کد مطلب: ۲۵۹
تعداد بازدید: ۲۵۶۲
تاریخ انتشار : ۰۷ دی ۱۳۹۴ - ۱۸:۴۷
شرح حال و زندگی حضرت محمد(ص)/ درسنامه شماره 5
اضطراب و دلهره، سراسر مدینه را فراگرفته بود، گزارش‎هایی که از داخل خانه به بیرون می‎رسید، از وضع نامطلوب آن حضرت، حکایت می‎کرد. برخی از یاران حضرت، علاقه مند بودند که از نزدیک، رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند، ولی حال پیامبر(ص) اجازه نمی‎داد در اطاقی که آن حضرت بستری بودند، جز اهل بیت وی، کسی رفت و آمد کند.

کشور روم، در آن زمان که تنها حریف زورمند خود، ایران را شکست داده بود، مغرورانه در نوار مرزی شام، سربازان خود را پیاده کرده و قبایل مرزنشین هم به آنان پیوسته و سپاه نسبتاً عظیمی را تشکیل داده بودند. کاروانهایی که در مسیر حجاز و شام به بازرگانی میپرداختند، این خبر را به گوش پیامبر(ص) رسانیدند. پیامبر(ص) با هوش و کاردانی خاص خود، دریافتند این گردهمایی سربازان رومی در نزدیکی مسلمانان، بدون هدف نیست، و مسلمانان باید نه تنها مراقب حملات ناگهانی آنان باشند، بلکه پیش از آن که سربازان رومی حمله کنند، باید با یک یورش سنگین، آنان را به دیار خود برگردانند. به این جهت با دعوت از مسلمانان سراسر حجاز و غیره، سپاهی مرکّب از سی هزار سرباز در لشگرگاه مدینه «ثنیّۀ الوداع» آماده نموده، ده هزار سواره نظام و بیست هزار پیاده نظام و با تأمین هزینه جنگی از طریق زکات، دستور دادند هر قبیلهای برای خود پرچمی انتخاب کنند.

باتوجه به این که تبوک، دورترین نقطهای بود که پیامبر(ص) به آن جا مسافرت مینمودند، از این جهت احساس کردند که ممکن است در غیاب پیامبر(ص) ، منافقان فرصتطلب با برخی از افراد قریش، همدست شده و ایجاد آشوب کنند. این نکته پیامبر(ص) را واداشت تا علی(ع) را در مدینه جانشین خود فرمایند و به این ترتیب با این که حضرت علی(ع) در تمام غزوات در رکاب پیامبر(ص) بود، ولی تنها در جنگ تبوک، شرکت نکرد. توطئهگران که فهمیدند علی(ع) در مدینه میماند و به این ترتیب آنان نخواهند توانست کاری از پیش ببرند، از راه دیگر وارد شده و چنین شایعه کردند که راه طولانی و شدّت گرما باعث شده که علی(ع) در این جنگ شرکت نکند، ولی آن حضرت سریع به حضور پیامبر(ص) رسیده و جریان را به عرض رسانیدند. پیامبر(ص) نیز برای این که به دشمنان بفهمانند که آن حضرت جانشین پیامبر(ص) در مدینه هستند، آن کلمه تاریخی خود را که از دلایل صریح و روشن امامت و جانشینی بلافصل او پس از پیامبر(ص) است درباره او فرمودند:

برادرم! به مدینه بازگرد، زیرا برای حفظ شؤون و اوضاع مدینه جز من و تو کسی شایستگی ندارد، تو نماینده من در میان اهل بیت و خویشاوندان من هستی...

«اَما تَرْضی اَنْ تَکُونَ مِنّی بِمَنْزِلَۀِ هارُونَ مِنْ مُوسی اِلاّ انَّهُ لا نَبیَّ بَعْدی» «آیا خشنود نمیشوی که بگویم مَثَل تو نسبت به من مَثَل هارون است نسبت به موسی، جز این که پس از من پیامبری نیست»، همانطور که او وصی و جانشین بلافصل موسی(ع) بود، تو نیز جانشین و خلیفهی پس از من هستی.»[1]

سپاه اسلام در راه مدینه به تبوک، با سختیهای زیادی روبرو شدند. به همین جهت، نام این سپاه را جیشالعسرة یعنی سپاه سخت و مشقّت، گفتهاند. از جمله این که در بین راه شتر ابوذر از راه رفتن بازماند، سرانجام او از ارتش اسلام عقب افتاد. ابوذر مقداری معطل شد تا شاید شتر برخیزد و راه برود ولی انتظار سودی نبخشید، از این جهت شتر را رها کرد و اثاث سفر را بر پشت خود نهاد و به راه افتاد تا هر چه زودتر به مسلمانان برسد. ارتش اسلام در نقطهای به دستور پیامبر(ص) منزل کرد، و به استراحت پرداخته بودند. ناگهان سیمای شخصی که زیر بارِ گران، طی مسافت میکرد، از دور نمایان شد. یک نفر از یاران رسول خدا(ص) ، او را از جریان آگاه ساخت، پیامبر(ص) فرمود:

وی ابوذر است، «رَحِمَ اللهُ اَباذَرَ یَمْشی وَحْدَهُ وَ یَمُوتُ وَحْدَهُ وَ یُبْعَثُ وَحْدَهُ[2]»

«خدا ابوذر را بیامرزد، تنها راه میرود و تنها میمیرد و تنها زنده میشود.»

بعدها در آینده معلوم شد که پیامبر(ص) پیشگویی فرموده، زیرا در بیابان ربذه دور از اجتماع، در کنار دختر خویش با وضع رقّت باری جان سپرد.

ارتش اسلام در سرزمین تبوک

سپاه اسلام در آغاز ماه شعبان سال نهم هجرت، به سرزمین تبوک گام نهاد، اما اثری از اجتماع و سپاه روم ندید، گویا سران ارتش روم از افزونی سپاه اسلام و شهامت و فداکاری کم نظیر آنان، که نمونه کوچک آن را در نبرد موته از نزدیک مشاهده کرده بودند، آگاهی یافته، و صلاح را در این دیده بودند که سپاه خویش را به داخل کشور بازگردانند و در عمل، خبر اجتماع بر ضدّ مسلمانان را تکذیب کرده و چنین وانمود کنند که هرگز فکر حملهای در نظر آنها نبوده، در نتیجه پیامبر(ص) ، پس از مشورت با سران ارتش، به این نتیجه رسیدند که به مدینه بازگردند، زیرا مسلمانان به هدف اصلی خود که پراکنده ساختن سپاه روم بود، رسیدهاند.

به این ترتیب پیامبر(ص)، ضمن احترام نهادن به نظر مشورتی مسلمانان، فرمودند: از همین جا به مدینه بازمیگردم.

تبوک، آخرین غزوه اسلامی بود که پیامبر(ص) در آن شرکت داشتند.

سرگذشت مسجد ضرار

هنگامی که پیامبر(ص) عازم تبوک بود، نمایندگان حزب نفاق، خدمت پیامبر(ص) رسیدند و به بهانه این که پیران و بیماران آنان در شبهای تار و بارانی، نمیتوانند مسافت میان خانه و مسجد قبا را طی کنند، از او خواستند که اجازه دهد آنان در محلّه خود مسجدی بسازند، پیامبر(ص) در مورد این تصمیم پاسخی نفرموده و تصمیم نهایی را به مراجعت از سفر موکول فرمودند.

منافقین از نبودن پیامبر(ص) استفاده کرده و با شتاب هر چه تمامتر، ساختمانی را به نام مسجد، به پایان رسانیدند. روزی که پیامبر(ص) به مدینه بازگشتند، حضور حضرتش رسیده و از او خواستند با خواندن یک نماز در این مسجد جدید، مسجد و برنامه نماز در آن را بگشاید. در این لحظه فرشته وحی نازل گردید و پیامبر(ص) را از جریان آگاه ساخت و آن جا را مسجد ضِرار که هدف از آن ایجاد تفرقه و دستهبندی سیاسی بین مسلمانان است خواند.

سر دسته منافقان و بنیانگزار این مسجد، ابوعامر، پدر حنظله شهید معروف جنگ اُحد بود. سرانجام پیامبر(ص) دستور داد که ساختمان مسجد را با خاک یکسان کنند و تیرهای آن جا را بسوزانند و برای مدّتی مرکز زباله شد.

ویران کردن مسجد ضرار، ضربه شکنندهای بر حزب نفاق بود. از آن به بعد رشته حزب از هم گسیخت.

قطعنامه روز مِنی

در اواخر سال نهم هجرت، پیک وحی، آیاتی چند از سوره توبه را آورد و پیامبر(ص) را مأمور نمود که شخصی را روانه مکّه کند که در مراسم حج، آیات یاد شده را همراه با قطعنامه چهار مادهای بخواند. در این آیات، امان از مشرکان برداشته شده و کلیه پیمانها (جز پیمانهایی که صاحبان آنها به پیمان وفادار بوده و عملاً نقض نکرده بودند) نادیده گرفته شده است، و به سران مشرک و پیروان آنها ابلاغ گردیده که در ظرف چهار ماه، تکلیف خود را با حکومت اسلامی (که اساس آن یکتاپرستی است) روشن سازند و اگر در ظرف این چهار ماه، شرک و بتپرستی را ترک نگویند، از آنها سلب مصونیت میشود.

پیامبر(ص)، ابوبکر را به حضور خود طلبید و آیاتی چند از آغاز سوره توبه را به وی آموخت و دستور داد با گروهی که به گفته مورّخان بین چهل تا سیصد نفر بودند، راه مکّه را در پیش گرفته و این آیات را که در بردارنده برائت و بیزاری از مشرکان است، در روز عید قربان تلاوت کند.

ابوبکر به فرمان پیامبر(ص) آماده مسافرت گردید و راه مکّه را در پیش گرفت، چیزی نگذشت که پیک وحی نازل گردید و پیامی از طرف خدا آورد و آن این که باید موضوع بیزاری از مشرکان را، خود او یا کسی که از اوست به مردم ابلاغ کند. از این نظر، پیامبر(ص) ، علی(ع) را به حضور خود خواست، و جریان را به او فرمود و مرکب مخصوص خود را در اختیار وی نهاد و دستور داد که هر چه زودتر مدینه را ترک کند تا ابوبکر را در راه ملاقات نماید و آیات را از او باز گیرد ودر روز عید قربان، آیات را به ضمیمه قطعنامهای در آن اجتماع با شکوه که از تمام نقاط عربستان در آن شرکت مینمایند، ایراد کند.

مواد قطعنامه عبارت بود از:

1ـ بتپرستان حق ندارند وارد خانه خدا شوند.

2ـ طواف با بدن برهنه ممنوع است.

3ـ بعد از این هیچ بتپرستی در مراسم حج شرکت نخواهد کرد.

4ـ کسانی که با پیامبر(ص) پیمان عدم تعرض بستهاند و در طول مدّت پیمان خود وفادار بودهاند، پیمان آنان محترم است و تا انقضای وقت پیمان، جان و مالشان محترم میباشد، ولی به مشرکانی که با مسلمانان پیمانی ندارند و یا عملاً پیمانشکنی کردهاند، از این تاریخ (دهم ماه ذیالحجّه) چهار ماه مهلت داده میشود که تکلیف خود را با حکومت اسلامی روشن سازند، یا باید به موحدان و یکتاپرستان بپیوندند وهر نوع مظاهر شرک و دوگانه پرستی را درهم کوبند و یا این که آماده جنگ و نبرد گردند.

امیر مؤمنان(ع) با گروهی از جمله جابر بن عبدالله انصاری، در حالی که مرکب مخصوص پیامبر(ص) را در اختیار داشت، راه مکّه را در پیش گرفت و در جحفه با ابوبکر ملاقات نمود، و پیام پیامبر(ص) را به وی رسانید و او آیات را در اختیار علی(ع) قرار داد.

محدّثان شیعه و جمعی از محدّثان اهل سنّت، نقل میکنند که علی(ع) فرمود: پیامبر(ص) تو را مخیّر نموده که یا همراه من به مکّه بیایی و یا از همین نقطه به سوی مدینه بازگردی. ابوبکر مراجعت را بر ادامه مسافرت ترجیح داد و به مدینه بازگشت و به حضور پیامبر(ص) رسید و گفت: مرا برای انجام کاری لایق و شایسته شمردی که گردنها به سوی آن کشیده شد و هر کسی افتخار انجام آن را در دل میپروراند، وقتی مقداری راه پیمودم، مرا عزل نمودی، آیا درباره من وحی الهی نازل گردید؟ پیامبر(ص) با لحن دلجویانه فرمود: جبرییل آمد و پیام الهی را رسانید که برای این کار جز من و یا کسی که از خودم باشد، صلاحیّت ندارد.[3]

ولی برخی از روایات اهل سنّت میرساند که ابوبکر مقام سرپرستی حج را برعهده داشت و علی(ع) فقط مأموریت داشت که آیات الهی و قطعنامه پیامبر(ص) را در روز مِنی بر عموم قرائت کند.

امیر مؤمنان(ع) وارد مکّه شدند و در روز دهم ذی الحجّه بالای جمره عقبه ایستاده و آیات و قطعنامه را خواندند. اثر این آیات و قطعنامه، این شد که هنوز چهار ماه سپری نشده بود که مشرکان دسته دسته رو به یگانهپرستی آوردند و در اواسط سال دهم هجرت، بتپرستی در شبه جزیره ریشهکن گردید.

پیامبر(ص) در سوگ فرزند

پیامبر(ص) در سال ششم هجرت، سفیرانی را به کشورهای دیگر فرستاد. یکی از آن نامهها را به فرمانروای مصر نوشت و او را به آیین توحید دعوت کرد. وی گرچه به ندای پیامبر(ص) در ظاهر پاسخ مثبت نگفت، ولی به نامه او ضمن ارسال هدایایی از جمله کنیزی به نام ماریه محترمانه پاسخ داد.

این کنیز بعداً افتخار همسری پیامبر(ص) را پیدا کرد و برای او فرزندی به نام ابراهیم آورد که شدیداً مورد علاقه پیامبر(ص) بود. تولد ابراهیم تا حدّی از اثرات نامطبوع مرگ فرزندان گذشته کاست، ولی متأسفانه پس از 18 ماه این فرزند نیز از دنیا رفت. پیامبر(ص) در سوگ این فرزند خیلی متأثر شده و گریه زیادی کردند. عبدالرحمن بن عوف که از تیره انصار بود، از گریه پیامبر(ص) تعجب کرد و زبان به اعتراض گشود و گفت: شما ما را از گریه بر مردگان نهی مینمودید، اکنون چگونه در سوگ فرزند خود اشک میریزید؟

پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: من هرگز نگفتهام در مرگ عزیزان خود گریه نکنید، زیرا این احساسات نشانه دلسوزی و مهربانی و ترحم است، بلکه گفتهام درمرگ عزیزان خود داد و فریاد نکنید و سخنان کفرآمیز و یا سخنانی که بوی اعتراض میدهد نگویید، و از شدّت اندوه لباسهای خود را پاره نکنید.

روزی که ابراهیم درگذشت، خورشید گرفت. گروهی بیخبر از نوامیس و قوانین طبیعی جهان، چنین عنوان کردند که خورشید برای مرگ ابراهیم گرفته است، این مطلب، در ظاهر به نفع پیامبر(ص) تمام میشد و اگر پیامبر(ص) یک رهبر عادی و مادی بود، جا داشت بر این اندیشه، صحّه بگذارد و از این راه عظمت و بزرگی خود را ثابت نماید.

ولی برخلاف چنین تصوری، بر فراز منبر رفت و فرمود:ای مردم بدانید «اِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ایَتانِ مِنْ آیاتِ اللهِ یَجْرِیانِ بِاَمْرِهِ مُطیعانِ لَهُ[4] لایَنْکَسِفانِ لِمَوْتِ اَحَدٍ وَلا لِحَیاتِهِ» «خورشید و ماه نشانههای قدرت خدا هستند، آنها بر طبق سنن طبیعی و قوانینی که خدا بر آنها مقرّر داشته است در مسیر خاصّی میگردند، هرگز برای مرگ کسی و یا تولد کسی نمیگیرند، بلکه وظیفه شما در موقع کسوف و گرفتن خورشید آن است که نماز بگذارید و به خدا توجه کنید.»

به این ترتیب همانطوری که روش پیامبران و رهبران الهی بوده و هست، با این برداشت باطل و اعتقاد خرافی مبارزه کردند.

هیأت نمایندگی نجران

پیامبر اسلام(ص) به موازات مکاتبه با سران دول و مراکز مذهبی جهان، نامهای به اسقف نجران، ابوحارثه، نوشته و به این وسیله ساکنان نجران را به آیین اسلام دعوت نمودند.

نمایندگان پیامبر(ص) وارد نجران شده، نامه پیامبر(ص) را به اسقف نجران دادند، وی نامه را با دقّت هر چه تمامتر خواند و سپس شورایی تشکیل داده و جریان نامه را در آن شورا طرح نمود. یکی از افراد شورا گفت: من در مسایل مذهبی اطلاعات کافی ندارم ولی مکرّر از پیشوایان مذهبی خود شنیدهام که روزی منصب نبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعیل انتقال خواهد یافت و هیچ بعید نیست که محمّد(ص) که از اولاد اسماعیل است همان پیامبر موعود باشد.

شورا نظر داد که گروهی به عنوان هیأت نمایندگی نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با محمّد(ص) تماس گرفته، دلایل نبوت او را بررسی کنند.

به این ترتیب شصت تن از زبدهترین و داناترین مردم نجران انتخاب گردیدند که در رأس آنان سه تن از پیشوایان مذهبی به نامهای ابوحارثه و عبدالمسیح و اَیْهَمْ بود. هیأت نمایندگی هنگام عصر در حالی که لباسهای تجملی ابریشمی بر تن و انگشترهای طلا بر دست و صلیبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده، به پیامبر(ص) سلام کردند، ولی وضع زننده و نامناسب آنان، آن هم در مسجد، پیامبر(ص) را سخت ناراحت نمود. آنان احساس کردند که پیامبر(ص) از آنان ناراحت شده ولی علّت ناراحتی را نمیدانستند. با برخی از مسلمانان که سابقه آشنایی داشتند، تماس گرفته و جریان را به آنها گفتند، آنها اظهار داشتند که حل این مشکل به دست علی بن ابی طالب(ع) است. وقتی به آن حضرت مراجعه کردند، در پاسخ فرمود: شما باید لباسهای خود را تغییر دهید و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضور حضرت بیایید، در این صورت مورد احترام و تکریم قرار خواهید گرفت. نمایندگان نجران وضع خود را تغییر داده و با قیافه ساده به محضر پیامبر(ص) شرفیاب شده سلام کردند. پیامبر(ص) با احترام خاص، پاسخ فرمود و برخی از هدایایی را که برای آن حضرت آورده بودند، پذیرفت. نمایندگان، پیش از آن که وارد مذاکره شوند، اظهار کردند که وقت نماز آنان رسیده است، پیامبر(ص) اجازه داد که نمازهای خود را در مسجد مدینه در حالی که رو به مشرق ایستاده بودند بخوانند.

مذاکره نمایندگان نجران

بعد از انجام مراسم نماز، با پیامبر(ص) وارد گفتگو شده و درباره حضرت عیسی(ع) مطالبی از سوی پیامبر(ص) عنوان شد که آنان نپذیرفته و گفتند: گفتگوهای شما ما را قانع نمیکند، راه این است که وقت معیّنی با یکدیگر مباهله کنیم و بر دروغگو نفرین بفرستیم. در این موقع پیک وحی نازل شد و آیه مباهله را آورد و پیامبر(ص) را مأمور ساخت تا با کسانی که با او مجادله میکنند و زیر بار حق نمیروند به مباهله برخیزد، مباهله یعنی این که در مواردی که طرفین یکدیگر را قانع نمیکنند و زیر بار کلام یکدیگر نمیروند، هر گروهی جداگانه از خدا بخواهد افراد دروغگو را لعنت نموده و از رحمت خود دور سازد.

سرانجام، طرفین به مباهله رضایت داده و قرار شد که فردا همگی برای مباهله آماده شوند.

ماجرای مباهله

سرگذشت مباهله پیامبر(ص) با هیأت نمایندگی نجران از حوادث جالب و شگفتانگیز تاریخ اسلام است و مفسّران و سیرهنویسان آن را نقل کردهاند، و ما در این جا بخشی از گفتار زمخشری را در تفسیر کشّاف، در این زمینه نقل میکنیم:

زمان مباهله فرا رسید. قبلاً پیامبر(ص) و هیأت نمایندگی نجران توافق کرده بودند که مراسم مباهله را در نقطهای خارج از شهر مدینه در دامنه صحرا انجام بگیرد، پیامبر(ص) از میان مسلمانان و بستگان خود، فقط چهار نفر را برگزید که در این حادثه تاریخی شرکت کردند. این چهار تن جز علی بن ابی طالب(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) کس دیگر نبود.

پیامبر(ص) در حالی که حضرت حسین(ع) را در آغوش و دست حضرت حسن(ع) را در دست داشت و فاطمه(س) به دنبال آن حضرت و علی بن ابی طالب(ع) پشت سر وی حرکت میکردند گام به میدان مباهله نهاد و پیش از ورود به میدان مباهله به همراهان خود فرمود: من هر موقع دعا کردم، شما دعای مرا با گفتن آمین بدرقه کنید.

از آن طرف، سران هیأت نمایندگی نجران، پیش از آن که با پیامبر(ص) روبرو شوند به یکدیگر میگفتند: هرگاه دیدید که محمّد(ص) افسران و سربازان خود را به میدان مباهله آورد، و شُکُوه مادی و قدرت ظاهری خود را نشان ما داد، در این صورت وی یک فرد غیرصادق است و اعتقادی به نبوت خود ندارد، ولی اگر با فرزندان و جگر گوشههای خود به مباهله بیاید و با یک وضع وارسته از هر نوع جلال و جبروت مادی، رو به درگاه الهی گذارد، پیداست که پیامبری راستگو است و به قدری به خود ایمان دارد که نه تنها حاضر است خود را در معرض نابودی قرار دهد، بلکه با جرأت هر چه تمامتر حاضر است عزیزترین و گرامیترین افراد نزد خود را در معرض فنا و نابودی واقع سازد.

ناگهان قیافه نورانی پیامبر(ص) با چهار تن دیگر نمایان گردید. همگی با حالت بهت زده و تحیّر به چهره یکدیگر نگاه کردند و از این قیافههای نورانی به شگفتی درآمده و دریافتند که پیامبر(ص) به دعوت و اذعان خود اعتقاد راسخ دارد.

اسقف نجران گفت: من چهرههایی را میبینم که اگر دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوهها را از جای بکند فوراً کنده میشود. بنابراین هرگز صحیح نیست ما با این قیافههای نورانی و با فضیلت مباهله کنیم، زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند، و همه مسیحیان جهان را بگیرد و در روی زمین یک مسیحی باقی نماند.

به دنبال این سخن، هیأت نمایندگی به مشورت نشستند و به اتفاق آرا، تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند و حاضر شدند که هر سال مبلغی به عنوان جزیه که همان مالیات سالیانه است، بپردازند و در برابر آن، حکومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع کند و آنان آزادانه مراسم مذهبی خاص خود را داشته باشند و پیامبر(ص) نیز اعلام رضایت فرمودند.[5]

از عایشه همسر پیامبر(ص) نقل شده که روز مباهله، پیامبر(ص) چهار تن همراه خود را زیر عبای سیاه رنگ خود برده و این آیه را تلاوت نمود:[6]

إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً[7]

سپس زمخشری به بیان نکات آیه مباهله پرداخته و در پایان بحث مینویسد: سرگذشت مباهله و مفاد این آیه بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء بوده و سندی زنده بر حقانیت آیین اسلام است.

حجّـۀ الوداع

پیامبر(ص) در بیست و ششم ذی القعده، ابودجانه را جانشین خود در مدینه قرار داد و در حالی که بیش از شصت قربانی همراه داشت، به سوی مکّه حرکت نمود و پس از احرام در مسجد شجره و ورود به مکّه و انجام طواف و سعی بین صفا و مروه، به همراهیان خود فرمودند: کسانی که قربانی همراه خود نیاوردهاند از احرام خارج شوند و تمام محرّمات احرام برای آنان با انجام عمل تقصیر یعنی کوتاهکردن مو و یا گرفتن ناخن حلال میشود، اما من و افرادی که قربانی همراه خود آوردهاند باید به حالت احرام باقی بمانیم تا لحظهای که قربانی خود را سر ببرند.

این کار بر گروهی سخت و گران آمد، عذر آنان این بود که هرگز بر ما گوارا نیست که پیامبر(ص) در احرام بماند و ما از احرام خارج شویم. دیدگان پیامبر(ص) به عُمَر افتاد که در حالت احرام باقی بود، به او فرمودند: آیا تو قربانی همراه خود آوردهای؟ گفت: نه. فرمود: چرا از احرام خارج نشدی؟ گفت: بر من گوارا نیست که از احرام خارج شوم، ولی شما به همان حالت باقی بمانید. پیامبر(ص) فرمود: شما نه حالا، که همیشه بر این عقیده باقی خواهی ماند، و نیز از تردید و دو دلی مردم ناراحت شده و فرمودند:

«لَوْ کُنْتُ إسْتَقْبَلْتُ مِنْ أمْری ما اسْتَدْبَرَت لَفَعَلْتُ کَما أمَرْتُکُمْ»

«اگر آینده برای من مانند گذشته روشن بود و از دو دلی و تردید بیجای شما اطلاع میداشتم، من هم مانند شما بدون اینکه قربانی همراه داشته باشم، به زیارت خانه خدا میآمدم، اما چه کنم من قربانی همراه خود آوردهام و به فرمان خدا باید در حال احرام بمانم، تا روز مِنی قربانی خود را در قربانگاه سر ببرم، ولی هر کس که قربانی همراه نیاورده، باید از احرام خارج شود و آنچه را که انجام داده است عمره محسوب نماید و بعداً برای حج احرام ببندد.»[8]

اعمال عمره به پایان رسید و روز هشتم ذیالحجّه، از طریق مِنی عازم عرفات شدند و تا طلوع آفتاب روز نهم در مِنی ماندند، سپس سوار شتر شده و به سوی عرفات حرکت کردند.

سخنان تاریخی پیامبر(ص) در حجّـۀ الوداع

در روز نهم ماه ذیالحجّه، سرزمین عرفات شاهد اجتماع عظیم و باشکوهی بود. پیامبر(ص) نماز ظهر و عصر را در سرزمین عرفات با صد هزار نفر به جای آورده و سپس خطبه تاریخی خود را در آن روز در حالی که روی شتر قرار گرفته بودند، به این ترتیب ایراد فرمودند:

ای مردم! سخنان مرا بشنوید، شاید پس از این شما را در این نقطه ملاقات نکنم.

ای مردم! خونها و اموال شما بر یکدیگر تا روزی که خدا را ملاقات نمایید، مانند امروز و این ماه، محترم، و هر نوع تجاوز به آنها حرام است.

برای این که از تأثیر سخنان خود در ذهن و قلب مسلمانان مطمئن شود، به ربیعـۀ بن امیّه فرمود: از این مردم، چند مطلب را سؤال کن، اولاً بپرس که این ماه چه ماهی است؟ همگی گفتند: ماه حرام است و جنگ و خونریزی در این ماه ممنوع و قدغن میباشد. دوباره به ربیعة فرمود: به آنها بگو که خداوند خونها و مالهای شما را بر یکدیگر تا روزی که رخت از این جهان بربندید، مانند این ماه حرام کرده و محترم شمرده است.

سپس فرمود: از آنها بپرس که این سرزمین چه سرزمینی است؟ همگی گفتند: سرزمینی محترم که خونریزی و تجاوز در آن شدیداً ممنوع است. فرمود: به آنان بگو که خون و مال شما، بسان این سرزمین محترم و هر نوع تجاوز به آنها ممنوع میباشد.

باز فرمود: از آنان بپرس که امروز چه روزی است؟ گفتند: حج اکبر است. فرمود: به ایشان ابلاغ کن که خون و مال شما همچون امروز محترم میباشد.

هان ای مردم! بدانید خونهایی که در دوران جاهلیّت ریخته شده، همگی باید به فراموشی سپرده شود و قابل تعقیب نیست، شما روزی به سوی خدا بازمیگردید، در آن جهان به اعمال نیک و بد شما رسیدگی میشود. من به شما ابلاغ میکنم هر کس امانتی نزد او باشد، آن را به صاحبش بازگرداند.

هان ای مردم! بدانید ربا در اسلام شدیداً حرام است، کسانی که سرمایههای خود را در راه اخذ ربا به کار انداختهاند، فقط میتوانند سرمایههای خود را بازستانند.

ای مردم! شیطان از این که در سرزمین شما مورد پرستش قرار گیرد، ناامید گشته، ولی اگر در امور کوچک از او پیروی کنید، از شما راضی و خرسند میگردد، از پیروی شیطان بپرهیزید.

سپس درباره ماههای حرام سفارش فرمود و بعد از آن نسبت به زنان و رفتار با آنها توصیه فرمودند که:

هان ای مردم! زنان بر شما حق دارند، شما نیز بر گردن آنان حق دارید. حق شما این است که بدون رضایت شما، کسی را به خانه نپذیرند و مرتکب خلافی نشوند.

من در این سرزمین به شما سفارش میکنم که به زنان نیکی کنید، زیرا آنان امانتهای الهی در دست شما هستند و با قوانین الهی بر شما حلال شدهاند.

هان ای مردم! در سخنان من دقّت کنید و بیاندیشید، من در میان شما دو چیز به یادگار میگذارم که اگر به آنها چنگ بزنید گمراه نمیشوید، یکی کتاب خدا و دیگری سنّت و گفتار من است.

هان ای مردم! سخنان مرا بشنوید و درباره آنها فکر کنید. هر مسلمانی با مسلمان دیگر برادر است و همه مسلمانان جهان با یکدیگر برادرند و چیزی از اموال مسلمانان برای مسلمانی حلال نیست، مگر اینکه آن را به طیب خاطر به دست آورده باشد.

هان ای مردم! حاضران به غایبان برسانند، بعد از من پیامبری نیست و پس از شما مسلمانان، امتی نیست.

ای مردم! بدانید من امروز اعلام میکنم که کلیه مراسم و عقاید دوران جاهلی را زیر پای خود نهاده، بطلان آن را به اطلاع شما میرسانم.

در این موقع پیامبر(ص) سخنان خود را قطع کرد و در حالی که با انگشت سبابه به آسمان اشاره میکرد، فرمود: بار الها! رسالت خود را ایفا کردم. سپس با سه بار گفتن اَللّهُمَّ اشْهَدْ گفتار خود را به پایان رسانیدند.[9]

پیامبر(ص) تا غروب روز نهم در عرفه توقف نمودند و وقتی خورشید غروب کرد، بر شتر خود سوار شده، به سوی مزدلفه حرکت کرده و به این ترتیب دنباله مناسک حج را در میان انبوه مسلمانان انجام دادند.

سرگذشت غدیر

مراسم حج به پایان رسید، مسلمانان به همراه پیامبر(ص) مکّه را به سوی شهر و دیار خود ترک کردند، اهالی مدینه در کاروانی که پیامبر(ص) نیز در آن کاروان بود، به سوی مدینه راه افتادند. در بین راه به سرزمین رابغ که در سه میلی جحفه قرار دارد، رسیدند، ناگهان امین وحی، جبرییل در محلّ غدیر خم بر پیامبر(ص) فرود آمده و او را با آیه زیر مورد خطاب قرار داد که:

یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ

«ای پیامبر! آنچه از طرف خدا فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی رسالت خود را تکمیل نکردهای، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ میکند.»[10]

به دنبال این پیام، دستور توقف صادر شد، کسانی که جلو رفته بودند، از حرکت باز ایستادند و کسانی که دنبال کاروان بودند به آنها پیوستند. وقت ظهر هوا به شدّت گرم بود، مردم قسمتی از ردای خود را بر سر و قسمتی را زیر پا میافکندند، برای پیامبر(ص) سایبانی به وسیله چادری که روی درخت افکنده بودند، درست کردند و پیامبر(ص) نماز ظهر را با جماعت خواند، سپس در حالی که جمعیّت دور او حلقه زده بودند، برروی نقطه بلندی که از جهاز شتر ترتیب داده شده بود، قرار گرفت و با صدای بلند و رسا خطبهای به شرح زیر ایراد فرمودند:

حمد و ثنا مخصوص خداست، از او یاری میطلبیم و به او ایمان داریم و بر او توکل میکنیم. از بدیهای خود و اعمال ناشایست خود به او پناه میبریم، خدایی که جز او هادی و راهنمایی نیست، هر کس را که هدایت نمود، گمراهکنندهای برای او نخواهد بود. گواهی میدهم که جز او معبودی نیست و محمّد(ص) بنده و پیامبر او است.

هان ای مردم! نزدیک است که من دعوت حق را لبیک بگویم و از میان شما بروم. من مسئولم و شما نیز مسئولید. درباره من چه فکر میکنید؟ در این موقع صدای جمعیّت به تصدیق بلند شد و گفتند: ما گواهی میدهیم که تو رسالت خود را انجام دادی و کوشش نمودی، خدا تو را پاداش نیک دهد.

پیامبر(ص) فرمودند: آیا گواهی میدهید که معبود جهان یکی است و محمّد(ص) بنده خدا و پیامبر او میباشد، و بهشت و دوزخ جاویدان در سرای دیگر جای تردید نیست؟ همگی گفتند: صحیح است و گواهی میدهیم.

سپس فرمود: من دو چیز گرانمایه و نفیس، در میان شما میگذارم، ببینم چگونه با دو یادگار من رفتار مینمایید؟

در این وقت یک نفر برخاست و با صدای بلند گفت: منظور از این دو چیز نفیس چیست؟ پیامبر(ص) فرمودند: یکی کتاب خدا که یک طرف آن در دست خدا، و طرف دیگر آن در دست شماست، و دیگری عترت و اهل بیت من. خداوند به من خبر داده که این دو یادگار، هرگز از هم جدا نخواهند شد.

هان ای مردم! بر قرآن و عترت من، پیشی نگیرید، و در عمل به آن دو کوتاهی نورزید که هلاک میشوید.

در این لحظه دست علی(ع) را گرفت و آن قدر بلند کرد که سفیدی زیر بغل آن حضرت برای مردم نمایان گشت، و او را به همه مردم، معرّفی نمود، سپس فرمود: سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟ همگی گفتند: خدا و پیامبر او داناترند. پیامبر(ص) فرمود: خدا مولای من و من مولای مؤمنان هستم و من بر آنها از خودشان أولی و سزاوارترم.

«مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَوْلاهُ اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أحَبَّ مَنْ أحَبَّهُ وَ أبغِضْ مَنْ أبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهَ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ»

«هر کس را من مولایم، علی(ع) مولای اوست، خداوندا! کسانی که علی(ع) را دوست دارند، آنان را دوست بدار، و کسانی که او را دشمن بدارند، دشمن دار. خدایا! یاران علی(ع) را یاری کن، دشمنان علی(ع) را خوار و ذلیل نما و او را محور حق قرار بده.»[11]

در اهمیّت این رویداد تاریخی، همین اندازه بس است که جریان غدیر خم را، صد و ده صحابی نقل کردهاند. البته این جمله نه به آن معنی است که از آن گروه زیاد تنها همین افراد، این حادثه را نقل کردهاند، بلکه تنها در کتابهای دانشمندان اهل سنّت، نام صد و ده تن به چشم میخورد. البته درست است که پیامبر(ص) سخنان خود را در جامعه صد هزار نفری ایراد فرمودند ولی مردم آن روز از نظر سواد و قدرت بیان در حدّی نبودند که همگی بتوانند آنچه را شنیدهاند درست بازگو کنند و گروهی از آنها که تعدادشان صد و ده نفر است، این جریان را نقل کردهاند.

در قرن دوم اسلامی که عصر تابعان است، هشتاد و نه نفر از آنان به نقل این حدیث پرداختهاند.

راویان حدیث غدیر، در قرنهای بعدی همگی علما و دانشمندان اهل تسنّن میباشند، سیصد و شصت تن از آنها این حدیث را در کتابهای خود گرد آوردهاند.

در قرن سوم نود و دو دانشمند، در قرن چهارم، چهل و سه، در قرن پنجم بیست و چهار، در قرن یازدهم دوازده، و در قرن دوازدهم سیزده، در قرن سیزدهم دوازده و در قرن چهاردهم بیست دانشمند، این حدیث را نقل کردهاند.

گروهی تنها به نقل این حدیث اکتفا نکرده، بلکه پیرامون اسناد و مفاد آن مستقلاً کتابهایی نوشتهاند. مورّخ بزرگ اسلامی، طبری، کتابی به نام الولایـۀ فی طریق حدیث الغدیر نوشته و این حدیث را از هفتاد و پنج طریق از پیامبر(ص) نقل کرده است.

ابن عقده کوفی، در رساله ولایت، این حدیث را از صد و پنج تن نقل کرده است.

ابوبکر محمّد بن عمر بغدادی، معروف به جمعانی، این حدیث را از بیست و پنج طریق نقل نموده است.

از بزرگان حدیث:

احمد بن حنبل شیبانی، به 40 سند نقل کرده است.

ابن حجر عقلانی، به 25 سند نقل کرده است.

جزری شافعی، به 80 سند نقل کرده است.

امیر محمّد یمنی، به 40 سند نقل کرده است.

نسّانی، به 250 سند نقل کرده است.

ابوالعرفان حیان، به 30 سند نقل کرده است.

تعداد کسانی که مستقلاً پیرامون خصوصیات این واقعه تاریخی کتاب نوشتهاند، بیست و شش نفر میباشد. دانشمندان شیعه، پیرامون این واقعیّت تاریخی، کتابهای ارزندهای نوشتهاند، جامعترین آنها کتاب تاریخی الغدیر است که به همّت والای نویسنده نامی اسلامی علامه مجاهد مرحوم آیـۀ الله امینی نگارش یافته است، در نگارش این بخش از جزوه از این کتاب استفاده فراوانی به عمل آمد.

سپس پیامبر(ص) فرمودند: مردم! اکنون فرشته وحی نازل گردید و این آیه را آورد:

اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَاَتمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِْسْلامَ دیناَ

«امروز دین شما را کامل نمودم و نعمت را بر شما تمام کردم و اسلام را یگانه آیین انتخاب نمودم.»[12]

در این موقع، صدای تکبیر پیامبر(ص) بلند شد. سپس افزود: خدا را سپاسگزارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رسانید، و از وصایت و ولایت و جانشینی علی(ع) پس از من خشنود گشت. سپس پیامبر(ص) از نقطه مرتفع فرود آمد و به علی(ع) فرمود: در زیر خیمهای بنشیند تا سران و شخصیّتهای بارز اسلام با علی(ع) مصافحه کرده و به او تبریک بگویند. پیش از همه شیخین به علی(ع) تبریک گفتند و او را مولای خود خواندند.

حسان بن ثابت فرصت را مغتنم شمرده، با کسب اجازه از محضر پیامبر(ص) اشعاری در این زمینه سروده و در برابر پیامبر(ص) خواند. ترجمه برخی از ابیات شعر حسان این گونه است:

به علی(ع) فرمود: برخیز که من تو را برای جانشینی و راهنمایی مردم، پس از خویش انتخاب کردم. من مولای هر کس باشم، علی(ع) ولی اوست، شما در حالی که از صمیم دل او را دوست میدارید، از پیروان او باشید.

این حدیث در طول تاریخ، بزرگترین سند بر فضیلت و برتری امام علی(ع) بر تمام صحابه پیامبر(ص) بوده است، حتی امیر مؤمنان(ع) ، در جلسه شورای خلافت که پس از درگذشت خلیفه دوم منعقد گردید و در دوران خلافت عثمان، و ایام خلافت خویش، به آن احتجاج کرده است.

از این گذشته، شخصیّتهای بزرگی از مسلمانان، همواره با این حدیث در برابر مخالفان و منکران حقوق علی(ع) احتجاج کردهاند.

ارتش اسامه

در روزهای آخر عمر پیامبر(ص) به خاطر احتمال خطری که پیامبر(ص) از ناحیه دولت روم نسبت به کشور اسلامی میدیدند، سپاهی منظم از مهاجر و انصار که در آن افراد سرشناسی مانند ابوبکر و عمر و ابی عبیده و سعد وقاص و... نیز شرکت داشتند، ترتیب داد. همچنین دستور داد، آن گروه از مهاجران که پیش از دیگران به مدینه هجرت کرده بودند، همگی در این سپاه شرکت کنند، و با دست مبارک خود پرچمی برای اسامه بست و او را فرمانده قرار داد و به او چنین دستور داد: به نام خدا و در راه خدا نبرد کن، با دشمنان خدا پیکار بنما.

سحرگاهان بر اهالی اُنْبا (واقع در خاک سوریه و نزدیکی موته) حمله ببر، این مسافت را آنچنان سریع طی کن، که پیش از آن که خبر حرکت تو به آن جا برسد، خود و سربازانت به آن سرزمین رسیده باشید.

اسامه پرچم را به بریده داد و اردوگاه خود را در محلّی به نام جُرف که سر راه شام قرار گرفته، قرار داد تا سربازان اسلام، دسته دسته به آنجا بیایند و همگی در وقت معیّنی حرکت کنند.

با این که مسلمانان از نزدیک احساس میکردند که پیامبر(ص) در بسیجکردن این سپاه میکوشد، ولی دستهای مرموزی حرکت سپاه را از لشگرگاه جرف به تأخیر میانداخت و به طور پنهانی کارشکنی میکرد.

فردای آن روز که پیامبر(ص) ، پرچم جنگ را برای اسامه بست، در بستر تب شدیدی توأم با سردرد سخت افتاد. این بیماری چند روزی ادامه یافت که سرانجام به رحلت آن حضرت انجامید.

پیامبر(ص) در اثنای بیماری، آگاه شد که در حرکت سپاه از لشگرگاه، کارشکنیهایی میشود، و گروهی به فرماندهی اسامه، طعن میزنند. از این جریان سخت خشمگین شده، در حالی که حولهای بر دوش انداخته و دستمالی بر سر بسته بود، آهنگ مسجد کرد تا از نزدیک با مسلمانان سخن بگوید، و آنان را از خطر این تخلف بیم دهد، وی با آن تب شدید بالای منبر قرار گرفت و پس از ادای مراسم حمد و ثنای خدا، چنین فرمود:

ای مردم! من از تأخیر حرکت سپاه سخت ناراحتم، گویا فرماندهی اسامه بر گروهی از شما گران آمده و زبان به انتقاد گشودهاید، ولی اعتراض و سرپیچی شما تازگی ندارد، قبلاً از فرماندهی پدر او، زید، انتقاد میکردید. به خدا سوگند هم پدر او شایسته این منصب بود و هم فرزندش، برای این مقام شایسته است، من او را سخت دوست دارم. مردم! درباره او نیکی کنید و دیگران را در حق او به نیکی سفارش کنید. او از نیکان شماست.

پیامبر(ص) سخنان خود را در همین جا به پایان رسانید و از منبر پایین آمد و با تب شدید و بدن سنگین در بستر بیماری افتاد. او به کسانی از بزرگان صحابه، که به عیادت وی میآمدند، مرتب سفارش میکرد و میفرمود: «اُنْفُدُوا بَعْثَ اُسامَة» «سپاه اسامه را حرکت دهید.»

پیامبر(ص) به قدری اصرار به حرکت سپاه اسامه داشت که در همان بستر بیماری، وقتی به یاران میفرمود: سپاه اسامه را آماده حرکت کنید، به دنبال آن، به کسانی که میخواستند از سپاه او جدا شوند و در مدینه بمانند، لعنت میفرستاد. این سفارشها سبب شد که گروه مهاجر و انصار، به عنوان تودیع حضور پیامبر(ص) برسند و خواه ناخواه از مدینه حرکت کنند و به سپاه اسامه در لشگرگاه جرف بپیوندند.

در آن دو سه روزی که اسامه مشغول تنظیم مقدّمات حرکت سپاه بود، گزارشهایی از مدینه درباره وخامت حال پیامبر(ص) به آنها میرسید و تصمیم آنان را برای حرکت سست مینمود، تا آن که روز دوشنبه، فرمانده سپاه، برای تودیع حضور پیامبر(ص) رسید و آثار بهبودی در قیافه ایشان احساس نمود.

پیامبر(ص) فرمود: هر چه زودتر به سوی مقصد حرکت کن. او به لشگرگاه بازگشت و فرمان حرکت را صادر نمود. هنوز سپاه از جرف حرکت نکرده بود، گزارش از مدینه رسید که پیامبر(ص) در حال احتضار است. بعضی که به دنبال بهانه بودند و شانزده روز تمام حرکت سپاه اسلام را به عناوین گوناگون، عقب انداخته بودند، بار دیگر حال وخیم پیامبر(ص) را دستاویز قرار داده، به مدینه بازگشتند. به دنبال آنها، همه افرادِ سپاه، راه مدینه را پیش گرفتند و یکی از برنامههای پیامبر(ص) بر اثر بیانضباطی برخی از سران سپاه، در حال حیات او جامه عمل نپوشید.[13]

طلب آمرزش برای اهل بقیع

روزی که بیماری پیامبر(ص) رو به شدّت گذاشت، پیامبر(ص) دست علی(ع) را گرفته و با گروهی به سوی قبرستان بقیع حرکت کردند و به همراهان خود فرمودند: از طرف خدا مأمورم که برای اهل بقیع طلب آمرزش کنم. و به این ترتیب پس از ورود به بقیع بر صاحبان قبرها سلام کرده و سخنان خود را به این گونه آغاز فرمود:

سلام من بر شما، فتنهها مانند پارههای شب تاریک، روی آورده و یکی به دیگری پیوسته است.

سپس برای اهل بقیع آمرزش طلبید. بعد از آن رو به علی(ع) کرد، فرمود:

کلید گنجهای دنیا و زندگی طولانی در آن را به من عرضه داشتهاند و مرا میان آن و ملاقات پروردگار و دخول به بهشت، مخیّر ساختهاند، ولی من ملاقات پروردگار و ورود به بهشت را ترجیح دادهام. فرشته وحی، هر سال قرآن را یک بار به من عرضه میداشت، ولی امسال، دو بار عرضه نموده و این نیست مگر به خاطر آن که اجل من فرارسیده است.[14]

نامهای که نوشته نشد

روزهای آخر عمر پیامبر(ص) روزهای سختی بود و تخلف برخی از سران صحابه از شرکت در سپاه اسامه و حتی متوقف کردن سپاه و سرانجام به بهانههای مختلف برگشتن آنها به مدینه، پیامبر(ص) را متوجه توطئه مخفیانه آنها در مورد جانشینی آن حضرت نمود، از سوی دیگر حرکات زننده و فعالیّتهای سرّی برخی از همسران پیامبر(ص)، کاملاً مطلب را روشن نمود. به این جهت با این که حال آن حضرت مناسب نبود و با شدّت تب از بستر برخاسته به مسجد آمدند و در کنار منبر ایستاده با صدایی بلند به طوری که صدای آن حضرت از بیرون مسجد شنیده میشد، رو به مردم کرده فرمودند:

ای مردم! آتش فتنه برافروخته شده و فتنه مانند پارههای شب تاریک رو آورده و شما هیچ نوع دستاویزی بر ضدّ من ندارید. من حلال نکردم مگر آنچه را که قرآن حلال نموده و تحریم ننمودم مگر آنچه را که قرآن تحریم نموده است.[15]

این جمله حاکی از نگرانی شدید پیامبر(ص) از آینده و سرنوشت اسلام پس از درگذشت وی بود. مقصود از آتشی که میفرماید شعلهور شده کدام است؟ آیا جز آتش فتنه و افتراق و دودستگی است که در کمین مسلمانان قرار گرفته بود و پس از درگذشت آن حضرت شعلهور گردید و زبانه کشید و هنوز که هنوز است شعلههای آن خاموش نگشته و در حال اشتعال است؟

قلم و دوات بیاورید تا نامهای بنویسم

پیامبر(ص) از فعالیتهایی که در بیرون از منزل او برای قبضه کردن موضوع خلافت انجام میگرفت آگاه بودند. از این جهت روزی که سران صحابه، برای عیادت آمده بودند، کمی سر به زیر افکند و مقداری فکر کرد، سپس فرمود: کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید. در این لحظه، خلیفه دوم سکوت مجلس را شکست و گفت: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده، قرآن پیش شماست، کتاب آسمانی ما را کافی است.

نظر ایشان مورد گفتگو قرار گرفت، گروهی با وی مخالفت کرده گفتند: حتماً باید دستور پیامبر(ص) اجرا گردد. بروید قلم و کاغذی بیاورید تا آنچه مورد نظر پیامبر(ص) است، نوشته شود، و برخی جانب خلیفه دوم را گرفتند و از آوردن قلم و دوات جلوگیری کردند.

پیامبر(ص) از اختلاف و سخنان جسارتآمیز آنان سخت ناراحت شده و فرمودند: برخیزید و خانه را ترک کنید.

ابن عباس، پس از نقل این واقعه میگوید: بزرگترین مصیبت برای اسلام این بود که اختلاف و مجادله گروهی از صحابه مانع از آن شد که پیامبر(ص) نامه خود را بنویسد.[16]

هدف از نامه چه بود؟

ممکن است سؤال شود نامهای که پیامبر(ص) میخواست بنویسد پیرامون چه موضوعی بوده است؟ پاسخ این سؤال روشن است، زیرا هدف پیامبر(ص) ، چیزی جز تحکیم جانشینی امیر مؤمنان(ع) و لزوم پیروی از اهل بیت خود نبود و این مطلب از ملاحظه حدیث ثقلین که مورد اتفاق محدّثان از اهل تسنّن و شیعه است، به دست میآید، زیرا درباره نامهای که میخواست بنویسد، چنین فرمود: این نامه را برای آن مینویسم که پس از من گمراه نشوید. در حدیث ثقلین عین همین جمله را آورده است و فرموده که پیروی از کتاب و اهل بیت من سبب میشود که هیچگاه گمراه نشوید.

اینک متن حدیث:

«اِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ ما اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی اَهْلَ بَیْتی»[17]

«من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم، تا از آن دو پیروی مینمایید هرگز گمراه نمیشوید، که عبارتند از: کتاب خدا (قرآن)، و عترت و اهل بیت من.»

آیا با ملاحظه الفاظ این دو حدیث و تشابهی که میان آنها حکمفرماست، نمیتوان حدس قطعی زد که هدف پیامبر(ص) از خواستن قلم و کاغذ، نوشتن مضمون حدیث ثقلین، و یا قدری هم بالاتر از آنچه حدیث ثقلین آن را میرساند، بوده است، و آن همان، تحکیم ولایت و جانشینی وصی بلافصل خود بود که در هجدهم ذیالحجّه، در نقطه افتراق حجاج عراقی و مصری و حجازی (غدیر خم) به طور شفاهی اعلام گردید؟

آخرین وداع با یاران

در یکی از روزهای بیماری، در حالی که سرش را با پارچهای بسته بود و علی(ع) و فضل بن عباس زیر بغلش را گرفته بودند و پاهایش بر زمین کشیده میشد، وارد مسجد شد، و روی منبر قرار گرفت و شروع به سخن نموده، فرمود: مردم! وقت آن رسیده است که من از میان شما غایب گردم، اگر به کسی وعدهای دادهام، آمادهام انجام دهم، و هر کس طلبی از من دارد، بگوید تا بپردازم. در این موقع مردی برخاست و عرض کرد: چندی قبل به من وعدهای دادید که اگر ازدواج کنم، مبلغی به من کمک میکنید. پیامبر(ص) فوراً به فضل دستور داد که مبلغ مورد نظر او را بپردازد، و از منبر پایین آمد و به خانه رفت. سپس روز جمعه، سه روز پیش از وفات خود، بار دیگر به مسجد آمد و شروع به سخن فرمود و در طی سخنان خود فرمود: هر کس حقی بر گردن من دارد، برخیزد و اظهار کند، زیرا قصاص در این دنیا آسانتر از قصاص روز رستاخیز است.

در این موقع سوادۀ بن قیس برخاست و گفت: موقع بازگشت از نبرد طائف، در حالی که بر شتری سوار بودید، تازیانه خود را بلند کردید که بر مرکب خود بزنید، اتفاقاً تازیانه بر شکم من اصابت کرد. من اکنون آماده گرفتن قصاص هستم. درخواست پیامبر(ص) یک تعارف اخلاقی نبود، بلکه جداً مایل بود حتی یک چنین حقی را هم که معمولاً مردم به آن توجهی ندارند، جبران نماید. پیامبر(ص) دستور داد بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند، سپس پیراهن خود را بالا زد تا سوادة قصاص کند. یاران رسول خدا(ص) با دلی پر غم و دیدگانی اشکبار، منتظرند که جریان به کجا خاتمه میپذیرد، آیا سوادة واقعاً قصاص میکند؟ ناگهان دیدند سوادة بیاختیار، شکم و سینه پیامبر(ص) را میبوسد، در این لحظه پیامبر(ص) او را دعا کرده، فرمود: خدایا! از سوادة بگذر، همانطور که او از پیامبر اسلام درگذشت.[18]

آخرین شعلههای زندگی

اضطراب و دلهره، سراسر مدینه را فراگرفته بود، گزارشهایی که از داخل خانه به بیرون میرسید، از وضع نامطلوب آن حضرت، حکایت میکرد. برخی از یاران حضرت، علاقه مند بودند که از نزدیک، رهبر عالیقدر خود را زیارت کنند، ولی حال پیامبر(ص) اجازه نمیداد در اطاقی که آن حضرت بستری بودند، جز اهل بیت وی، کسی رفت و آمد کند.

دختر گرامی و یگانه یادگار پیامبر(ص)، فاطمه(س) در کنار بستر پدر نشسته بود و بر چهره نورانی او نظاره می کرد. او مشاهده مینمود که عرق مرگ، بسان دانههای مروارید، از پیشانی و صورت پدرش سرازیر میگردد. با دیدگانی پر از اشک و گلوی گرفته، شعر زیر را که از سرودههای ابوطالب درباره پیامبر(ص) بود، زمزمه میکرد و میگفت:

«وَ ابیَض سَتَیَسقَی الغَمام ثَمالُ الیَتامی عِصمَۀ لِلأرامِلِ» بِوَجهِهِ

«چهره روشنی که به احترام آن، باران از ابر درخواست میشود، شخصیّتی که پناهگاه یتیمان و نگهبان بیوهزنان است.»

پیامبر(ص) دیدگان خود را گشود و با صدای آهسته با دختر خود فرمود:

این شعری است که ابوطالب درباره من سروده است، ولی شایسته است که به جای آن، آیه زیر را تلاوت کنی:

وَ ما مُحَمَّدٌ اِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُل اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُم عَلی اَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی الشّاکِرینَ[19]

«محمّد پیامبر خداست و پیش از او پیامبرانی آمدهاند و رفتهاند، آیا هر گاه اوفوت کند و یا کشته شود، به آیین گذشتگان خود باز میگردید؟ هر کس به آیین گذشتگان خود باز گردد، خدا را ضرر نمیرساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش میدهد.»

پیامبر(ص) با دختر خود سخن میگوید

علاقه پیامبر(ص) به یگانه فرزند خود، از عالیترین تجلّی عواطف انسانی بود تا آن جا که هیچگاه بدون وداع با دختر خود مسافرت نمیکرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به دیدن او میشتافت. در برابر همسران خود از وی احترام شایستهای به عمل میآورد و میفرمود:

فاطمه(س) ، پاره تن من است، خشنودی او خشنودی من است، و خشم او خشم من است.

در تمام روزهایی که پیامبر(ص) بستری بود، فاطمه(س) در کنار پدر نشسته و لحظهای از او دور نمیشد، ناگاه پیامبر(ص) به دختر خود اشاره نمود که با او سخن بگوید. دختر پیامبر(ص) قدری خم شد و سر را نزدیک پدر آورد، آنگاه حضرت با او به طور آهسته سخن گفت. کسانی که اطراف بستر بودند از حقیقت گفتگوی آنان آگاه نشدند. وقتی سخن پیامبر(ص) به پایان رسید، فاطمه(س) سخت گریست و سیلاب اشک از دیدگان او جاری شد، ولی مقارن همین وضع، بار دیگر پدر با او آهسته سخن گفت، این بار فاطمه(س) با چهرهای باز و قیافهای خندان سر برداشت. حضار که از این دو حالت متضاد، به تعجب درآمده بودند و از حضرت فاطمه(س) خواستند که آنان را از حقیقت گفتار پدر آگاهشان سازد ولی فرمود: من راز رسول خدا(ص) را فاش نمیکنم.

پس از درگذشت پیامبر(ص) ، حضرت فاطمه(س) روی اصرار عایشه، آنان را از سخنان پدر آگاه نموده، فرمود: پدرم در نخستین بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار کرد که از این بیماری بهبودی نمییابد، ولی بار دوم به من فرمود که تو نخستین کسی از اهل بیت من هستی که به من ملحق میشوی. به دنبال سخن اول گریستم، ولی پس از سخن دوم، خوشحال شدم که دوران فراق من از پدر به درازا نمیانجامد.[20]

در آخرین لحظههای زندگی فرمود: برادرم را بگویید در کنار بستر من بنشیند، علی(ع) آمد و کنار بستر نشست، چیزی نگذشت که نشانههای مرگ در وجود شریف حضرت پدید آمد، شخصی از ابن عباس پرسید: پیامبر(ص) در آغوش چه کسی جان سپرد؟ ابن عباس گفت: در حالی که سر او در آغوش علی(ع) بود جان تسلیم کرد، همان شخص افزود که عایشه مدّعی است پیامبر(ص) در حال مرگ سرش بر سینه او بوده، ابن عباس کلام او را تکذیب کرد و گفت: پیامبر(ص) در آغوش علی(ع) جان داد و علی(ع) و برادر من، فضل، او را غسل دادند.

امیر مؤمنان(ع) ، به این مطلب تصریح کرده میفرماید:

«وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللهِ وَ اَنََّ رَأْسَهُ لَعَلی صَدْری ... وَ لَقَدْ وَلَّیْتُ غُسْلَهُ وَ الْمَلائِکَۀُ اَعْوانی»[21]

پس از رحلت

روح بزرگ و مقدّس پیامبر(ص) نیمروز دوشنبه در بیست و هشتم ماه صفر، به عالم ملکوت، پرواز نمود. آنگاه پارچهای یمنی برروی جسد مطهر آن حضرت افکندند و برای مدّت کوتاهی در گوشه اتاق گذاردند. شیون زنان و گریه نزدیگان پیامبر(ص)، مردم بیرون را مطمئن ساخت که پیامبر(ص) درگذشته است، و کمکم این خبر، به تمام شهر مدینه رسید. خلیفه دوم روی عللی، در بیرون خانه فریاد زد که پیامبر(ص) فوت نکرده و همچون موسی(ع) پیش خدای خود رفته است و بیش از حدّ در این موضوع پافشاری نمود و نزدیک بود که گروهی را با خود هم رأی کند. در این میان یک نفر از مسلمانان، این آیه را بر او خواند:

وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُل اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی اَعْقابِکُمْ

«محمّد پیامبری است که پیش از او پیامبرانی آمدهاند و رفتهاند آیا هرگاه بمیرد یا کشته شود، عقب گرد مینمایید؟»

وی با شنیدن این آیه، دست از ادّعای خود برداشت و آرام گرفت.

امیر مؤمنان(ع) جسد مطهر پیامبر(ص) را غسل داد و کفن کرد، زیرا پیامبر(ص) فرموده بود که نزدیکترین فرد، مرا غسل خواهد داد و این شخص جز علی(ع) کسی نبود. سپس چهره او را باز کرد و در حالی که سیل اشک از دیدگانش جاری بود، فرمود: پدر و مادرم فدای تو گردد، با فوت تو رشته نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها که هرگز با مرگ کسی بریده نمیشد قطع گردید. اگر نبود که ما را به شکیبایی در برابر ناگواریها دعوت فرمودهاید، آنچنان در فراق تو اشک میریختم که سرچشمه اشک را میخشکانیدم، ولی حزن و اندوه ما در این راه پیوسته است و این اندازه در راه تو بسیار کم است و جز این چاره نیست، پدر و مادرم فدای تو باد، ما را در سرای دیگر به یاد آر و در خاطر خود نگاهدار.

نخستین کسی که بر پیامبر(ص) نماز گزارد، امیر مؤمنان(ع) بود، سپس یاران پیامبر(ص) دسته دسته بر جسد او نماز گزاردند و این مراسم تا ظهر روز سهشنبه ادامه یافت و سپس تصمیم بر این شد که جسد مطهر آن حضرت را در همان حجرهای که درگذشته بود، به خاک بسپارند. قبر آن حضرت، به وسیله ابوعبیده جراح و زید بن سهل آماده گردید و مراسم دفن به وسیله امیر مؤمنان(ع) به کمک فضل و عباس انجام گرفت.

سرانجام، آفتاب زندگی شخصیّتی که با فداکاریهای خستگیناپذیر خود، سرنوشت بشریّت را دگرگون ساخت و صفحات نوین و درخشانی از تمدن به روی انسانها گشود، غروب نمود.

خودآزمایی

1. دلیل حضرت پیامبر(ص) برای همراه نکردن حضرت علی(ع) درجنگ تبوک چه بود؟

2. توطئه گران در حین جنگ تبوک چه شایعه ای را نسبت به علی(ع) مطرح کردند؟

3. ماجرای ساخت مسجد ضرار چه بود؟

4. چرا حضرت پیامبر(ص)، علی(ع) را برای قطعنامه روز مِنی جایگزین ابوبکر کردند؟

5. مواد قطعنامه روز مِنی چه بود؟

6. چرا حضرت پیامبر(ص) در ابتدا هیأت نمایندگی نجران را به حضور نطلبیدند؟

7. جریان مباهله چگونه بود؟

8. شأن نزول آیه 67 سوره مائده چیست؟

9. چه کسی مانع از نوشتن نامه توسط حضرت پیامبر(ص) شد؟چرا؟

10. هدف حضرت پیامبر(ص) از نوشتن نامه در بستر بیماری چه بود؟

پی نوشتها

1. البدایۀ والنهایۀ، ج 5، ص 7

2. عیون الأثر، ج 2، ص 270

3. الارشاد، ج 1، ص 65 و مناقب حلبی، ج 2، ص 126

4. تفسیر قمی، ج 2، ص 343

5. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 82 و 83

6. صحیح مسلم، ج 7، ص 130

7. سوره احزاب، آیه 33

8. فروع کافی، ج 1، ص 234

9. طبقات اکبری، ج 2، ص 141

10. سوره مائده، آیه 67

11. السیرۀ الحلبیۀ، ج 3، ص384

12. سوره مائده، آیه 3

13. المغازی «واقدی»، ج 3، ص 1119

14. بحارالانوار «مجلسی»، ج 21، ص 466

15. سیره ابن هشام، ج 2، ص 654

16. آنچه در این قسمت نوشته شده، صرفنظر ازمنابع شیعه، در کتابهای اهل سنّت نیز موجود است، از جمله: صحیح بخاری، ج 1،ص22 و ج2،ص 14 و مسند احمد، ج 1، ص 325 و طبقات اکبری، ج 2، ص 244

17. احتجاج «طبرسی»، ج 1، ص 263

18. أمالی «شیخ صدوق»، ص 377

19. سوره آل عمران، آیه 144

20. الکامل فی التاریخ «ابن أثیر»، ج 2، ص 219

21. نهجالبلاغه «سید رضی»، «صبحی صالح»، ص 311


دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

علی ریخته‏ گرزاده تهرانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: