نمونهای از کمالات معنوی امام حسن(ع) در کودکی حُذیفة بن يمان (یکی از اصحاب گرانقدر رسول خدا(ص)) میگوید: من با جمعی از مهاجران و انصار، در یکی از کوههای مکّه، (در ماجرای فتح مکّه يا حجّةالوداع) همراه پیامبر بودیم ناگاه حسن(ع) را دیدیم که با شکوه و وقار مخصوصی به سوی ما میآید. رسول خدا به او نگریست و در شأن او چنين فرمود:
«جبرئیل راهنمای حسن(ع) و میکائیل استوارکننده او است. او فرزند من و پاکسرشت از خودم، و یکی از دندههای پیکرم میباشد. این کودک، نبیره من و نور چشم من است.»
پیامبر برخاست و ما نیز برخاستیم و به استقبال حسن(ع) شتافتیم، در حالی که پیامبر(ص) خطاب به حسن(ع) میفرمود:
«أَنْتَ تُفَّاحَتِي وَ أَنْتَ حَبِيبِي وَ مُهْجَةُ قَلْبِي:
تو سیب، خوشبوی من هستی. تو محبوب من و برگزیده خالص قلبم میباشی!»
در این هنگام پیامبر(ص) دست حسن(ع) را گرفت و با هم راه رفتند و ما نیز به همراه آنها حرکت نمودیم؛ تا اینکه در مکانی نشستند و ما هم در همانجا، در محضر پیامبر(ص) نشستیم. پیامبر(ص) همچنان بر چهره حسن(ع) مینگریست، سپس فرمود:
«به زودی حسن(ع) بعد از من رهبر و راهنمای مردم خواهد شد. او هدیه خداست که به من عنایت کرده، خبر از من میدهد و آثار مرا به مردم میشناساند. سنّت مرا زنده میکند و امور مرا در کارهایش بر عهده میگیرد. خداوند به او نظر مرحمت مینماید. خداوند آن کس را که مقامات حسن(ع) را بشناسد و در مورد او به من نیکی کند و مرا گرامی بدارد، رحمت کند.»
هنوز سخن پیامبر(ص) تمام نشده بود که دیدیم یک نفر اعرابی (عرب بیابانگرد) در حالی که چوبدستی خود را در زمین میکشانید، به پیش میآمد، پیامبر(ص) به ما فرمود:
«آن مرد به سوی ما میآید، وقتی به ما رسید با گفتار درشت و ناپسندی که پوست بدنتان را جمع خواهد کرد، با ما سخن خواهد گفت، سپس از اموری سؤال خواهد کرد و سخنانش تند و خشن است.» آمد و پرسید محمّد کجاست؟
گفتیم: به محمّد چه کار داری؟
پیامبر(ص) به او فرمود: «آرام باش» (و با این جمله، خود را به او شناساند.)
در این هنگام آن عرب تندخو به پیامبر(ص) گفت: «تا تو را ندیده بودم، دشمن تو بودم، اینک که تو را دیدم، بر دشمنیم افزوده شد.»
پیامبر(ص) لبخند زد، ما خواستیم آن عرب تندخو را تنبیه کنیم، ولی پیامبر(ص) اشاره کرد که ساکت باشید، در این هنگام بين آن عرب بداخلاق و پیامبر(ص) چنین گفتگو شد:
اعرابی: ای محمّد! تو گمان میکنی پیامبر هستی؟! تو به پیامبران دروغ بستی و برای اثبات ادعای خود، هیچگونه برهان و دلیل نداری؟
پیامبر(ص): چه خبری را به تو بدهم؟
اعرابی: از برهان و دلیل بر اثبات پیامبری خودت، به من خبر بده.
پیامبر(ص): اگر بخواهی یکی از اعضاء من، برهان مرا به تو خبر میدهد و چنین خبر دادن، برهانم را محکمتر خواهد نمود.
اعرابی: آیا عضو، سخن میگوید؟
پیامبر(ص): آری، آنگاه پیامبر به حسن(ع) فرمود: «ای حسن! برخیز!»
اعرابی به حسن(ع) نگاه کرد و او را پیش خود کوچک شمرد و گفت: «این پسرک را توان سخن گفتن با من نیست.»
پیامبر(ص): به زودی او را به آنچه بپرسی، شخصی آگاه بیابی.
در این هنگام حسن(ع) به اعرابی گفت: «آرام باش و توجه کن.» سپس اشعاری خواند و آنگاه فرمود:
«تو زبان درازی کردی و از حد و مرز خود خارج شدی و خود را فریب دادی، ولی امید آن است که اسلام را بپذیری.»
اعرابی خنده تمسخرآمیزی کرد و با لحنی تمسخرآمیز گفت: «این را ببين!»
حسن(ع) به او فرمود: «شما با قوم بتپرست خود نشستید و از روی جهل و انحراف، گستاخیها درباره پیامبر نمودید و گفتید محمّد ابتر (بی نسل) است و همه اعراب با او دشمناند و اگر کشته شود، کسی خون او را طلب نمیکند و پنداشتی که هرگاه او را بکشی، قومت معاش تو را تأمین میکنند. از اینرو با اسلحه به اینجا آمدهای، ولی در تنگنای سختی افتادی و چشمانت تیره و تار شدند و اینک با ترس و وحشت به اینجا آمدهای، من هماکنون از مسافرت تو خبر میدهم. تو در شبی ظلمانی در میان طوفانی شدید، حیران و سرگردان در بیابان فرو ماندی، بهگونهای که اگر پیش میآمدی کشته میشدی و اگر به عقب بازمیگشتی باز به هلاکت میرسیدی، همچنان در میان هیولای تاریک مرگ و وحشت به سر بردی که ناگاه چشم بازکردی و خود را در نزد ما دیدی، در این هنگام چشمت روشن شد و آرامش یافتی.
اعرابی: ای پسر! تو این گفتار را از کجا میگویی؟ گویی از تیرگی قلبم پرده برداشتی و در همه جا همراه و شاهد کارهای مخفی من بودهای و بهرهای از علم غیب داری!
(سخنان امام حسن(ع) آنچنان در آن اعرابی اثر کرده بود که روح و روانش مجذوب اسلام شده بود، از اینرو از اسلام جویا شد تا پس از آگاهی، آن را بپذیرد.) پرسید: اسلام چیست؟
حسن(ع): اسلام عبارت است از: تكبير و گواهی به یکتایی و بیهمتایی خدا؛ و اینکه محمّد(ص) بنده و رسول خدا است.
اعرابی هماندم مسلمان شد و در راه اسلام پابرجا بود و پیامبر(ص) آیاتی از قرآن را به او آموخت. او از پیامبر(ص) اجازه خواست تا به میان قوم خود برگردد و ماجرای خود را به آنها خبر دهد. پیامبر(ص) به او اجازه داد. او نزد قوم خود بازگشت و ماجرای عجیب ملاقات با پیامبر(ص) و نبیره آن حضرت حسن بن علی(ع) و گفتار معجزهآسا و شیرین، حسن(ع) را برای قوم خود تعریف کرد.
جماعتی از قومش، تحت تأثیر قرار گرفته و همراه او نزد پیامبر(ص) آمده و مسلمان شدند. پس از این ماجرا، هنگامی که مردم حسن(ع) را میدیدند، میگفتند: «خداوند مقام ارجمندی به حسن(ع) داده که به هیچ کس چنین مقامی نداده.»[1]
مقام ارجمند امام حسن(ع) از زبان پیامبر(ص) پیامبر اکرم(ص) در فرصتهای گوناگون از حسن مجتبی(ع) یاد کرده و او را ستوده و مردم را به شخصیّت عظیم آن حضرت، راهنمایی فرموده است، در این مورد به نمونههای زیر توجّه کنید:
١- پیامبر اکرم(ص) فرمود:
«إِنَّ اِبْنِي هَذَا سَيِّدٌ يُصْلِحُ اَللَّهُ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ:
همانا این پسرم (حسن بن علی(ع)) سرور و آقا است، خداوند به وسیله او، بین دو گروه از مسلمانان را اصلاح میدهد.»[2]
۲- عمار یاسر میگوید؛ پیامبر اکرم(ص) مکرر فرمود:
«اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ هُمَا رَیحَانَتِی مِنَ الدُنیَا:
حسن و حسین(ع) دو آقای جوانان اهل بهشتند، آنها دو گل خوشبوی من در دنیا میباشند.»[3]
٣- نیز فرمود:
«هَذَانِ اِبنَایَ مَنْ أَحَبَّهُمَا فَقَدْ أَحَبَّنِي:
حسن و حسین(ع) دو پسر من هستند، کسی که آنها را دوست بدارد، مرا دوست داشته است.»[4]
۴- در ماجرای مباهله، هنگامی که پیامبر(ص)، علی(ع) و فاطمه و حسن و حسین(ع) را همراه خود برای مباهله با سران مسیحی، آورد، آنها به پیامبر(ص) عرض کردند: «چرا اصحاب بزرگوار خود را برای مباهله نیاوردی؟»
پیامبر(ص) در پاسخ فرمود:
«أَجَل أُبَاهِلُكُم بِهَؤُلَاءِ خَيرُ أَهلِ الاَرضِ وَ أَفضَلُ الخَلقِ:
«شگفتا! من با بهترین مردم روی زمین و نیکوترین آفریدههای خدا با شما مباهله میکنم.»[5]
۵ ۔ نیز فرمود:
«اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا:
حسن و حسین(ع) هر دو امام و پیشوایند، خواه شرایط برای به دست گرفتن زمام امور رهبری برای آنها فراهم شود و خواه چنین شرایطی فراهم نشود.»[6]
۶ ۔ نیز فرمود:
«أَحَبُّ أَهْلِ بَيْتِي إِلَيَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ:
محبوبترین فرد از خاندانم نزد من، حسن و حسین(ع) هستند.»[7]
۷- رسول خدا(ص) فرمود: بهشت به درگاه خدا عرض کرد: «آیا به من وعده ندادهای که رکنی از رکنهای خود را در سرای من ساكن کنی؟!»
خداوند به بهشت وحی کرد:
«أَمَا تَرْضَيْنَ أَنِّي زَيَّنْتُكِ بِالْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ:
«آیا خشنود نیستی که من تو را به وجود حسن و حسین(ع) آراستم؟»
در این هنگام بهشت بر اثر شادی، همچون عروس شکفته شد و با ناز و کرشمه راه رفت.[8]
8 – نیز فرمود:
«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَلْيَنْظُرْ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ:
«کسی که شاد میگردد تا به آقای جوانان بهشت نگاه کند، به حسن بن علی(ع) بنگرد.»[9]
حسن و حسین(ع) دو پسر رسول خدا(ص) از روایات بیشماری که در کتب مورد اعتماد شیعه و اهل تسنن نقل شده و اینکه: پیامبر(ص) حسن و حسین(ع) را دو پسر خود میخواند و آنها رسول خدا(ص) را با عنوان پدر، میخواندند[10] و این موضوع نیز یکی از نشانههای پیوند محکمی است که بین پيامبر(ص) حسن و حسین(ع) وجود داشت؛ و از سخنان رسول خدا(ص) است:
«كُلُّ ابنِ آدَمٍ يُنتَسَبُونَ إِلَى عُصبَةِ أَبِيهِم إِلَا وُلدِ فَاطِمَةَ فَإِنِي أَنَا أَبُوهُم وَ أَنَا عُصبَتُهُم:
«هر کس از فرزندان آدم، به خانواده پدرش نسبت داده میشود، جز فرزندان فاطمه(س) که من پدرشان هستم و خانواده آنهایم»[11]
امامان اهلبیت(ع) و دوستانشان، تأکید داشتند که این موضوع را حفظ کنند، ولی به عکس دشمنان کینهتوز خاندان رسالت، با تأكید، آن را انکار میکردند، معاویه و خلفای بعد از او در این مورد به قدری اظهار دشمنی کردند که گفتند؛ «هر کس حسن و حسین(ع) را به عنوان پسران رسول خدا(ص) بخواند، مرتکب بدعت شده و خونش هدر است.»[12]
ذکوان، غلام معاویه میگوید: «معاویه اعلام کرد؛ مبادا بفهمم که کسی این دو کودک (حسن و حسین) را فرزندان رسول خدا(ص) میداند، در مورد آنها بگوید: فرزندان على(ع).»[13]
حسن و حسین(ع) در بالین پیامبر(ص) هنگامی که پیامبر(ص) در بستر رحلت قرار گرفت، در ساعات آخر، حسن و حسین(ع) به بالین پیامبر(ص) آمدند، در حالی که سخت گریه میکردند، خود را به روی رسول خدا(ص) افكندند، حضرت علی(ع) خواست آنها را از پیامبر(ص) جدا سازد، پیامبر(ص) او را نهی کرد و فرمود: «ای علی! بگذار من آنها را ببویم و آنان مرا ببویند، من از دیدار آنها توشه برگیرم و آنها نیز از دیدارم توشه برگیرند، بدان که این دو فرزند بعد از من ستمها خواهند دید و مظلومانه کشته شوند. خدا لعنت کند آنان را که به این دو ستم مینمایند.» این سخن را سه بار فرمود.[14]
احترام حضرت علی(ع) به حسن و حسین(ع) امیرمؤمنان علی(ع) نیز، بسیار به دو فرزندش، حسن و حسین(ع) احترام میگذاشت و در میان فرزندانش، آنها در جایگاه ویژهای در محضرش بودند و در فرصتهای مناسب، عظمت مقام آنها را بازگو میکرد، به عنوان نمونه:
١- روزی علی(ع) خطاب به دو فرزندش حسن و حسین(ع) فرمود:
«أَنْتُمَا إِمَامَانِ بَعْدِي سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ اَلْمَعْصُومَانِ حَفِظَكُمَا اَللَّهُ وَ لَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَى مَنْ عَادَاكُمَا:
شما دو امام بعد از من و دو آقای جوانان اهل بهشت و دو معصوم هستید. خداوند شما را نگه دارد؛ و لعنت خدا بر کسی که با شما دشمنی کند.»[15]
۲- در صحنه جنگ جمل، نخست علی(ع) قهرمانانه به دشمن حمله کرد، به طوری که ارکان دشمن را متزلزل نمود، سپس پرچم را به فرزندش محمّد حنفیه داد، او با حملههای مکرر خود ضربات سختی بر دشمن وارد ساخت و آنها را از جا کند... پس از مشاهده این صحنه، یاران على عرض کردند:
«ای امیرمؤمنان! اگر خداوند فضیلت خاصی را برای حسن و حسین(ع) قرار نداده بود، هیچ کس را بر محمّد حنفيه مقدّم نمیداشتیم.»
على فرمود:
«أينَ يَقَعُ ابنِي مِن اِبنَي بِنتِ رَسولِ اللّهِ(ص):
فرزند من کجا و فرزندان دختر رسول خدا(ص) کجا؟ هرگز پسرم محمّد، جای حسن و حسین(ع) را نمیگیرند.»[16]
٣- محمّد حنفیه نیز به این مطلب اعتراف داشت، بعضی به او گفتند: «پدرت همواره تو را به سوی میدان جنگ میفرستد و تو را آماده و مغرور برای جنگیدن میکند. نه حسن و حسین(ع) را؟»
محمّد حنفیه در پاسخ به این سؤال گفت:
«إِنَّهُمَا عَينَاهُ وَ أَنَا يَمِينُهُ، فَهُوَ يَدفَع عَن عَينَيْهِ بِيَمِينِهِ:
«حسن و حسین(ع) دو چشم پدرم على(ع) هستند و من دست راست پدرم هستم، پدرم چشمان خود را به وسیله دستش حفظ میکند.»[17]
خودآزمایی
1- امام حسن (ع) در پاسخ مرد عرب که پرسید اسلام چیست، چه فرمودند؟
2- دو مورد از مواردی که پیامبر اکرم (ص) از امام حسن مجتبی (ص) یاد کرده و او را ستوده و مردم را به شخصیّت عظیم آن حضرت راهنمایی فرموده است، را بیان کنید.
3- محمّد حنفیه در پاسخ بعضی افراد که به او گفتند: «پدرت همواره تو را به سوی میدان جنگ میفرستد و تو را آماده و مغرور برای جنگیدن میکند. نه حسن و حسین(ع)را» چه پاسخ داد؟
پینوشتها [1]. اقتباس از بحار، ج 43، ص 233 تا 235.
[2]. مناقب ابن مغازلی شافعی. ص ۳۷۲.
[3]. فصول المهمه ابن صباغ، ص ۱۳۴.
[4]. تاریخ ابن عساکر، ج ۴، ص ۲۰۴ - الغدیر، ج ۷، ص ۱۲۴.
[5]. تفسیر قمی، ج ۱، ص ۱۰۴ - حياة الحسن باقر شريف القرشی، ج ۱، ص ۴۹.
[6]. علل الشرایع، ج ۱، ص ۲۱۱ - اثبات الهداة، ج ۲، ص ۵۴۹.
[7]. تهذیب تاریخ ابن عساکر، ج ۴، ص ۲۰۵ - ۲۰۷ ؛ اعیان الشیعه، ج ۱، ص 564.
[8]. کشف الغمة، ج 2، ص 96.
[9]. اعلام الوری، ص 210.
[10]. الغدیر، ج 7، ص 123 به بعد.
[11]. احقاق الحق، ج 9، ص 644 به بعد، به نقل از مصادر بسیار.
[12]. مکاتیب الرسول، ج ۲، ص ۵۶۵.
[13]. کشف الغمة، ج ۲، ص ۱۲۳.
[14]. كحل البصر، ص ۱۹۴.
[15]. اثبات الهداة، ج ۲، ص ۵۴۹.
[16]. شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۲۴۵.
[17]. همان مدرک، ص ۲۴۴.