۳۵- طَبَق نور و بهرهمندی مردگان از اعمال نیک فرزندانیکی از وارستگان به نام «ابوقلّابه» میگوید: همسایهای داشتم مدّتی بود از دنیا رفته بود و تنها یک پسر از او باقی مانده بود و او هم ناصالح بود.
شبی از شبها در عالم خواب دیدم، به قبرستان رفتم، مشاهده کردم قبرها شکافته شده، و مردگان از قبرها بیرون آمدهاند و در پیش روی هر کدام طبقی از نور گذاشته شده، و آنها به خاطر آن طبق نور، شادمان هستند، در این میان ناگهان چشمم به همسایهام افتاد، دیدم طَبَق نور پیش روی او نیست، علّت آن را پرسیدم، در جواب گفت:
این مردگان هر یک پسر صالح و دوستان و آشنایان صالح دارند، که نثار آنها، صدقه میدهند یا دعای خیر میکنند، ولی من یک پسر دارم و او نیز ناصالح است و در فکر من نیست، از اینرو از طبق نور، محروم شدهام و به همین جهت در نزد این مردگان که همسایهی من هستند، خجالت میکشم.
ابوقلّابه میگوید: هنگامی که از خواب بیدار شدم و نزد پسر همسایه رفتم و ماجرای خوابم را برای او تعریف کردم، آن پسر، تحت تأثیر قرار گرفت و نزد من توبه کرد و همواره به عبادت خدا مشغول و بهیاد پدر، صدقه میداد و برای او طلب آمرزش و دعا میکرد.
پس از مدّتی، باز همان خواب را دیدم که مردگان از قبرها بیرون آمده و در پیش روی هر کدام، طبق نوری قرار دارد، این بار همسایهام را نیز دیدم که در پیش رویش طبقی از نور که روشنتر از همه طبقها بود، قرار دارد، به من رو کرد و گفت:
«ای ابوقلّابه! خدا به تو جزای خیر عنایت کند، که پسرم را هدایت کردی و مرا از آتش و خجالت همسایگان، نجات دادی.»[1]
به این ترتیب، مردگان از اعمال نیک و صدقاتی که در دنیا نثار روحشان میشود، بهرهمند میگردند.
۳۶- آثار شادیبخش قرائت قرآن و دعا، برای مردگانبانویی به نام «باهیه» از زنان وارسته و با کمال بود، او هنگام مرگش سر به آسمان بلند کرد و گفت: «ای خدای من! ای ذخیرهی من، ای مورد اعتماد من در زندگی و بعد از مرگ! مرا هنگام مرگ تنها نگذار، و وحشت قبر را از من دور ساز.»
او از دنیا رفت، پسرش هر شب و روز جمعه، کنار قبرش میرفت، قدری قرآن میخواند و سپس برای او دعا و طلب آمرزش میکرد و همچنین برای اهل آن قبرستانی که مادرش در آن دفن بود، دعا و استغفار مینمود.
آن پسر، شبی مادرش را در خواب دید، و احوال او را پرسید، مادر گفت: «پسرجان! مرگ، دارای سختیها و دشواریهای جانکاه است، ولی من هماکنون بحمدالله در برزخی هستم که فرش شده، و با ریحان بهشتی خوشبو گشته و متّکاهای بهشتی در آن نهاده شده است».
پسر گفت: مادر جان! چه حاجتی داری؟
مادر گفت: پسرم! هرگز در شب و روز جمعه، از زیارت ما و دیدار در کنار قبر ما، دریغ نکن، هنگامی که تو کنار قبرم میآیی و قرآن و دعا میخوانی، بسیار شاد میشوم، آن هنگام که به سوی قبر من میآیی، مردگان مرا مژده میدهند و میگویند: «ای باهیه! پسرت به سوی تو میآید، من از مژدهی آنها، شاد میگردم، مردگانی که در اطراف من هستند، نیز شاد میشوند.»
آن جوان (پسر باهيه) هر شب و روز جمعه کنار قبر مادرش میرفت و پس از تلاوت چند آیه از قرآن و دعا کردن، میگفت:
«آنَسَ اللَّهُ وَحْشَتَكُمْ، وَ رَحِمَ غُرْبَتَكُمْ، وَ تَجَاوَزَ عَنْ سَيِّئَآتِكُمْ، وَ قَبِلَ حَسَنَاتِكُمْ.»
«خدا وحشت شما را با انس خود، برطرف سازد، و به غریبی شما رحم کند، و از گناهانتان بگذرد، و نیکیهای شما را بپذیرد.»
آن جوان گفت: شبی در خواب دیدم؛ جمعی نزد من آمدند و گفتند: «ما اهل قبرستان هستیم، آمدهایم از شما تشکّر کنیم، و تقاضا کنیم که قرائت قرآن و دعا در کنار قبر ما را ادامه دهی و قطع نکنی.»[2]
***
خدایا! سختیهای هنگام جان دادن را بر ما آسان و گوارا گردان! امام(ع) و اولیاء خدا را در این لحظهی خطیر به فریادمان برسان!
پروردگارا! عذاب قبر، و دشواریها و فشارهای عالم برزخ را از ما دور کن! و ما را برای فراهم نمودن بهشت برزخی، آماده و موفق ساز.
۳۷- نقش استغفار دوستان، در نجات گرفتاران در عالم برزخعلّامه حاج میرزا حسین نوری صاحب مستدرک، از یکی از علمای وارستهی عصر خود، ملّا ابوالحسن چنین نقل میکند:
دوستی از علمای ربّانی و وارسته به نام «آخوند ملّا جعفر» داشتم، در زمان او، طاعون آمد و افراد بسیاری بر اثر آن مردند، گروه بسیاری که در معرض مرگ بودند، آخوند ملّا جعفر را وصی خود قرار دادند و از دنیا رفتند. آخوند ملّا جعفر نیز اموال آنها را جمع کرد تا به مصرف شایستهاش برساند، ولی هنوز آن اموال را به مصرف نرسانده بود، خودش نیز دار فانی را وداع کرد و آن اموال حیف و میل شد (گویا او در مصرف آن اموال، کوتاهی کرده بود، از اینرو با بار سنگین مسئولیّت، اجلش فرا رسید و در کام مرگ افتاد).
ملّا ابوالحسن میگوید: مدّتی بعد از رحلت دوستم آخوند ملّا جعفر، به کربلا مسافرت کردم، شبی در نزدیک حرم امام حسین(ع) خوابیدم و در عالم خواب مردی را دیدم که زنجیری به گردنش بستهاند و دو طرف زنجیر به دست دو نفر است و زبان او بلند گشته و از دهان تا سینهاش آویخته شده است (در تعجّب و هراس فرو رفتم: خدایا این بیچاره کیست که اینگونه در عذاب سخت است.) او تا مرا دید به طرف من آمد، نگاه کردم دیدم دوستم مرحوم «آخوند ملّا جعفر» است!!.
بر تعجّب و هراسم افزوده شد، او به محض این که خواست با من سخن بگوید، آن دو، زنجیر را کشیدند و از سخن گفتن او جلوگیری کردند. از مشاهدهی حال او، چنان وحشت نمودم که سه بار نعره زدم و از خواب بیدار شدم، از نعرهی من، یکی از علما که نزدیک من خوابیده بود، بیدار شد او از من پرسید: چه شده؟ چرا فریاد میکشی؟
ماجرایی را که در خواب دیده بودم، برای او تعریف کردم، سپس به حرم شریف امام حسین(ع) ما رفتم و در کنار مرقد منوّر آن حضرت، برای نجات دوستم ملّاجعفر، دعا و استغفار و زاری کردم. در همان سال به مکّه مشرف شدم و بعد به مدینه رفتم و به زیارت قبر مقدّس رسول خدا(ص) و ائمّه اطهار(ع) و اولیاء خدا پرداختم، ولی طولی نکشید که در مدینه، بیمار شدم به گونهای که نمیتوانستم حرکت کنم، از دوستانم درخواست کردم که مرا به حمّام ببرند و شستشو بدهند و لباسهایم را عوض کنند و آنگاه مرا به روضهی مطهّرهی رسول اکرم(ص) حمل نمایند، تا در آنجا به راز و نیاز بپردازم و شفایم را بگیرم.
دوستانم درخواستم را انجام دادند، هنگامیکه وارد حرم مطهّر رسول اکرم(ص) شدم، بیهوش افتادم، وقتی که به هوش آمدم مرا نزدیک ضریح مقدّس آن حضرت بردند، پس از زیارت، شفای خود را از درگاه خداوند طلبیدم و شفاعت پیامبر(ص) را در مورد جمعی از دوستانم که از دنیا رفته بودند از جمله در مورد «آخوند ملّا جعفر» درخواست نمودم، و همچنان به راز و نیاز و گریه و استغفار مشغول بودم که ناگهان احساس کردم که بیماریم سبک شده و حالم رو به بهبودی است، به طوری که خودم برخاستم و با پای خود به خانهام بازگشتم.
پس از چند روز با دوستان کنار مرقد شریف شهدای احد رفتیم، در آنجا پس از زیارت، خواب مرا ربود. در عالم خواب «مرحوم ملّا جعفر» را دیدم که با قیافهای شاد در حالی که لباسهای سفید و زیبا به تن و عصایی در دستش داشت، نزد من آمد و گفت: «مَرحَباً بِالاِخوَةِ وَ الصِّداقَهِ ...»؛ آفرین بر این برادری و صداقت و صمیمیّت، که در حق من رواداشتی، من در این مدّت (در عالم برزخ) با عذابها و بلاهای سخت درگیر بودم و تو از روضهی مطهّرهی رسول اکرم(ص) بیرون نیامدی، مگر این که با دعاها و راز و نیازهای خود، مرا مشمول شفاعت رسول خدا(ص) نمودی و از عذاب خلاصم کردی، دو سه روز قبل مرا به حمّام فرستادند و پاکیزه نمودند و این لباسهای پاکیزه را رسول اکرم(ص) به من اهدا نمود و حضرت زهرا این عبا را به من مرحمت فرمود و اینک نزد تو آمدهام، تا نجات خود را به تو مژده دهم، خوشحال باش که با کمال سلامتی به وطن بازمیگردی، و همهی افراد خانوادهات به سلامت هستند.[3]
آری این است یک نمونه از هدیههای مؤمنین، به مؤمنانی که از دنیا رفتهاند، بنابراین برای رهایی و نجات بستگان و دوستان خود در عالم برزخ، غافل نباشیم، که قطعاً راز و نیاز و اعمال نیک ما، برای خلاصی گرفتاران در عالم برزخ، مفید و مؤثّر خواهد بود.
خودآزمایی
1- طبقی از نور که پیش روی مردگان گذاشته شده، چه چیزهایی بودند؟
2- علت رهایی آخوند ملّا جعفر چه بود؟
3- باهیه (در عالم خواب) چه توصیهای به پسرش کرد؟
پینوشتها[1]. اقتباس از لئالی الأخبار، و منتخب التواریخ، ص ۸۴۹.
[2]. اقتباس از منتخب التواریخ، ص ۸۴۹.
[3]. اقتباس از منتخب التواریخ، م ص ۸۵۱.