امام زین العابدین علیه السّلام در ادامه ی دعای مکارم الاخلاق در پیشگاه حضرت حق چنین عرضه می دارند: «وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِي بِالْعُجْبِ». و عبادتم را به سبب عُجب تباه مکن.
عُجب در لغت
عُجب از سه حرف اصلی (ع ج ب) اشتقاق یافته، یعنی همان حروف اصلی که کلمهی تعجّب و کلمات همجنسش از آن ساختهشدهاند. بنابراین کلمهی عُجب نیز از خانوادهی کلمهی تعجّب است و باید با این خانواده ارتباط معنوی داشته باشد. در توضیح کلمهی عُجب و ارتباط معنویاش با ریشه و کلمات همخانوادهی خود، در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن» چنین آمده است: «أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الحالة الحاصلة من رؤية شيء خارجا عن الجريان الطبيعىّ المتوقّع عادتا، فهذه الحالة يطلق عليها التعجّب. و ان كانت الرؤية متعلّقة بنفسه و صفاته و أعماله: فيطلق عليها العجب بالضمّ، و كأنّ العجب كالغسل اسم مصدر يدلّ على ما يتحصّل من المصدر، و هو الصفة النفسانيّة». یعنی: اصل واحد در ماده (این کلمه و کلمات همخانوادهاش) حالتی است که از دیدن چیزی به وجود میآید که آن چیز خارج از جریان طبیعی و خارج از مورد انتظار و عادت باشد، پس به این حالت تعجّب گفته میشود. حال اگر این رؤیت و دیدن به نَفس و صفات و اعمالش تعلّق گرفته باشد، به آن عُجب میگویند. گویا عُجب (ازنظر قواعد صرف) اسم مصدر است و یک صفت نفسانی میباشد.[1]
بهعبارتدیگر گاهی انسان از دیدن چیز غیرعادی در جهان اطراف خود تعجّب میکند و گاهی به خاطر ویژگی خاص و یا عمل غیرمتعارف در وجود خود به تعجّب واداشته میشود. تعجّب از نفس و صفات و افعالش، به معنی بزرگ و ستوده دانستن آن است تا جایی که خود را به خاطر این ویژگی خاص، مدح و ستایش میکند. به این حالت نفسانی «عُجب» گفتهشده و برای معادل فارسی آن معمولاً از کلمهی «خودپسندی» استفاده میشود.
صاحب کتاب مجمع البحرین در توضیح این صفت نفسانی مینویسد: «قال بعض الشارحين لا ريب أن من عمل أعمالا صالحة من صيام الأيام و قيام الليالي و نحو ذلك يحصل له ابتهاج، فإن كان من حيث كونها عطية من الله تعالى ...». بعضی از شارحین (مثل علّامه مجلسی در مرآة العقول) میگویند شکّی نیست که هر کس اعمال صالح مانند روزه گرفتن در روزها و شبزندهداری در شبها و مثل آن را انجام دهد، حالت شادی و نشاطی پیدا میکند؛ حال اگر این حالت بهجت و شادی ازاینجهت باشد که این اعمال صالح، عطیه و عنایتی از سوی خدای تعالی و نعمتی از جانب او به بندهاش بوده است و بااینوجود از نقصان آن و اینکه آن را از دست بدهد میترسد و درعینحال از خداوند کثرت آن را خواستار است، این شادمانی از روی تعجّب نیست (تا عُجب بوده و درنتیجه مذموم باشد)؛ و اگر این شادمانی بدان جهت است که این اعمال صالح را منسوب به خود میداند و آن را بزرگ میشمارد و به آن اعتماد داشته و خود را چنان میبیند که اصلاً در این اعمال کوتاهی نداشته، بهطوریکه گویا به سبب آن بر خدای تعالی منّت میگذارد، در این صورت این شادمانی همان عُجب هلاککننده است که از بزرگترین گناهان محسوب میشود تا جایی که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله روایت شده است: «لَوْ لَمْ تُذْنِبُوا لَخَشِيتُ عَلَيْكُمْ مَا هُوَ أَكْبَرُ مِنْ ذَلِكَ الْعُجْبِ الْعُجْبِ/ اگر گناه نمیکردید، هرآینه بر شما از چیزی بزرگتر از آن (یعنی) عُجب عُجب میترسیدم». و از امیرالمؤمنین علیه السّلام روایت شده است: «سَيِّئَةٌ تَسُؤُكَ خَيْرٌ [عِنْدَ اللَّهِ] مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ/ گناهی که تو را ناراحت (و پشیمان) کند [نزد خدا] بهتر است از کار نیکی که تو را به عُجب و خودپسندی بیندازد».[2]
عُجب از منظر علم اخلاق
به خاطر جایگاه خطیر عُجب در اضلال و تباهی انسان، علمای اخلاق بهطور مستقل و مفصّل به شرح و توضیح پیرامون این رذیلهی اخلاقی پرداختهاند و برای پیشگیری و درمان آن نیز راههای مختلفی را بیان نمودهاند. ازجملهی این بزرگواران، ملّا مهدی نراقی است که در کتاب گرانسنگ جامع السّعادات به شرح عُجب پرداخته است و ما از گزیدهی کلام ایشان در این رابطه بهره میبریم:
عُجب اين است كه آدمى به جهت كمالى كه در خود میبیند خود را بزرگ شمارد، خواه آن كمال را داشته باشد و خواه نداشته باشد، و خواه آن صفت درواقع كمال باشد يا نباشد. و همانطور كه عُجب گاه به صفتى است كه صاحبش آن را كمال میداند و در حقيقت كمال نيست، همینطور عُجب گاه به عملى است كه هيچ فایدهای ندارد و او آن را به خطا خوب میانگارد، چنانکه خداى سبحان میفرماید: «أ فَمَن زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً». آيا آنکه بدکاریاش براى او آرايش يافته و آن را نيك میبیند.[3] همچنین در سورهی کهف فرموده است: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً». بگو: آيا به شما خبر دهيم كه زیانکارترین (مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟ * آنها كه تلاشهایشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده بااینحال، میپندارند كار نيك انجام میدهند.[4]
و امام أبو الحسن عليه السّلام فرمودند: «العجبُ درجاتٌ: مِنها أَن يُزَيَّنَ لِلعَبدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَراهُ حَسَناً فَيُعجِبُهُ وَ يَحسَبُ أنَّهُ يُحسِنُ صُنعاً، وَ مِنها أَن يُؤمِنَ العبدُ بِرَبِّهِ فَيَمُنُّ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلّهِ عَلَيهِ فيهِ المَنُّ». عُجب چند درجه دارد: ازجمله اين است كه كردار بد بنده به نظرش جلوه كند و آن را خوب پندارد و از آن خوشش آيد و گمان كند كه كار خوبى میکند، و ازجمله اين است كه چون بنده به پروردگارش ايمان دارد بر خداى عزّ و جلّ منّت مینهد، درصورتیکه خدا بر او منّت دارد [كه به ايمان هدايتش كرده]». و بعضى گفتهاند: «عجب آن است كه نعمتى را كه دارد بزرگ شمارد و به آن ميل و اعتماد نمايد و مُنعم آن نعمت را فراموش كند».
حاصل آنکه عجب و خودبينى عبارت است از اینکه كسى به جهت كمال يا نعمتى خود را بزرگ شمارد، و يا خود كمال و نعمت را همراه با ميل و تكيه به آنها بزرگ شمارد و فراموش كند كه آن دو (نعمت و كمال) از خداست. امّا اگر بر آنها تكيه و اعتماد نكند و از زوال نعمت يا دگرگونى آن ترسان باشد، يا اینکه شادى او از اين حيث باشد كه اين نعمتى است خداداد و آن را به خود نسبت ندهد، چنين شخصى مُعجب (کسی که عُجب دارد) نخواهد بود. پس مُعجب بر زوال نعمت خائف نيست بلكه به آن مطمئن و سرمست است و شادى و فرح او ازاینجهت است كه آن صفت كمال به خود او منسوب است نه عطاى خداى تعالى. و هرگاه بر دل او اين عقيده غالب شود كه آن نعمت از خداست و اگر بخواهد میگیرد، عُجب او برطرف شده است.
تفاوت «عُجب» با «کِبر»
در مفهوم عُجب (خودبينى) اين شرط معتبر نيست كه كسى خود را در اين كمال و اين نعمت، فوق ديگرى ببيند. و به همين معنى عُجب از كِبر متمايز میشود. زيرا كبر اين است كه آدمى براى خود مزيّتى در صفت كمال بر غير خود ببيند، و بهعبارتدیگر فرق عجب و كبر اين است كه متكبّر خود را بالاتر از غير بداند و مرتبهی خود را برتر شمارد. و خلاصه كبر دو طرف دارد: 1-متكبّر 2-و كسى كه بر او تكبّر میشود، ولى در عجب پاى غير در ميان نيست بلكه اگر تنها يك فرد انسان خلقشده بود، تصوّر میرفت كه همو مُعجب (خودبين) باشد.
اینکه آدمى خود را بزرگ شمارد كافى نيست تا متكبّر باشد زيرا ممكن است خود را بزرگ شمارد و درعینحال ديگرى را از خود بزرگتر يا برابر با خود بداند، بنابراین بر او تكبّر نخواهد كرد و در اين صورت او مُعجب است نه متكبّر. و نيز كافى نيست كه ديگرى را تحقير كند تا متكبّر باشد، زيرا ممكن است خود را کوچکتر و حقيرتر از او يا همانند با او بداند، كه در اين صورت متكبّر نيست بلكه متكبّر كسى است كه براى خود و براى غير از خود مرتبهای قائل باشد، آنگاه مرتبهی خود را بالاتر از مرتبهی غير خود بداند.
تفاوت «عُجب» با «اِدلال»
اگر مُعجب در دل معتقد باشد كه حقّى بر خدا دارد و يا مرتبهای براى خود در پيشگاه خدا قائل باشد و بعید بداند كه خدا آن نعمت را از او سلب كند و يا مكروهى به او برساند و از خدا براى عمل خود توقّع كرامت و پاداش بزرگ داشته باشد، اين را «ادلال» (دلال و ناز) به عمل مینامند، و گويى براى خودش بر خدا ناز و دلال دارد. اين صفت از عُجب بدتر است زيرا صاحب اين صفت هم عُجب دارد و هم بالاتر از آن. چهبسا مُعجب ناز و دلال ندارد، زيرا عُجب عبارت است از مجرّد بزرگداشت نعمت و كمال خود و فراموشى نسبت دادن آن به خدا بدون توقّع پاداش بر عمل خويش، و حالآنکه در ادلال توقّع پاداش بر عمل هست، زيرا صاحب اين صفت توقّع اجابت دعا دارد و ردّ آن را در باطن خود ناپسند میشمارد و از آن تعجّب میکند. پس اِدلال عُجب است با چيزى زائد بر آن. بدینسان كسى كه به ديگرى چيزى میدهد اگر آن را بزرگ بشمارد و بر او منّت گذارد مُعجب است، و اگر او را علاوه بر اين به خدمت گيرد و از او توقّعاتى داشته باشد و تخلّف از برآوردن آنها را بعيد بشمرد، بر آن شخص ناز و دلال خواهد داشت.[5]
عجب، سرمنشأ آفات ديگر
عجب باوجودآنکه خود از صفات خبيثه است، منشأ آفات و صفات خبيثهی ديگر مثل كِبر - زیرا يكى از اسباب كبر، عُجب است- و فراموشى گناهان و مهمل گذاردن آنها میشود، بهطوریکه گناهان خود را به یاد نمیآورد و اگر گاهى در خاطر او چيزى از گناهانش بگذرد، توجّهی به آن ننموده و سعى در ادراك آن نمیکند، بلكه یا آن را گناه نمیپندارد و بالاتر اینکه آن را نیک میشمرد (چنانکه بیان شد) و یا در صورت گناه دانستن آن، همچنان گمان میکند كه خدا آن را خواهد آمرزيد. دیگر اینکه عبادتى اگر از او سرزند آن را عظيم میشمرد و به سبب آن خوشحال میشود و منّت بر خدا میگذارد و توفیقهای خدا را فراموش میکند.
در اين زمان است که از آفات و معايب اعمال خود نيز غافل میشود، زيرا آفات آنها را كسى میفهمد كه متوجّه آنها باشد، و كسى متوجّه میشود كه از گناهان خود خائف و ترسان باشد، و مُعجب كجا ترسان است؟ بلكه مغرور است و از مكر خدا ايمن، و چنان میپندارد كه منزلت و جایگاه عظیمی نزد خدا داشته و بدین سبب بر او حقّى دارد. و چهبسا که با این اعتقادات و تفکّرات شیطانی در مقام خودستائى برمیآید. و اگر شخص، عُجب به عقل و فكر و علم خود داشته باشد، از سؤال كردن بازمیماند و در مشورت و تعلّم كوتاهى میکند. و گاهی تدبير خطایی نموده و به خاطر عُجبی که دارد، به آن اصرار میورزد، و پند كسى را نمیشنود. و به اين جهت است که ضررهای بزرگی به او میرسد و يا کارش به فضيحت و رسوایی میانجامد.
پس درست آن است كه هرکسی نفس خود را خطاکار بداند، و آن را متّهم شمارد، و اعتماد و وثوق به آن نكند، و به علما و دانايان رجوع كند و از ايشان استعانت جويد.[6]
یکی دیگر از آفاتی که بر عجب مترتّب میشود، «ریا» است. اگر انسان اعمال خود را ناچیز و ایمان خود را ضعیف بشمارد بهطوریکه همیشه در محضر پروردگار متعال خجل و سربهزیر باشد، هرگز بااینحال به بلیهی ریا مبتلا نخواهد شد زیرا اساساً در بساط خود متاعی برای عرضه و نمایش نمیبیند، ولی برعکس اگر به سبب عُجب و خودپسندی، اعمال و ایمان خود را بزرگ شمارد و خود را در زمرهی مقرّبین و بزرگان بداند، بستر آلوده شدن به ریا برای او پهن خواهد بود. کسی که خود را صاحب نعمت ببیند و منعِم حقیقی و خدای خویش را فراموش کرده و بر او جرأت پیدا کند، هر آینه نزدیک است که به منجلاب گناه بعدی یعنی «ریا» افتاده و بدان مبتلا گردد.
بزرگان نکردند در خود نگاه/ خدابینی از خویشتن بین، مخواه
خودآزمایی
1- عُجب در علم اخلاق به چه معناست؟
2- تفاوت عُجب با کِبر و اِدلال را بنویسید؟
پینوشتها
[1] التحقيق في كلمات القرآن الكريم ج 8 ص 35.
[2] مجمع البحرين ج 2 ص 115.
[3] سوره فاطر/ آیه 8.
[4] سوره کهف/ آیه 103 و 104 (ترجمه مکارم).
[5] برگرفته از: علم اخلاق اسلامى (ترجمه جامع السّعادات) ج 2 ص 390 تا 392 [به همراه دخل و تصرّف].
[6] برگرفته از: معراج السّعاده (انتشارات هجرت) ص 268.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
مسلم زکی زاده