حسن(ع) در عصر خلافت پدرش علی(ع) اشاره: پس از کشته شدن عثمان که در اواخر سال ۳۴ هجری رخ داد، مسلمانان در مدینه با حضرت علی(ع) بیعت کردند، و آن حضرت زمام امور خلافت را به دست گرفت، و مدّت خلافتش چهار سال و نه ماه و چند روز طول کشید.
آن حضرت در سراسر این عصر، با حوادث تلخ روبرو شد، از جمله سه جنگ داخلی بزرگ، یعنی جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان در عصر خلافت آن حضرت رخ داد.
حسن بن علی(ع) در تمام این حوادث، سایه به سایه پدرش على(ع) حرکت میکرد، بازویی پرتوان، و یاری مهربان، برای پدر بود، و در امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، قضایی و نظامی، در صف اول یاران على قرار داشت و شب و روز برای رفع مشکلات گوناگون مردم، در خدمت پدر، تلاش میکرد.
در اینجا نیز برای آن که دورنمایی از زندگی امام حسن(ع) را تماشا کنیم، ناچاریم از نمونهها بهره بگیریم.
حسن(ع) در مسیر جنگ جمل نخستین جنگی که در عصر خلافت علی(ع) از ناحیه بیعتشکنان (عایشه، طلحه و زبیر) در بصره، رخ داد، جنگ جمل بود. حضرت علی(ع) همراه حسن و حسین(ع)، با سپاه خود، از مدینه به سوی بصره برای سرکوبی بیعتشکنان حرکت نمودند. هنگامی که به روستای «ربذه» رسیدند، حضرت علی(ع) نامهای برای «ابوموسی اشعری» استاندار کوفه فرستاد، و او را به جهاد فرا خواند و از او خواست تا مردم کوفه را برای کمک بفرستد. نامه به دست ابوموسی رسید، ولی او از فرمان على(ع) سرپیچی نمود و به جای بسیج مردم برای جهاد، آنها را به قعود و سکوت فرا خواند ...
هنگامی که سپاه علی(ع) به سرزمین ذیقار (نزدیک بصره) رسید، حضرت علی(ع) فرزندش حسن(ع) را همراه عمّار یاسر، به سوی کوفه فرستاد، تا مردم کوفه را برای جهاد با سپاه جمل، بسیج نمایند؛ و امام حسن(ع) و عمّار به کوفه آمدند، با این که القائات انحرافي ابوموسی، مردم را به شک و تردید و اختلاف افکنده بود، خطبهها و روشنگریهای امام حسن(ع) باعث شد که حدود هشت هزار نفر، و مطابق روایت دیگر دوازده هزار و یک نفر از مردم کوفه، بسیج شده و همراه امام حسن(ع) از کوفه خارج شده و به سپاه امیرمؤمنان على(ع) پیوستند.[1]
سخنرانی امام حسن(ع) در کوفه هنگامی که حسن بن علی(ع) برای بسیج کردن مردم کوفه به سوی جبهه اعزام شد، حدود سی سال داشت. مردم کوفه در اطراف او اجتماع کردند و با احساسات پرشور خود، او را چون نگینی در میان گرفتند، و فریاد میزدند:
«اللّهُمَّ سَدِّد مَنطِقَ ابنِ نَبِيِّنا»:
«خدایا سخن گفتن فرزند پیامبرمان را، استوار و گویا گردان!»
آن حضرت پس از حمد و ثنای الهی و گواهی به یکتایی خدا و رسالت محمّد(ص)، و پس از بیان کوتاهی در شأن پیامبر اکرم(ص)، مردم را به یاری امیرمؤمنان على(ع) فراخواند، و چنین گفت:
«ای مردم! شما میدانید که علی(ع) نخستین کسی است که با رسول خدا(ص) نماز خواند و در ده سالگی، پیامبری او را تصدیق کرد، و در همه جنگهای پیامبر(ص)، در رکاب او بود. رسول خدا(ص) همواره از او راضی بود، تا آن هنگام که رحلت نمود و علی(ص) او را غسل داد و کفن کرد و دفن نمود، و وصیتهای او را انجام داد ... تا این که مردم مانند شتران تشنه که به آبگاه برسند، با ازدحام به محضرش آمدند و با او بیعت کردند، ولی طولی نکشید جماعتی بیآن که انحرافی از او بنگرند، از روی کینه و حسادت، بیعتشکنی کرده و عَلَم مخالفت با او برافراشتند. اکنون بر شما است که از فرمان او اطاعت کنید، برای کمک و یاری او بشتابید و با دشمنانش نبرد کنید ...»
ولى ابوموسی اشعری حاکم کوفه، همچنان به تفرقهافکنی و فتنهانگیزی ادامه میداد و مردم را از رفتن به سوی جبهه بازمیداشت.[2]
روز دیگر نیز امام حسن(ع) در مسجد کوفه به میان مردم کوفه آمد و خطبه خواند، و مردم را به حرکت برای یاری علی(ع) دعوت نمود، در فرازی از این خطبه، پس از ذکر سوابق درخشان علی(ع) چنین آمده است:
«وَ هُوَ يَسْأَلُكُمُ النَّصْرَ، وَ يَدْعُوكُمْ إِلَى الحَقِّ، وَ يَسْأَلُكُمْ بِالمَسِيرِ إِلَيْهِ لِتُوَازِرُوهُ وَ تَنْصُرُوهُ عَلَى قَوْمٍ نَكَثُوا بَيْعَتَهُ، وَ قَتَلُوا أَهْلَ الصَّلَاحِ مِنْ أَصْحَابِهِ، وَ مَثَّلُوا بِعُمَّالِهِ، وَ انْتَهَبُوا بَيْتَ مَالِهِ، فَاشْخَصُوا إِلَيْهِ رَحِمَكُمُ اللهُ؛ فَمُرُوا بِالمَعْرُوفِ وَ انْهَوْا عَنِ المُنْكَرِ وَ احْضُرُوا بِمَا يَحْضُرُ بِهِ الصَّالِحُون»:
«علی(ع) شما را به یاری میطلبد، و به سوی حق فرا میخواند، و فرمان میدهد که به سوی او حرکت کنید، تا او را حمایت و یاری نمایید؛ در برابر آنها که بیعتش را شکستند، و شیعیان شایستهاش را کشتند، کارگزارانش را مُثلَه کردند (اعضایشان را بریدند) و بیتالمال او را به یغما بردند، خداوند شما را رحمت کند، به سوی او حرکت کنید، و امر به معروف و نهی از منکر نمایید، و در صحنه همانند صالحان، حاضر باشید.»[3]
کارشکنیهای ابوموسی و سمپاشیهای او همچنان بر اختلافات دامن میزد، و مردم را از رفتن به جبهه بازمیداشت، ولی بیانات شیوا و مستدلّ امام حسن(ع)، و تلاشهای افراد برجستهای همچون عمّار یاسر، قیس بن سعد، مالک اشتر و ... موجب شد که بیش از ده هزار نفر به سوی جبهه حرکت نمودند.
حضرت علی(ع) در «ذیقار» به سپاه خود فرمود: «از جانب کوفه دوازده هزار و یک نفر - نه کمتر و نه زیادتر - به سوی شما میآیند. سرانجام این جمعیّت فرا رسید، آنها را شمردند، دیدند دوازده هزار و یک نفر هستند، نه یک عدد کمتر و نه یک عدد زیادتر![4]
* * *
از گفتنیها این که: یک بار امام حسن(ع) به مسجد بزرگ کوفه وارد گردید، ديد جمعیّت زیادی اطراف ابوموسی (حاکم کوفه) را گرفتهاند، و او آنها را به کنارهگیری و سکوت دعوت میکند، و جنگ علی(ع) را فتنه میخواند و مردم را از ورود در این فتنه، برحذر میدارد.
حسن مجتبی(ع) در میان جمعیّت، خود را به ابوموسی رسانید و باران سرزنشش را بر او فرود آورد و سرانجام به او فرمود:
«از مسجد ما بیرون برو، و به طورکلّی از کوفه خارج شو، و هر جا میخواهی برو، اینجا نباید بمانی.»[5]
نمونهای از شجاعت امام حسن(ع) در جنگ جمل حسن(ع) در جنگ جمل، حضور پرتلاش داشت و از رزمندگان قهرمان سپاه علی(ع) بود، در یکی از حملهها، حضرت على(ع) فرزندش محمّد حنفیه را طلبيد و نیزه خود را به او داد و به او فرمود: «با این نیزه به سپاه دشمن حمله کن.»
محمّد نیزه را گرفت و به دشمن حمله کرد، ولی گُردانی از بني ضبّه که گروه بیباک دشمن بودند، راه را بر محمّد بستند، محمّد از پیش روی بازماند و عقبنشینی کرد و نزد پدر آمد. در این هنگام امام حسن(ع) نیزه را از دست او گرفت، و چون شیر شرزه به دشمن حمله کرد و آنچنان جنگید که نیزهاش از خون دشمن رنگین شد، و با این حال نزد پدر بازگشت، وقتی که محمّد، حسن(ع) را چنین دید، بر اثر شرمندگی، صورتش سرخ شد، و بر اثر احساس شکست، سرافکنده گردید.
امیرمؤمنان علی(ع) به محمّد فرمود:
«لَا تَأْنَفْ فَإِنَّهُ ابْنُ النَّبِيِّ وَ أَنْتَ ابْنُ عَلِيٍ»:
«خود را نگیر و خودخواهی نکن، چرا که حسن(ع) پسر پیامبر(ص) است، و تو پسر علی(ع) هستی.»[6]
نمونهای از شجاعت امام حسن(ع) در جنگ صفین جنگ صفین از بزرگترین و طولانیترین جنگهای عصر خلافت امیرمؤمنان علی(ع) بود که با معاویه، رخ داد. در این جنگ حسن و حسین(ع) از آغاز تا پایان، از رزمندگان پرتلاش سپاه علی(ع) بودند.
در یکی از روزهای جنگ، امام علی(ع) دید حسن(ع) با سرعت برای حمله به دشمن به سوی میدان میرود، به حاضران فرمود:
«أمْلِكُوا عَنِّي هذَا الْغُلاَمَ لَا يَهُدُّنِي، فَإِنَّنِي أَنْفَسُ بِهذَيْنِ ـ يَعْنِي الحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ(ع) - عَلَى الْمَوْتِ لِئَـلَّا يَنْقَطِعَ بِهِمَا نَسْلُ رَسُولِ اللّه ِ(ص)»:
«این جوان را به شدّت بگیرید و نگهدارید، تا (مرگ او) مرا در هم نکوبد. من در مرگ این دو، یعنی حسن و حسین(ع) بخل میورزم، تا نکند با مرگ آنها، نسل رسول خدا(ص) قطع گردد.»[7]
پاسخ کوبنده امام حسن(ع) به عبیدالله بن عمر عبيدالله پسر عمر بن خطّاب، یکی از سران لشگر معاویه بود. در یکی از روزهای جنگ صفین برای امام حسن(ع) پیام داد: «من درخواستی از شما دارم، ساعتی اجازه بده با هم ملاقات کنیم.»
امام حسن(ع) جواب مثبت داد، و آنها در محلّی با هم ملاقات کردند. عبيدالله در این ملاقات با کمال گستاخی و فریبکاری به امام حسن(ع) گفت: «پدرت على(ع) به قريش ستم کرد و آنها را دشمن خود نمود، آیا روا میدانی که او را از خلافت خلع کنی و خودت به جای او بنشینی؟!»
امام حسن(ع) فرمود: «نه، سوگند به خدا چنین کاری نخواهد شد.»
و سپس به او فرمود: «ای پسر خطّاب! سوگند به خدا گویی تو را مینگرم که امروز یا فردا، کشته شدهای، شیطان رفتار و گفتار تو را به نظرت آراسته است و تو را فریب داد، ولی به زودی به هلاکت میرسی و کشته خواهی شد.»
روایتکننده میگوید: سوگند به خدا، آن روز هنوز به غروب نرسیده بود که عبیدالله به دست سپاهیان علی(ع) کشته شد، همان روز امام حسن(ع) در میدان جنگ، شخصی را دید که کشته شده و مردی نیزهاش را در چشم او استوار نموده، و اسبش را به پای او بسته است. امام حسن(ع) به حاضران فرمود: «ببینید این کشته شده و قاتل او کیست؟»
آنها دیدند، آن کشته شده، عبیدالله بن عمر است، و آن مردی که او را کشته، مردی از قبیله همدان میباشد.[8]
حسن(ع) در جنگ نهروان جنگ صفین پیامدهای شومی بر جای گذاشت، یکی از آنها این بود، که سپاهیان شام با حیله عمرو عاص، قرآنها را بر سر نیزهها کردند و فریاد زدند که بیایید بین ما و شما، قرآن داوری کند؛ و همین موجب اختلاف در میان سپاه علی(ع) گردید، و سپس ماجرای ننگین حَكَمين به پیش آمد، و جمعی از دوستان دیروز علی(ع)، دسته جدا کردند و به عنوان خوارج، ظهور نمودند، گستاخی آنها به جایی رسید که علی(ع) را کافر خواندند، و اعلام جنگ با على(ع) نمودند، که چرا علی(ع) داوَری حَکَمين (ابوموسی و عمروعاص) را پذیرفته است؟! با این که خود آنها با تحمیل و فشار، موجب بروز چنین حادثه ننگینی شدند.
حضرت علی(ع) میخواست با استدلال و بیان مطالب، آتش فتنه را خاموش کند، ولی خوارج بر شعلهور شدن این آتش، دامن میزدند، که سرانجام جنگ نهروان به پیش آمد. علی(ع) و سپاهیانش در این جنگ، همه آنها - به جز ۹ نفر را که گریختند- به هلاکت رسانید.
امام حسن(ع) در این ماجرا نیز دستیار بزرگ پدرش علی(ع) بود، در آغاز، بسیار سعی کرد تا آتش فتنهانگیزان خوارج را خاموش کند، ولی وساطت امام حسن(ع) نیز در آن کوردلان اثر نکرد.
امیرمؤمنان(ع) به فرزندش حسن(ع) فرمود: «برخیز با اینها (خوارج معترض) سخن بگو، و ماجرای داوَری حَکَمین را برای آنها بیان کن.»
امام حسن(ع) برخاست و خطبه خواند و مطالبی بیان فرمود، در فرازی از این خطبه آمده:
«اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّكُم قَدْ أَكْثَرْتُمْ فِي أَمْرِ عَبْدِاَللَّهِ بْنِ قَيْسٍ وَ عَمْرِوبْنِاَلْعَاصِ فَإِنَّمَا بُعِثَا لِيَحْكُمَا بِكِتَابِ اَللَّهِ فَحَكَمَا بِالْهَوَى عَلَى اَلْكِتَابِ وَ مَنْ كَانَ هَكَذَا لَمْ يُسَمَّ حَكَماً وَ لَكِنَّهُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ.»
«ای مردم! در مورد ابوموسی و عمرو عاص (حَکَمين) بسیار سخن گفتنید، همانا بدانید که این دو نفر (به دومة الجندل برای داوری) فرستاده شدند، تا بر اساس کتاب خدا (قرآن) داوری کنند. ولی آنها مطابق هوای نفس خود داوری کردند. کسی که چنین باشد، حاكم (داور مورد قبول) نخواهد بود، بلکه محکوم است.»[9]
امام حسن(ع) با این بیان، داوری حکمين را محکوم کرد، ولی خوارج دست از لجاجت خود برنداشتند و به مخالفت خود ادامه دادند و سرانجام با دست خود گور خود را کندند، و وجود ننگینشان به دست سپاهیان علی(ع) از صفحه روزگار برافکنده شد.
خودآزمایی
1- برای جنگ جمل، هنگامی که سپاه علی(ع) به سرزمین ذیقار (نزدیک بصره) رسید، حضرت علی(ع) امام حسن(ع) را به چه دلیل، به سوی کوفه فرستاد؟
2- روشنگریهای امام حسن(ع) باعث شد چند نفر برای جنگ جمل از شهر کوفه به سپاه حضرت علی(ع) ملحق شوند؟
3- چرا قبل از جنگ نهروان، امیرمؤمنان(ع) به فرزندش حسن(ع) فرمود با خوارج سخن بگو؟
پینوشتها [1]. تتمّة المنتهى، ص ۹- ۱۰ - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۴، ص ۲۱.
[2]. بحار، ج ۳۲، ص ۸۸ - ۸۹
[3]. اعيان الشيعه. ج 1، ص 565.
[4]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۴، ص 21.
[5]. اخبار الطّوال دینوری (ترجمه) ص ۱۸۱.
[6]. بحار، ج ۴۳، ص ۳۴۵ - مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۲۱.
[7]. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷.
[8]. اعيان الشيعه. ج ۱، ص 566.
[9]. مناقب آل ابیطالب، ج ۳، ص ۱۹۳.