فصل چهارم: امامت حضرت علی(ع)
وَ مَاذَا یَقُولُ النَّاس فِی مَدحِ مِن أتَت/ مَدائِحُهُ الغَرَّاء فِی محکَمِ الذَّکرِ
***
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست/ که تر کنند سرانگشت و صفحه بشمارند
از آن شخصیّت عظیم که بعد از رسول خدا، اشرف کلمات الهیّه، اکبر آیات ربّانیّه، ادلّ دلایل جامعه، اتمّ براهین ساطعه و وسایل کافیّه و مظهر العجائب و معدن الغرائب است و مالک کل عظمتهای انسان مافوق و برتر و خلیفةالله بر حق است؛ و دوستی او عنوان صحیفه مؤمن و علامت طهارت مولد است.
اگر انسان همهی زبانهای گویا را در دهان داشته باشد و با هر کدام از آنها جاودانه مدح و ثنا بگوید، از حرف نخستین مدح او، بیشتر نخواهد گفت؛ و زبان حالش این شعر خواهد بود:
این شرح بینهایت کز وصف یار گفتند/ حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد
در آن میدانی که پیامبر اعظم، عقل کلّ، خاتم رسل و هادی سُبل، برحسب احادیث معتبر و مشهور بین مسلمین، از آن حضرت آن همه تمجید و تعریف رسا و پر از معنی فرموده و او را با حق و با قرآن، و حق و قرآن را با او لازمالاتّصال و غیر قابل افتراق دانسته و گاه فرموده است که:
«لَولَا أن تَقُولَ فِیکَ طَوائف مِن اُمَّتِی مَا قَالَت النَّصَارَی فِی عِیسی بنِ مَریَمِ لَقُلت الیَوم فِیکَ مَقالاً لَا تَمُر بِمَلأ مِنَ المُسلِمِینَ إلَّا وَ قَد أخَذُوا التُّراب مِن تَحتِ قَدَمِکَ لِلبَرَکَةِ»[1]
و گاهی با زبان معجز بیان و حقیقت ترجمان فرموده:
«لَو أنَّ البَحرَ مِدادٌ وَ الرِیاض أقلامٌ وَ الإنس کتّابٌ وَ الجِنّ حسَّاب ما أحصُوا فَضائِلکَ یَا أبَاالحَسَنِ»[2]
یا ارزش یکی از میادین جهاد آن مجاهد فی سبیل الله را در راه اعتلای کلمةالله و دفاع از حق، افضل از عبادت جنّ و انس، یا همه امّت معرّفی کرده، دیگران در مدح و ثنای آن حضرت چه میتوانند بگویند؟ همه در برابر آفتاب جهانتاب محمّدی و دریای بیکران علم احمدی(ص) چون ذرّه و قطره، بلکه از آن هم کمترند.
حقیقت این است که با جملهها و کلماتی که حروف آنها بیستونه حرف بیشتر نیست، نمیتوان از بزرگ بنده خاص و مخلص خدا که در آیات بسیاری از قرآن، خداوند متعال، خود او را وصف و مدح فرموده است، توصیف و ستایش کرد:
وَ إنَّ قَمِیصاً خیطٌ مِن نَسجٍ تِسعَة/ وَ عِشرِینَ حَرفاً عَن مَعَالِیهِ قَاصِر
آنچه از آن امام عظیم و رهبر موحّدان و پیشوای مجاهدان، سرور زُهّاد و دادگران و امیرمؤمنان مدح و ستایش شده - هر چه رسا و شیوا بوده - تنها به ناحیهای از نواحی عظمت آن حضرت، اشاره شده است.
آن که در مجلس معاویه و به درخواست و اصرار او، امام را به این سخنان توصیف کرد:
«کَانَ وَ الله بَعِیدُ المدَی شَدِیدُ القُوَی تَتفَجِرُ الحِکمَة مِن جَوانِبِه وَ العِلمُ مِن نَواحِیهِ، یَستَوحِشُ مِنَ الدُّنیَا وَ زَهرتها وَ یأنَسُ بِاللَّیلِ وَ وَحشَتهُ وَ کَانَ وَ الله غَزیرُ الدَّمعَة وَ طَوِیلُ الفِکرَة، یُحاسِبُ نَفسَهُ إذَا خَلَی وَ یُقَلِّب کَفَّیهِ عَلَی مَا مَضَی، یُعَجِّبهُ مِن اللِّباسِ القَصِیرِ وَ مِنَ المَعاشِ الخَشِنِ وَ کَان فِینَا کَأَحَدِنَا...»[3]
و آن که با این جمله کوتاه «اِحتِیاجُ الکُلِّ إلَیهِ وَ اِستِغنَاؤُه عَنِ الکُلِّ دَلِیلٌ عَلَی أنَّه إمامُ الکُلِّ»[4]
او را ستود؛ و آن که در وصف کلام ایشان میگفت: «کَلامُهُ فَوقَ کَلامِ المَخلُوقِ وَ دُونَ کَلامِ الخَالِقِ»[5]
و آن که میگفت: «لَولَا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر[6]» و «لَولَا سَیفهُ لَمَا قَامَ لِلإسلَامِ عَمُودٌ»[7]
و آن که میگفت: «قُتِلَ فِی مِحرَابِ عِبَادَتِهِ لِشِدَّةِ عَدلِهِ» و آن بانوی شجاع و بامعرفتی که او را در حضور معاویه به این دو شعر، مدح نمود:
صَلَّی الإله عَلَی جِسمِ تَضَمُّنِهِ/ قَبر فأصبَحَ فِیهِ العَدل مَدفُوناً
قَد حَالَفَ العَدل لَا یَبغِی بِه بَدَلا/ وَ صَارَ بِالعَدلِ وَ الإیمَانِ مَقرُوناً[8]
و آن مرد مسیحی که آن شخصیّت بزرگ آفرینش و آن یگانه نمایش کمال وجود محمّدی را به این جمله ستایش کرده است:
«فِی عَقِیدَتِی أنَّ عَلی بن أبِی طَالِبٍ اَول عَربِی لَازم الرّوحِ الکُلّیَّةِ فَجَاورهَا وَ سَامرهَا»[9]
و آن شاعر پاکنهاد که سروده است:
ابردوش پیغمبر پاک رای/ خدا دست سود و خداوند پای
و آن که این شرف و عزّت را به این بیان شرح داد:
النَّبِیُّ المُصطَفَی قَالَ لَنَا/ لَیلَة المِعرَاجِ لمَا صَعَدَه
وَضَعَ الله عَلَی ظَهرِی یَدا/ فأرانی القَلب أنَّ قَد برده
وَ عَلَی وَاضِع رَجُلَیهِ لِی/ بِمَکانِ وَضَعَ الله یَدَهُ
هر یک به منقبتی از مناقب آن حضرت اشارتی کردهاند. چهارده قرن است که علما و حکما از فضایل او گفتهاند و تا علم، فضیلت، زهد، عدل و کمالات انسانی مورد ستایش است، آیندگان نیز او راستایش خواهند کرد.
و با وجود این قصاید و اشعار بیشمار و هزاران کتاب و مقاله که جهت شرح شخصیّت این انسان اکمل و والا نوشته و همه داد سخن دادهاند، باز هم همانند روزهای نخست برای گویندگان و اندیشمندان، مجال سخن باز است و بلکه زمینه آن بیش از پیش مهیّا است.
همانگونه که در احادیث شریفه بیان شده است، علی(ع) معجزهای است که خدا به رسول گرامیاش خاتمالانبیاء(ص) عطا فرمود. معجزهای که از همه معجزات انبیای گذشته، بزرگتر و حیرتانگیزتر است و شایسته است که بگوییم: این سخن حضرت صادق(ع) که فرمودند: «الصُّورَةُ الاِنسَانِیَّة هِیَ أکبَرُ حُجَجُ اللهِ عَلَی خَلقِهِ وَ هِیَ الکِتابُ الَّذِی کَتَبَهُ بِیَدِهِ وَ هِیَ الهِیکَل الَّذِی بِنَاهُ بِحِکمَتِهِ وَ هِیَ مَجمُوع صُوَرِ العَالمین وَ هِیَ المُختَصرُ مِنَ العُلُومِ فِی اللََّوحِ المَحفُوظ» به واسطه شخصیّتی چون علی(ع) بیان واقع و حقیقت میشود.
با عالم بزرگ معتزله - ابن أبی الحدید - همنوا شده و بگوییم:
هُوَ النَّبأ المَکنُون وَ الجَوهَر الَّذِی/ تَجَسَّدُ مِن نُورِ مِنَ القُدسِ زَاهر
وَ ذُو المُعجِزَات الوَاضِحَاتِ أقلّهَا/ الظُّهورُ عَلَی مَستُودِعَات السَّرائر
وَ وَارِثُ عِلمِ المُصطَفَی وَ شَقیقه/ أخاً وَ نَظِیر فِی العَلی وَ الأواصر
ألا إنَّما التَّوحید لَولَا عُلُومه/ لِعَرضَةِ ضَلِیلٌ وَ نَهبَة کَافِر
پس، سزاوار است که زمین ادب ببوسیم و خداوند متعال را به نعمت ولایت آن حضرت و فرزندان بزرگوارش تا حضرت صاحب وقت و ولیعصر و مالک امر، مولانا المهدی(ع) حمد و سپاس بگوییم:
«اَلحَمدُلِلِّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ المُتَمَسِّکِینَ بِوِلَایَةِ اَمِیرِالمُؤمِنِینَ وَ الأئمَّة المَعصُومِینَ سَیَّمَا خَاتَمَهُم وَ قَائمَهم(ص) أجمَعِینَ.»
1 - چنانچه دیده میشود بسیاری از علمای عامّه و به اصطلاح، اهل سنّت، فضایل و مناقب امیرالمؤمنین علی(ع) را در سطح بسیار عالی و مافوق عادّی تصدیق کرده و صریحاً به فضایل آن حضرت اقرار و اعتراف میکنند؛ و اکثراً در این که هر کس در راه امیرالمؤمنین(ع) برود و او را در امر دین، امام خود قرار دهد به راه صواب رفته است، اختلافی ندارند؛ پس چرا و چگونه است که راه خود را ترک نمیکنند و خود را در زمره شیعیان وارد نمیسازند؟
این موضوع که بسیاری از مخالفان حق و کسانی که باطل را تأیید و ترویج میکنند و قلم و زبانشان را در کار و خدمت به اهل باطل قرار میدهند، به حق اعتراف مینمایند و در ضمن گفتارشان خودآگاه یا ناخودآگاه، باطلی را که ترویج و تبلیغ مینمایند، محکوم میسازند و، با اهل حق همصدا میشوند، سابقه زیاد دارد.
و در تمام اعصار و بیشتر مواقعی که حق و باطل با هم مواجه و روبرو شدهاند، دیده شده و دیده میشود که بسیاری از مشرکان و بتپرستان متفقاً عقیده توحید را میستایند. بسیاری از نصاری و مسیحیها و ارباب مذاهب دیگر از اسلام، ستایشهای صریح و پرمغز نموده و آن را یگانه راه نجات میشناسند؛ و اعجاز قرآن و رسالت پیغمبر اسلام را تصدیق کردهاند. با این وجود در همان عالم مسیحیّت خود باقی ماندهاند، تا این که مردهاند. حتّی در مواجهههای سیاسی و خصوصی و شخصی و غیرمذهبی نیز مکرّر دیده میشود، که گاه آن که بر باطل است، به فضیلت طرف مقابل خود اعتراف مینماید.
این مسئله، علل و عوامل مختلف دارد؛ که همه موارد و عوامل، یا بعضی از آنها در آن مؤثّر واقع میگردد:
1 - گاهی فضایل مناقب در یک طرف به قدری روشن است که طرف دیگر نمیتواند آن فضایل را انکار نماید؛ زیرا مردم و حتّی طرفدارانش از گزافگویی او متنفّر میشوند؛ بنابراین طرف او در لباس اقرار به فضیلت او با وی طرفیّت میکند و موقعیّت خود را تثبیت مینماید؛ مانند: معاویه و عمر؛ معاویه منکر فضایل حضرت علی نمیشود؛ ولی خون عثمان را به گردن آن حضرت میاندازد.
2 - گاهی اقرار و اعتراف، ناخودآگاه و با عدم توجّه به لوازم آن انجام میشود؛ مانند شخصی که در ضمن محاکمه، مطالبی میگوید که طرف با همان مطالب، او را محکوم میکند و به آن مطالب استناد مینماید.
3 - گاهی حبّ و دوستی، تقیّد و مأنوس شدن به مطالبی، شخص را وادار به توجیه و تأویل میکند.
4 - گاهی ترس و بیم، مانع از تصریح در بیان حق میشود؛ چنان که بسیاری از علمای عامّه - مانند صاحب «شواهد التنزیل» - چنین هستند.
5 - از همه بالاتر حبّ جاه نیز تأثیر دارد. افراد بسیاری هستند که از بطلان یک مرام را اطّلاع دارند؛ امّا از آن دست برنمیدارند.
6 - گاه یک نوع سفاهت و نادانی وجود دارد؛ همانگونه که درباره «سلطان محمّد خدابنده» گفته شده است که وقتی سؤالی مانند این را پرسید، یکی از علما در جواب او گفت:
أتَعجُب مِن أصحَابِ أحمَد إذ رَضَوا/ بِتَأخِیرِ ذِی فَضلٍ وَ تَقدِیم ذِی جَهلٍ
وَ أصحَابُ مُوسَی فِی زَمَانِ حَیَاتِهِ/ رَضَوا بَدَلاً عَن خَالِقِ الکَونِ بِالعَجَلِ
7 - در مورد خصومت و انکار حضرت علی(ع) خصوصیّت دیگری نیز وجود دارد و آن عدم طیب ولادت و نفاق است؛ که موجب میشود آن حضرت را با اقرار به فضایل، دوست ندارند، یا در مرتبهای که در آن قرار گرفته است، او را قبول نداشته باشند.
پینوشتها [1] - اصول کافی: 8/48.
[2] - بحار: 40/75، مناقب خوارزمی/328.
[3] - بحار: 33/250.
[4] - خلیل نحوی؛ ر.ک: تنفیح المقام ، 1/403؛ اعیان الشیعه: 6/345.
[5] – نهج الحق/328.
[6] - در مصادر روائی و تاریخی این سخن از «عمر» به تواتر رسیده است؛ و برای رعایت اختصار فقط به چند مصدر اکتفا میگردد: کنزالعمّال: 1/154؛ ذخائر العقبی/82؛ فیض القدیر: 3/356؛ مستدرک حاکم: 1/457.
[7] - شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید:12/83.
[8] - شواهد التنزیل:1/349؛ بلاغات النّساء/47.
[9] - الامام علی، نوشته عبدالفتّاح عبدالمقصود، جلد اوّل.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی