کد مطلب: ۲۸۶۵
تعداد بازدید: ۱۶۲۱
تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۰:۴۹
نگاهی بر زندگی امام حسن(ع)| ۳
پیامبر(ص) بر اثر علاقه‌ای که به حسن و حسین(ع) داشت، روی دو زانو و دو دستش خم می‌شد، حس و حسین(ع) بر پشتش سوار می‌شدند و می‌گفتند: «حَل، حَل».
داستان‌هایی از کودکی و نوجوانی امام حسن(ع)
در اینجا، برای اینکه به شیوه زندگی امام حسن(ع) در دوران کودکی و نوجوانی اطلاع یابیم، به نمونه‌های زیر توجّه کنید:
١- روزی پیامبر(ص) حسن و حسین(ع) را که هردو خردسال بودند، در معرض مسابقه‌ای (مانند کشتی گرفتن، خط‌نویسی و امثال آن) قرار داد. حسن(ع) در این مسابقه پیروز شد. پیامبر(ص) حسن(ع) را روی زانوی راست و حسین(ع) را روی زانوی چپ نشاند. شخصی از آن حضرت پرسید: «کدام‌ یک از این دو کودک را بیشتر دوست دارید؟»
پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: همان را به تو پاسخ می‌دهم که پدرم ابراهیم خلیل(ع) پاسخ داد، آنجا که شخصی از ابراهیم(ع) پرسید: «کدام ‌یک از دو پسرت (اسماعیل و اسحاق) را بیشتر دوست داری؟» ابراهیم(ع) در پاسخ فرمود: «آن را که از نظر سن و سال بزرگ‌تر است، همان ‌که پسرم محمّد(ص) از نسل او پدید می‌آید.»[1]
2- یکی از اصحاب پیامبر(ص) می‌گوید: پیامبر(ص) بر فراز منبر دیدم که با خطبه خواندن خود، مردم را موعظه کرد و حسن(ع) را در کنارش دیدم. پیامبر(ص) گاهی به حسن(ع) نگاه می‌کرد و گاهی به مردم می‌نگریست. آنگاه اشاره به حسن(ع) کرد و فرمود:
«إِنَّ اِبْنِي هَذَا سَيِّدٌ:
همانا این پسرم، آقا و سرور است.»[2]
 ۳- پیامبر(ص) بر اثر علاقه‌ای که به حسن و حسین(ع) داشت، روی دو زانو و دو دستش خم می‌شد، حس و حسین(ع) بر پشتش سوار می‌شدند و می‌گفتند: «حَل، حَل».[3]
پیامبر(ص) می‌فرمود: «شتر شما، شتر نیکوئی است.»[4]
۴- حسن و حسین(ع) در حضور پیامبر(ص) و فاطمه (س) کشتی گرفتند. در این میان پیامبر(ص) حسن(ع) را تشویق می‌کرد و مکرر می‌فرمود:
«إِيهِ يَا حَسَنُ شُدَّ عَلَى اَلْحُسَيْنِ فَاصْرَعْهُ:
بر پا خیز ای حسن! حسین را محکم بگیر و به زمین بیفکن.»
فاطمه (س) عرض کرد:
«ای پدر! شگفتا که حسن را که بزرگ‌تر است بر حسین که کوچک‌تر است، ترجیح می‌دهی و تشویق می‌کنی؟!»
پیامبر(ص) فرمود:
«اینک این دوستم جبرئیل است که حسین را تشویق می‌کند. من هم در برابر او حسن را تشویق می‌نمایم.»[5]
این فراز از زندگی امام حسن(ع) بیانگر آن است که آن حضرت با برادرش ورزش می‌کرد و پیامبر(ص) و زهرا (س) آن‌ها را به ورزش و ورزیدگی تشویق می‌کردند. ولی هم پیامبر(ص) و هم زهرا (س) مراقب بودند که مسابقه و ورزش آن‌ها بر اساس راستی و عدالت انجام شود و از هرگونه کژی و تبعیض به‌ دور باشد.
5‌-‌ عصر پیامبر(ص) بود. از سن امام حسن(ع) هفت سال بیشتر نگذشته بود. فاطمه زهرا (س) او را به مسجد می‌فرستاد تا آنچه را از پیامبر(ص) می‌شنود به خاطر بسپرد تا وقتی به خانه بازگشت می‌کند، شنیده‌های خود را برای مادرش زهرا  (س)بازگو کند.
حسن(ع) با کمال نظم و ادب، همین کار بزرگ را انجام می‌داد، سپس به خانه بازگشته و با سخنرانی شیرین خود، مادرش را از گفتار پیامبر(ص) باخبر می‌نمود.
در آن روزها، هر وقت علی(ع) به خانه می‌آمد، می‌دید حضرت زهرا (س) آیاتی از قرآن را که تازه بر پیامبر(ص) نازل شده بود، از حفظ می‌خواند، از او می‌پرسید:
«این آیات و علوم تازه را از کجا آموختی؟»
حضرت زهرا(س) پاسخ می‌داد:
«از پسرم حسن(ع) می‌آموختم.»
روزی علی(ع) در خانه مخفی شد، حسن(ع) طبق معمول وارد خانه گردید و آنچه از پیامبر  (ص)شنیده بود، در ضمن سخنرانی برای مادر بیان می‌نمود، ولی این بار هنگام سخن گفتن، زبانش گیر می‌کرد. فاطمه (س) تعجب کرد، ولی حسن(ع) پرده از راز برداشت و به مادر گفت:
«مادر! تعجّب نکن، شخص بزرگی سخنم را می‌شنود، ازاین‌رو زبانم گیر می‌کند.»
در همین لحظه على(ع) از مخفیگاه بیرون آمد و پسرش حسن(ع) را بوسید.[6]
 ۶- پیامبر(ص) در یکی از شب‌ها برای ادای نماز عشاء به مسجد آمد، نماز جماعت برقرار گردید. یکی از اصحاب می‌گوید: در یکی از سجده‌ها، حسن(ع) که در آن هنگام کودک بود، از دوش پیامبر(ص) بالا رفت. پیامبر(ص) آن‌قدر سجده خود را طولانی کرد تا حسن(ع) به اختیار خود فرود آمد و پیامبر(ص) بقیه نماز را خواند.
پس از نماز، بعضی از حاضران به رسول خدا(ص) عرض کردند: «ای رسول خدا! ما گمان کردیم که حادثه تازه‌ای رخ داده و یا وحی نازل شده که سجده خود را آن‌گونه طولانی کردید؟!»
پیامبر(ص) فرمود: «هیچ ‌کدام نبود، بلکه فرزند دلبندم حسن(ع) بر دوش من بالا رفت، خواستم او با اختیار خود (بی‌آنکه او را برنجانم) از دوشم فرود آید. از این‌رو ذکر سجده را طول دادم.»[7]
۷- روزی پیامبر(ص) در محلی نشسته بود، ناگاه حسن(ع) را دید که به‌ طرف آن حضرت می‌آید، پیامبر(ص) تا او را دید گریه کرد، سپس مکرر خطاب به حسن(ع) فرمود: «به ‌سوی من بیا پسرم!» تا اینکه حسن(ع) نزدیک آمد و پیامبر(ص) او را بر روی زانوی راستش نشانید...
آنگاه پیامبر(ص) در شأن حسن(ع) چنین فرمود:
«امّا حسن(ع)، او پسر و فرزندم است و از من می‌باشد. او نور چشم من و روشنی قلبم، میوه دلم و آقای جوانان اهل بهشت است. او حجّت خدا بر امّت بوده، امر او امر من و سخن او سخن من است. هرکس از او پیروی کند، از من است و کسی که از او نافرمانی نماید، از من نیست. من هرگاه به چهره حسن(ع) می‌نگرم، به یاد حوادث تلخی که بعد از من به او می‌رسد، می‌افتم. او از روی ستم، با زهر دشمنان کشته می‌شود. در این هنگام فرشتگان و همه موجودات، حتى پرندگان هوا و ماهیان دریا برای او می‌گریند. آن چشمی که برای مصائب او بگرید، در قیامت که چشم‌ها کور می‌شوند، کور نمی‌شود؛ و آن دلی که برای مصائب او غمگین گردد، در قیامت که قلب‌ها غمگین شوند، غمگین نگردد؛ و کسی که مرقد او را زیارت کند، پاهایش روی صراط، در آن هنگام که پاها می‌لغزند، نمی‌لغزد.»[8]
8- روزی پیامبر(ص) همراه ابوبکر عبور می‌کرد. پیامبر(ص) در مسیر راه حسن(ع) را دید که با کودکان هم سّن خود مشغول بازی است. به‌ سوی او رفت؛ او را در آغوش گرفت؛ بر شانه‌اش نهاد و فرمود:
«بِأَبِي شَبِيهُ اَلنَّبِيِّ لاَ شَبِيهاً بِعَلِيٍّ:
پدرم به فدای این کودک که شبیه پیامبر(ص) است و شبیه به علی(ع) نیست!»
حضرت علی(ع) که در آنجا حاضر بود، با شنیدن این سخن خندید.[9]
 
خودآزمایی
1- امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در دوران کودکی با هم مسابقه ورزشی (کشتی) می‌­دادند. این فراز از زندگی امام حسن (ع) بیانگر چیست؟
2- پیامبر (ص) در یکی از شب‌ها برای ادای نماز عشاء به مسجد آمد، چرا پیامبر (ص) سجده خود را طولانی کرد؟

پی‌نوشت‌ها
[1]. شرح نهج‌البلاغه ابن ابی الحدید، ج 16، ص 27.

[2]. سیرة الائمة الانثي عشر، ج 1، ص 463.

[3]. این سخن را هنگام راندن شتر به زبان می‌آوردند.

[4]. بحار، ج ۴۳، ص ۲۸۵.

[5]. بحار، ج ۴۳، ص ۲۶۵ و ۲۶۸.

[6]. همان مدرک، ص ۳۳۸.

[7]. فصول المهمة ابن صباغ مالکی، ص ۱۳۴.

[8]. امالى صدوق، مجلس ۲۴، حدیث ۲.

[9]. کشف الغمة، ج 2 ص 119.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: