ازدواج موسى(ع) با دختر شعیب(ع) شعیب(ع) به موسى(ع) گفت: من میخواهم یكى از این دو دخترم را به همسرى تو درآوردم به این شرط كه هشت سال براى من كار (چوپانى) كنى، و اگر تا ده سال كار خود را افزایش دهى محبّتى از طرف تو است، من نمیخواهم كار سنگینى بر دوش تو نهم، إنشاءالله مرا از شایستگان خواهى یافت.
موسى(ع) با پیشنهاد شعیب موافقت كرد.[1]
به این ترتیب موسى(ع) با کمال آسایش در مَدین ماند و با صفورا ازدواج كرد و به چوپانى و دامدارى پرداخت و به بندگى خود ادامه داد تا روزى فرا رسد كه به مصر بازگردد و در فرصت مناسبى، بنیاسرائیل را از یوغ طاغوتیان فرعونى رهایى بخشد.
موسى(ع) چوپانى مهربان! و پاداش اوروزى حضرت موسى(ع) در صحرا و دامنه كوه به چراندن گوسفندها سرگرم بود، یكى از گوسفندها از گلّه خارج شد و تنها به سوی بیابان دوید، موسى به طرف او رفت تا او را گرفته و برگرداند، موسى(ع) به دنبال او، بسیار دوید و از گلّه، فاصله زیادى گرفت تا شب شد، سرانجام موسى(ع) به گوسفند رسید، با این که بسیار خسته شده بود، به آن گوسفند مهربانى كرد و دست مرحمت بر پشت او كشید و مانند مادر نسبت به فرزندش، او را نوازش داد، ذرهای نامهربانى با او نكرد، به او گفت: «گیرم به من رحم نكردى، ولى چرا به خود ستم نمودى؟»
گوسفند از ماندگى شد سست و ماند/ پس کلیمالله گرد از وى فشاند
كف همى مالید بر پشت و سرش/ مینوازش كرد همچون مادرش
نیمذرّه تیرگى و خشم نى/ غیر مهر و رحم و آب چشم نى
گفت: گیرم بر منّت رحمى نبود/ طبع تو بر خود چرا إستم نمود؟
وقتی که خداوند این صبر، تحمّل و مهر را از موسى(ع) دید به فرشتگان فرمود: «موسى(ع) شایسته مقام پیامبرى است.»
با ملائك گفت یزدان آن زمان/ كه نبوّت را همى زیبد فلان
بیشبانى كردن و آن امتحان/ حق ندادش پیشوایى جهان
پیامبر اسلام(ص) فرمود: «خداوند همه پیامبران را مدّتى چوپان كرد و تا آنها را در مورد چوپانى نیازمود، رهبر مردم نكرد، هدف این بود كه آنها صبر وقار را در عمل بیازمایند، تا در رهبرى انسانها، با پاى آزموده قدم به میدان نهند.»[2]
گفت: سائل كه تو هم اى پهلوان/ گفت: من هم بودهام دیرى شبان[3]
بازگشت موسى به مصر با عصاى مخصوص و گوسفندان بسیارموسى پس از ده سال؟ سكونت در مدین، در آخرین سال سكونتش، به شعیب(ع) چنین گفت: من ناگزیر باید به وطنم بازگردم و از مادر و خویشانم دیدار كنم. در این مدّت كه در خدمت تو بودم، در نزد تو چه دارم؟
شعیب گفت: «امسال هر گوسفندى كه زائید و نوزاد و اَبلَق (دو رنگ و سیاه و سفید) بود، مال تو باشد.»
موسى(ع) (با اجازه شعیب(ع)) هنگام جفتگیری گوسفندان، چوبى را در زمین نصب كرد و پارچه دو رنگی روى آن افكند، همین پارچه دو رنگ در روبروى چشم گوسفندان بود، هنگام انعقاد نطفه، در نوزاد آنها اثر كرد و آن سال همه نوزادهاى گوسفندها، ابلق شدند، آن سال بهپایان رسید، موسى اثاث و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده ساخت تا به سوی مصر حركت كنند.
موسى(ع) هنگام خروج به شعیب(ع) گفت: یك عدد عصا به من بده تا همراه من باشد.
با توجّه به این که چندین عصا از پیامبران گذشته مانده بود، و شعیب آنها را در خانه مخصوصى نگهدارى میکرد، شعیب به موسى گفت: به آن خانه برو، و یك عصا از میان آن عصاها براى خود بردار.
موسى(ع) به آن خانه رفت، ناگاه عصاى نوح و ابراهیم(ع) به طرف موسى(ع) جهید[4] و در دستش قرار گرفت، شعیب گفت: «آن را به جای خود بگذار و عصاى دیگرى بردار.» موسى(ع) آن را سر جاى خود نهاد تا عصاى دیگرى بردارد، باز همان عصا به طرف موسى جهید و در دست او قرار گرفت، و این حادثه، سه بار تكرار شد.
وقتی که شعیب آن منظره عجیب را دید، به موسى(ع) گفت: «همان عصا را براى خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است.»
موسى(ع) آن عصا را به دست گرفت و با همان عصا گوسفندان خود را به سوی مصر حركت میداد، همین عصا بود كه در مسیر راه نزدیك كوه طور، به اذن خدا به صورت مارى درآمد، و از نشانههای نبوت موسى(ع) گردید[5] كه در قرآن آیه 17 تا 21 سوره طه میخوانیم:
«خداوند به موسى فرمود: آن چیست كه در دست راستت است؟ موسى گفت: این عصاى من است، بر آن تكیه میکنم، برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو میریزم و نیازهاى دیگرى را نیز با آن برطرف میسازم. خداوند فرمود: اى موسى! آن را بیفكن. موسى آن را افكند، ناگهان مار عظیمى و به حركت درآمد. خدا فرمود: آن را بگیر و نترس، ما آن را به همان صورت اول بازمیگردانیم.»
بعثت موسى(ع) در كنار كوه طورموسى(ع) اثاث زندگى و گوسفندان خود و عصاى اهدایى شعیب را برداشت و همراه خانوادهاش، مدین را به مقصد مصر، ترك كرد و قدم در راه گذاشت، راهى كه لازم بود با پیمودن آن در طى هشت شبانهروز، به مصر برسد. موسى(ع) در مسیر، راه را گم كرد، و شاید گم كردن راه از اینرو بود كه او براى گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام، از بیراهه میرفت.
موسى در این وقت در جانب راست غربى كوه طور بود، ابرهاى تیره سراسر آسمان را فرا گرفته بود و رعد و برق شدیدى از هر سو شنیده و دیده میشد، از سوى دیگر درد زایمان به سراغ همسرش آمده بود، موسى(ع) در آن شرایط سخت و در هواى تاریك، حیران و سرگردان بود. ناگهان نورى در كوه طور مشاهده كرد. گمان برد در آنجا آتشى وجود دارد، به خانواده خود گفت:
«همینجا بمانید تا من به جانب كوه طور بروم، شاید اندكى آتش براى گرم كردن شما بیاورم.»
وقتی که به نزدیك آن نور رسید، دید آتش عظیمى از آسمان تا درخت بزرگى كه در آنجا بود، امتداد یافته است، موسى(ع) با دیدن آن منظره ترسید و نگران شد، زیرا آتشِ بدون دودى را دید كه از درون درخت سبزى شعلهور بود و لحظه به لحظه شعلهورتر میشد.[6] اندكى نزدیك شد، ولى همان لحظه از ترس آن، چند قدم بازگشت. اما نیاز او خانوادهاش به آتش او را از بازگشتن منصرف ساخت. نزدیك شد تا اندكى از آتش را بردارد، ناگهان از ساحل راست وادى، در آن سرزمین بلند و پربركت از میان یك درخت ندا داده شد:
«
یا مُوسى إِنِّى اَنَا اللهُ رَبُّ العَالَمینَ؛»
«اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانیان.»
عصاى خود را بیفكن.
وقتی که موسى(ع) عصاى خود را افكند، مشاهده كرد كه عصا چون مارى با سرعت به حركت درآمد، ترسید و به عقب بازگشت، حتى پشت سر خود را نگاه نكرد، به او گفته شد: «برگرد و نترس تو در امان هستى، اكنون دستت را در گریبانت فرو بر، هنگامی که خارج میشود، سفید و درخشنده است! و این دو برهان روشن از پروردگارت به سوی فرعون، و اطرافیان او است كه آنها قوم فاسقى هستند.»[7]
به این ترتیب موسى(ع) به مقام پیامبرى رسید و نخستین نداى وحى را شنید كه با دو معجزه (اژدها شدن عصا و ید بیضاء) همراه بود[8] و مأمور شد كه براى دعوت فرعون به توحید، حركت كند.
پینوشتها:[1] قصص، 27 و 28؛ گرچه در ظاهر به نظر میرسد كه شعیب(ع) برای موسى مهریه سنگینى قرار داد (با اینکه مهریه سنگین مكروه است) ولى با توجّه به این که همه مخارج زندگى موسى(ع) بر عهده شعیب بود، و شعیب میخواست با این كار، مهمان عزیز خود را نزد خود نگه دارد، و براى موسى(ع) مصلحت مادى و معنوى بود كه در خدمت شعیب پیر تجربه، كلاس ببیند و تجربهها بیاموزد، پاسخ به سؤال فوق (مهریه سنگین) روشن میشود.
[2] جابر بن عبدالله انصارى میگوید: ما به رسول خدا (ص) عرض كردیم: گویا چوپانى گوسفندان کردهای؟ فرمود: «آرى مگر پیامبرى هست كه چوپانى نكرده باشد؟» (صحیح مسلم، ج 6، ص 125)
[3] دیوان مثنوى، به خط میرخانى، ص 610 و 611؛ تفسیر و نقد مثنوى (استاد محمّدتقى جعفرى) ج 14، ص 293 تا 296.
روایت شده: آن روز هوا تابستانى و بسیار گرم بود، و آن گوسفند فرارى بز بود، موسى(ع) در بالاى كوه او را گرفت و صورتش را بوسید و دست نوازش بر سر و پشتش كشید و با زبان عذرخواهى به او گفت: اى حیوان امروز تو را به زحمت افكندم، ولى منظورم حفظ تو از حمله گرگ بود. سپس آن را به دوش گرفت و به گله رسانید.
روزى موسى(ع) عرض كرد: «خدایا! براى چه مرا شایسته مقام پیامبرى دانستى و هم کلام خود نمودى؟!» خداوند فرمود: «به خاطر مهربانیات در فلان روز به آن بز.» (لئالى الاخبار، ج 2، ص 153).
[4] این عصا در عصر نوح(ع) در دست نوح(ع) بود، و در عصر ابراهیم(ع) به دست ابراهیم افتاد، از اینرو به هر دو منسوب است.
[5] بحار، ج 13، ص 29 و 30.
[6] در حقیقت آن شعله، آتش نبود، بلكه یکپارچه نور بود كه نمایى مانند آتش داشت.
[7] مضمون آیات 29 تا 32، سوره قصص؛ بحار، ج 13، ص 61.
[8] دو معجزه عصا و بید بیضاء، در آیه 20 تا 22 سوره طه نیز ذكر شده است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی