۲۵- داستان عجیب از کیفر مخالف ولایت علی(ع) در عالم برزخ علامه طباطبائی (صاحب تفسیر المیزان) نقل کرد: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزاعلی آقا قاضی» میگفت: در نجف اشرف، در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای افندیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد.
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجّه و ناله میکرد و عمیقاً ناراحت بود و با تشییعکنندگان، تا کنار قبر او آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همهی حاضران به گریه افتادند.
هنگامی که جنازهی مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد: «من از مادرم جدا نمیشوم.»
هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد، دیدند اگر بخواهند با اجبار، دختر را از مادر جدا کنند ممکن است جانش به خطر بیفتد، سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند و دختر هم در کنار پیکر مادر، در قبر بماند، ولی روی قبر را با خاک نپوشانند، بلکه با تخته بپوشانند و دریچهای بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن بیرون آید.
دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردای آن شب آمدند و سرپوش را برداشتند، تا ببینند بر سر دختر چه آمده است؟
دیدند تمام موهای سر او، سفید شده است.
پرسیدند: چرا اینطور شدهای؟
در پاسخ گفت: شب کنار جنازهی مادرم در قبر خوابیدم ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقاید مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند جواب درست داد، سؤال از نبوّت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من، محمّد بن عبدالله(ص) است، تا این که پرسیدند: «امام تو کیست؟»
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود، گفت: «لَستُ لَها بِاِمامٍ»؛ «من امام او نیستم» (آن مرد محترم، امام علی(ع) بود).
در این هنگام، آن دو فرشته، چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه کشید، من بر اثر وحشت و ترس زیاد، به این وضع که میبینید (که همهی موهای سرم سفید شده) درآمدم.
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام افراد طایفهی آن دختر در مذهب اهل تسنّن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیّع، تطبیق میکرد) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع گروید.[1]
۲۶- ارواح مؤمنان، در وادیالسّلام از احمد بن عمر نقل شده که یکی از اصحاب امام صادق(ع) گفت، به آن حضرت عرض کردم: «برادرم در بغداد است و نگرانم که او در آنجا بمیرد.»
آن حضرت فرمود: «باکی نداشته باش، هر جا که خواهد بمیرد، زیرا هیچ مؤمنی در شرق یا غرب زمین باقی نمیماند، مگر آن که خداوند روح او را در وادیالسّلام با ارواح مؤمنان دیگر قرار دهد.»
عرض کردم: وادیالسّلام کجاست؟
فرمود: پشت کوفه، سپس فرمود: «آگاه باش مثل این که من اجتماع ارواح را میبینم که حلقهحلقه نشستهاند و با یکدیگر گفتگو دارند.»[2]
۲۷- عذاب شرکتکنندگان در قتل امام حسین(ع) در عالم برزخ عبدالله بن کثیر میگوید: همراه امام صادق(ع) از مدینه به سوی مکّه میرفتیم، در مسیر راه به منزلگاه «عُسفان» رسیدیم، سپس در آنجا از کنار کوه سیاهرنگ زمختی که وحشتزا بود عبور کردیم به امام صادق(ع) عرض کردم: «ای فرزند پیامبر! این کوه چقدر وحشتآور است، من در راهها کوهی مانند این کوه وحشتآور ندیدهام!»
امام صادق(ع) فرمود: «آیا میدانی، این کوه چه کوهی است؟ به این کوه، «کوه کَمَد» گفته میشود که بر درّهای از درّههای دوزخ قرار دارد، که شرکتکنندگان در قتل امام حسین(ع) در آن درّه، عذاب میشوند و در زیر آن آبهای دوزخ از «غِسْلين» (چرک و خون) و «صَدید» (بدبو و گندیده) و «حَمیم» (بسیار سوزان) جریان دارد، آنها و افرادی از منافقان که قبلاً باعث چنان ظلمها شدند، در آن عذاب میشوند و فریادشان بلند است و من اکنون شرکتکنندگان در قتل پدرم (امام حسین) را که در این درّه عذاب میشوند، مینگرم.[3]
۲۸– ماری به نام «شجاع»، در قبر امام کاظم(ع) فرمود: «هرگاه مؤمنی نزد برادر مؤمن خود بیاید و از او حاجتی بخواهد، این موضوع در حقیقت، رحمتی از جانب خدا است که به سوی او آمده، اگر حاجت او را روا کند به ولایت ما که متصل به ولایت الهی است، نائل شده است و اگر با این که توانایی دارد، حاجت او را برنیاورد،
«سَلَّطَ اَللَّهُ عَلَيْهِ شُجَاعاً مِنْ نَارٍ يَنْهَشُهُ فِي قَبْرِهِ إِلَى يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ»
«خداوند ماری از آتش بر او مسلّط کند که تا روز قیامت او را بگزد.»[4]
۲۹- ارواح کافران در بَرهوت عصر خلافت ابوبکر بود، جوانی یهودی نزد او آمد و گفت: «سلام بر تو ای ابوبکر!»، بعضی از اطرافیان به گردن او ضربهای زدند و به او اعتراض شد که چرا ابوبکر را با عنوان خلیفه، سلام نکرده است؟ سپس ابوبکر گفت: «حاجتت چیست؟»
یهودی: پدرم فوت کرده و گنجها و اموالی را باقی گذاشته، ولی جای آنها معلوم نیست، اگر تو جای آنها را آشکار کنی و در اختیارم بگذاری، در حضور تو مسلمان میشوم و غلام تو میگردم و یکسوم آن اموال را به تو میدهم و یکسوم آن را به مسلمانان مهاجر و انصار میبخشم، و یکسوم آن را خودم برمیدارم.
ابوبکر: ای خبيث! آیا غیر از خدا کسی دارای علم غیب است؟
یهودی نزد عمر آمد و بر او سلام کرد و ماجرا را گفت، عمر نیز گفت: «آیا غیر از خدا کسی علم غیب میداند؟»
آن یهودی به حضور امیرمؤمنان علی(ع) آمد، آن حضرت در مسجد بود، یهودی بر او سلام کرد، پس از گفتگویی ماجرای خود را بیان کرد. و همان قولی را که در صورت پیدا شدن گنج به ابوبکر داده بود به علی(ع) داد.
امام علی(ع) نامهای به او داد و فرمود: «صفحههایی را که بر رویش مینویسند بردار و به سرزمین یمن برو، و در آنجا به بیابان «برهوت» که در خضر موت قرار گرفته برو، هنگام غروب خورشید، در آنجا بنشین، کلاغهایی که منقارشان سیاه است به طرف تو میآیند و قارقار میکنند، در این هنگام پدرت را با نام صدا بزن و بگو: «ای فلانی! من فرستادهی وصی محمّد(ص) هستم، با من سخن بگو»، همانا پدرت جواب تو را میدهد، هرچه جواب داد در صفحاتی که همراه داری بنویس و سپس به سرزمین خیبر برو و مطابق آنچه نوشتهای عمل کن.
آن یهودی به یمن رفت و در آنجا به بیابان برهوت رفت و هنگام غروب، کلاغهایی را که منقارشان سیاه بود دید، پدرش را با ذکر نام صدا زد، پدرش جواب داد: «وای بر تو! برای چه در این وقت به این مکان که مکان دوزخیان است آمدهای؟»
او گفت: «آمدهام از تو بپرسم، اموال و گنجهایت در کجا هستند؟»
پدر جواب داد: در فلان باغ، در میان فلان دیوار قرار دارند.
یهودی، پاسخ پدرش را نوشت، پدرش به او گفت: «وای بر تو! اگر از دین محمّد(ص) پیروی نکنی» آنگاه آن کلاغها رفتند، یهودی به سرزمین خیبر رفت و محل اموال و گنجها را پیدا کرد که مقداری ظروف طلا و نقره در میان آنها بود، آنها را به درهم و دینار مبدل نمود و سپس به مدینه مراجعت کرد و به حضور امام علی(ع) رسید و گفت: «گواهی میدهم که معبودی جز خدای یکتا نیست و محمّد(ص) رسول خدا است و تو به راستی وصی محمّد و برادر او و امیرمؤمنان هستی، اینها درهمها و دینارها است که در اختیار شما میگذارم اینها را در هر موردی که خدا و رسولش خواسته مصرف کن».
مسلمانان اجتماع کردند، و به على(ع) عرض نمودند که چگونه شما به این امور مخفی، آگاه شدی؟
امام علی(ع) فرمود: «از رسول خدا(ص) شنیدم و اگر بخواهم میتوانم به پیچیدهتر از این هم خبر دهم.»[5]
۳۰- ارواح مؤمنان در «وادیالسّلام» نجف اصبغ بن نباته میگوید: روزی امام علی(ع) از کوفه به سوی صحرای نجف (یک فرسخی کوفه) بیرون رفت، در آنجا در زمینی، بیآن که فرشی بگستراند، دراز کشید، ما نیز به او پیوستیم، قنبر غلام علی(ع) گفت: «ای امیرمؤمنان! آیا اجازه میدهید فرشی بیاورم و بگسترانم، تا روی فرش قرار بگیرید؟»
فرمود: «نه اینجا تربت مؤمن و مزاحمت با محل نشستن مؤمنان است.»
اصبغ عرض کرد: « تربت مؤمن را شناختیم (که همان خاک قبر او است) ولی منظور از مزاحمت در محل نشستن مؤمنان چیست؟»
امام علی(ع) فرمود: «اگر پردهها برداشته شود، ارواح مؤمنان را مینگرید، در این پشت (نجف به نام وادیالسّلام) ارواح مؤمنان، حلقهحلقه به گرد هم نشستهاند و با همدیگر ملاقات و گفتگو میکنند، در این پشت، روح هر مؤمنی هست، ولی در وادی «بَرَهوت»، روح هر کافری وجود دارد.»[6]
۳۱- ارسال غذا به مردگان در شهر سمرقند، یکی از مسلمانان بیمار شد، نذر کرد که اگر سلامتی خود را بازیابد، مزد کار روز جمعهاش را به نیّت پدر و مادرش که از دنیا رفته بودند، صدقه بدهد.
او پس از مدّتی، هنگامی که سلامتی خود را باز یافت، به نذر خود وفا کرد، و مزد کار روز جمعهاش را به نیّت پدر و مادرش، صدقه میداد، تا این که در یکی از روزهای جمعه، هر چه دنبال کار رفت، کاری پیدا نکرد، در نتیجه آن روز مزدی به دست نیاورد تا به نیّت پدر و مادرش صدقه بدهد.
از یکی از علمای عصر خود پرسید: این جمعه کاری برایم پیدا نشد تا مزدش را به نیّت پدر و مادرم صدقه بدهم، اکنون چه کنم؟
آن عالم به او گفت: «از خانه بیرون برو، پوست خربزه یا ... پیدا کن و آن را بشوی و برو سر راه دهقانان که از صحرا بازمیگردند بایست و آن پوست را پیش الاغ آنها بینداز و ثوابش را به روح پدر و مادرت، نثار کن.»
او به این دستور، عمل کرد، شب شنبه پدر و مادرش را در عالم خواب دید که با شادمانی بسیار، او را در آغوش محبّت خود گرفتند و به او گفتند:
«ای فرزند! برای ما آنچه لازم بود، پاداش فرستادی، تا این که ما به خربزه میل وافر داشتیم، آن را نیز برای ما فرستادی، تو ما را خشنود ساختی، خدا تو را خشنود کند.»[7]
خودآزمایی
1- امام علی(ع) فرمودند روح هر مومن و هر کافر در چه مکانهایی قرار دارند؟
2- عذاب شرکتکنندگان در قتل امام حسین(ع) در عالم برزخ چیست؟
3- چرا تمام افراد طایفه افندی (سنیهای دولت عثمانی) به مذهب تشیع گرویدند؟
پینوشتها [1]. معادشناسی علّامه سیّد محمّدحسین تهرانی، ج ۳، ص ۱۱۰.
[2]. فروع کافی، ج ۳، ص ۲۴۳.
[3]. لئالی الاخبار، ج ۵، ص ۴۹ (با تلخیص).
[4]. اصول کافی ج ۲، ص ۱۹۶ (باب قضاء حاجة المؤمن - حدیث ۱۳).
[5]. بحار، ج ۴۱، ص ۱۹۶.
[6]. كتاب المحتضر، ص ۴/ بحار، ج ۲۷، ص ۳۰۷.
[7]. الدين في قصص، ج ۲، ص ۶۳.