کد مطلب: ۲۵۴۲
تعداد بازدید: ۱۵۳۳
تاریخ انتشار : ۰۷ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۴
قصه‌های قرآن| ۴۴
حضرت یوسف(ع) خیلى علاقه داشت كه بنیامین در حضورش بماند، ولى از نظر قانون، هیچ راهى براى نگاه ‌داشتن او نبود، جز این‌ که (شاید با تصویب خود بنیامین) با طرح توطئه‌ای وارد شود. این توطئه چون به خاطر مصالح اهمّی ‌بود (و خود بنیامین راضى بود) هیچ اشكال شرعى نداشت.
تأكید یوسف(ع) براى نگهدارى بنیامین، و نتیجه نفس امّاره
حضرت یوسف(ع) خیلى علاقه داشت كه بنیامین در حضورش بماند، ولى از نظر قانون، هیچ راهى براى نگاه ‌داشتن او نبود، جز این‌ که (شاید با تصویب خود بنیامین) با طرح توطئه‌ای وارد شود. این توطئه چون به خاطر مصالح اهمّی ‌بود (و خود بنیامین راضى بود) هیچ اشكال شرعى نداشت.
وقتی ‌که فرزندان یعقوب كه بنیامین هم جزء آن‌ها بود، بارها را بستند، و هر یك از آن یازده نفر در فكر بار شتر خود بود، در حین بستن بارها، یوسف(ع) یا مأمور یوسف به اشاره او به ‌طور محرمانه یكى از ظرف‌های مخصوص سلطنتى (آبخورى) را در میان بار بنیامین گذاشتند، سپس طبق نقشه قبلى، منادى به كاروان كنعان رو كرد و گفت: شما دزد هستید.[1]
فرزندان یعقوب گفتند: چه متاعى از شما گم شده است كه ما را دزد می‌خوانید؟
به آن‌ها گفته شد كه یكى از ظرف‌های مخصوص سلطنتى گم شده، هر کسی آن را بیاورد یک ‌بار شتر جایزه مى‌گیرد.
فرزندان یعقوب گفتند: به خدا سوگند، شما می‌دانید كه ما نیامده‌ایم كه در این سرزمین فساد كنیم، ما هرگز دزد نبودیم «وَ ما كُنَّا سارِقینَ.»[2]
اینكه فرزندان یعقوب گفتند: شما می‌دانید و نسبت علم به یوسف(ع) و مأموران یوسف دادند، از این‌رو است كه یعنى شما در این چند بار ملاقات به روش و امانت‌داری ما كه سرمایه (بضاعت) در میان بار مانده بود و به شما برگرداندیم، و این ‌که وقت ورود به مصر دهان شترها را می‌بندیم از این‌رو كه مبادا به زراعت كسى صدمه‌ای برسد، درك کرده‌اید كه ما این‌ کاره (دزد و فاسد) نیستیم.
حضرت یوسف(ع) و اطرافیان گفتند: اگر این ظرف در بارِ یكى از شما پیدا شود، جزایش چیست؟
برادران گفتند: طبق سنّت و قانون ما باید سارق را به‌ عنوان عبد نگه دارید، جزاى سارقین پیش ما چنین است. «كَذلكَ نَجزِى الظّالِمینَ.»[3]
حضرت یوسف(ع) و اطرافیان براى رفع اتهام، اول بارهاى غیر بنیامین را تفتیش كردند، سپس هنگام تفتیش بار بنیامین، آن ظرف مخصوص را در آن یافتند. فرزندان یعقوب خیلى شرمنده شدند. با چهره‌های خشمگین و غضبناك به بنیامین رو كرده و گفتند: «تو ما را مفتضح كردى و روى ما را سیاه نمودى! كى این ظرف را در میان بار خود گذاشتى؟»
بنیامین گفت: در سفر قبلى چطور شما بضاعت (سرمایه) را با بار به كنعان آوردید، همان‌ کسى كه بضاعت را در بار گذاشت، همان‌ کس این ظرف را در بار گذاشته است.
در اینجا فرزندان یعقوب سخت لرزیدند، نفس امّاره بر وجودشان چیره شد و تهمت عجیبى زدند. گفتند: «اگر بنیامین دزدى می‌کند عجیب نیست. زیرا در سابق، او برادرى (به نام یوسف) داشت كه او هم دزدى كرد.[4] ما از این دو (كه از مادر با ما جدایند) خارج هستیم. ما را به خاطر آن‌ها كیفر نكن.»
حضرت یوسف(ع) با شنیدن این سخن، اگر آدم عادى می‌بود، با آن قدرتی كه داشت، سخت آن‌ها را گوشمالى می‌داد، ولى با جوانمردى و عفو مخصوصى كه داشت، این تهمت را نادیده گرفت و به رخ نكشید و در دل نگاه داشت، و به آنان گفت: «شما در مقام پستى هستید (خیلى پست‌تر از این ‌که چنین خود را جلوه می‌دهید، شما برادر خود را از دست پدر دزدیدید) خداوند بهتر می‌داند كه گفتار شما راجع به دزدى برادرتان بنیامین نادرست است.»
ده فرزند یعقوب، خود را سخت در بن‌بست دیدند. از درِ تقاضا و خواهش وارد شدند و گفتند: اى عزیز مصر! بنیامین، پدر پیر و بزرگوارى دارد. یكى از ما را به ‌جای او بگیر، و او را با ما بفرست. بدون تردید ما تو را نیكوكار می‌بینیم، در حق ما نیكى كن.
حضرت یوسف(ع) گفت: پناه به خدا! كه اگر غیر از كسى را كه متاع خود را در بار او دیدیم بازداشت كنیم، در این صورت ستمكار خواهیم بود. «إنّا اِذاً لَظالِمُونَ.»[5]
وقتی‌ که برادران از عزیز مصر مأیوس شدند، در شوراى محرمانه، بزرگ آنان (لاوى یا شمعون) به برادران رو كرد و گفت: شما می‌دانید كه یعقوب راجع به بنیامین پیمان موثق از ما گرفته است كه او را به پدر برگردانیم، اینك با این پیشامد، چگونه پدر را قانع كنیم؟ پدر ما با آن سابقه خرابى كه نزدش داریم (كه یوسف را از او گرفتیم و برنگرداندیم) چطور سخن ما را می‌پذیرد؟ من كه به‌ طرف كنعان نمی‌آیم و با این وضع نمی‌توانم با پدر ملاقات كنم، تا خود پدرم به من اجازه بدهد و یا خداوند در این‌ باره حكمی ‌کند و تا خدا چه بخواهد. این رأى من است. بروید نزد پدر و بگویید كه فرزند تو (بنیامین) دزدى كرد و ما طبق آنچه خودمان دیدیم گواهى دادیم، از شهرى كه ما در آن بودیم و از كاروانى كه ما با آن آمدیم، حقیقت مطلب را بپرس، بدون تردید ما در این مورد راست می‌گوییم.
لاوى یا شمعون این سخنان را به برادران تعلیم داد و آن‌ها را روانه كنعان كرد و خودش در مصر ماند. وقتى آن‌ها نزد پدر آمدند، تمام آن مطالبى را كه برادر بزرگشان به آن‌ها دیكته كرده بود به پدر گفتند: یعقوب(ع) پس از آن‌ همه انتظار با این وضع روبرو شد، و به خاطر سابقه خراب فرزندانش، گفتار آن‌ها را نپذیرفت و فرمود: «نه، چنین نیست، بلكه این‌ها همه از نفس امّاره است. نفس شما این‌ها را به نظرتان جلوه داده است. بدون بی‌تابی، صبر می‌کنم. امیدوارم خداوند همه آن‌ها (هر سه فرزندم) را به من برگرداند. او آگاه و حكیم است.» (اینها لباس‌های امتحان و مكافات پاداش عمل است.)[6]
 
پی‌نوشت‌ها:
[1] «إِنَّكُم لَسارِقُونَ» (سوره یوسف، آیه 70) در روایت است كه بنیامین از این توطئه خبر داشت، و این نسبت دزدى به فرزندان یعقوب، در ظاهر بود و چون مصلحت اهمّى در پیش بود اشكال نداشت (مجمع‌البیان، ج 5، ص 252) ولى طبق روایت دیگر از امام صادق (ع) پرسیدند: با اینکه برادران یوسف دزدى نكرده بودند، چرا یوسف (ع) دروغ گفت؟ حضرت فرمود: مراد یوسف، دزدى ظرف نبود، بلكه (توریه كرد) مرادش دزدیدن یوسف از پدرش بود. (تفسیر جامع، ج 2، ص 362)
[2] سوره یوسف، آیه 73.
[3] سوره یوسف، آیه 75.
[4] بعضى گویند: برادران یوسف به این خاطر نسبت دزدى به یوسف (ع) دادند كه سابقاً دیده بودند یوسف(ع) بتى از جد مادریش را دزدیده و او را شكسته بود و در راهى انداخته بود.
[5] سوره یوسف، آیه 79.
[6] مجمع‌البیان، ج 5، ص 253 - 257.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: