازد. زهرا علیها السّلام فرمودند: من راز رسول خدا را فاش نمى ‏كنم. پس از درگذشت پيامبر، زهرا عليها السّلام روى اصرار «عايشه» آنان را از حقيقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطّلع كردند و اظهار نمودند كه من از اين بيمارى بهبودى نمى ‏يابم. براى همين جهت، گريه و ناله به من دست داد، ولى بار ديگر به من فرمودند كه تو نخستين كسى هستى از اهل بيت من، به من ملحق مى ‏شوى. اين خبر به من نشاط و سرور بخشيد و فهميدم كه پس از اندكى به پدر ملحق مى ‏گردم.(12)

پرواز روح در آغوش علی علیه السّلام

در آخرين لحظه‏‌هاى زندگى، چشمان خود را باز كرد و گفت: برادرم را صدا بزنيد تا بيايد در كنار بسترم بنشيند. همه فهميدند مقصودش على است. على در كنار بسترش نشست، ولى احساس كرد كه پيامبر مى‏‌خواهد از بستر برخيزد. على پيامبر را از بستر بلند نمود و به سينه خود تكيه داد. چيزى نگذشت كه علايم احتضار، در وجود شريف او پديد آمد. شخصى از ابن عباس پرسيد، پيامبر در آغوش چه كسى جان سپرد. ابن عباس گفت: پيامبر گرامى در حالى كه سر او در آغوش على بود، جان سپرد. همان شخص افزود كه «عايشه» مدّعى است كه سر پيامبر بر سينه او بود كه جان سپرد. ابن عباس گفته او را تكذيب‏ كرد و گفت: پيامبر در آغوش على عليه السّلام جان داد. امير مؤمنان، در يكى از خطبه‏ هاى خود به اين مطلب تصريح كرده مى ‏فرمايد:

و لَقَد قُبِضَ رَسُولُ اللّهِ وَ إِنَّ رأسَهُ لَعَلى صَدرِي ... وَ لَقَد وَلَّيْتُ غُسلَهُ وَ الملائكةُ أعواني؛

پيامبر در حالى كه سر او بر سينه من بود، قبض روح شد. من او را در حالى كه فرشتگان يارى ‏ام مى ‏كردند، غسل دادم. روح مقدّس و بزرگ آن سفير الهى، نيم روز دوشنبه در 28 ماه صفر، به آشيان خلد پرواز كرد. آن ‏گاه پارچه ‏اى يمنى بر روى جسد مطهّر آن حضرت افكندند و براى مدّت كوتاهى در گوشه اتاق گذاشتند. امير مؤمنان جسد مطهّر پيامبر را غسل دادند و كفن كردند، زيرا پيامبر فرموده بودند كه نزديك‏ ترين فرد مرا غسل خواهد داد و اين شخص جز على، كسى نبود. سپس چهره او را باز كردند و در حالى كه سيلاب اشك از ديدگانشان جارى بود؛ اين جمله ‏ها را فرمودند: «پدر و مادرم فداى تو گردد، با فوت تو رشته نبوّت و وحى الهى و اخبار آسمان ‏ها- كه هرگز با مرگ كسى بريده نمى ‏شود- قطع گرديد. اگر نبود كه ما را به شكيبايى در برابر ناگوارى ‏ها دعوت فرموده ‏ايد، آن‏ چنان در فراق تو اشك مى ‏ريختم كه سرچشمه اشك را مى‏ خشكانيدم، ولى حزن و اندوه ما در اين راه پيوسته است و اين اندازه در راه تو بسيار كم و جز اين چاره نيست. پدر و مادرم فداى تو باد، ما را در سراى ديگر به ياد آر و در خاطر خود نگاه دار». نخستين كسى كه بر پيامبر گرامى نماز گزارد، امير مؤمنان بود. سپس ياران پيامبر، دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و اين مراسم تا ظهر روز سه شنبه ادامه داشت. سپس تصميم بر اين شد كه جسد مطهّر پيامبر را در همان حجره‏ اى كه درگذشته بودند، به خاك بسپارند. امير مؤمنان مراسم دفن را به كمك فضل و عبّاس انجام دادند.(13)

کلامی از رسول خدا صلّی الله علیه و آله

«خَصْلَتَانِ لَيْسَ فَوْقَهُمَا مِنَ الْبِرِّ شَيْ‏ءٌ الْإِيمَانُ بِاللَّهِ وَ النَّفْعُ لِعِبَادِ اللَّهِ وَ خَصْلَتَانِ لَيْسَ فَوْقَهُمَا مِنَ الشَّرِّ شَيْ‏ءٌ الشِّرْكُ بِاللَّهِ وَ الضَّرُّ لِعِبَادِ اللَّهِ».

دو خصلت است كه در نيكوكارى بالاتر از آن چيزى نيست: ايمان به خدا، و سود رساندن به بندگان خدا. و دو خصلت است كه بدتر از آن دو چيزى نيست: شرك به خدا، و زيان رساندن به بندگان خدا.(14)

پی نوشت ها

برگرفته از کتاب های:

1-فروغ ابدیّت ص148/ منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل ج‏1 ص49.

2-زندگانى چهارده معصوم عليهم السّلام ص6.

3-إعلام الورى بأعلام الهدى ج‏1ص43.

4-تاريخ پيامبر اسلام ص51 و52.

5-تعريب منتهى الآمال في تواريخ النبي و الآل ج‏1 ص43.

6-ترجمه سنن النّبى ص13 تا15.

7-همان ص31 و32.

8-زندگانى محمّد (ص) ج‏2 ص332.

9-جلوه‏ هاى اعجاز معصومين ص134.

10-همان ص372.

11-فروغ ابدیّت ص 954 تا 956.

12-همان ص967و 968.

13-همان ص969 تا 972.

14-تحف العقول ص35.

 

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

مسلم زکی زاده

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: