همانگونه که قبلاً گفتیم، ازدواج در آیین اسلام، آسان است و این ما هستیم که در طول سالها و قرنها، با افزودن پیرایه و تشریفات دست و پاگیر، موانع پیچیده و دشواری سر راه ازدواج ایجاد کردهایم؛ ولی اگر به دستورهای اسلام عمل کنیم، تمام موانع برداشته خواهد شد و امر مقدّس ازدواج برای همگان، سهل و آسان میشود؛ مشروط بر اینکه همه تصمیم بگیرند تا دستورهای اسلام را بپذیرند و به آن عمل کنند.
مشکلات پیچیده و دست و پاگیری که سدّ راه ازدواج شده، بسیاری از دختران و پسران را در تنگنا قرارداد، به گونهای که ازدواج به آن آسانی و سادگی را مانند غولی وحشتناک برای آنها درآورده، غالباً در اموری است که در اینجا هر یک از آنها را ذکرشده، سپس راهحل آنها را از نظر اسلام بررسی میشود. این مشکلات مصنوعی و غیرمعقول عبارتاند از:
۱- تشریفات و پیرایههای عریض و طویل و کمرشکن و مهریه سنگین؛
۲- مشکلپسندی، به بهانههای مختلف؛
۳۔ مسئله ناداری و فقر؛
۴- آزادی غلط و گریز از مسئولیت سرپرستی خانواده؛
۵- عذر ادامه تحصیل؛
6- تأخیر ازدواج به بهانه آنکه هنوز زود است؛
۷- مشکل عدم توافق پدر و مادر یا فرزندان، یا اقوام شوهر اول؛
8- مشکل مسکن؛
9- ترس از بچهدار شدن؛
۱۰- تقدس بیجا و تعصب غلط وفاداری به شوهر اول.
١- حذف تشریفات و رسمهای غلط
مهمترین چیزی که همه آن را به عنوان یک مشکل پیچیده و دست و پاگیر ازدواج، مطرح میکنند، همین مسئله تشریفات و پیرایهها و رسمهای غلط و کمرشکن است که مانع ازدواج شده، آن را به صورت جاده صعبالعبور، یا غیر قابل عبور برای جوانان درآورده است.
جوانی که هنوز از نظر اقتصادی، لوازم ابتدایی زندگی خود را نتوانسته تأمین کند، وقتی که به سن ازدواج میرسد، میبیند که دستمایه او اندک است و اگر بخواهد اقدام به ازدواج نماید، حداقل به ده برابر موجودی خود نیاز دارد، در صورتی که اگر اسلامی رفتار شود، همان مقدار برای مراسم ساده ازدواج کافی است، بلکه ممکن است مقداری از آن را هم سرمایهای برای تأمین زندگی بعد از ازدواج قرار دهد.
در صورت اول، در همان آغاز ازدواج، با قرض، اقساط، چک و سفته درگیر شده و ابتدای زندگی شیرینش با رنجها و تلخیها همراه است.
چرا؟ به خاطر رسوم و تشریفات غلط.
چرا؟ به خاطر خرافات و اسراف و بریز و بپاشهای کمرشکن.
چرا؟ به خاطر آداب مصنوعی کاملاً فاقد ارزش، بلکه کاملاً ضد ارزش.
جوانی ناله میکرد و میگفت: آن چنان در کام اژدهای ده سر تشریفات ازدواج افتادهام که راه نجات نمییابم.
گفتم: مگر چه شده؟
گفت: همسرم را در آستانه عروسی، به عنوان آرایش نمودن، به آرایشگاه بردهاند و گفتهاند، باید مبلغ کلانی برای یک بار آرایش با آن تشریفاتی که دارد بپردازم.
گفتم: دیگر چه؟
گفت: گفتهاند بابت آینه و شمعدان باید مبلغ بسیار زیادی بپردازم.. آخر با وجود برق و مهتابی و ... ، شمعدان به چه درد ما میخورد؟ اگر یک آینه سادهای که ارزش زیادی ندارد، به جای آن آینه پرزرقوبرق گران قیمت خریداری کنم _ با اینکه کار آینه گرانقیمت با آینه ارزن هم انجام میشود_ اشکال دارد؟
گفتم: دیگر چه؟
گفت: سفرهای به عنوان سفره پای عقد چیدهاند. تشریفاتی مانند شاخه نبات و گردوی نقرهای رنگ و ... بر آن نهادهاند و گفتهاند پول آنها نیز فلان مبلغ شده است که باید بپردازی.
گفتم: دیگر چه؟
گفت: بستگان نزدیک همسرم، همراه همسرم، مرا برای خرید به بازار بردهاند و پول طلا و لباس و خرت و پرتهای دیگر از ده برابر حقوق ماهیانهام بیشتر شده است.
گفتم: دیگر چه؟
گفت: گفتهاند باید چندین هزار تومان، برای پیراهن عروس - که تنها یک شب آن را میپوشد - بپردازم.
گفتم: میخواستی از دوستان عاریه کنی؟
گفت: اتفاقاً چنین تصمیمی داشتم؛ ولی اقوام عروس به من گفتند: میخواهی آبروی ما را نزد بستگانمان بریزی؟ هرگز نمیشود. اگر زمین دهان باز کند و ما در آن فرورویم، بهتر از آن است که پیراهن عاریهای دستدوم تهیه کنی. مگر دختر ما از زیر بته سبز شده؟
گفتم: دیگر چه؟
گفت: همسرم در عروسی دوستش عکاس و تصویربرداری را دیده و از من خواسته، من نیز تصویربردار بیاورم تا صحنه عروسی را تصویربرداری کند و برای ما به عنوان یادگار بماند.
به سراغ او رفتهام. او رقمی معادل یک ماه حقوقم از من خواسته است.
گفتم: دیگر چه؟
گفت: خدا این مغازهداران خدانشناس را نیامرزد. همین که میبینند دختر و پسری برای خرید آمدهاند و تا احساس میکنند عروس و دامادند و آنها به خاطر شرم یا حفظ شخصیت خود چانه نمیزنند، قیمتها را تا گاو ماهی بالا میبرند. بیچاره داماد، اگر پول جیبش کم باشد!
گفتم: از این بگذریم. اندکی از شیربها و مهریه بگو.
سرش را با دستهایش نگهداشت و آهی جانکاه و بلند کشید و گفت: چه بگویم؟ چند صد هزار تومان بابت شیربها گرفتند. مبلغ مهریه را از من مپرس که اگر تمام عمرم کارکنم، نمیتوانم بپردازم. باید زیر بار قرض بمانم تا عزرائیل بیاید.
گفتم: مگر چقدر است؟
گفت: دست روی دلم نگذار که خون است.
گفتم: بگو! درد دلت را خالی کن.
گفت: هزار سکه بهار آزادی (طلا) (یعنی صدها برابر مهریه حضرت زهرا(س)).
گفتم: دیگر چه؟
پریشانی مهریه سنگین، او را در فکر عمیق و جانکاه فرو برده بود. دیگر حال نداشت تا بقیه مخارج، از تالار و کارتهای پرزرقوبرق و هزينه شیرینیهای نان خامهای مختلف آنجا را بیان کند. گفت: همین قدر بدان که بیچاره شدم. بیچاره شدم.
از او گذشتم و با پدر دختر، تماس گرفتم و زیر زبانش را کشیدم. گفت: دست روی دلم نگذار که بار سنگین جهیزیه دخترم، کمرم را خم کرده است. هر طور که فکر میکنم، میبینم رسمهای غلط و خرافاتی که در مورد تهیه جهیزیه دخترم، بر من تحمیلشده، ده درصد آنها جزء لوازم زندگی است و بقیه، یعنی نود درصد، اضافی و تشریفات است. آیا یک فرد دختردار، به خاطر شوهر دادن دخترش، باید اینگونه در زیر فشار منگنه رسوم پوچ قرار گیرد؟!
گفتم: میخواستی این کار را نکنی و سبک بگیری.
نالهاش بلند شد و گفت: مگر میگذارند؟ اژدهای ده سر تشریفات باطل و تجملپرستی پیچیده شده به خرافات، آنچنان دور ما را احاطه کرده که غیر تسلیم و رضا کو چارهای ؟!
تسلیم هوی و هوس، خرافات، اسراف و بازیهای بیمزه شدهایم. خدایا! به دادم برس. خدایا! آنان را که به این بساط رنگارنگ شیطانی، دامن میزنند، نبخش. خدایا.......
این بود، نمونهای از گفتار کوتاه تازهداماد و پدر عروس.