کد مطلب: ۲۹۱۳
تعداد بازدید: ۲۰۰۴
تاریخ انتشار : ۳۱ تير ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۹
قصه‌های قرآن| ۶۶
حضرت داوود(ع) چهل روز گریه كرد، و از خداوند خواست كه وسیله‌ای براى او فراهم سازد كه از بیت‌المال مصرف نكند، خداوند آهن را براى او نرم كرد، او هر روز با آهن یك زره می‌ساخت، و آن را می‌فروخت، به ‌طوری ‌که در سال، 360 زره بافت، و از بیت‌المال بی‌نیاز گردید.
زره‌بافى حضرت داوود(ع)
امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داوود(ع) وحى كرد:
«نِعم العَبدُ اَنتَ اِلّا اَنَّكَ تَأكُلُ مِن بَیتِ‌المَالِ»؛
«تو نیكو بنده‌ای هستى، جز این‌که هزینه زندگى خود را از بیت‌المال تأمین می‌کنی.»
حضرت داوود(ع) چهل روز گریه كرد، و از خداوند خواست كه وسیله‌ای براى او فراهم سازد كه از بیت‌المال مصرف نكند، خداوند آهن را براى او نرم كرد، او هر روز با آهن یك زره می‌ساخت، و آن را می‌فروخت، به ‌طوری ‌که در سال، 360 زره بافت، و از بیت‌المال بی‌نیاز گردید.[1]
آرى، قبل از آن عصر، جنگجویان‌ وقتى به جنگ می‌رفتند، لباس‌های آهنى می‌پوشیدند كه پوشیدن این لباس‌ها به خاطر سنگینى و انعطاف‌ناپذیری، بسیار دشوار و خسته‌کننده بود.
داوود(ع) كه به مسئله جهاد و دفاع، اهمیّت بسیار می‌داد، در این فكر بود كه وسیله دفاعى رزمندگان در عین این‌ که آن‌ها را حفظ می‌کند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همین مطلب را از خداوند خواست.
خداوند آهن را مانند شمع و موم براى داوود(ع) نرم كرد، و از این موهبت كمال استفاده را در زره‌سازى نمود.
روایت شده: روزى حضرت لقمان(ع) نزد داوود(ع) آمد، او مشغول درست كردن نخستین زره بود، لقمان سكوت كرد و چیزى نگفت، همچنان تماشا می‌کرد و می‌دید داوود(ع) از آهن مقدارى می‌گیرد و با آن مفتول‌های باریك می‌سازد، و آن مفتول‌ها را داخل هم می‌گذارد... لقمان ‌همچنان منتظر بود ببیند كه داوود(ع) چه می‌سازد؟!
تا این ‌که داوود(ع) یك زره را به‌ طور کامل ساخت و سپس برخاست، آن را پوشید و گفت: «به ‌راستی چه وسیله دفاعى خوبى براى جنگ است.»
لقمان با صبر و تحمّل بدون سخن گفتن دریافت كه داوود(ع) چه چیزى می‌بافته است، گفت: «الصَّمتُ حِكمَةٌ وَ قلیلٌ فاعِلُهُ» «خاموشى حكمت است، ولى افراد خاموش اندكند.»[2]
جلال‌الدّین مولانا در كتاب مثنوى می‌گوید: لقمان‌ وقتی‌ که دید داوود(ع) لباسى با حلقه‌های آهن می‌بافد تعجّب كرد، می‌خواست بپرسد، با خود گفت: خاموشى و تحمّل بهتر است. انسان در پرتو تحمّل زودتر به مقصود می‌رسد.
سرانجام بافتن آن تمام شد و داوود(ع) آن را پوشید و به لقمان گفت: «این زره لباس نیكویى براى جنگ است.» لقمان گفت: «صبر نیز یار و پناه خوب، و برطرف‌کننده‌ی اندوه است»:
 گفت لقمان صبر هم نیكو دمى است
 كو پناه و دافع هر جا غمى است
 
صد هزاران كیمیا حق آفرید
 كیمیایى همچو صبر آدم ندید
 
صبر گنج است اى برادر صبر كن
 تا شفا یابى تو زین رنج كهن[3]
 
سعدى در گلستان می‌گوید:
چو لقمان‌ دید كاندر دست داوود
همی آهن به معجز موم گردد
 
نپرسیدش چه می‌سازی كه دانست
كه بى پرسیدنش معلوم گردد[4]
 
گزینش داورىِ بهتر
گلّه گوسفندى شبانه وارد تاكستانى شدند، و برگ‌ها و خوشه‌های انگور آن تاكستان را خوردند. صاحب باغ از حادثه باخبر شد و صاحب گوسفند را نزد حضرت داوود(ع) آورد، و از او شكایت نمود، و از حضرت داوود(ع) خواست تا در این مورد داورى كند.
حضرت داوود(ع) پس از بررسى چنین فهمید كه قیمت درآمد آن باغ كه به ‌وسیله‌ی گوسفندان نابود شده به‌ اندازه قیمت آن گوسفندان است، از این‌رو چنین قضاوت كرد كه: «گوسفندان باید به صاحب باغ سپرده شوند.»
حضرت سلیمان فرزند داوود(ع) كه در آن هنگام خردسال بود، در آنجا حضور داشت و به پدر گفت: اى پیامبر بزرگ خدا! این قضاوت را تغییر ده و تعدیل كن.
داوود(ع) گفت: چگونه؟
سلیمان(ع) گفت: گوسفندان را به صاحب باغ تحویل بده تا از منافع آن‌ها (از شیر و پشمشان) استفاده كند، و باغ را به صاحب گوسفندان تحویل بده، تا در اصلاح آن بكوشد، وقتی ‌که باغ به حال اول بازگشت، آن را به صاحبش تحویل بده، و در همان‌ وقت، گوسفندان را نیز به صاحبش بسپار.
هر دو قضاوت صحیح و عادلانه بود، ولى نظر به این‌ که در مقام اجرا، قضاوت سلیمان(ع) دقیق‌تر اجرا می‌شد، و به‌ طور تدریج بود و زندگى هر دو نفر (صاحب باغ و صاحب گوسفند) پس از مدّتى سامان می‌یافت، قضاوت سلیمان از سوى خداوند انتخاب گردید، البته قضاوت سلیمان(ع) را خداوند به او تفهیم نمود[5] و در ضمن، به وجود آمدن ماجرا به این صورت، براى آن بود كه وصى حضرت داوود(ع) در میان فرزندانش معرّفى گردد، كه سلیمان است نه غیر او. براى روشن شدن مطلب نظر شما را به داستان زیر كه تکمیل‌کننده‌ی این داستان است و از امام صادق(ع) نقل شده، جلب می‌کنم:
 
خلافت و حكومت داوود(ع) بر روى زمین
از ویژگی‌های حضرت داوود(ع) و پسرش سلیمان(ع) آن است كه خداوند مقام رهبرى و حکومت‌داری را به آن‌ها داد.
و این موضوع بیانگر آن است كه: دین از سیاست جدا نیست، دین منهاى سیاست، به معنى انسان بى بازو است، زیرا سیاست بازوى اجرایى دین است و سیاست بدون دین نیز عامل مخرّب و ویرانگر است.
پیامبران هرگاه زمینه را فراهم می‌دیدند، به تشكیل حكومت اقدام می‌نمودند.
حضرت داوود(ع) سپس پسرش سلیمان(ع) شرایط زمینه را براى تشكیل حكومت فراهم دیدند، خداوند آن‌ها را حاكم مردم نمود.
«یا داوُودُ إنّا جَعَلناكَ خَلیفَةً فِى الاَرضِ فَاحكُم بَینَ النَّاسِ بِالحقِّ»؛
«اى داوود! ما تو را خلیفه (و نماینده) خود در زمین قرار دادیم، پس در میان مردم به‌ حق داورى كن.»[6]
نیز می‌فرماید:
«وَ شدَدنا مُلكُهُ وَ آتَیناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ»؛
«و حكومت داوود(ع) را استحكام بخشیدیم و به او دانش و شیوه داورى عادلانه عطا كردیم.»[7]
حضرت سلیمان(ع) پس از داوود(ع) وارث حكومت پدر شد[8] و آن را به ‌طور وسیع‌تر در اختیار گرفت (كه در داستان‌های زندگى او خاطرنشان خواهد شد).
 
عمر طولانى براى جوان به خاطر داوود(ع)
روزى حضرت داوود(ع) در خانه‌اش نشسته بود، جوانى پریشان‌حال و فقیر نیز در نزد او نشسته بود، این جوان بسیار به محضر داوود(ع) می‌آمد و سكوت طولانى داشت. روزى عزرائیل به حضور داوود(ع) آمد و با نگاه عمیق به آن جوان نگریست، داوود(ع) به عزرائیل گفت: به این جوان می‌نگری؟
عزرائیل: آرى، من مأمور شده‌ام تا سرِ هفته روح این جوان را قبض كنم.
دل حضرت داوود(ع) به حال آن جوان سوخت و به او مرحمت نمود و به او گفت: «اى جوان آیا همسر دارى؟» جوان گفت: نه، هنوز ازدواج نکرده‌ام.
داوود(ع) به او فرمود: نزد فلان شخصیّت (كه از رجال معروف و بزرگ بنی‌اسرائیل بود) برو، و به او بگو: داوود(ع) به تو امر می‌کند كه دخترت را به همسر من گردانى، سپس شب با او ازدواج كن و كنار همسرت باش، و هر چه هزینه زندگى لازم است از اینجا بردار و ببر، و پس از هفت روز به اینجا نزد من بیا.
پیام داوود(ع) موجب شد كه آن شخصیّت دخترش را همسر آن جوان نماید، و آن جوان به دستور حضرت داوود(ع) عمل كرد، و پس از هفت روز نزد داوود(ع) آمد.
داوود(ع) از او پرسید: «اى جوان! این ایام چگونه بر تو گذشت؟»
جوان، بسیار به من خوش گذشت كه سابقه نداشت.
داوود(ع): بنشین. او نشست و مجلس طول نكشید ولى عزرائیل به سراغ آن جوان نیامد، داوود(ع) به او گفت: برخیز نزد همسرت برو بعد از هفت روز به اینجا بیا.
جوان رفت و پس از هفت روز نزد داوود(ع) آمد و در محضرش نشست.
باز براى بار سوّم به دستور داوود(ع) هفت روز نزد همسرش رفت و سپس نزد داوود(ع) آمد و در محضرش نشست. در این هنگام عزرائیل آمد، داوود(ع) به عزرائیل فرمود: تو بنا بود پس از یك هفته براى قبض روح این جوان به اینجا بیایى، چرا نیامدى و پس از سه هفته آمدى؟
عزرائیل گفت:
«یا داوُود! إنّ اللهَ تعالى رَحِمَهُ بِرَحمَتِكَ لَهُ فاَخَّرَ فِى اَجَلِهِ ثَلاثینَ سَنَة»؛
«اى داوود! همانا خداوند متعال به خاطر مرحمت تو به این جوان، به او لطف كرد، و مرگش را سى سال به تأخیر انداخت.»[9]
هم‌نشینی بانوى صبور با داوود(ع) در بهشت
روزى خداوند به حضرت داوود(ع) وحى كرد: «نزد خلاده دختر اَوْس برو او را به بهشت مژده بده و به او بگو هم‌نشین تو در بهشت است.»
داوود(ع) به این دستور عمل كرد و به درِ خانه‌ی خلاده آمد و درِ خانه را كوبید، خلاده پشت درآمد و همین‌ که در را باز كرد چشمش به داوود(ع) افتاد، عرض كرد: «آیا از سوى خدا درباره من چیزى نازل شده است كه براى ابلاغ خبر آن به اینجا آمده‌ای؟»
داوود(ع): آرى.
خلاده: آن چیست؟
داوود: خداوند به من وحى كرد و فرمود: تو هم‌نشین من در بهشت هستى.
خلاده: گویا مرا عوضى گرفته‌ای، او من نیستم بلكه همنام من است؟
داوود: خیر، او قطعاً تو هستى.
خلاده: اى پیامبر خدا به تو دروغ نمی‌گویم، سوگند به خدا من چیزى در خود نمی‌بینم كه چنین لیاقتى یافته باشم و هم‌نشین تو در بهشت شوم.
داوود: از امور باطنى خود اندكى با من صحبت كن تا بدانم چگونه است؟
خلاده: «من یك حالتى دارم كه هر دردى بر من وارد شود، و هر زیان و نیاز و گرسنگى به من برسد، هرگونه باشد بر آن صبر می‌کنم و از خدا رفع آن را نمی‌خواهم تا خودش برطرف سازد (پسندم آنچه را جانان پسندد) و جاى آن دردها و زیان‌ها، عوضى از خدا نمی‌خواهم، بلكه شكر و سپاس آن‌ها را به‌ جا می‌آورم.»
داوود(ع) راز مطلب را دریافت و به او فرمود:
«فبِهذا بَلَغتِ ما بَلَغتِ»؛
«تو به خاطر همین خصلت‌ها به آن مقام رسیده‌ای.»
امام صادق(ع) پس از نقل این ماجرا فرمود:
«وَ هذا دِینُ اللهِ الَّذِى ارتَضاهُ لِلصَّالِحینَ؛»
«و این همان دین خدا است كه آن را براى شایستگان پسندیده است.»[10]
 
نمونه‌ای از عدالت و احسان خدا
در روایات آمده: بانویى فقیر و بی‌نوا در عصر حضرت داوود(ع) زندگى می‌کرد. با اندك پولى كه داشت هر روز (یا هر چند روز) اندكى پشم و پنبه می‌خرید و به كلاف نخ تبدیل می‌نمود و سپس آن را می‌فروخت و به این وسیله معاش ساده زندگى خود و بچه‌هایش را تأمین می‌کرد. یك روز پس از زحمات بسیار و تهیّه كلاف، آن را براى فروش به بازار می‌برد. ناگهان، كلاغى با سرعت نزد او آمد و آن كلاف را از او ربود و با خود برد.
بانوى بینوا بسیار ناراحت شد، سراسیمه نزد حضرت داوود(ع) آمد و پس از بیان ماجراى سخت زندگى خود و ربودن كلافش از ناحیه كلاغ، عرض كرد: «عدالت خدا در كجاست؟...»
حضرت داوود(ع) به او فرمود: كنار بنشین تا درباره تو قضاوت كنم.
این از یک‌سو، از سوى دیگر گروهى در میان كشتى از دریا عبور می‌کردند كه بر اثر سوراخ شدن كشتى در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر كردند اگر نجات یافتند هزار دینار به فقیر بدهند. خداوند به آن‌ها لطف كرد و همان كلاغ را مأمور كرد تا آن كلاف را از دست آن بانو برباید و به درون كشتى بیندازد و سرنشینان به ‌وسیله آن كلاف، تخته كشتى را محكم كرده و سوراخ را ببندند. آن‌ها از كلاف استفاده نموده و نجات یافتند.
وقتی ‌که به ساحل رسیدند به محضر حضرت داوود(ع) براى اداى نذر آمدند، هزار دینار خود را به حضرت داوود(ع) دادند و ماجراى نجات خود را شرح دادند.
حضرت داوود(ع) حكمت و عدالت و احسان خداوند را براى آن بانو بیان كرد، و آن هزار دینار را به او داد، آن زن در حالی ‌که بسیار خشنود بود، دریافت كه عادل‌تر و احسان‌بخش‌تر از خداوند كسى نیست.[11]
 
مكافات عمل ناموسى
عصر حضرت داوود(ع) بود. مردى شهوت‌پرست به‌ طور مكرّر به سراغ یكى از بانوان می‌رفت و او را مجبور به عمل منافى عفّت می‌نمود، خداوند به قلب آن بانو القا كرد كه سخنى به آن مرد بگوید، و آن سخن این بود كه به او گفت: «هرگاه نزد من می‌آیی مرد بیگانه‌ای نزد همسر تو می‌رود.»
آن مرد بی‌درنگ به خانه خود بازگشت دید همسرش با یك نفر مرد اجنبى هم‌بستر شده است، بسیار ناراحت شد و آن مرد را دستگیر كرد و به محضر حضرت داوود(ع) به‌ عنوان شكایت آورد و گفت: «اى پیامبر خدا! بلایى به سرم آمده كه بر سر هیچ ‌کس نیامده است.»
داوود: آن بلا چیست؟
مرد هوس‌باز: این مرد را دیدم كه در غیاب من به خانه من آمده و با همسرم هم‌بستر شده است.
خداوند به داوود(ع) وحى كرد: به مرد شاكى بگو: «كَما تُدینُ تُدان»؛ «همان‌گونه كه با دیگران رفتار می‌کنید، با شما نیز همان‌گونه رفتار خواهد شد.»[12]
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
 اى نور چشم من به‌ جز از كِشته ندروى
 
پی‌نوشت‌ها
[1] . تفسیر مجمع البیان، ج 8، ص 381.

[2] . مجمع البیان، ج 8، ص 382.

[3] . دیوان مثنوى، دفتر دوّم.

[4] . گلستان سعدى، باب 8.

[5] . مجمع البیان، ج 7، ص 57 ذیل آیه 78 سوره انبیاء، به نقل از امام صادق(ع) و امام باقر(ع) - ناگفته نماند كه ظاهر امر نشان مى دهد كه در قضاوت داوود و سلیمان دوگونگى وجود دارد، ولى طبق بعضى از روایات، امام باقر(ع) فرمود: این دوگونگى در مرحله مناظره و مشورت بود، نه در مرحله قضاوت نهایى (تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 443).

[6] . سوره ص، 26.

[7] . سوره ص، 19.

[8] . سوره نمل، 16.

[9] . بحار، ج 14، ص 38.

[10] . بحار، ج 14، ص 39.

[11] . اقتباس از كتاب ثمرات الحیاة.

[12] . من لا یحضره الفقیه، ص 471. 
 
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت

محمّد محمّدی اشتهاردی

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: