کد مطلب: ۲۴۱۷
تعداد بازدید: ۱۰۷۹
تاریخ انتشار : ۰۳ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۷:۳۵
یاران معصومین(ع)| ۳۸
طبق نقل برخی از مورّخان، امیرمؤمنان علیه‌السّلام در جنگ صفّین، عمّار یاسر را بر سواران و عبد اللّه بن بدیل را بر پیادگان گماشتند و لوا و پرچم سپاه را به دست هاشم مرقال دادند.
هاشم و جنگ صفّین
طبق نقل برخی از مورّخان، امیرمؤمنان علیه‌السّلام در جنگ صفّین، عمّار یاسر را بر سواران و عبد اللّه بن بدیل را بر پیادگان گماشتند و لوا و پرچم سپاه را به دست هاشم مرقال دادند. او در روز دوّم با نیروهاي رزمنده‌ی تحت امرش از سواره و پیاده به مصاف «ابوالأعور سلمی» سردار سپاه شام رفت و تمام روز را سرگرم نبرد بودند. سواران با سواران و پیادگان با پیادگان جنگ کردند و شام گاهان به اردوگاه خود بازگشتند. زید بن وهب جهنی نقل می‌کند که: روزي علی علیه‌السّلام پرچم سپاه را به هاشم مرقال داد، و در آن روز هاشم دو زره به تن کرده بود، امام علیه‌السّلام از روي مزاح به او فرمود: اي هاشم آیا خوفی بر جان خودت نداري که یک چشم داري و ترسو باشی؟ هاشم در پاسخ امام علیه‌السّلام عرض کرد: به زودي خواهید دانست که خوفی ندارم، به خدا سوگند چنان به میان جبهه‌هاي این اعراب یورش خواهم برد، مانند کسی که به قصد آخرت دست از دنیا کشیده باشد.

سپس نیزه‌اي گرفت ولی همین که آن را تکان داد، شکست، بعد نیزه دیگري در دست گرفت و حرکت داد، آن را خشک و غیرقابل انعطاف یافت، آن را به دور انداخت، بعد نیزه اي نرم خواست و پرچم را بر آن بست، و چون پرچم را به عزم میدان به اهتزاز در آورد، مردي از قبیله‌ی بکر بن وائل و از یاران هاشم چند بار فریاد برآورد: به پیش اي هاشم، به پیش اي هاشم، بعد به او گفت: اي هاشم تو را چه شده باد در گلو انداخته اي؟ آیا ترس و بزدلی بر تو چیره شده است؟ هاشم سؤال کرد: صاحب صدا کیست؟ گفتند: فلانی است. با اشاره به او گفت: آري او اهل و سزاوار چنین سخنی است، بنا بر این من پیش می‌روم چون دیدي من بر زمین افتادم، تو پرچم را برگیر و حمله کن، سپس خطاب به یاران خود گفت: بندهاي کفش و کمربندهاي خویش را محکم ببندید، هرگاه دیدید که من پرچم را سه بار به حرکت در آوردم، بدانید که آهنگ حمله دارم، البته نباید هیچ کس از شما در حمله‌ها از من پیشی بگیرد.
بعد هاشم به لشکرهاي متعدد شامیان نگریست و نام هر یک را پرسید و در نهایت، نبرد با لشکر عمروعاص را انتخاب نمود و به سوي وي حمله ور شد. هاشم در این روز از نبرد صفّین مردانه و با سرعت و شدّت به سوي خیمه عمروعاص پیش رفت و جنگی نمود که تا آن روز کسی مثل آن را نشنیده بود و کشته‌هاي بسیار از دو لشکر روي زمین افتاد.
 
اضطراب معاویه از حملات هاشم
در یکی از روزهاي جنگ صفین معاویه به عمرو عاص گفت: واي بر تو که امروز پرچم ارتش عراق در دست هاشم بن عتبه است و پیش از این سرسختانه، سریع و شتابنده حمله می‌نمود، و اگر امروز بخواهد با تأمّل و تأنّی و درنگ حمله کند، براي مردم شام روزي بسیار سخت و دشوار خواهد بود، ولی اگر او با جمعی از یارانش بجنگد، امیدوارم بتوانی آنان را از هم جدا کنی و محاصره نمایی. از این طرف هم، عمّار به تشویق و ترغیب هاشم مرقال می‌پرداخت تا این که سر انجام هاشم حمله را آغاز نمود و معاویه که از دور شاهد تهاجم سنگین و دلاورانه‌ی هاشم بود، گروهی از نیرومند ترین سپاهیان خود را که عبد اللّه پسر عمروعاص نیز در میانشان بود، به مقابل او فرستاد.
 
هاشم در آن روز دو شمشیر داشت که یکی را حمایل کرده بود و با دیگري می‌جنگید، امّا با سیاست رزمی و تدبیر هوشمندانه‌ی سواره نظام همراهش، عبد اللّه پسر عمروعاص و نیروهاي تحت فرمانش را در اندك زمانی به محاصره درآورد و چیزي نمانده بود که عبد اللّه نیز هلاك شود، عمرو عاص با مشاهده‌ی این منظره‌ی نفس گیر، بانگ برآورد: اي خدا، اي رحمان، پسرم، پسرم. معاویه که شاهد بی تابی عمروعاص در محاصره‌ی پسرش عبد اللّه بود، فوراً او را دلداري داد و گفت: صبر کن، صبر کن و بی تابی نکن که بر او باکی نیست. عمروعاص گفت: اي معاویه، اگر پسرت یزید در چنین محاصره اي قرار می‌گرفت آیا صبر می‌کردي؟!
امّا با تلاش نیروهاي ویژه‌ی سپاه معاویه، عبد اللّه پسر عمروعاص از حلقه‌ی محاصره رهایی یافت و او در حالی که سوار بر مرکب بود، سالم از معرکه گریخت و به همراه او یارانش نیز گریختند ولی در آن معرکه هاشم زخمی شد. عمر سعد می‌گوید: این روز تاریخی در جنگ صفّین، همان روزي است که عمّار یاسر از پاي در آمد و به شهادت رسید.
 
هاشم و هدایت جوانی در صفین
نوجوانی مسلّح از میان سپاهیان شام بیرون آمد و در مقابل هاشم بن عتبه قرار گرفت و این رجز را خواند:
أنا ابنُ أربابِ مُلوكِ غَسّان/ و الدائنُ الیومَ بِدینِ عثمان
أنبأنا أقوامنا بما کان/ أنّ علیاً قَتَلَ ابنَ عفان
- من پسر شهریاران غسّانم و امروز بر آیین عثمان بن عفانم.
- بزرگان ما از آن چه واقع شد، خبر داده اند که علیّ بن ابی طالب عثمان را کشته است.
این جوان با خواندن این رجز حمله کرد و تا ضربه اي با شمشیر خود نمی‌زد پشت به میدان نمی‌کرد، آن گاه شروع کرد به لعن و دشنام دادن به علی علیه‌السّلام و زیاده‌روی هم کرد. هاشم مرقال خود را به او نزدیک کرد و گفت: اي نجیب زاده، چرا بدون تحقیق سخن می‌گویی؟ بدان به دنبال این دشنام و اهانت، دادرسی در روز قیامت خواهد بود، لعنت کردن سیّد پرهیزکاران و آقاي پروا پیشگان، عقاب دوزخ را در پی خواهد داشت. آن جوان گفت: اگر پرودگارم در این مورد از من بپرسد، خواهم گفت: خداوندا، با مردم عراق جنگیدم، زیرا سالار آنان و امّت او نماز نمی‌گزارند و سالارشان، عثمان خلیفه‌ی ما را به قتل رسانده و مردم نیز در کشتن خلیفه او را یاری داده‌اند.
 
هاشم به او گفت: یاران محمّد صلّی الله علیه و آله و قاریان قرآن وقتی دیدند عثمان در اسلام بدعت گذاشته و با احکام خدا و کتاب او مخالفت کرده، او را کشته اند. جوان تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: به خدا قسم مرا نصیحت و راهنمایی کردي. سپس هاشم گفت: مولاي ما نخستین کسی است که با پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله نماز گزارد، و اوّلین کسی است که به رسالت محمّد صلّی الله علیه و آله ایمان آورد و همه‌ی کسانی که با او می‌بینی، قاریان قرآن و حاملان کتاب خدایند و براي تهجّد و راز و نیاز به درگاه خداوند و گزاردن نماز، شب‌ها نمی‌خوابند.
 
اینک از خدا بترس و از عقابش بیمناک باش و بیش از این گمراهان و سیه دلان تو را فریب ندهند. آن جوان غسانی گفت: اي بنده‌ی خدا، از این سخن تو بیمی در دلم افتاد و من تو را صادق و راستگو و خود را گنهکار و عاصی می‌دانم، آیا با این همه براي من امکان توبه فراهم است؟ آن جوان غسانی، شکسته خاطر و پشیمان به اردوگاه خود بازگشت و گفت: هاشم برای من خیرخواهی کرد و اندرزم داد و مرا به هدایت فرا خواند.
 
شهادت هاشم
هاشم پس از ارشاد و راهنمایی آن جوان فریب خورده، به قتال با ستمگران شامی ادامه داد و بسیاري از آن‌ها را از پاي درآورد، و خود را به گروه تنوخ در سپاه شام رسانید، و نُه یا ده نفر از آن‌ها را به هلاکت رساند، امّا «حارث بن منذر تنوخی» از میان لشکر شام بیرون آمد و به هاشم حمله کرد و او را مجروح نمود، به طوري که دیگر نتوانست به جنگ ادامه دهد و روي زمین افتاد. امیرالمؤمنین علیه‌السّلام که متوجّه شدند پرچم برافراشته نیست، کسی را نزد هاشم فرستادند که پرچم را به پیش ببر. هاشم به نماینده‌ی امام گفت: به شکمم نگاه کن؟ وقتی نگاه کرد، دید شکم او بر اثر ضربه‌ی حارث، پاره شده و دیگر نمی‌تواند پرچم را بردارد، فوراً مردي از بکر بن وائل پرچم سپاه علی علیه‌السّلام را برداشت و به پیش رفت.

هاشم در همین حالت ضعف و خون ریزي سرش را بلند کرد، دید جنازه‌ی عبید اللّه بن عمر بن خطاب که در سپاه معاویه بود، در کنارش افتاده. با زحمت از جاي برخاست و خود را به جنازه‌ی پلید او رساند و سینه‌هاي او را با دندان فشار داد به طوري که دندان‌هاي او در سینه پسر عمر فرو رفت و در همین حال که روی سینه‌ی عبید الله بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد. بدین ترتیب دعای امام علیه‌السّلام در حقّ هاشم به اجابت رسید و نام او در زمره‌ی شهدای در رکاب امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام ثبت گردید.
 
آخرین سخن هاشم
هاشم در آخرین روزي که به سپاه دشمن یورش برد و در این حمله به شهادت رسید، خطاب به یاران امام علیه‌السّلام گفت: اي مردم! من مردي قوي و تنومندم و هرگاه از پاي در آمدم، مبادا افتادن من بر زمین، شما را به بیم و هراس بیفکند؛ زیرا دشمن از کشتن من کم تر از کشتن یک شتر آسوده نمی‌شود، تا آن که کشنده‌ی شتر از کار آن فارغ شود (کنایه از این بود که با کشته شدن من، کار تمام نمی‌شود و با وجود شما باید جنگ ادامه پیدا کند). آن گاه حمله کرد و روي زمین افتاد، در همین حال که در آستانه‌ی شهادت قرار داشت، مردي از کنار او گذشت، هاشم فریاد برآورد و به آن مرد گفت:
«سلام مرا به امیرالمؤمنین علیه‌السّلام برسان و به او بگو: رحمت و برکات خداوند بر تو یا علی، تو را به خدا قسم می‌دهم که شبانه و امشب پیش از آن که صبح کنی، اجساد شهدا را چنان پشت سر بگذاري که پاي کشتگان را با دوال و لگام اسب‌هاي خود بسته باشی؛ زیرا فردا صبح ابتکار عمل و پیروزي از آن کسی است که اجساد کشته‌ها را زودتر از میدان جمع کرده باشد و در برابر دیدگان رزمندگان نباشد تا روحیه‌ی آن‌ها سست نشود».
آن مرد، پیام هاشم را به سمع امیرالمؤمنین علیه‌السّلام رساند و حضرت شبانه حرکت کردند و شروع به پیش روي نمودند، آن چنان که همه‌ی کشتگان را پشت سر نهادند و فردا صبح در جنگ با سپاهیان شام، ابتکار عمل و پیروزي از آنِ ایشان بود و چنان شد که مرقال پیش بینی کرده بود.
 
امام علیه‌السّلام در کنار پیکر هاشم
علی علیه‌السّلام همین که از حال هاشم باخبر شدند، بلافاصله خود را به او رساندند و دیدند که وي میان انبوهی از اجساد شهداي قبیله‌ی اسلم که عمدتاً از قاریان قرآن بودند، روي زمین افتاده است. حضرت با مشاهده‌ی این منظره‌ی حزن انگیز بسیار غمناك شدند و چنین فرمودند:
جَزَى اللَّهُ خَيْراً عُصْبَةً أَسْلَمِيَّةً/ صِبَاحَ الْوُجُوهِ صُرِّعُوا حَوْلَ هَاشِمٍ‏
يَزِيدُ وَ عَبْدُ اللَّهِ بِشْرٌ وَ مَعْبَدٌ/ وَ سُفْيَانُ وَ ابْنَا هَاشِمٍ ذِي الْمَكَارِمِ‏
وَ عُرْوَةٌ لَا يَبْعُدْ ثَنَاهُ وَ ذِكْرُهُ‏ / إِذَا اخْتُرِطَتْ يَوْماً خِفَافُ الصَّوَارِم‏
-خداوند متعال گروه اسلمی را پاداش خیر عنایت فرماید، این سفید چهرگان که گرد هاشم کشته شدند و روي زمین افتادند.
-یزید و عبد الله و بشر و معبد و سفیان و دو فرزند هاشم که همگی اصحاب فضل و ارباب کرم و به مکارم اخلاقی آراسته بودند.
-و گروه هماهنگ بهم تافته‏ اى كه اگر روزى تيغ‌هاى برّان هم در نيام رود، ستايش و ياد ايشان از خاطره‏‌ها نرود.
وقتی هاشم به شهادت رسید، فرزندش عبد اللّه که او هم از دوستداران واقعی امیرمؤمنان علیه‌السّلام بود، اشعار و مرثیه‌هایی در فراق پدرش سرود. روحش شاد و یادش گرامی باد.
 
پی‌نوشت
بر گرفته از کتاب‌های: وقعة صفين ص356/ پيكار صفين (ترجمه وقعة صفين) ص488/ اصحاب امام علی علیه‌السّلام ج2 ص1213تا1222.
 
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکی‌زاده
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: