کد مطلب: ۲۸۹۶
تعداد بازدید: ۷۵۹
تاریخ انتشار : ۱۸ تير ۱۳۹۸ - ۱۶:۳۴
آیین وهابیت| ۲۰
وهابيّان تبرّك به آثار اوليا را شرك مى‌دانند و كسى را كه محراب و منبر پيامبر را ببوسد مشرك مى‌خوانند، هر چند در آن به هيچ نوع الوهيّت معتقد نباشد، بلكه مهر و مودّت به پيامبر سبب شود كه آثار مربوط به او را ببوسد.

فصل ٩: تبرّك و استشفا به آثار اوليا
وهابيّان تبرّك به آثار اوليا را شرك مى‌دانند و كسى را كه محراب و منبر پيامبر را ببوسد مشرك مى‌خوانند، هر چند در آن به هيچ نوع الوهيّت معتقد نباشد، بلكه مهر و مودّت به پيامبر سبب شود كه آثار مربوط به او را ببوسد.
بايد از آنان پرسيد: درباره پيراهن يوسف چه مى‌گويند كه گفت: «اِذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً»[1]؛ «پيراهن مرا ببريد و برديدگان پدرم بيفكنيد، او بينايى خود را باز مى‌يابد.»
يعقوب نيز پيراهن يوسف را، كه تافته جدا بافته‌اى نبود، بر ديدگان خود مى‌افكند و در همان دم بينايى خود را باز مى‌يابد. چنان كه مى‌فرمايد: «فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً.»
اگر يعقوب چنين كارى را در برابر «نجدى»ها و پيروان «محمّد بن عبدالوهاب» انجام مى‌داد، با او چگونه معامله مى‌كردند؟ و عمل پيامبر مصون از گناه و خطا را چگونه توصيف مى‌نمودند؟
حال اگر مسلمانى خاك قبر و ضريح و مرقد خاتم پيامبران را بر ديده بگذارد و قبر و ضريح پيشوايان را به احترام ببوسد و يا به آنها تبرّك جويد و بگويد: خداوند در اين خاك چنين اثر گذارده است و در اين كار از يعقوب زمان پيروى نمايد، چرا بايد مورد سبّ و لعن و تكفير واقع شود.[2] 
كسانى كه با تاريخ زندگانى پيامبر گرامى آشنايى داشته باشند، مى‌دانند كه ياران آن حضرت پيوسته در تبرّك با آب وضوى پيامبر به يكديگر سبقت مى‌جستند و در اين مورد كافى است كه به دو صحيح بخارى و مسلم كه اصح صحاح ششگانه به شمار مى‌روند مراجعه مختصرى بنماييم. اينك برخى را به عنوان نمونه يادآور مى‌شويم:
١ - بخارى در سرگذشت «صلح حديبيّه» مى‌نويسد: هرگاه پيامبر وضو مى‌گرفت، ياران او براى ربودن قطرات آب وضوى آن حضرت بر يكديگر سبقت مى‌گرفتند[3].
2 - و نيز در «باب خاتم نبوّت» از سائب بن يزيد نقل مى‌كند كه مى‌گفت: خاله‌ام مرا خدمت پيامبر برد و گفت فرزند خواهرم بيمار است، پيامبر وضو گرفت و از خدا براى من بركت خواست و زمانى كه وضو گرفت من از آب وضويش نوشيدم[4].
٣ - وى همچنين در باب «صفات پيامبر» از «وهب بن عبدالله» نقل كرده است كه مردم دست‌هاى پيامبر را به صورت خويش مى‌كشيدند و من نيز دست آن حضرت را گرفته، به صورت خود كشيدم و دست او خوشبوتر از مشك بود[5].
4 - و بالاخره بخارى در باب «صفات پيامبر» نقل مى‌كند: پيامبر در «ابطح» ميان خيمه‌اى بود كه بلال از خيمه بيرون آمد و مردم را به نماز دعوت كرد، آنگاه به درون خيمه رفت و باز مانده آب وضوى پيامبر را بيرون آورد و مردم هجوم آوردند و آب را گرفته و بدان تبرّك مى‌جستند[6].
 ۵ - مسلم در صحيح خود از انس نقل مى‌كند كه پيامبر سر خود را مى‌تراشيد و يارانش در اطرافش بودند و هر تارى از موى او در دست يكى از ياران بود[7]. 
اينها نمونه‌هايى از علاقه صحابه به پيامبر و تبرّك جويى آنان به آثار رسول خدا است و گردآورى اين جريان‌ها تأليف كتاب مستقلّى را مى‌طلبد. شما مى‌توانيد با مراجعه به صحيح بخارى، در اواخر كتاب جهاد و همچنين در باب: «زره، عصا، شمشير، ظروف، مهر، انگشتر، مو و كفنِ پيامبر با نمونه‌هاى بارزى از اين تبرّك‌ها آگاه شويد.»
اين احاديث بى‌پايگى فرهنگ وهابيّت را، كه براى جلوگيرى از تبرّك به ضريح رسول خدا گروهى را استخدام كرده و با ضرب و شتم و ايجاد حادثه، مسلمانان را از اظهار علاقه باز مى‌دارند، واضح و آشكار مى‌سازد. در حالى كه چنين عملى در عصر رسول خدا و در محضر او نيز رواج داشته است.
مسأله جلوگيرى از تبرّك به آثار رسول گرامى و تقبيل و بوسيدن ضريح و منبر آن حضرت، از مظاهر بزرگ وهابيگرى است كه دولت وهابى سعودى براى جلوگيرى از انجام آن، مأمورانى را در لباس «آمران به معروف و ناهيان از منكر» در اطراف ضريح شريف مستقر ساخته است و آنان نيز با كمال خشونت و بى‌رحمى با زائران قبر شريف رفتار مى‌كنند و چه بسا در اين مورد خون‌هاى پاكى ريخته مى‌شود و عرض و ناموس گروه كثيرى لطمه و آسيب مى‌بيند، و ريشه انديشه آنان اين است كه بوسيدن ضريح، عبادت و پرستش صاحب قبر است. گويى «هر احترامى عبادت است!»
اين بيچارگان دور از معارف اسلام، چون نتوانستند عبادت را به صورت منطقى تعريف كنند، سرانجام در وادى حيرت گيج شدند و هر نوع تعظيم از «ميّت» را پرستش تلقّى كردند و ما در فصل آينده براى عبادت، حدّ و مرز دقيقى ترسيم خواهيم كرد، آنچه فعلاً مهم است، آگاهى از سيره مسلمين در اين مورد است كه به مختصر و فشرده‌اى از مطالب انبوه در اين زمينه بسنده مى‌كنيم:
١ - دخت گرامى پيامبر، پس از درگذشت و دفن پدر بزرگوارش، كنار قبروى ايستاد و مقدارى از خاك قبر را برداشت و بر صورت نهاد و گريه كرد و اين دو بيت را سرود:
ما ذا عَلَى مَنْ شَمَّ تُربَة أَحْمَدَا / أَنْ لا يَشُمَّ مَدْىَ الزَّمانِ غَواليا
«چه مى‌شود بر آن كسى كه خاك قبر احمد را ببويد و ديگر تا زنده است مشگ‌هاى گران قيمت را نبويد.»
صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائِب لَوْ أنَّها/ صُبَّتْ عَلَى اْلأيّامِ صِرْنَ لَيالِيا
«مصيبت‌هايى بر من وارد شد كه اگر به روزهاى روشن وارد مى‌شد، به شب تار تبديل مى‌شدند[8].» 
٢ - صحابى جليل، بلال حبشى كه به عللى مدينه را ترك گفت و در نواحى شام به امر مرز بانى اشتغال جست، در خواب ديد كه پيامبر به او فرمود:
اين چه جفايى است اى بلال، آيا وقت آن نرسيده است كه ما را زيارت كنى؟ وى با حالت اندوه از خواب بيدار شد و بر مركب خود سوار گشته، آهنگ مدينه كرد. وقتى كنار قبر پيامبر آمد، شروع به گريه كرد و صورت خود را بر قبر مى‌ماليد و وقتى حسن و حسين را ديد، هر دو را بوسيد[9].
٣ - اميرمؤمنان على(ع) مى‌گويد: سه روز از دفن پيامبر گذشته بود كه عربى بيابانى آمد و خود را بر قبر پيامبر افكند و خاك قبر او را بر سَر خود پاشيد و شروع به سخن گفتن با پيامبر كرد و گفت: اى پيامبر خدا، سخن گفتى ما نيز شنيديم، حقايق را از خداوند گرفتى ما نيز از تو گرفتيم از جمله چيزهايى كه خداوند برتو نازل كرده، اين است كه: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ» ، حال من بر خويشتن ستم كرده‌ام، از خدا برايم طلب آمرزش فرما! ناگهان ندايى شنيد كه: «گناهان تو بخشوده شد!»
اين داستان را بسيارى از نويسندگان تاريخ و سيره آورده‌اند؛ از آن جمله «سمهودى در وفاء الوفا، ج ٢، ص ۶١٢ و شيخ داود خالدى (متوفاى ١٢٩٩) در صلح الاخوان و غيره.»
۴ - حاكم در مستدرك نقل مى‌كند: مروان بن حكم وارد مسجد شد و ديد مردى صورت بر قبر نهاده است، گردن او را گرفت و گفت مى‌دانى چه مى‌كنى؟ او وقتى سر برداشت معلوم شد كه ابو ايوب انصارى است و خطاب به مروان گفت: من نزد سنگ نيامده‌ام، نزد پيامبر آمده‌ام. اى مروان از پيامبر شنيدم كه فرمود: آنگاه كه دين را صالحان رهبرى كنند بر آن گريه نكنيد آنگاه گريه نماييد كه نااهلان رهبر باشند (يعنى تو و بيت اموى تو).  [10]
اين بخش از تاريخ ريشه بازدارى از تبرّك به قبر پيامبر را به دست مى‌دهد و مى‌رساند كه صحابه گرامى پيامبر پيوسته به قبر شريف پيامبر تبرّك مى‌جستند، اين مروان بن حكم‌ها بودند كه آنان را از اين عمل مشروع باز مى‌داشتند.
در اين مورد سرگذشت‌هاى تاريخى به قدرى زياد است كه نقل آنها مايه اطاله و درازى سخن است. علاقمندان مى‌توانند افزون بر كتاب «تبرّك الصحابه» به كتاب ارزنده «الغدير»، ج ۵، ص ١۵۶-١۴۶ مراجعه فرمايند.
در پايان از تذكّر نكته‌اى ناگزيرم و آن اين كه: اين همه نقل‌هاى تاريخى هيچگاه نمى‌تواند دروغ و بى‌اساس باشد، حالا فرض كنيم كه همگى بى‌پايه و دروغ است، ولى باز بر مقصود ما گواهى مى‌دهند؛ زيرا اگر چنين كارهايى شرك، بدعت و يا نامشروع و حرام به شمار مى‌رفت هرگز دروغ پردازان آنها را به شخصيّت‌هاى اسلامى نسبت نمى‌دادند، زيرا افراد دروغگو در زمينه‌هايى دروغ پردازى مى‌كنند كه مورد پذيرش جامعه باشد تا مردم سخن آنها را بپذيرند و باور كنند و هرگز كارى را كه شرك و بدعت و يا حرام و نامشروع است، به صالحان نسبت نمى‌دهند؛ زيرا در اين صورت با مقاومت و عدم پذيرش مردم روبرو مى‌شوند و تير آنان به سنگ مى‌خورد و به هدف پست خود نمى‌رسند.

خودآزمایی
1- از آیه 92 سوره یوسف «اِذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً» چه عملی مجاز شناخته می­‌شود؟
2- چه کسانی برای اولین بار مردم را تبرّك به قبر پيامبر باز داشتند؟
3- اگر فرض کنیم تمام نقل­های تاریخی درباره تبرّك و استشفا به اوليا دروغ باشد، آیا تبرّك و استشفا به اوليا شرك، بدعت و يا نامشروع و حرام به شمار می­‌رود؟

پی‌نوشت‌ها
[1] يوسف : ٩٢.

[2] از زمان پيامبر گرامى تا امروز همه مسلمانان جهان، جز وهابى‌ها، به آثار رسول اكرم تبرّك مى‌جستند و شيخ محمّد طاهر مكى با شواهد قطعى تاريخى اين مطلب را در رساله‌اى كه در سال ١٣٨۵ چاپ كرده، ثابت نموده است و نام رساله «تبرّك الصحابه به آثار رسول‌الله(ص)» و اين رساله به زبان فارسى نيز برگردان شده است.

[3] صحيح بخارى، ج ٣، ص ٢۵۵.

[4] صحيح بخارى، ج ۴، ص ٢٢٧ و صحيح مسلم باب خاتم النبوة.

[5] صحيح بخارى، ج ۴، ص ٢٢۶.

[6] صحيح بخارى، ج ۴، ص ٢٣١.

[7] صحيح مسلم، ج ۴، كتاب فضائل الصحابه.

[8] بسيارى از نويسندگان محقق، اين جريان را نقل كرده‌اند، مانند شبرواى در الإتحاف، ص ٩ و سمهودى در وفاء الوفا، ج ٢، ص ۴۴۴ و خالدى در صلح الإخوان، ص ۵٧ و غيره.

[9] اين داستان را گروهى نقل كرده‌اند، مانند سبكى در شفاء السقام به نقل از تاريخ شام ابن عساكر و ابن اثير در اسد الغابه، ج١، ص ٢٨.

[10] مستدرك حاكم، ج ۴، ص ۵١۵.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی جعفر سبحانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: