کد مطلب: ۲۹۵۰
تعداد بازدید: ۵۸۰
تاریخ انتشار : ۲۳ تير ۱۳۹۸ - ۱۲:۳۵
معارف دین| ۱۰
در روایات صحیحه متعدّد، از امیرالمؤمنین(ع) تعبیر به «خلیفه» شده است که از نخستین موارد آن اوایل بعثت، هنگام نزول آیه کریمه وَ أنذِر عَشِیرَتَکَ الأقرَبِینَ هست. در حدیث متواتر ثقلین که بر وجوب ارجاع امّت به عترت پیغمبر(ص) صراحت دارد و امان از ضلالت و گمراهی، منحصر به آن اعلام شده، در بعضی الفاظ آن صریحاً حضرت رسول(ص) فرمود: «إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ خَلِیفَتَینِ».
2 - آیا روایتی که در آن گفته شده حضرت علی(ع) را با رسن پیچیده‌اند و ایشان را برای بیعت با ابوبکر به مسجد برده‌اند صحّت دارد؟
این مطلب، منقول و مشهور است و از غاصبین خلافت که می‌دانستند حضرت امیرالمؤمنین(ع) مأمور به صبر است، هیچ استبعادی ندارد. چنان ‌که ادامه‌دهندگان راه آن‌ها، اهل‌بیت حضرت سیدالشّهداء(ع) را به یک رسن بسته بودند و با این ‌حال وارد مجلس یزید - علیه‌اللّعنة - کردند و غل جامعه به گردن حجّت خدا حضرت امام سجّاد(ع) انداخته بودند و همین رفتار نیز با موسی بن جعفر(ع) در زندان نیز انجام شد.

3 - می‌دانیم حضرت علی(ع) در هنگام نماز به چیزی غیر از خدا توجّه نداشتند. در روایت است که تیری از پای آن حضرت در هنگامی‌ که مشغول نماز بودند، برگرفتند و ایشان متوجّه نشدند؛ بنابراین چرا به هنگام رکوع متوجّه فقیر داخل مسجد شدند و انگشتر خود را به او دادند؟
قلوب اولیاءالله تحت تصرّف و اختیار خدا است؛ چنان‌ که در حدیث قدسی منقول است: «قَلبُ المُؤمِنِ بَینَ إصبَعَینِ مِن أصابِعِ الرَّحمَان یُقَلِّبهُ کَیفَ یَشَاءُ».[1] بنابراین جایز است حضرت با همان حال توجّه کامل به خدا، من جانب الله متوجّه فقیر شده باشند. بر این معنی روایات بسیار دلالت دارد؛ مانند حدیث قدسی: «مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِمِثْلِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ‏ لَيَتَقَرَّبُ‏ إِلَيَ‏ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُه‏»[2] و شاید معنی آیه شریفه وَ مَا رَمَیتَ إذ رَمَیت وَلَکِنَّ اللهَ رَمَی[3].
همین باشد در اینجا نکات و مطالب دقیق و رقیق بسیار است که مجال بیانش ‌نیست.

4 – با وجود اهمیّتی که ولایت حضرت امیر(ع) در مذهب شیعه دارد، سرّ این که در اذان و اقامه و تشهّد نماز، شهادت به امامت آن بزرگوار مقرّر و تصریح نشده - مگر به‌ عنوان تیمّن و تبرّک - چیست؟
مقامات کلام و موارد آن مختلف است و بلاغت تکلّم و سخن گفتن، با توجّه به‌ مقتضای حال است. گاهی مقام، مقام اجمال است و گاهی مقام تفصیل. در این موارد (اذان و اقامه و تشهّد) مقام، مقام تفصیل نیست؛ و غرض، شهادت دادن است به جمله‌ای که جامع و شامل جمیع عقاید حقّه باشد؛ و تمام دعوت پیغمبر اکرم(ص) و رسالت ایشان را در کمال ایجاز و اختصار فرا بگیرد. تفصیل دادن در این مقام، نقض غرض و خلاف بلاغت و قواعد ادبی است و سبب می‌شود که کلام از نظم خود خارج شود.  
شهادت به توحید با همین جمله، متضمّن شهادت به تمام عقاید حقّه در مورد خدا و صفات او - عزّ اسمه - از وحدانیّت و سایر صفات ثبوتیّه و سلبیّه است. تفصیل آن در اینجا، نه مناسب اذان و اقامه است و نه مناسب تشهّد؛ زیرا سبب اطاله کلام در جایی می‌شود که در آنجا اختصار و اجمال، نه‌تنها مناسب، بلکه لازم است.
هم‌چنین شهادت به رسالت، شهادت به تمام عقایدی است که با ارشاد و هدایت و بیان مقام رسالت از امامت، معاد و حشر و نشر، بهشت و دوزخ، فروع دین، احکام و غیرها اثبات می‌شود و تفصیل این مطالب نیز در اذان و اقامه و تشهّد، خلاف بلاغت و سبب اطاله کلام است.
بنابراین جمله‌ای آورده شده که متضمّن همه عقاید، و همچنین دعوت اسلام است. شهادت به امامت نیز مانند شهادت بر معاد و مواقف پس از مرگ و غیره، واجب نشده؛ چون در اینجا غرض، ایجاز و اختصار است.
اگر یکی از این مطالب - که فرع شهادت به رسالت است - مذکور می‌گردید، ایراد می‌شد که: چرا موضوع دیگر ذکر نشده؛ و اگر آن موضوع هم ذکر می‌شد، ایراد می‌گردید: چرا فلان موضوع دیگر ذکر نشده؟ (وَ هَلمَّ جَرّاً).
چنانچه به‌ عنوان ‌مثال اگر اسم مبارک امیرالمؤمنین(ع) ذکر می‌شد، باز گفته می‌شد: چرا با وجود اهمیّتی که دارد، اسامی شریف سایر ائمّه(ع) ذکر نشده؟ و چرا به اسم مبارک حضرت صاحب‌الزمان(ع) اشاره نشده؟ و اگر آن ‌هم ذکر می‌شد، می‌گفتند: چرا راز غیبت و طول عمر آن حضرت – با وجود اهمیّتی که دارد - ذکر نشده؟ و خلاصه از این «چرا» ها زیاد گفته می‌شد.
پاسخ این است که اینجا مکان و محل مناسب برای تفصیل این امور نیست؛ وگرنه تفصیل داده می‌شد. مقتضای بلاغت و ایجاز این است که به موضوعی که اساس همه موضوعات و عقاید اسلامی، و متضمّن شهادت به ‌کلیّه امور مذکور است، شهادت داده شود تا همه مسائل، بر اساس آن احراز و اثبات شود.
در این راستا ممکن است این نکته نیز معلوم شود که شهادت به ولایت، نه به‌ قصد ورود، بلکه به ‌قصد مطلق محبوبیّت این شهادت، در اینجا مانع و اشکالی ندارد؛ زیرا آنچه به‌ عنوان وظیفه و تکلیف در مقام اذان و اقامه و تشهّد است، همین است و بیش از این در شهادت نیست؛ امّا به ‌عنوان مطلق محبوبیّت خصوص در اذان و اقامه به این صورت که اذان و اقامه به‌ قصد جزئیّت، گفته نشود، با توجّه به عدم ایراد اقرار و اعتراف به سایر عقاید حقّه، به مقداری که فصل طویل بین فصول اذان نشود، در واقع اشکالی ندارد و نه‌تنها جایز، بلکه راجح است؛ و هیچ‌گونه دلیلی بر عدم جواز آن نیست.
لازم به تذکّر است که علاوه بر آنچه گفته شد، بعضی نکات دیگر نیز در نظر است که چون همین ‌قدر که گفته شد برای اهل بصیرت کافی است، به آن بسنده شد.
تذکّر دیگر این است که: مسئله ولایت، مسئله‌ای است که از آغاز بعثت مطرح بوده است. در تفسیر آیه شریفه وَ أنذِر عَشِیرَتَکَ الأقرَبِینَ [4]در کتب عامّه و خاصّه روایت شده است که: پیغمبر(ص) از همان آغاز بعثت که مأمور به دعوت و انذار خویشاوندان و اقربای خود گردیدند، این موضوع را بر آن‌ها عرضه داشته و به ‌صراحت، علی(ع) را به خلافت و ولایت امری پس از خود تعیین فرمودند و سپس در موارد متعدّد دیگری نیز آن را اعلام کردند و سرانجام در غدیر خم آن را با رسمیّت و تشریفات، به همگان ابلاغ فرمودند.

5 - چرا در حدیث شریف غدیر، خلافت و جانشینی امیرالمؤمنین علی(ع) به لفظ «خلیفه» عنوان نشده است تا ایراداتی که در دلالت ولی و مولی بر ولایت و زعامت و زمامداری امور شده است – اگر چه غیر وارد باشد - مطرح نشود؟
اوّلاً، وقتی اغراض نفسانی و سیاسی و دنیوی در بین باشد، با هر شکل و هر لفظی این مطلب یا هر مطلب دیگر ادا و بیان شود، صاحبان اغراض، ایراد می‌گیرند. اگر در موقف عظیم غدیر، به ‌جای ولی و مولی، هر کلمه دیگر همانند همین لفظ خلیفه گفته می‌شد، مثل ولی و مولی به آن ایراد می‌گرفتند. مثلاً در اطلاق متعلّق آن حرفی می‌زدند؛ یا مثلاً «أنتَ الخَلیفَةُ بَعدِی» را به بعد از سه نفر معنی می‌کردند. و بالاخره اگر هر تأکید و تصریحی می‌شد، اصل مسئله نظام و حکومت را خارج از محدوده رسالت می‌شمردند و آن را یک رأی شخصی رسول اکرم(ص) معرّفی می‌نمودند و اجتهاد خود را حاکم بر آن قرار می‌دادند.
اهل نظر و تحقیق با این که می‌بینند وقتی رسول خدا(ص) دوات و قلم و کاغذ می‌خواهد تا آن وصیّتی را که با عمل به آن هرگز امّت گمراه نگردند، بنویسد و با این که کلامش در نهایت صراحت بود و هیچ‌گونه توجیه و تأویل برنمی‌داشت و ردّ آن ممکن نمی‌نمود، با آن‌گونه القای شبهه روبرو گردید که «غَلَبَ عَلَیهِ الوَجَع» یا «إنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» گفتند؛ و با این بیان، در کمال وقاحت بدان حضرت اعلام کردند که اگر هم بنویسی و وصیّت بنمایی، ما با شبهه هذیان‌گویی آن را ردّ می‌کنیم. پس، اگر بعد از این شبهه هم وصیّت خود را می‌نوشت، آن را معتبر نمی‌شمردند. از این‌رو دیگر نباید انتظار داشت که اهل هواهای نفسانی و جاه‌طلبان مغرض با الفاظ و کلمات بازی نکنند و ظاهر و صریح آن‌ها را مورد شبهه و ایراد قرار ندهند.
چنانچه کسی گمان کند که اگر به این لفظ یا لفظ دیگر می‌فرمود، مورد شبهه اهل هَوَی نمی‌شد، اشتباه است. حتّی مثلاً آیات قرآن مجید که در کمال صراحت، بر توحید - که اساس دعوت قرآن کریم است - تأکید دارد، اشخاصی آن‌ها را به معنای شرک‌آمیز، موافق با آرای باطله خود معنی می‌کنند.
اوّلاً، میزان و حاکم در استفاده از کلام اشخاص و قرآن و حدیث، عقل مستقیم و انصاف است که شخص باید حقایق را بر اساس آن، از نصوص موجود استخراج نماید.
ثانیاً، در روایات صحیحه متعدّد، از امیرالمؤمنین(ع) تعبیر به «خلیفه» شده است که از نخستین موارد آن اوایل بعثت، هنگام نزول آیه کریمه وَ أنذِر عَشِیرَتَکَ الأقرَبِینَ[5] هست.
در حدیث متواتر ثقلین که بر وجوب ارجاع امّت به عترت پیغمبر(ص) صراحت دارد و امان از ضلالت و گمراهی، منحصر به آن اعلام شده، در بعضی الفاظ آن صریحاً حضرت رسول(ص) فرمود: «إنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ خَلِیفَتَینِ»[6]
با این ‌همه شخصی که در تاریخ و حدیث و جوامع و سنن و صحّاح اهل سنّت تخصّص دارد، درمی‌یابد از موضوعاتی که به ‌طور شایسته مورد اعتنا قرار نگرفته و از اشخاصی که کمتر از آن‌ها کسب علم دین شده است، اهل‌بیت(ع) هستند. حتّی کسانی چون «بخاری» در - «صحیح» - روایات بسیاری از فسّاق و فجره و افراد فاسد العقیدة ذکر کرده است؛ و از ائمّه اهل‌بیت(ع) و شخصیّتی مانند حضرت امام جعفر صادق(ع) حتّی یک روایت نیز نقل ننموده است. غرض این است که وقتی اغراض و سیاست‌ها و آرای مبدعانه جلوی چشم بصیرت و بینش انسان را گرفته باشد، انکار حق از او عجیب و بعید نیست.
ثالثاً، اگرچه این چند جمله مشهور از این خطبه متواتر، ثابت و مورد اتّفاق بین فریقین است؛ امّا از کلّ جریان این اعلام و ابلاغ و برنامه تاریخی آن استفاده می‌شود که خطبه بیشتر از این‌ها بوده و در این چند جمله، خلاصه نشده است؛ و در کتب حدیث شیعه - که مفصّل این خطبه روایت شده - هم کلمه خلافت و هم تنصیص بر امامت ائمّه(ع) به‌ ویژه حضرت صاحب‌الزمان(ص) وجود دارد.
بنابراین جملات مشهور، دلیل بر این نیست که کلّ خطبه، این چند جمله بوده است. و علّت این ‌که روی این جملات، بحث و بررسی و استدلال شده، اتّفاق شیعه و سنّی بر روایت آن‌ها است.
رابعاً، وجه دیگر، تکیه بر نقل خصوص این جمله‌های کثیرالمعنی و عنایتی است که بزرگان - خلفاً عن سلف - به آن‌ها داشته‌اند. بیان ولایت و اولویت با نفس و اموال، برای امیرالمؤمنین(ع) است؛ که برحسب خطبه غدیر - که به خطبه و حدیث ولایت معروف و مشهور شده - این ولایت حتّی در زمان شخص رسول خدا(ص) برای امیرالمؤمنین(ع) ثابت است و به غیبت رسول‌الله(ص) از مکان یا زمان، توقّف ندارد.
بدیهی است این ولایت از لحاظ این‌ که باید مانند سایر مسائلی که به وحی الهی به‌ وسیله پیغمبر اعلام می‌شود، از طرف صاحب مقام نبوّت ابلاغ شود، نسبت به مقام نبوّت بلکه نسبت به ولایت پیغمبر فرع است و دایره‌اش از ولایت پیغمبر - که شامل ولایت بر ولی‌الله نیز هست - محدودتر بوده و اطلاق و شمول ولایت پیغمبر را ندارد؛ امّا نسبت به ماسوای پیغمبر، با ولایت پیغمبر بر ماسوا فرقی ندارد. و خلاصه فرقی که ولایت امیرالمؤمنین(ع) با ولایت حضرت رسول اکرم(ص) دارد، این است که رسول‌الله بر امیرالمؤمنین نیز مانند سایر امّت ولایت دارد؛ در حالی ‌که رسول‌الله تحت ولایت احدی غیر از خداوند متعال قرار ندارد.
به ‌هر حال اثبات این ولایت در دایره و محدوده ولایت رسول‌الله(ص) برای امیرالمؤمنین(ع) از تعبیر به خلافت و جانشینی، در افاده ولایت بر امور، اصرح و رساتر و گویاتر است؛ زیرا اگر مفهوم خلافت جانشینی در امامت و الگو و اسوه بودن و رتق ‌و فتق امور شرعیّه و بیان احکام و حلال و حرام و رسیدگی و سرپرستی و حکومت بر انام باشد، لفظ ولایت در دلالت بر این جهت خلافت - که همان حکومت و مدیریت جامعه باشد - افصح و اصرح است.
بنابراین چون نظر افرادی که برای غصب خلافت و حکومت حزب‌سازی کرده و با هم تبانی کرده بودند، به این علّت بود؛ و با سایر مفاهیم خلافت، معارضه مستقیم نداشتند، در «خطبه یوم‌الغدیر» و «حدیث ولایت» این بُعد از امامت و خلافت در این جملات مورد عنایت قرار گرفت و شبهه‌های نامقبولی که در مفهوم مولی و ولی شده است، همه در زمان‌های بعد، برخلاف تمام قراین حالیّه و مقالیّة این موضوع ابداع شد.
به ‌هر حال این جملات مشهور از خطبه غدیر در اثبات ولایت امیرالمؤمنین(ع) و اتمام ‌حجّت بر همگان کافی و وافی است و ثابت می‌کند که اجتماع آن گروه در سقیفه بنی‌ساعده با وجود «مَن ثَبَتَ لَهُ الوِلایَة عَلَی الاَنفُسِ وَ الاَموَالِ بِنَصٍّ مِنَ اللهِ تَعَالَی وَ رَسُوله(ص)»، یک معارضه آشکار با خدا و پیغمبر و انحراف ظاهر از حق بود. (وَ لَاحَولَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ وَ إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَیهِ رَاجِعُونَ).
 
پی‌نوشت‌ها
[1] – بحار:63/53.

[2] – وسائل:4/72.

[3] – انفال/17.

[4] - شعرا/214.

[5] – شعراء/214.

[6] – امان الامّة مِن الضلال و الإختلاف /128.

دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر: