زیبایی و شکوه امام حسن(ع)
امام حسن(ع) از نظر قیافه و زیبایی به قدری با شکوه بود که نوشتهاند بعد از رسول خدا هیچ کس همچون او، چهره شکوهمند نداشت.
در بیرون خانهاش فرشی میگستراندند، وقتی که آن حضرت از خانه بیرون میآمد و روی آن فرش مینشست، هر کس از آنجا عبور میکرد، مجذوب جمال و کمال امام حسن(ع) شده، همانجا برای تماشای چهره دلربای امام حسن(ع) توقف میکرد، و به این ترتیب، بر اثر ازدحام جمعیّت، راه عبور جمعیّت، قطع میشد. وقتی که کار به اینجا میرسید، آن حضرت برمیخاست و به خانهاش میرفت.
در مسیر راه مکّه، که آن حضرت پیاده به حج میرفت، کاروانها به احترام آن حضرت، پیاده میشدند و پشت سر آن حضرت حرکت میکردند، حتی افرادی مثل سعد وقاص، پیاده میشد، و حریم احترام آن بزرگوار را حفظ میکرد.[1]
روایت شده؛ شخصی به امام حسن(ع) عرض کرد: «در چهره شما عظمت و بزرگمنشی دیده میشود!»
آن حضرت فرمود: «بلکه در من عزّت هست»؛ که خداوند میفرماید:
«وَ للهِ العِزََّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنین»[2]:
«عزّت از آن خدا و رسول خدا و مؤمنان است.»[3]
ما تربیت شده خدا هستیم
انس بن مالک میگوید: یکی از کنیزان امام حسن(ع) شاخه گلی را به امام حسن(ع) اهداء کرد؛ امام حسن(ع) آن شاخه را گرفت و به او فرمود: «تو را در راه خدا آزاد ساختم.»
من به حضرت عرض کردم: «به راستی به خاطر اهداء یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟!»
امام در پاسخ فرمود: خداوند در قرآنش ما را چنین تربیت کرده، آنجا که میفرماید:
«وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها»:
«هنگامی که کسی به شما تحیّت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همانگونه بدهید.»[4] پاسخ بهتر همان آزاد کردن او است.[5]
پاسخ به سؤال اعتراضآمیز یهودی
امام حسن(ع) در عين آن که پارسا بود، خوشپوش و آراسته و باوقار بود. روزی با شکوه و نورانیّت خاصّی سوار بر قاطر زیبا، از کوچههای مدینه عبور میکرد و میخواست به بیرون مدينه برود، در مسیر راه، یک نفر یهودی او را دید و به پیش آمد و عرض کرد: «سؤالی دارم.»
حضرت فرمود: بپرس!
یهودی: جدّ شما رسول خدا فرمود:
«الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ وَ جَنَّةُ الكافِرِ»:
«دنیا زندان مؤمن، و بهشت کافر است.»
ولی اکنون وضع تو را با وضع خودم مقایسه میکنم، میبینم تو در آسایش هستی و من در سختی!
امام حسن(ع): «این تصور غلط است که مؤمن باید از همه چیز محروم باشد، (مقایسه تو بیجا است، بلکه چنین مقایسه کن) هرگاه مقام ارجمند مؤمن را در بهشت با وضع مؤمن در دنیا، مقایسه کنی، و همچنین مقام پست کافر را در دوزخ با وضع کافر در دنیا مقایسه کنی، خواهی فهمید، دنیای مؤمن نسبت به آخرتش، زندان است و دنیای کافر نسبت به آخرتش، بهشت میباشد.»[6]
حلم و صبر انقلابی امام حسن(ع)
از صفات ممتاز امام حسن(ع) حلم و بردباری او بود، به طوری که جمله «وَ الْحِلْمُ الْحَسَنِيَّةِ» در مورد آن حضرت معروف گردید.
حلم یعنی انسان در موارد مخصوصی، با صبر انقلابی و تحمّل استوار خود، خویشتنداری کند و مشکلات را با سرپنجه آرامش و تسلّط بر اعصاب، حل نماید، و مصداق این آیه (۳۴ فصلت) قرآن باشد که میفرماید:
«... ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»:
«... بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه خواهی دید همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است.»
در این راستا، دو حادثه زیر را خاطرنشان میکنیم:
1- پیرمردی ناآگاه از اهالی شام، در مدينه: امام حسن(ع) را سوار بر مرکب دید، آنچه توانست از آن حضرت بدگویی کرد. وقتی که فارغ شد، امام کنار او آمد و بر او سلام کرد، و در حالی که لبخند در چهره داشت به او فرمود: «ای پیرمرد! گمانم غریب هستی؟ و گویا اموري بر تو اشتباه شده، اگر چیزی از ما بخواهی به تو عطا میکنیم. اگر از ما راهنمایی بخواهی تو را راهنمایی میکنیم. اگر کمک برای باربرداری از ما بخواهی، بار تو را برمیداریم. اگر گرسنه باشی تو را سیر مینماییم. اگر برهنه باشی، تو را میپوشانیم. اگر نیازمند باشی، تو را بینیاز میکنیم. اگر گریخته باشی به تو پناه میدهیم. اگر حاجتی داری آن را ادا مینماییم. اگر مرکب خود را به سوی خانه ما روانه سازی، و تا هر وقت بخواهی مهمان ما باشی، برای تو بهتر خواهد بود، زیرا ما خانه آماده پذیرائی است.»
هنگامی که آن پیر ناآگاه، این سخنان مهرانگیز را از امام شنید، منقلب شد و گریه کرد و گفت: «گواهی میدهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستی، خداوند آگاهتر است که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد. تو و پدرت مبغوضترين افراد در نزد من بودید، ولی اینک تو محبوبترین انسان، در نزد من میباشی!»
سپس او به خانه امام حسن(ع) وارد شد و مهمان آن بزرگوار بود تا پس از مدّتی؛ در حالی که محبّت خاندان نبوّت در جایجای قلبش قرار گرفته بود، از محضر امام حسن(ع) مرخص گردید.[7]
۲- هنگامی که جنازه امام حسن(ع) را به سوی بقیع حرکت دادند، مروان (که از دشمنان سرسخت خاندان نبوّت بود) زیر تابوت آن حضرت آمد و جنازه را تشییع کرد. امام حسین(ع) به او فرمود: «آیا جنازه امام حسن(ع) را حمل میکنی، با این که همواره جرعههای اندوه را در آن وقت که زنده بود، به او میخوراندی؟!»
مروان در پاسخ گفت: «آری، این کارها را با کسی انجام دادم که حلم و خویشتنداری او با کوهها برابری میکرد.»[8]
سخاوت امام حسن(ع) و توجّه او به محرومان
امام حسن(ع) دو بار، همه اموالش را بین محرومین و تهیدستان خرج کرد، و سه بار ثروتش را به دو نیم تقسیم نمود. نیمی را برای خود نگهداشت و نیم دیگر را بذل کرد؛ تا آنجا که یک جفت کفش را به آنها میداد و یک جفت کفش را برای خود نگه میداشت.
به این ترتیب حتی کفشهای خود را دو قسمت کرده و به بینوایان داد.[9]
در اینجا به این دو نمونه توجّه کنید:
١- روزی عثمان، در کنار در مسجد پیامبر، در مدینه نشسته بود، فقیری نزد او آمد و از او تقاضای کمک کرد. عثمان دستور داد ۵ درهم به او دادند. آن مرد فقیر گفت: «این مقدار اندک است، مرا به کسی راهنمایی کن که بیشتر کمک کند.»
عثمان ديد حسن و حسین(ع) و عبدالله بن جعفر در گوشه مسجد، کنار هم نشستهاند، با اشاره، فقیر را به آنها راهنمایی نمود. فقیر نزد آنها رفته، سلام کرد و از آنها درخواست کمک نمود. امام حسن(ع) به فقیر فرمود:
«ای آقا! درخواست کمک روا نیست، مگر در یکی از سه مورد:
۱- برای ادای دیه خونبها.
۲- برای ادای بدهکاری خود که نمیتوانی بپردازی.
٣- برای فقری که انسان را درمانده کند. تو به خاطر کدام یک از این سه مورد، تقاضای کمک میکنی؟»
فقیر گفت: اتفاقاً گرفتاری من در یکی از این سه چیز است.
لذا، امام حسن ۵۰ دینار و امام حسین ۴۹ دینار و عبدالله بن جعفر نیز ۴۸ دینار به او دادند.[10]
فقیر هنگام بازگشت، از کنار عثمان گذشت، عثمان گفت: چه کردی؟ فقیر گفت: «از تو سؤال کردم، تو هم دادی ولی نپرسیدی که برای چه منظوری درخواست کمک میکنم، ولی وقتی که نزد آن سه نفر رفتم، یکی از آنها (امام حسن(ع)) از من سؤال کرد برای چه کمک میخواهی، من هم جواب دادم. آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا نمودند.»
عثمان گفت:
«وَ مَنْ لَكَ بِمِثْلِ هَؤُلاَءِ اَلْفِتْيَةِ؟
أُولَئِكَ فَطَمُوا اَلْعِلْمَ فَطْماً»:
«از کجا همانند این جوانمردان را مییابی؟ اینها خاندانی هستند که در علم و فضیلت نظیر ندارند.»[11]
۲- فقیری نزد امام حسن(ع) آمد و تقاضای کمک کرد. امام حسن(ع) در آن هنگام دسترسی به پول نداشت. در عین حال آن فقیر را ناامید نکرد، به او فرمود: «تو را به کاری راهنمایی میکنم که اگر انجام دهی به نتیجه میرسی.»
دختر خلیفه تازه از دنیا رفته و خلیفه عزادار است. من سخنی به تو میگویم، نزد او برو و همین سخن را به عنوان تسلیت به او بگو که به منظورت میرسی، و آن سخن این است:
«اَلْحَمْدُللّهِ الَّذى سَتَرَها بِجِلُوسِكَ عَلى قَبْرِها وَ لا هَتَكَها بِجِلوُسِها عَلى قَبْرِكَ»:
«شکر خدا را که دخترت را زیر سایه تو (پدر) در خاک پنهان کرد. ولی اگر تو از دنیا میرفتی، دخترت دربهدر میشد و مورد بیاحترامی قرار میگرفت.»
فقیر نزد خلیفه رفت و با این جملهها به او تسلیت گفت و احساسات و عواطف او را جلب نمود. خلیفه پرسید: «آیا این سخنان از تو بود؟»
فقیر گفت: «نه. حسن بن علی(ع) به من آموخته بود.»
خلیفه گفت: «راست میگویی، این سخن از او است که معدن سخنان شیوا و شیرین است.» آنگاه به فقیر کمک خوبی کرد.[12]
تواضع امام حسن(ع)
روزی امام حسن(ع) هنگام عبور، چند نفر فقیر را دید که روی خاک نشستهاند و با هم به خوردن نانهای خرده و خشک مشغولاند، آنها تا امام را دیدند، گفتند: «بفرما از غذای ما بخور.» امام حسن(ع) کنار آنها رفت و فرمود: «خداوند متکبّران را دوست ندارد.» با آنها غذا خورد ... سپس آنها را به خانه خود دعوت کرد. آنها به خانه امام حسن(ع) آمدند و غذا خوردند. هنگام رفتن، امام حسن(ع) به هر کدام لباسی عطا فرمود.[13]
تشویق امام حسن(ع) از یک کودک نیککردار
روزی امام حسن(ع)، کودکی را دید که نان خشکی در دست دارد، لقمهای از آن میخورد و لقمه دیگری به سگی که در آنجا بود میدهد، و آن کودک از فرزندان یکی از بردگان بود.
امام از او پرسید: «پسر جان! چرا چنین میکنی؟»
کودک جواب داد: «من از خدای خود شرم کردم، که غذا بخورم، و حیوانی گرسنه به من نگاه کند و من به او غذا ندهم.»
امام حسن(ع) از روش و سخن زیبای این کودک، بسیار خوشحال شد، دستور داد غذا و لباس فراوانی به آن کودک عطا کردند، و سپس آن کودک را از اربابش خرید و آزاد نمود.[14]
به این ترتیب آن کودک مهربان و خداپرست را به خاطر کار نیکش تشویق فرمود.
خوف شدید امام حسن(ع) از ارتکاب گناه
روزی امام حسن(ع) مشغول نماز بود، در این هنگام یک زن بسیار زیبا که شیفته جمال امام حسن(ع) شده بود، برای کامگیری از آن حضرت کنار امام آمد، و امام حسن(ع) نمازش را کوتاه کرد و به پایان رساند و به او فرمود: «چه کار داری؟!»
زن: برخیز و از من کام بگیر، زیرا من شوهر ندارم و به حضور شما آمدهام.
امام حسن(ع): از من دور شو، من و خودت از آتش دوزخ نسوزان.
ولی آن زن (چون زلیخا نسبت به یوسف) دست نمیکشید. امام حسن(ع) در این هنگام از خوف خدا به گریه افتاد و مکرّر به او میفرمود: «وای بر تو از من دور شو!»
گریه امام شدیدتر شد، به طوری که آن زن نیز به گریه افتاد، در این هنگام امام حسین(ع) آمد، امام حسن(ع) و آن زن را گریان دید، او نیز از گریه آنها به گریه افتاد، و بعضی از اصحاب نیز آمدند و صدا به گریه بلند کردند، سپس آن زن رفت، و حاضران نیز پراکنده شدند.
مدّتی طولانی از این ماجرا گذشت، و امام حسین(ع) به خاطر احترام از مقام برادر، راز گریه را از او نپرسید، تا این که شبی امام حسن(ع) از خواب بیدار شد، و گریه کرد، امام حسین(ع) پرسید: چرا گریه میکنی؟ امام حسن(ع) فرمود: «به خاطر خوابی که امشب دیدهام، گریه میکنم، در خواب یوسف(ع) را دیدم، و با عدّهای چهره زیبای او را تماشا میکردیم، بیاختیار گریستم، یوسف(ع) در میان جمعیّت به من نگاه کرد و پرسید: «چرا گریه میکنی؟» گفتم به یاد رنجهایی افتادم که از ناحیه همسر عزیز مصر (زلیخا) به شما رسید، و به خاطر آن، به زندان افتادی و پدر پیرت یعقوب(ع) به رنج فراق تو مبتلا شد، از اینرو گریستم، و من از (عفّت و خویشتنداری) یوسف(ع) تعجّب کردم.»
در این هنگام یوسف(ع) به من فرمود: «آیا از رفت و آمد آن زن بیابانی نزد تو و خودداری تو از او، تعجّب نکردی؟!»[15]
یعنی ای یوسف فاطمه(س) تو نیز مانند من گرفتار شدی و از خوف خدا خویش را حفظ کردی، تنها من يوسف پاک نیستم، تو نیز یوسف پاک هستی!
معنی سیاست از دیدگاه امام حسن(ع)
شخصی از امام حسن(ع) پرسید: نظر شما درباره سیاست چیست؟
آن حضرت در پاسخ فرمود:
«أَن تُرَاعَي حُقُوقَ اللِه، وَ حُقُوقَ الأَحيَاءِ، وَ حُقُوقَ الأَموَاتِ ...»:
«سیاست آن است که: حقوق خدا و حقوق زندگان، و حقوق مردگان را رعایت کنی.» سپس رعایت حقوق آنها را چنین توضیح داد:
حقوق خدا آن است که: آنچه را خواسته (و واجب کرده) انجام دهی، و آنچه را که نهی کرده (و حرام نموده) ترک کنی.
حقوق زندگان آن است که: وظائف خود را نسبت به برادران دینی انجام دهی، و در خدمتگزاری به همکیشان، درنگ نکنی، و نسبت به رهبر مسلمین، تا وقتی که نسبت به مردم، اخلاص (پیوند خالصانه و بیشائبه) دارد، اخلاص داشته باشی، و هرگاه از راه راست منحرف شد، فریاد اعتراض خود را نسبت به او بلند کنی.
حقوق مردگان آن است که از نیکیهای آنها یاد کنی، و از بدیهای آنها چشمپوشی، زیرا آنها خدایی دارند که از کردارشان حسابرسی میکند.»[16]
خودآزمایی
1- امام حسن (ع) در پاسخ به سوال اعتراضی مرد یهودی درباره حدیث «دنیا زندان مؤمن، و بهشت کافر است» چه توضیحی دادند؟
2- معنی و دیدگاه سیاست از نظر امام حسن (ع) چیست؟
3- امام حسن (ع) درباره حقوق زندگان چه توضیحی فرمودند؟
پینوشتها [1]. بحار، ج ۴۳، ص ۳۸.
[2]. منافقون – ۸.
[3]. همان مدرک.
[4]. نساء - ۸۶.
[5]. مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۹.
[6]. اقتباس از فصول المهمّه ابن صبّاغ مالکی. ص ۱۳۸.
[7]. بحار، ج ۴۳، ص ۳۴۴ - کشف الغمّه، ج ۲، ص ۱۳۵.
[8]. منتهی الامال، ج ۱، ص ۱۷۱.
[9]. بحار، ج ۴۳، ص ۳۵۷ و ۳۵۸ - اسد الغابه، ج ۲، ص ۱۳.
[10]. آنها در بخشش، احترام همدیگر را حفظ کردند. از اینرو هر کدام به ترتیب یک دینار کمتر از دیگری داد.
[11]. بحار، ج ۴۳، ص ۳۳۲ - ۳۳۳.
[12]. حياة الحسن، ج ۱، ص ۱۲۹.
[13]. بحار، ج ۴۳، ص ۳۵۲.
[14]. البداية و النهاية. ج 8. ص ۳8.
[15]. مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۱۵ - بحار، ج ۴۳، ص ۳۴۰.
[16]. حياة الحسن (باقر شریف قرشی)، ج ۱، ص ۴۲.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمد محمدی اشتهاردی